گنجور

بخش ۷ - ابونصربشربن الحارث الحافی

و از ایشان بود ابونصربشربن الحارث الحافی باصل از مرو بود و ببغداد نشستی وفاتش آنجا بود و خواهرزاده علیّ بن خَشْرَم بود وفاة او اندر سنه سبع و عشرین و مأتین بود و کار او بزرگ بود و سبب توبۀ وی آن بود که اندر راه کاغذی یافت بسم اللّه برو نبشته و پای بر وی همی نهادند، برگرفت و درمی داشت غالیه خرید و آن کاغذ را مُطَیَّب گردانید و اندر شکاف دیواری نهاد، بخواب دید که هاتفی آواز داد که یا بشر نام من مُطَیَّب کردی و ما نام تو بویا کردیم اندر دنیا و آخرة.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم رَحِمَهُ اللّه کی گفت بشر بجائی بگذشت و مردمان گفتند این مرد شب هیچ نخسبد و اندر سه شبانروز یکبار روزه گشاید، بگریست پرسیدند که چرا است این گریستن گفت هرگز شبی تا روز بیدار نبوده ام و هرگز روزی روزه نداشته ام که شب بنگشاده ام ولیکن ایزد سُبْحانُهُ وتَعالی اندر دل مردمان افکند زیاده از آنک بنده کند بلطف خویش با بندگان خویش. پس بگفت ابتداء حال خویش چنین که ما یاد کردیم.

عبدالرحمن بن ابی حاتم گوید بمن رسید که بشر حافی گفت پیغمبر صَلَواتُ اللّه وسَلامُهُ عَلَیه بخواب دیدم گفت دانی کی خدا ترا چرا از اقران تو بزرگتر گردانید، گفتم نه یا رسول اللّه، گفت بدانک متابعت کردی سنّت را و حرمت داشتی نیکانرا و برادرانرا نصیحت کردی و یاران مرا دوست داشتی و اهل بیت مرا، اینها ترا بمنزلت ابرار رسانیدند.

بلال خوّاص گوید اندر تیه بنی اسرائیل همی رفتم مردی با من همی رفت مرا شگفت آمد از وی پس مرا الهام دادند کی این خضرست او را گفتم بحق حق بر تو که بگوئی تا تو کیستی، گفت برادر تو خضر، گفتم چیزی از تو بپرسم گفت بپرس گفتم اندر شافعی چه گوئی؟ گفت از اوتاد است، گفتم اندر احمد حَنْبَل چه گوئی؟ گفت از جملۀ صدّیقان است، گفتم اندر بشر حافی چه گوئی؟ گفت از پس او چون او نیز نباشد، گفتم به چه پایگاه بود کی دیدار تو یافتم گفت بنیکی کردن تو با مادر و پدر خویش.

استاد ابوعلی دقّاق گوید بشر حافی بخانۀ المعافابن عمران شد و در به زد گفتند کیست گفت بشر حافی، دخترکی از آن خانه آواز داد اگر بدو دانگ نعلینی خریدی نام پای برهنگی از تو شدی به بودی.

ابوعبداللّه بن الجّلا گوید ذوالنّون مصری را دیدم او را عبارة بود و سهل را دیدم و او را اشارة بود و بشر را دیدم او را ورع بود، او را گفتند تو بکدام مایل تری گفت بشربن الحارث استاد ما است.

و گویند بچندین سال باقلی آرزویش بود و نخورد.

پس مرگ او را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت خدای مرا بیامرزید و مرا گفت بخور یا آنک برای ما نخوردی و بیاشام ای آن که برای ما نیاشامیدی.

ابوبکر عفّان گوید از بشر شنیدم که چهل سالست تا مرا بریان آرزو همی کند و بهاء آن بدست نیامده است.

بشر را گفتند نان با چه خوریم گفت عافیت یاد کن و نان خورش کن.

بشر گفت حلال اسراف نپذیرد.

بشر را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت مرا بیامرزید و یک نیمه از بهشت مرا مباح کرد و مرا گفت یا بشر اگر تا بودی مرا همه سجود بر آتش کردی شکر آن نگزاردی که ترا اندر دل بندگان نهاده بودم.

بشر گوید حلاوت آخرت نیابد آنک دوست دارد کی مردمان ویرا دانند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از ایشان بود ابونصربشربن الحارث الحافی باصل از مرو بود و ببغداد نشستی وفاتش آنجا بود و خواهرزاده علیّ بن خَشْرَم بود وفاة او اندر سنه سبع و عشرین و مأتین بود و کار او بزرگ بود و سبب توبۀ وی آن بود که اندر راه کاغذی یافت بسم اللّه برو نبشته و پای بر وی همی نهادند، برگرفت و درمی داشت غالیه خرید و آن کاغذ را مُطَیَّب گردانید و اندر شکاف دیواری نهاد، بخواب دید که هاتفی آواز داد که یا بشر نام من مُطَیَّب کردی و ما نام تو بویا کردیم اندر دنیا و آخرة.
هوش مصنوعی: ابونصربشربن الحارث الحافی، از مرو بود و در بغداد زندگی می‌کرد و همان‌جا نیز درگذشت. او خواهرزاده علیّ بن خَشْرَم بود و در سال دویست و بیست و هفت (227) وفات یافت. شخصیت او بسیار بزرگوار بود و داستان توبه‌اش بدین‌گونه است که در راه، کاغذی را یافت که بر آن نوشته شده بود: «بسم الله» و مردم بر آن پا می‌نهادند. او آن کاغذ را برداشت و با عطر خوشی آن را خوشبو کرد و در شکاف دیواری گذاشت. در خواب دید که ندا دهنده‌ای می‌گوید: «ای بشر، تو نام مرا خوشبو کردی و ما نام تو را در دنیا و آخرت خوشبو کردیم.»
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم رَحِمَهُ اللّه کی گفت بشر بجائی بگذشت و مردمان گفتند این مرد شب هیچ نخسبد و اندر سه شبانروز یکبار روزه گشاید، بگریست پرسیدند که چرا است این گریستن گفت هرگز شبی تا روز بیدار نبوده ام و هرگز روزی روزه نداشته ام که شب بنگشاده ام ولیکن ایزد سُبْحانُهُ وتَعالی اندر دل مردمان افکند زیاده از آنک بنده کند بلطف خویش با بندگان خویش. پس بگفت ابتداء حال خویش چنین که ما یاد کردیم.
هوش مصنوعی: از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که گفت: انسانی به جایی رسید و مردم گفتند که این مرد هر شب نمی‌خوابد و در طول سه شبانه‌روز تنها یک بار روزه خود را باز می‌کند. او به شدت گریست و هنگامی که از او پرسیدند چرا گریه می‌کند، گفت: هرگز شبی را تا صبح بیدار نمانده‌ام و هرگز روزی را روزه نگرفته‌ام که شب را افطار کرده باشم. ولی خداوند سبحان در دل بندگانش عشق و محبت زیادی را قرار داده است، بیشتر از آنچه که بنده بتواند با لطفش به بندگانش عمل کند. سپس گفت: حالا ابتدای حال خود را همچنانکه یاد کردیم بیان می‌کنم.
عبدالرحمن بن ابی حاتم گوید بمن رسید که بشر حافی گفت پیغمبر صَلَواتُ اللّه وسَلامُهُ عَلَیه بخواب دیدم گفت دانی کی خدا ترا چرا از اقران تو بزرگتر گردانید، گفتم نه یا رسول اللّه، گفت بدانک متابعت کردی سنّت را و حرمت داشتی نیکانرا و برادرانرا نصیحت کردی و یاران مرا دوست داشتی و اهل بیت مرا، اینها ترا بمنزلت ابرار رسانیدند.
هوش مصنوعی: عبدالرحمان بن ابی حاتم نقل می‌کند که بشر حافی، خواب می‌بیند که پیامبر (ص) به او می‌فرماید: "می‌دانی چرا خدا تو را از همنوعانت برتر ساخته است؟" بشر پاسخ می‌دهد: "نه، ای رسول خدا." پیامبر ادامه می‌دهد: "به این دلیل که تو از سنت پیروی کردی، به نیکان احترام گذاشتی، به برادرانت نصیحت کردی و دوستان و اهل بیت مرا دوست داشتی. این ویژگی‌ها تو را به مقام نیکان رساندند."
بلال خوّاص گوید اندر تیه بنی اسرائیل همی رفتم مردی با من همی رفت مرا شگفت آمد از وی پس مرا الهام دادند کی این خضرست او را گفتم بحق حق بر تو که بگوئی تا تو کیستی، گفت برادر تو خضر، گفتم چیزی از تو بپرسم گفت بپرس گفتم اندر شافعی چه گوئی؟ گفت از اوتاد است، گفتم اندر احمد حَنْبَل چه گوئی؟ گفت از جملۀ صدّیقان است، گفتم اندر بشر حافی چه گوئی؟ گفت از پس او چون او نیز نباشد، گفتم به چه پایگاه بود کی دیدار تو یافتم گفت بنیکی کردن تو با مادر و پدر خویش.
هوش مصنوعی: بلال خواص نقل می‌کند که در زمان سفر در میان بنی‌اسرائیل، مردی با او همراه بود که او را شگفت‌زده کرد. او به او الهام شد که این مرد خضر است. بلال از او خواست که خود را معرفی کند و او پاسخ داد که برادر او خضر است. بلال سوالاتی را درباره شخصیت‌های مختلف پرسید و خضر نیز به هر کدام پاسخ داد. وقتی بلال از او پرسید که چه گونه می‌تواند از مقام او باخبر شود، خضر جواب داد که این به نیکی کردن او به والدینش بستگی دارد.
استاد ابوعلی دقّاق گوید بشر حافی بخانۀ المعافابن عمران شد و در به زد گفتند کیست گفت بشر حافی، دخترکی از آن خانه آواز داد اگر بدو دانگ نعلینی خریدی نام پای برهنگی از تو شدی به بودی.
هوش مصنوعی: استاد ابوعلی دقّاق می‌گوید که بشر حافی به خانه المعاف بن عمران رفت و در زد. گفتند کیستی؟ پاسخ داد: بشر حافی. دخترکی از آن خانه گفت: اگر برای او یک انگشت نعلین خریده‌ای، نام پای برهنه‌ات از تو دور خواهد شد.
ابوعبداللّه بن الجّلا گوید ذوالنّون مصری را دیدم او را عبارة بود و سهل را دیدم و او را اشارة بود و بشر را دیدم او را ورع بود، او را گفتند تو بکدام مایل تری گفت بشربن الحارث استاد ما است.
هوش مصنوعی: ابوعبدالله بن الجلا می‌گوید: ذوالنون مصری را دیدم که شخصی با بصیرت بود و سهل را دیدم که به معنای اشاره و نشان دادن آگاهی داشت. همچنین بشر را دیدم که فردی با پرهیزگار بود. از او پرسیدند که به کدام یک بیشتر گرایش داری، او پاسخ داد: "بشر بن الحارث استاد ما است."
و گویند بچندین سال باقلی آرزویش بود و نخورد.
هوش مصنوعی: می‌گویند او سال‌ها به خوردن باقلی آرزو داشت، اما هیچ‌گاه آن را نخورده است.
پس مرگ او را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت خدای مرا بیامرزید و مرا گفت بخور یا آنک برای ما نخوردی و بیاشام ای آن که برای ما نیاشامیدی.
هوش مصنوعی: پس از مرگ او به خوابش رفتند و از او پرسیدند که خداوند با تو چه کرده است. او پاسخ داد که خداوند مرا آمرزید و به من گفت بخور یا اینکه برای ما نخورده‌ای و بیاشام ای کسی که برای ما نیاشامیدی.
ابوبکر عفّان گوید از بشر شنیدم که چهل سالست تا مرا بریان آرزو همی کند و بهاء آن بدست نیامده است.
هوش مصنوعی: ابوبکر عفّان می‌گوید: از بشر شنیدم که او چهل سال است که آرزوی برآورده شدن تنها یک خواسته‌اش را دارد و هنوز نتوانسته به آن دست یابد.
بشر را گفتند نان با چه خوریم گفت عافیت یاد کن و نان خورش کن.
هوش مصنوعی: به انسان گفتند که با چه چیزی نان بخوریم، او پاسخ داد: به یاد آرامش و سلامت باشید و آن را با غذا خورده و لذت ببرید.
بشر گفت حلال اسراف نپذیرد.
هوش مصنوعی: بشر گفت که هیچ چیز اضافی و بیهوده‌ای را نمی‌پذیرد.
بشر را بخواب دیدند گفتند خدای با تو چه کرد گفت مرا بیامرزید و یک نیمه از بهشت مرا مباح کرد و مرا گفت یا بشر اگر تا بودی مرا همه سجود بر آتش کردی شکر آن نگزاردی که ترا اندر دل بندگان نهاده بودم.
هوش مصنوعی: بشر در خواب دید که از خدا سوال کرد: "چه بر سر من آوردی؟" خداوند پاسخ داد: "مرا بخشیدی و نیمه‌ای از بهشت را به تو عطا کردم. اما اگر تا به حال زنده بودی، همه برای آتش سجده می‌کردی و شکرگزاری نمی‌کردی که من تو را در دل بندگانم قرار دادم."
بشر گوید حلاوت آخرت نیابد آنک دوست دارد کی مردمان ویرا دانند.
هوش مصنوعی: انسان نمی‌تواند از لذتی که در زندگی پس از مرگ وجود دارد بهره‌مند شود، مگر اینکه دیگران او را بشناسند و به او توجه کنند.