گنجور

بخش ۱۴ - ستر و تجلّی

و از آن جمله سَتْر و تَجلّی است. عام در پردۀ ستر باشند و خاص اندر دوام تجلّی. و اندر خبر است که چون حق تعالی چیزی را تجلّی کند آن چیز خاشع گردد، خداوند ستر دائم بوصف شهود بود و خداوند تجلّی دائم بنعت خشوع بود و ستر عام را عقوبت بود و خاص را رحمت بود که اگر نه آنستی کی بر ایشان بپوشد آنچه کشف کند، ایشانرا ناچیز گرداند نزدیک سلطان حقیقت ولیکن چنانک بر ایشان اظهار کند باز بپوشد.

از منصور مغربی شنیدم رَحِمَهُ اللّهُ که درویشی بقبیلۀ افتاد از قبیله هاء عرب جوانی ویرا مهمان کرد، این جوان او را خدمت همی کرد، اندر میانه بیفتاد و بیهوش شد. این درویش پرسید از حال وی، گفتند او را عم زادۀ است دلش به وی گرم است این دختر در خیمه فراز رفت این جوان نگاه کرد دامنش بدید زهرۀ وی آب شد آن درویش بدر خیمه شد گفت غریبان را در میان شما حرمت است بشفاعت آمده ام بر آن جوان رحمت کن کی اندر حالی صعب است آن زن گفت عظیم سلیم دلی، او را طاقت گرد دامن ما نیست طاقت دیدار ما کی دارد.

عام این طایفه را عیش اندر تجلّی بود و بلا اندر ستر، امّا خاصگان میان طیش و عیش باشند چون تجلّی کند ایشانرا، سبکی و طربی اندر ایشان پدیدار آید و چون برایشان بپوشد با حال عیش آیند و گویند خداوند تعالی موسی را گفت وَما تِلْکَ بِیَمینِکَ یا موسی. مراد آن بود تا برو پوشیده گردد بدان سؤال از آنچه کشف کرده بود بسماع نابیوسان و پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ و سَلَّم گفت اِنَّهُ لَیُغانُ عَلی قلبی حتّی اَسْتَغْفِرُاللّهَ فی الْیَوْمِ سَبْعینَ مرّةً واستغفار طلب ستر بود که وی خبر میدهد از طلب ستر بر دلش بوقت هیبت حقیقت و سلطان مکاشفت از بهر آنک خلق را بقا نبود با وجود حق، و اندر خبر همی آید. لو کَشَفَ عن وجْهِهِ لاَحْرَقَتْ سُبْحاتُ وَجْهِهِ ما اَدْرَکَ بَصَرُهُ.

بخش ۱۳ - محو و اثبات: و از آن جمله محو و اثباتست. محو برداشتن صفتهاء عادتی بود و اثبات قیام کردن بود باحکام عبادات، هر کی احوال خویش پاکیزه دارد از خصلتهاء نکوهیده و بَدَل کند باحوال و اقوال پسندیده، خداوند محو و اثبات بود.بخش ۱۵ - محاضره و مکاشفه و مشاهده: و از آن جمله محاضره و مکاشفه و مشاهده است. محاضره ابتدا بود و مکاشفت از پس او بود و از پس این هر دو مشاهده بود، محاضرت حاضر آمدن دل بود و بود از تواتر برهان بود و آن هنوز وراء پرده بود و اگرچه حاضر بود بغلبۀ سلطان ذکر و از پس او مکاشفه بود و آن حاضر آمدن بود بصفت بیان اندر حال بی سبب تأمّل دلیل و راه جستن، و دواعی شک را بر وی دستی نبود و از نعت غیب بازداشته نبود، پس ازین مشاهدة بود و آن وجود حق بود چنانک هیچ تهمت نماند و این آنگاه بود که آسمان سرّ صافی شود از میغهای پوشیده به آفتاب شهود تابنده از برج شرف و حق مشاهدة آنست که جُنَیْد گفت وجود حق با کم کردن تست نفست را پس خداوند محاضرة بسته بود بنشانهای او و خداوند مکاشفه مبسوط بود بصفات او و خداوند مشاهده بوجود رسیده بود و شک را آنجا راه نبود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.