گنجور

بخش ۱۳ - محو و اثبات

و از آن جمله محو و اثباتست. محو برداشتن صفتهاء عادتی بود و اثبات قیام کردن بود باحکام عبادات، هر کی احوال خویش پاکیزه دارد از خصلتهاء نکوهیده و بَدَل کند باحوال و اقوال پسندیده، خداوند محو و اثبات بود.

و از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت یکی از پیران فرا کسی گفت چه محو می کنی و چه اثبات مرد خاموش شد گفت بدانک وقت محو بود یا اثبات آنکس کی او را محو نبود و اثبات، معطّل و مهمل بود و محو را قسمتها است، محو زلّت از ظاهر و محو غفلت بود از باطن و محو علّت از اسرار، اندر محو زلّت اثبات معاملات بود و اندر محو غفلت اثبات منازلات و در محو علّت اثبات مواصلات و این محو و اثباتی بود بشرط عبودیّت.

امّا حقیقت محو و اثبات از قدرت بیرون آید و محو آن بود کی حق بپوشاند و اثبات آن بود که حق او را پیدا کند محو و اثبات اندر مقصورۀ مشیّت بازداشته اند. قالَ اللّهُ تعالی یَمْحو اللّهُ مایَشاءُ وَیُثْبِتُ گفته اند محو کند از دل عارفان ذکر غیر و اثبات کند بر زبان مریدان ذکر خویش. و محو همگنانرا بود ولیکن اثبات آنرا بود که سزای آن بود هرکی او را حق محو کرد از شاهد نفس او، اثبات کرد او را بحقّ حقّ خویش و هرکه را محو کرد از اثبات او بدو، او را در میان اغیار اَوْ کند و اندر وادیهای تفرقه ویرا باز داشت.

یکی با شبلی گفت کی چون است که ترا بی آرام می بینم او با تو نیست تو بازو نه ای شبلی گفت اگر من بازو بودمی من من بودمی ولیکن محو در آنچه اوست.

محق برتر از محو بود برای آنک از محو اثری بماند و محق هیچ اثر بنماند و غایت همّت قوم آنست کی حق ایشان را مَحْق کند از شاهد ایشان و ایشان را نیز با ایشان ندهد پس از آنک محق کرده باشد ایشان را از ایشان.

بخش ۱۲ - ذوق و شرب: و از آن جمله ذَوق و شرْب است. و این عبارتی بود از انک ایشان یابند از ثمرات تجلّی و نتیجهاء کشف و پیدا آمدن واردهای بدیهی و اوّل این ذوق بود پس شرب و پس سیری، صفاء معاملت ایشان واجب کند ایشانرا چشیدن معانی و وفاء منازلات ایشان شرب واجب کند و دوام مواصلات سیری واجب کند، خداوند ذوق متساکر بود خداوند شرب سکران بود و خداوند سیری صاحی بود. هرکی دوستی او قوی بودشرب وی دائم بود و چون این حال دائم بود شرب او را سکر نیارد و اگر بحق صاحی بود از حظّ فانی بود، هرچه برو اندر آید اندرو اثر نکند و تغیّر نیارد و هرکه سرّ او صافی شد شرب او بر وی تیره نگردد و هرکه شرب او را غذا گشت از آن صبر نتواند کردن و بی آن باقی نبود. و گفته اند اندرین معنی. شعر:بخش ۱۴ - ستر و تجلّی: و از آن جمله سَتْر و تَجلّی است. عام در پردۀ ستر باشند و خاص اندر دوام تجلّی. و اندر خبر است که چون حق تعالی چیزی را تجلّی کند آن چیز خاشع گردد، خداوند ستر دائم بوصف شهود بود و خداوند تجلّی دائم بنعت خشوع بود و ستر عام را عقوبت بود و خاص را رحمت بود که اگر نه آنستی کی بر ایشان بپوشد آنچه کشف کند، ایشانرا ناچیز گرداند نزدیک سلطان حقیقت ولیکن چنانک بر ایشان اظهار کند باز بپوشد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.