گنجور

بخش ۶ - هیبت و انس

و ازان جمله هَیْبَت و اُنْس است. هیبت و انس برتر از قبض و بسط بود چنانکه قبض برتر درجۀ خوف بود و بسط برتر از منزلت رجا است و هیبت برتر از قبض است و انس تمامتر از بسط، و حقّ هیبت غیبت بود و هر هائب غائب بود پس اندر هیبت متفاوت باشند چنانک اندر غیبت فرق بود میان ایشان، و حقّ انس هشیاری بود بحق و همه مستأنسان هشیار باشند و میان هشیاران فرق بود برحسب آنک اندر شرب میان ایشان فرق بوده و گفته اند کمترین محل انس آنست کی اگر صاحب او را اندر دوزخ اندر آری انس برو تیره نگردد.

جُنَیْد گوید سری گفت بنده بجائی رسد کی اگر شمشیری یا تیری بر روی او زنی خبر ندارد و ازان چیزی اندر دل من بود تا آنگاه که آشکارا شد مرا که چنانست کی او گفت.

مقاتل عَکّی گوید اندر نزدیک شبلی شدم و بمِنْقاش گوشت از ابروی خویش بر می کند گفتم یا سیّدی خویشتن را چنین همی کنی و رنج آن با دل من می گردد گفت آن حقیقت است کی مرا ظاهر شدست و طاقت او نمی دارم و رنجی بر خویشتن همی نهم مگر از من پوشیده گردد و نمی گردد و مرا با او طاقت نیست. و حال هیبت و انس اگرچه بزرگست اهل حقیقت نقض شمرند برای آنک بنده را اندر وی تغیّر است و اهل تمکین حال ایشان از تغیّر بر گذشته باشد و ایشان محو باشند اندر وجود عین، ایشانرا نه هیبت بود و نه انس و نه علم و نه حس.

و حکایتی معروفست از ابوسعید خرّاز که گفت اندر بادیه راه گم کردم و همی گفتم. شعر:

اَتیهُ فلا اَدْری مِنَ التیهِ مَنْاَنا
سِوی مایَقولُ الناسُ فِیَّ وَ فی جِنْسیِ
اتَیه عَلی جِنِّ الْبِلادِ وَ اِنسِها
فَاِنْ لَمْاَجِدْشخصاً اَتیهُ عَلی نَفْسی

معنی این آن بود کی گوید تکبّر کنم و ندانم از کبر کی من خود کیم مگر آنک مردمان همی گویند از من، کبر آرم بر پریان و آدمیان و اگر کسی نیابم که کبر آرم، بر خویشتن کبر آرم این نکبّر بمعنی فخرست.

هاتفی آواز داد و گفت. شعر:

اَیَامَنْ یَری الاَسْبابَ اَعْلی وُجودِهِ
وَ تَفْرَحُ بالتیهِ الدَّنیِّ و بِالاُنْسِ
فَلَوْکنْتَ مِنْاَهْلِ الوجودِ حَقیقةً
لَغِبْتَ عَنْ الْاَکْوانِ والعَرشِ وَالْکُرْسی
وَ کُنْتَ بِلا حالٍ مَعَ اللّهِ واقفاً
تُصانُ عَنِ التَّذ کارِ لِلْجِنِّ وَالاِنْسِ

بنده که ازین حالت برگذرد بوجود رسد.

بخش ۵ - قبض و بسط: و از آن جمله قبض و بسط است، قبض و بسط دو حال است پس از آنک بنده از حال خوف برگذرد و از حال رجاء، قبض عارف را هم چنان بود که خوف مبتدی را و بسط عارف را بمنزلت رجا بود مبتدی را و فرق میان قبض و خوف و بسط و رجا آن بود که خوف از چیزی بود که خواهد بود، ترسد از فوت دوست یا آمدن بلائی ناگهان و رجاء همچنین بود امید دارد با آمدن دوست یا رستن از بلائی یا کفایت مکروهی اندر مستقبل امّا قبض معنیی را بود اندر وقت حاصل و بسط همچنین، خداوند خوف و رجا دل وی معلّق بود بآنچه خواهد بود و خداوند قبض و بسط وقت وی مستغرق بود بواردی غالب برو اندر حال پس صفت ایشان متفاوتست برحسب تفاوت زیرا که مستوفی نیست احوال ایشان، واردی بود که موجب قبض بود ولیکن اندر خداوند آن چیزهاء دیگر را راه بود نچنانک همگی او فرا گیرد و واردی بود که بازو هیچ چیز را گذر نبود اندر صاحب او زیرا که او را از او فرا گرفته باشد بجملگی چنانک یکی همی گوید اَنارَدْمٌ یعنی اندر من راه نیست هیچ چیز را و مبسوط دو گونه است مبسوط بود ببسطی کی خلق را اندر وی راه بود و مستوحش نگردد از بیشترین چیزها و مبسوطی بود که هیچ چیز اندر وی اثر نکند بهیچ حال از حالها.بخش ۷ - تواجد و وجد و وجود: و از آن جمله تَواجُد و وَجْد و وُجود است. تواجد وجد آوردن بود بتکلّف بنوعی اختیار و خداوندش را کمال وجد نبود کی اگر کمال وجدش بودی واجد بودی، گروهی گفته اند تواجد مسلّم نیست خداوندش را زیرا که بتکلّف بود و از تحقیق دور بود. گروهی گفته اند تواجد مسلّم است درویشان مجرّد را که چشم دارند یافتن این معنی ها را، و اصل ایشان اندر این، خبر رسول است صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ که گفت. اِبْکُوا فاِنْ لَمْ تَبْکوا فَتَباکَوْا. بگرئید و اگر گریستن تان نیاید بستم بگرئید. حکایتی معروف است از ابومحمد جُرَیْری که گوید نزدیک جُنَیْد بودم و ابن مسروق و درویشان دیگر حاضر بودند و قوّالی قول همی گفت، ابن مسروق برخاست و آنگروه که آنجا بودند، جُنَیْد ساکن بود گفتم یا سیّدی ترا اندر سماع هیچ چیز نیست جُنَیْد گفت و تَری الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِیَ تَمُّرُ مَرَّ السَّحابِ. پس گفت ابا محمد ترا اندر سماع هیچ نصیب نیست گفتم چون من بسماع حاضر باشم و آنجا محتشمی باشد بر خویشتن نگاه دارم وجد خویش و چون خالی باشم وجد را فرا گذارم و اندرین حکایت لفظ تواجد اطلاق کردند و جنید آنرا منکر نبود.

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.