گنجور

بخش ۵ - ابومحفوظ معروف بن فیروز الکرخی

و از این طائفه بود ابومحفوظ معروف بن فیروز الکرخی از جملۀ پیران بزرگ بود و دعاءِ او مستجاب بود. بغدادیانرا هر حال کی پیش آید بسر گور وی شوند و دعا کنند شفا پدیدار آید. و گویند گور معروف تریاک آزموده است.

و او از جمله مولایان علی بن موسی الرّضا علیه السّلام بود وفات وی اندر سنه مأتین بود. و گویند اندر سنه احدی و مأتین بود و استاد سرّی سَقَطی بود و او را گفت روزی چون ترا بخدای حاجتی باشد بمن سوگند برو ده.

از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که پدر و مادر معروف ترسا بودند و او را فرا مؤدّب دادند مؤدّب گفت بگو ثالِثُ ثَلاثه او گفت بل هُوَ اللّهُ الْواحِدُ. مؤدّبش بزد زخمی به نیرو، و معروف بگریخت و پدر و مادرش همی گفتند کاشکی بازآمدی بر هر دین که خواستی موافقت وی کردیمی. پس بر دست علیّ بن موسی الرّضا مسلمان شد و با سرای آمد و در به زد گفتند کیست گفت معروف گفتند بر کدام دینی گفت بر دین حنیفی، پدر و مادرش مسلمان شدند.

سری سقطی گوید معروف را بخواب دیدم، چنانک زیر عرش ایستاده بودی حق سُبْحانَهُ وتَعالی فرشتگان را گفتی این کیست گفتند تو بهتر دانی یارب، از حق تعالی ندا آمد کی این معروف کرخی است که از دوستی من مست شده است و با هوش نیاید الاّ بدیدار من.

معروف گفت یکی از اصحاب داود الطّائی مرا گفت نگر دست از کار باز نداری که آن ترا نزدیک کند برضاء خداوند گفتم چیست آن عمل گفت دوام طاعت خدای و حرمت مسلمانان و نصیحت کردن ایشانرا.

محمّدبن الحسین گوید از پدر خویش شنیدم که کرخی را دیدم بخواب پس از مرگ او، ویرا گفتم خدای با تو چه کرد گفت بیامرزید گفتم بزهد و ورع تو، گفت نه بقبول کردن من به پند پسر سمّاک و بر درویشی بایستادن و دوستی درویشان، و پند پسر سمّاک این بود که معروف گفت بکوفه میشدم و مردی را دیدم و او را ابن سمّاک گفتند مردمانرا پند همی داد و اندر بیان سخنش همی رفت که هر که بجملگی از خدای برگردد خدای بجملگی ازو برگردد. و هر کی با خدای گردد بکلّی، خدای عزّوجلّ بر وی برحمت بازگردد، و همه خلق بازو گرداند و هرکس کی وقتی بازگردد و وقتی باز آید حق سُبْحانَهُ وتَعالی باشد کی وقتی برو رحمت کند، سخن او اندر دل من افتاد و با خدای گشتم و همه شغلها دست بداشتم مگر خدمت علیّ بن موسی الرّضا و این سخن او را بگفتم، گفت اگر پند پذیری این کفایتست.

سری السقطی گوید از وی شنیده ام این حکایت.

و معروف را گفتند در آن بیماری که بمرد وصیّتی بکن. گفت چون بمیرم پیراهن من بصدقه دهید کی من همی خواهم کی از دنیا بیروم شوم برهنه همچنانک درآمدم برهنه.

و مردی سقّا را دید کی همی گفت خدای رحمت کناد بر آنک ازین آب خورد، او فراستد و بخورد گفتند نه تو روزه داشتی گفت روزه داشتم ولیکن گفتم مگر دعاء او اندر من رسد.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از این طائفه بود ابومحفوظ معروف بن فیروز الکرخی از جملۀ پیران بزرگ بود و دعاءِ او مستجاب بود. بغدادیانرا هر حال کی پیش آید بسر گور وی شوند و دعا کنند شفا پدیدار آید. و گویند گور معروف تریاک آزموده است.
هوش مصنوعی: ابومحفوظ معروف بن فیروز الکرخی از جمله بزرگان و پیش‌کسوتان این طایفه بود و دعاهای او مورد استجابت قرار می‌گرفت. مردم بغداد هر زمان که مشکلی برایشان پیش می‌آمد به سر مزار او رفته و دعا می‌کردند و شفا نصیبشان می‌شد. همچنین گفته می‌شود که مزار معروف دارای خواص درمانی است.
و او از جمله مولایان علی بن موسی الرّضا علیه السّلام بود وفات وی اندر سنه مأتین بود. و گویند اندر سنه احدی و مأتین بود و استاد سرّی سَقَطی بود و او را گفت روزی چون ترا بخدای حاجتی باشد بمن سوگند برو ده.
هوش مصنوعی: او یکی از بزرگان و شخصیت‌های مهم بود و در سن دویست سالگی فوت کرد. گفته می‌شود که وفات او در سال ۲۰۱ هجری قمری بود. او همچنین استاد شخصی به نام سرّی سقطی بوده است. روزی به او گفته شد که اگر نیاز به دعا و خواسته‌ای از خداوند داری، به من قسم بخور و سپس به ده برو.
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که پدر و مادر معروف ترسا بودند و او را فرا مؤدّب دادند مؤدّب گفت بگو ثالِثُ ثَلاثه او گفت بل هُوَ اللّهُ الْواحِدُ. مؤدّبش بزد زخمی به نیرو، و معروف بگریخت و پدر و مادرش همی گفتند کاشکی بازآمدی بر هر دین که خواستی موافقت وی کردیمی. پس بر دست علیّ بن موسی الرّضا مسلمان شد و با سرای آمد و در به زد گفتند کیست گفت معروف گفتند بر کدام دینی گفت بر دین حنیفی، پدر و مادرش مسلمان شدند.
هوش مصنوعی: من از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که پدر و مادر معروف، از ترسایان بودند و او را با ادب و تربیت قوی بزرگ کردند. زمانی که معلم به او گفت تا بگوید "ثالِثُ ثَلاثه"، او پاسخ داد که "بل هُوَ اللّهُ الْواحِدُ" یعنی خداوند یکی است. معلم او را به خاطر این پاسخ تنبیه کرد و معروف ترسید و از آنجا فرار کرد. پدر و مادرش نیز آرزو کردند که او به هر دینی برگردد و آنها هم با او موافقت کنند. سپس معروف به دست علی بن موسی الرّضا مسلمان شد و به خانه برگشت. وقتی در خانه را زدند و پرسیدند کیست، گفت معروف است. از او پرسیدند بر چه دینی هستی و او پاسخ داد بر دین حنیفی، در نتیجه پدر و مادرش نیز مسلمان شدند.
سری سقطی گوید معروف را بخواب دیدم، چنانک زیر عرش ایستاده بودی حق سُبْحانَهُ وتَعالی فرشتگان را گفتی این کیست گفتند تو بهتر دانی یارب، از حق تعالی ندا آمد کی این معروف کرخی است که از دوستی من مست شده است و با هوش نیاید الاّ بدیدار من.
هوش مصنوعی: سقطی می‌گوید: خواب دیدم که معروف در زیر عرش ایستاده بود و خداوند سبحان به فرشتگانش گفت: این کیست؟ آنها پاسخ دادند: خداوندا، تو خود بهتر می‌دانی. سپس ندا آمد که این معروف کرخی است که از عشق به من مست شده و جز با دیدار من به خود نمی‌آید.
معروف گفت یکی از اصحاب داود الطّائی مرا گفت نگر دست از کار باز نداری که آن ترا نزدیک کند برضاء خداوند گفتم چیست آن عمل گفت دوام طاعت خدای و حرمت مسلمانان و نصیحت کردن ایشانرا.
هوش مصنوعی: معروف گفت که یکی از همراهان داود الطائی به او گفت که نباید از کار خود دست بکشی، زیرا این کار تو را به خداوند نزدیک‌تر می‌کند. معروف پرسید آن کار چیست؟ او پاسخ داد: استمرار در عبادت خدا، احترام به مسلمانان و نصیحت کردن به آن‌ها.
محمّدبن الحسین گوید از پدر خویش شنیدم که کرخی را دیدم بخواب پس از مرگ او، ویرا گفتم خدای با تو چه کرد گفت بیامرزید گفتم بزهد و ورع تو، گفت نه بقبول کردن من به پند پسر سمّاک و بر درویشی بایستادن و دوستی درویشان، و پند پسر سمّاک این بود که معروف گفت بکوفه میشدم و مردی را دیدم و او را ابن سمّاک گفتند مردمانرا پند همی داد و اندر بیان سخنش همی رفت که هر که بجملگی از خدای برگردد خدای بجملگی ازو برگردد. و هر کی با خدای گردد بکلّی، خدای عزّوجلّ بر وی برحمت بازگردد، و همه خلق بازو گرداند و هرکس کی وقتی بازگردد و وقتی باز آید حق سُبْحانَهُ وتَعالی باشد کی وقتی برو رحمت کند، سخن او اندر دل من افتاد و با خدای گشتم و همه شغلها دست بداشتم مگر خدمت علیّ بن موسی الرّضا و این سخن او را بگفتم، گفت اگر پند پذیری این کفایتست.
هوش مصنوعی: محمد بن حسین می‌گوید از پدرش شنیده که پس از مرگ کرخی او را در خواب دید. از او پرسیدم خدا با تو چه کرد؟ گفت مرا آمرزید. پرسیدم به خاطر زهد و ورع تو بود؟ گفت نه، بلکه به خاطر قبول کردن پند پسر سمّاک و ایستادن به صف درویشان و دوستی با آنان. پند پسر سمّاک این بود که در کوفه مردی را دیدم که او را ابن سمّاک می‌خواندند و به مردم گفت: هر کس از خدا روی برگرداند، خدا هم از او روی برمی‌گرداند. و هرکس با خدا باشد، خداوند بر او رحم خواهد کرد و تمام مخلوقات هم به او روی خواهند آورد. اگر کسی زمانی برگردد و زمانی دیگر باز آید، حق سبحانه و تعالی در زمان بازگشتش به او رحمت می‌کند. این سخنان در دل من نشسته و به سوی خدا رفتم و همه کارها را کنار گذاشتم جز خدمت به علی بن موسی الرضا و این سخن را به او گفتم که گفت اگر پند بپذیری، همین برای تو کافی است.
سری السقطی گوید از وی شنیده ام این حکایت.
هوش مصنوعی: سری السقطی می‌گوید که داستانی را از او شنیده‌ام.
و معروف را گفتند در آن بیماری که بمرد وصیّتی بکن. گفت چون بمیرم پیراهن من بصدقه دهید کی من همی خواهم کی از دنیا بیروم شوم برهنه همچنانک درآمدم برهنه.
هوش مصنوعی: او در زمان بیماری‌اش وصیتی کرد و گفت: «وقتی بمیرم، پیراهن من را صدقه بدهید، زیرا من می‌خواهم همچون زمانی که به دنیا آمدم برهنه از دنیا بروم.»
و مردی سقّا را دید کی همی گفت خدای رحمت کناد بر آنک ازین آب خورد، او فراستد و بخورد گفتند نه تو روزه داشتی گفت روزه داشتم ولیکن گفتم مگر دعاء او اندر من رسد.
هوش مصنوعی: مردی سقا را دید که می‌گفت: «خدا رحمت کند کسی را که از این آب بنوشد.» او به نوشیدن آب پرداخت و گفتند: «تو که روزه داشتی!» او پاسخ داد: «بله، روزه داشتم، اما فکر کردم شاید دعا و خواسته او به من برسد.»