گنجور

بخش ۱۵ - محاضره و مکاشفه و مشاهده

و از آن جمله محاضره و مکاشفه و مشاهده است. محاضره ابتدا بود و مکاشفت از پس او بود و از پس این هر دو مشاهده بود، محاضرت حاضر آمدن دل بود و بود از تواتر برهان بود و آن هنوز وراء پرده بود و اگرچه حاضر بود بغلبۀ سلطان ذکر و از پس او مکاشفه بود و آن حاضر آمدن بود بصفت بیان اندر حال بی سبب تأمّل دلیل و راه جستن، و دواعی شک را بر وی دستی نبود و از نعت غیب بازداشته نبود، پس ازین مشاهدة بود و آن وجود حق بود چنانک هیچ تهمت نماند و این آنگاه بود که آسمان سرّ صافی شود از میغهای پوشیده به آفتاب شهود تابنده از برج شرف و حق مشاهدة آنست که جُنَیْد گفت وجود حق با کم کردن تست نفست را پس خداوند محاضرة بسته بود بنشانهای او و خداوند مکاشفه مبسوط بود بصفات او و خداوند مشاهده بوجود رسیده بود و شک را آنجا راه نبود.

خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند و خداوند مشاهده را معرفتش محو کند و هیچکس زیادة نیارد در بیان تحقیق مشاهدة برآنچه عمروبن عثمان الملکی گفت و بمعنی آنچه او گفت آنست کی انوار تجلّی متواتر بود بر دل وی بی آنک چیزی او را پوشیده کند و بچیزی بریده گردد، چنانک شبی بود تاریک و برق اندر وی متوالی بود کی هیچ فترت و تراخی نیفتد، آن شب اندر تقدیر بروشنائی چون روز بود، دل همچنین بود، چون تجلّی دائم بود او راه همه روز بود و شب از میانه برخیزد. و اندرین معنی گفته اند. شعر:

لَیلی بِوَجْهِکَ مُشرِقٌ
وظَلامُهُ فی النّاسِ ساری
والنّاسُ فی سَدَفِ الظّلا
مِ ونحنُ فی ضَوْءِ النَّهارِ

نوری گوید بنده را مشاهده درست نبود و بر هفت اندام وی رگی قائم ماند. و گفته اند چون آفتاب برآید بچراغ هیچ حاجت نباشد.

و گروهی گفته اند کی مشاهدة اشارة کند بطرفی از تفرقه زیرا که باب مفاعلت اندر تازی میان دو کس باشد و این وهمی بود از گویندۀ این زیرا که اندر ظهور حق هلاک خلق بود و باب مفاعلت جمله اقتضاء مشارکت نکند مانند سافر و طارَقَ النَّعل و آنچه بدین ماننده بود و اندرین معنی گفته اند، شعر:

فَلَمّا اسْتَبانَ الصّبحُ اَدرَجَ ضَوْءُهُ
بانواره اَنْوارَ ضَوءِ الْکَواکِبِ
یُجْرِّعُهُمْکاساً لوابْتُلِیَ اللَّظی
بِتَجْریعِهِ طارَتْکاسَرَعِ ذاهِبِ

شرابی و چگونگی شرابی کی از خود سوخته گردند و فانی شوند و ایشانرا از ایشان بربایند و باقی نمانند شرابی که نه باقی کند و نه یک سره فانی، نه بهمگی محو کند و نه اثری بگذارد از آثار بشریّت چنانک گویند. سارُوا فَلَمْ یَبْقَ لارَسمٌ ولا اَثَرُ.

بخش ۱۴ - ستر و تجلّی: و از آن جمله سَتْر و تَجلّی است. عام در پردۀ ستر باشند و خاص اندر دوام تجلّی. و اندر خبر است که چون حق تعالی چیزی را تجلّی کند آن چیز خاشع گردد، خداوند ستر دائم بوصف شهود بود و خداوند تجلّی دائم بنعت خشوع بود و ستر عام را عقوبت بود و خاص را رحمت بود که اگر نه آنستی کی بر ایشان بپوشد آنچه کشف کند، ایشانرا ناچیز گرداند نزدیک سلطان حقیقت ولیکن چنانک بر ایشان اظهار کند باز بپوشد.بخش ۱۶ - لوائح و طَوالِع و لوامِعْ: و از این جمله لوائح و طَوالِع و لوامِعْ است. لفظهائیست یک بدیگر نزدیک، بس فرقی نیست میان ایشان و این صفت اصحاب بدایات بود بنزیک شدن بدل و روشنائی آفتاب معرفت ایشانرا هنوز روشن نشده باشد ولیکن حق سبحانَهُ وتعالی روزی دل ایشان میدهد بهر وقتی، چنانک گوید. لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وعَشیِّاً هرگاه که آسمان دل ایشان تاریک شود بمیغ حظوظ، برق کشف بدرفشد ایشانرا و لوامع قرب رخشنده گردد و ایشان در وقت ستر منتظر باشند لوائح را چنانک همی گوید شعر:

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.