گنجور

بخش ۳ - ذاالنون المصری

و از ایشان بود ابوالفیض ذاالنون المصری نام او ثوبان بن ابراهیم و گویند فیض بن ابراهیم و پدرش نوبی بود. و وفات او اندر سنۀ خمس و اربعین و ماء تین بود و یگانۀ زمان خویش بود اندر زبان این طائفه و علم ایشان و بورع و حال و ادب، او را غمز کردند بمتوکّل امیرالمؤمنین او را از مصر بیاورد و چون اندر نزدیک وی شد پندش داد متوکّل بگریست و او را عزیز و مکرّم بازگردانید. و متوکّل چنان بود کی اهل ورع را پیش او یاد کردندی بگریستی و گفتی چون اهل ورع را یاد کنید بشتابید بیاد کرد ذاالنّون. و ذاالنّون مردی نحیف بود سرخ روی و سپید ریش نبود.

سعیدبن عثمان گوید از ذاالنون شنیدم گفت علامت دوستی خدای عزّوجلّ متابعت کردن دوست خدای است محمّدصلّی اللّه علیه وسَلَّم اندر خویها و فعلهای او و بجای آوردن امر و سنّت او.

ذاالنّون را پرسیدند که سفله کیست گفت آنک بخدای راه ندارد و نیاموزد.

یوسف بن الحسین گوید کی اندر مجلس ذوالنّون حاضر بودم و سالم مغربی بیامد و گفت یا اباالفیض سبب توبه تو چه بود گفت عجائبی بود و طاقت نداری. گفت بحق معبودت بر تو که مرا بگوئی، ذاالنّون گفت خواستم که از مصر بیرون شوم به دهی از دیههای مصر شوم اندر دشت بخفتم چشم باز کردم خولی دیدم نابینا از آشیانه بیفتاد زمین بشکافت و دو سُکُره از آن زمین برآمد یکی زرین و یکی سیمین، اندر یکی کنجد میخورد و اندر یکی آب همیخورد من گفتم اینت عبرت پس برخاستم و بدرگاه شدم تا آنگاه که مرا پذیرفتند.

ابو دجاجه گوید از ذاالنّون شنیدم گفت که حکمت اندر معدۀ قرار نگیرد کی از طعام پر بر آمده باشد.

ذاالنّون را پرسیدند از توبه گفت توبۀ عام از گناه بود و توبۀ خاص از غفلت.

بخش ۲ - ابراهیم بن ادهم: و از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن ادهم بن منصور از شهر بلخ بود و از ابناء ملوک بود. روزی بشکار بیرون آمده بود روباهی برانگیخت یا خرگوشی و بر اثر آن همی شد هاتفی آواز داد کی ترا از بهر این آفریده اند یا ترا بدین فرموده اند، پس دگرباره آواز داد از قربوس زین که واللّه ترا از بهر این نیافریده اند و بدین نفرموده اند، از اسب فرود آمد. و شبانی را دید از آن پدرش جُبّۀ شبان فرا ستد جُبّۀ پشمین بود و اندر پوشید و سلاحی کی داشت فرا وی داد و اندر بادیه شد و بمکه رفت و باسفیان ثوری صحبت کرد و با فضیل عیاض بشام شد و آنجا فرمان یافت. و از کسب دست خویش خوردی و دروگری و پالیزوانی یعنی بستانگری و آنچه بدین ماند. و مردی را دید اندر بادیه و نام مهین حق او را بیاموخت و بدان خدایرا بخواند و خضر را دید علیه السلام گفت برادر من داود ترا نام مهین بیاموخت.بخش ۴ - ابوعلی الفُضَیْل بن عِیاض: و از ایشان بود ابوعلی الفُضَیْل بن عِیاض و خراسانی بود از ناحیت مرو و گویند که مولدش بسمرقند بود و بباورد بزرگ شد و وفات وی بمکه بود اندر محرّم سنه سبع و ثمانین و مائه.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

و از ایشان بود ابوالفیض ذاالنون المصری نام او ثوبان بن ابراهیم و گویند فیض بن ابراهیم و پدرش نوبی بود. و وفات او اندر سنۀ خمس و اربعین و ماء تین بود و یگانۀ زمان خویش بود اندر زبان این طائفه و علم ایشان و بورع و حال و ادب، او را غمز کردند بمتوکّل امیرالمؤمنین او را از مصر بیاورد و چون اندر نزدیک وی شد پندش داد متوکّل بگریست و او را عزیز و مکرّم بازگردانید. و متوکّل چنان بود کی اهل ورع را پیش او یاد کردندی بگریستی و گفتی چون اهل ورع را یاد کنید بشتابید بیاد کرد ذاالنّون. و ذاالنّون مردی نحیف بود سرخ روی و سپید ریش نبود.
هوش مصنوعی: ابوالفیض ذاالنون مصری، که نامش ثوبان بن ابراهیم و بعضی او را فیض بن ابراهیم می‌نامند، پدرش از نوبی‌ها بود. او در سال ۴۴۰ هجری وفات یافت و در زمان خود یکه‌تاز در علم و ادب و تقوا میان اهل خود بود. متوکّل، امیرالمؤمنین، او را از مصر به نزد خود فراخواند و وقتی ذوالنون نزدیکش شد، متوکّل با او گفتگو کرد و تحت تأثیر قرار گرفت و برای او احترام زیادی قائل شد. متوکّل به شدت تحت تأثیر تقوای اهل علم قرار می‌گرفت و زمانی که نام ذاالنون را می‌بردند، اشک می‌ریخت. او مردی نحیف و با صورتی سرخ بود و ریش سفید نداشت.
سعیدبن عثمان گوید از ذاالنون شنیدم گفت علامت دوستی خدای عزّوجلّ متابعت کردن دوست خدای است محمّدصلّی اللّه علیه وسَلَّم اندر خویها و فعلهای او و بجای آوردن امر و سنّت او.
هوش مصنوعی: سعید بن عثمان می‌گوید از ذاالنون شنیدم که گفت: نشانه دوستی با خداوند عزّوجلّ این است که ما رفتارها و اعمال دوست خدا، یعنی پیامبر محمد صلی‌اللّه علیه و آله و سلّم را دنبال کنیم و دستورات و سنت‌های او را اجرا کنیم.
ذاالنّون را پرسیدند که سفله کیست گفت آنک بخدای راه ندارد و نیاموزد.
هوش مصنوعی: ذاالنّون را درباره سفله پرسیدند. او گفت: سفله کسی است که به خداوند راه ندارد و چیزی نمی‌آموزد.
یوسف بن الحسین گوید کی اندر مجلس ذوالنّون حاضر بودم و سالم مغربی بیامد و گفت یا اباالفیض سبب توبه تو چه بود گفت عجائبی بود و طاقت نداری. گفت بحق معبودت بر تو که مرا بگوئی، ذاالنّون گفت خواستم که از مصر بیرون شوم به دهی از دیههای مصر شوم اندر دشت بخفتم چشم باز کردم خولی دیدم نابینا از آشیانه بیفتاد زمین بشکافت و دو سُکُره از آن زمین برآمد یکی زرین و یکی سیمین، اندر یکی کنجد میخورد و اندر یکی آب همیخورد من گفتم اینت عبرت پس برخاستم و بدرگاه شدم تا آنگاه که مرا پذیرفتند.
هوش مصنوعی: یوسف بن الحسین می‌گوید: در جلسه ذوالنون حاضر بودم که سالم مغربی آمد و پرسید ای ابا الفیض، چه چیزی موجب توبه‌ات شد؟ او پاسخ داد: این موضوع بسیار عجیب است و تو نمی‌توانی آن را درک کنی. سالم اصرار کرد و گفت: به حق معبودت، برایم بگو. ذوالنون گفت: خواستم از مصر خارج شوم، به یکی از دهکده‌های مصر رفتم و در دشت خوابم برد. وقتی چشمم را باز کردم، مردی نابینا را دیدم که از لانه‌اش به زمین افتاده بود. زمین شکافته شد و دو سکه از آن بیرون آمد: یکی طلا و دیگری نقره. در یکی، او کنجد می‌خورد و در دیگری، آب می‌نوشید. من گفتم اینجا عبرتی است و سپس برخاستم و به درگاه خدا رفتم تا اینکه مرا پذیرفتند.
ابو دجاجه گوید از ذاالنّون شنیدم گفت که حکمت اندر معدۀ قرار نگیرد کی از طعام پر بر آمده باشد.
هوش مصنوعی: ابو دجاجه می‌گوید از ذاالنّون شنیدم که او گفت: حکمت در معده‌ای که پر از غذا باشد، جا نمی‌گیرد.
ذاالنّون را پرسیدند از توبه گفت توبۀ عام از گناه بود و توبۀ خاص از غفلت.
هوش مصنوعی: ذاالنّون را از توبه سؤال کردند. او گفت که توبه به دو نوع است: توبه عمومی که مربوط به گناهان است و توبه خصوصی که مربوط به غفلت می‌باشد.