گنجور

بخش ۶ - ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّس السَقَطی

و از ایشان بود ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّس السَقَطی خال جنید بود و استادش بود و شاگرد معروف کرخی بود و یگانۀ زمانۀ خویش بود اندر ورع و حالهای بزرگ از علم و توحید ابوالعباس مسروق گوید بمن رسیده است که سری سقطی اندر بازار بودی و معروف روزی همی آمد و کودکی یتیم بازو بود گفت این یتیم را جامه کن سری گفت او را جامه کردم شاد شد. معروف گفت خدای دنیا بر تو دشمن کناد و ترا راحت دهاد ازین شغل کی اندروئی، از دکان برخاستم و هیچ چیز نبود بر من دشمن تر از دنیا، و هرچه یافتم از برکت معروف یافتم.

جنید گوید هرگز ندیدم کس بعبادت سَرّی، نود و هشت سالش بود و هرگز پهلویش بر بستر نرسیده بود مگر اندر علّت مرگ.

حکایة کنند کی سَرّی گفت تصوّف نامی است سه معنی را و آنست که نور معرفتش نور ورع را فرو نکشد و اندر علم باطن هیچ چیز نگوید کی ظاهر کتاب برو نقض کند و کرامات او را بدان ندارد کی پرده باز درد از محارم. وفات او در سنه سبع و خمسین و مأتین بود.

جنید گوید روزی سرّی مرا از محبت بیرسید من گفتم گروهی گویند موافقت است و گروهی گفته اند ایثارست و چیزهای دیگر گفته اند نیز، سری پوست دست خویش بگرفت و بکشید از دستش برنخاست گفت بعزّة او که اگر گویم این پوست برین استخوان از دوستی او خشک شده است راست گویم پس از هوش بشد و روی وی چو ماه گشت و سَرّی گندم گون بود.

و گفت سی سالست تا استغفار همی کنم از یک شکر که کردم گفتند چگونه بود گفت آتش اندر بغداد افتاد کسی مرا خبر آورد که دکان تو نسوخت گفتم الحمدللّه و سی سالست تا پشیمانی همی خورم تا چرا خویشتن را از مسلمانان بهتر خواستم.

در حکایة همی آید کی سَرّی گفت اندر روزی چندین بار اندر بینی نگرم از بیم آنک گویم رویم سیاه شده باشد که از گناهها که از من در وجود آمده باشد سری گوید راهی دانم کوتاه تا بهشت، گفتند چیست گفت از کس چیزی نخواهی و هیچ چیز از کس فرا نستانی و با تو هیچ چیز نبود کی بکسی دهی.

جنید گوید سَرّی گفت میخواهم که بمیرم و ببغداد نباشم گفتند چرا گفت ترسم که گورم فرا نپذیرد و فضیحت شوم.

هم او گوید که سَرّی دعا کردی گفتی یارب هرگاه که مرا عذاب کنی بذلّ حجابم عذاب مکن.

جنید گوید روزی اندر نزدیک سَرّی شدم او را دیدم کی همی گریست گفتم کی چرا می گرئی گفت کودکی آمد گفت یا پدر امشب گرم شبی است این کوزه برآویز تا سرد شود خوابم گرفت بخواب دیدم کنیزکی که چنان نباشد بنیکوئی از آسمان فرود آمد گفتم تو که رائی گفت آنرا که کوزه بر نیاویزد تا آب سرد شود و آن کوزه برگرفت و بر زمین زد. جنید گفت آن سفالهاء شکسته من دیدم و از آنجا برنگرفتند تا در زیر خاک مدروس شد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از ایشان بود ابوالحسن سَریّ بن المُغَلَّس السَقَطی خال جنید بود و استادش بود و شاگرد معروف کرخی بود و یگانۀ زمانۀ خویش بود اندر ورع و حالهای بزرگ از علم و توحید ابوالعباس مسروق گوید بمن رسیده است که سری سقطی اندر بازار بودی و معروف روزی همی آمد و کودکی یتیم بازو بود گفت این یتیم را جامه کن سری گفت او را جامه کردم شاد شد. معروف گفت خدای دنیا بر تو دشمن کناد و ترا راحت دهاد ازین شغل کی اندروئی، از دکان برخاستم و هیچ چیز نبود بر من دشمن تر از دنیا، و هرچه یافتم از برکت معروف یافتم.
هوش مصنوعی: ابوالحسن سری بن مغلس سقطی، خاله جنید و استاد او بود و از شاگردان معروف کرخی محسوب می‌شد. او در زمان خود فردی بی‌نظیر در ورع و حالات معنوی بود. ابوالعباس مسروق نقل می‌کند که روزی سری سقطی در بازار بود و یک کودک یتیم را که لباس نداشت، دید. او به سری گفت که این یتیم را لباس بدهد. سری پاسخ داد که برای او لباس تهیه کرده و کودک با خوشحالی از این کار شاد شد. معروف گفت که خداوند دنیا بر تو دشوار کند و تو را از این شغل راحت سازد، زیرا برای او هیچ چیز از دنیا دشمن‌تر نبود. همچنین گفت که او فقط از برکت معروف به هر چیزی دست پیدا کرده است.
جنید گوید هرگز ندیدم کس بعبادت سَرّی، نود و هشت سالش بود و هرگز پهلویش بر بستر نرسیده بود مگر اندر علّت مرگ.
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید که هرگز ندیده است کسی را که به عبادت مشغول باشد و نود و هشت سال عمر کند و هرگز بر تخت خواب نرفته باشد، مگر در زمان مرگ.
حکایة کنند کی سَرّی گفت تصوّف نامی است سه معنی را و آنست که نور معرفتش نور ورع را فرو نکشد و اندر علم باطن هیچ چیز نگوید کی ظاهر کتاب برو نقض کند و کرامات او را بدان ندارد کی پرده باز درد از محارم. وفات او در سنه سبع و خمسین و مأتین بود.
هوش مصنوعی: یک داستان‌گو می‌گوید که تصوف دارای سه معنی است. این معنای اول این است که نور شناخت او، نور پرهیزکاری را کاهش ندهد. در علم باطن نیز هیچ چیز را بیان نکند، زیرا ظاهر کتاب ممکن است آن را نقض کند. همچنین کرامات او را نمی‌توان شناخت، چون پرده‌ای از درد به محارم او پوشیده است. او در سال ۲۵۷ هجری قمری درگذشت.
جنید گوید روزی سرّی مرا از محبت بیرسید من گفتم گروهی گویند موافقت است و گروهی گفته اند ایثارست و چیزهای دیگر گفته اند نیز، سری پوست دست خویش بگرفت و بکشید از دستش برنخاست گفت بعزّة او که اگر گویم این پوست برین استخوان از دوستی او خشک شده است راست گویم پس از هوش بشد و روی وی چو ماه گشت و سَرّی گندم گون بود.
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید روزی یک راز درباره محبت به من رسید. من گفتم بعضی‌ها می‌گویند محبت یعنی موافقت، برخی دیگر ایثار را مطرح کرده‌اند و نظرات دیگری هم وجود دارد. سپس او پوست دست خود را گرفت و از دستش نکشید. با تأکید گفت: به عزت او، اگر بگویم این پوست بر روی استخوان به خاطر دوستی او خشک شده، راست می‌گویم. سپس از حال رفت و چهره‌اش مانند ماه درخشید و سرش به رنگ گندم درآمد.
و گفت سی سالست تا استغفار همی کنم از یک شکر که کردم گفتند چگونه بود گفت آتش اندر بغداد افتاد کسی مرا خبر آورد که دکان تو نسوخت گفتم الحمدللّه و سی سالست تا پشیمانی همی خورم تا چرا خویشتن را از مسلمانان بهتر خواستم.
هوش مصنوعی: او گفت: "سی سال است که از یک شکر که کردم، استغفار می‌کنم. در زمان آتش‌سوزی در بغداد، کسی به من خبر داد که دکان تو نسوخته است. من گفتم 'الحمدللّه' و حالا سی سال است که از این بابت پشیمانم و فکر می‌کنم که چرا خودم را از مسلمانان بهتر دانستم."
در حکایة همی آید کی سَرّی گفت اندر روزی چندین بار اندر بینی نگرم از بیم آنک گویم رویم سیاه شده باشد که از گناهها که از من در وجود آمده باشد سری گوید راهی دانم کوتاه تا بهشت، گفتند چیست گفت از کس چیزی نخواهی و هیچ چیز از کس فرا نستانی و با تو هیچ چیز نبود کی بکسی دهی.
هوش مصنوعی: روزی فردی در ذهنش فکر می‌کرد که شاید به خاطر گناهانش چهره‌اش تیره شده باشد. او به این نتیجه رسید که برای رسیدن به بهشت، راهی ساده وجود دارد. وقتی از او درباره این راه پرسیدند، جواب داد که باید از کسی چیزی نخواهد و هیچ چیزی از کسی نگیرد، چرا که در حقیقت هیچ چیزی نیز برای دادن به دیگران ندارد.
جنید گوید سَرّی گفت میخواهم که بمیرم و ببغداد نباشم گفتند چرا گفت ترسم که گورم فرا نپذیرد و فضیحت شوم.
هوش مصنوعی: جنید می‌گوید که سَرّی گفت: "می‌خواهم بمیرم و در بغداد نباشم." از او پرسیدند چرا چنین چیزی می‌خواهی؟ او پاسخ داد: "می‌ترسم که قبرم مرا نپذیرد و باعث خجالت من شود."
هم او گوید که سَرّی دعا کردی گفتی یارب هرگاه که مرا عذاب کنی بذلّ حجابم عذاب مکن.
هوش مصنوعی: او می‌گوید که در دعایش از خدا خواسته است که هر زمان که او را عذاب می‌کند، به خاطر حجابش او را عذاب ندهد.
جنید گوید روزی اندر نزدیک سَرّی شدم او را دیدم کی همی گریست گفتم کی چرا می گرئی گفت کودکی آمد گفت یا پدر امشب گرم شبی است این کوزه برآویز تا سرد شود خوابم گرفت بخواب دیدم کنیزکی که چنان نباشد بنیکوئی از آسمان فرود آمد گفتم تو که رائی گفت آنرا که کوزه بر نیاویزد تا آب سرد شود و آن کوزه برگرفت و بر زمین زد. جنید گفت آن سفالهاء شکسته من دیدم و از آنجا برنگرفتند تا در زیر خاک مدروس شد.
هوش مصنوعی: جنید روزی به یک مکان نزدیک سَرّی رفت و او را دید که گریه می‌کند. از او پرسید که چرا گریه می‌کنی، که او پاسخ داد: کودکی آمد و گفت: «ای پدر، امشب هوای گرمی است، این کوزه را آویزان کن تا آبش سرد شود.» جنید گفت: خوابم برد و در خواب دخترک زیبایی را دیدم که از آسمان پایین آمد. از او پرسیدم: «تو کیستی؟» او جواب داد: «کسی را که کوزه را آویزان نمی‌کند تا آبش سرد شود، من می‌زنم و او را بر زمین می‌اندازم.» جنید گفت: آن جنبش و شکستن‌ها را دیدم و از آنجا برنخاسته و در زیر خاک دفن شدند.