گنجور

شمارهٔ ۲۶ - بامداد شیرین

صباحی دلگشا چون خنده حور
که شادی مست بود اندوه مستور
تتق می بست ابر نو بهاران
چمن مشتاق شیرین بود و یاران
چمن برابر سودی سر و سیراب
چراغ برق گشتی شاخ عناب
زمین طناز و گردون خشمگین بود
که با آن زهره با این یاسمین بود
عروسی در عروسی در درو دشت
صبا مشاطگی میکرد و میگشت
بمهد ناز شیرین در شکر خواب
گلش را خوی ز شبنم کرده شاداب
گهی بیدار وگه در خواب بودی
گهی بستی نظر گاهی گشودی
صبا بوی گلش دادی ره آورد
شکر خواب صبوحش تلخ میکرد
نسیم باغ گفتی در دماغش
مقیمم تا برم در صحن باغش
گلی در گلشن آرم مست و چالاک
که هر گل صد گریبانرا زند چاک
ز بوی گل درآمد عطر در تاب
بیک عطسه تهی شد چشمش از خواب
بدل گفتا که هنگام صبوحست
نسیم باغ و می معجون روحست
هوای ابرو بیم آفتابست
همانا ترک آرایش صوابست
اگر بی سرمه ماند چشم غم نیست
تماشای خطش از سرمه کم نیست
عبیر امروز در جیبم نگنجد
وگر گنجد نسیم گل برنجد
فرامش کرده عمدا شستن روی
که در گلزار شوید بر لب جوی
ز جام شیشه سامان طرب کرد
نقاب افکند و گلگون را طلب کرد
دوانیدند گلگون پیش راهش
ندیدند آشنایی در نگاهش
نهان بودش چراغی زیر دامن
بدل کردند گلگونرا بتوسن
چنان چابک بران بنشست و بشتافت
که دستش را عنان در نیمره یافت
پرستاران خواب آلود و مخمور
پریشان زان گهی نزدیک وگه دور
چنین رفتند تا نزدیک باغی
هنوز آگه نه از بویش دماغی
نمودی از برون دیوار گلشن
برنگ جامه فانوس روشن
درون آمد چو شمعی در شبستان
دمی استاد بر درگاه بستان
رسوم حاجبی و دیده بانی
همی آراست رمزی و بیانی
بگفتا این حرمگاهست نی باغ
که آنجا بار طاووس است نی زاغ
اگر حور آمد این دروازه بستست
بکوبد در کلید او شکست است
گر آید باغبان گوئید میسوز
که در باغ آتش آفتاده است امروز
نسیم از در درآید نی ز دیوار
چو آید خلوتی باشد نه طرار
وگر بیرون شتابد باد غماز
بگیریدش که بوی ما دهد باز
وگر از بیستون پیغام آید
نشیند تا اجابت در گشاید
چو لعلش سیر گشت از درفشانی
روان شد همچو آب زندگانی
روش داد آنچنان سرو روان را
که از رشک زمین کشت آسمان را
دلش از بند نامحرم رها شد
نقابش غنچه و دستش صبا شد
نقاب از روی خود چون کرد مهجور
گذشت از تارک سرو چمن نور
چنان گلشن زحسنش بهره ور شد
که رنگ گل شگفت و تازه تر شد
ز شکر خنده آن لعل شادات
تبسم در دهان غنچه شد آب
بهر سو جلوه کرد آن چشم غماز
خیابان در خیابان عشوه وناز
شمال آمد باستقبال بویش
ولی در راه ماند از بیم خویش
هوا بروی عبیری کز چمن ریخت
نخستش از حریر یاسمن بیخت
بهر سو میچمید آن رشک طوبی
نهانی می شکست از موج چوبی
صبا تا دید او را در چمیدن
نیارستی بشاخ گل وزیدن
چو داده آنماه داد دلستانی
یکایک عاشقان بوستانی
سرودندی بمعشوقان آگاه
کنایت گونه از مهر آنماه
بسرو این نغمه بلبل داشت در کار
که بلبل را بگل زین پس چه آزار
صنم میرفت و گلهای بهاری
ز مرغان چمن در شرمساری
چو دیدی سروشاه از دیده میرست
چو خواندی فاخته فرهاد میمبت
تعالی الله چه خرم بوستانی
ازو فردوس را هردم نشانی
چنان پر میوه جیب شاخسارش
که گل ناکرده نو گردد بهارش
سراسر ناف آهو بید مشکش
ز می مستی فزاتر تاک خشکش
بنوعی سنبلش مغرور و فتان
که تمثیلش بزلف حور نتوان
درختان جسته شوخ از جامه خواب
همه خوی کرده و سرسبز و شاداب
چنار سالخورده سر و نوخیز
ز هم نشناختی بیننده تیز
ز روی سبزه سنبل رفته در تاب
ز بوی گل بنفشه جسته از خواب
هوا ساقی و خار و گل قدح نوش
چکاوک نغمه زن دیوار در نوش
بآب از سایه گل آتش سپرده
سمندر غوطه ها در آب خورده
صبا کز فیض نرگس شد سرابی
گزد هر دم لبش در نیم خوابی
بحسن سرو واله شد چنان گل
که صوت فاخته جوید زبلبل
سراسیمه تذرو از حسن شمشاد
ز سرو افتاده در دامان صیاد
چمن در دست گویی جام جم داشت
که هر نقشی که بود از بیش و کم داشت
ز خود رو سرو تا پرورده نسرین
همه تمثال خسرو بود و شیرین
تو گویی باغبانی در رحم داشت
که شکل نطفه ها زینگونه بنگاشت
صنم دلشاد از این عیش نهانی
که از بازیچه های آسمانی
فضولی از کنیزان غلط ساز
گشاد آن درکه محکم برکند باز
بناگه فیلسوفی نامه در دست
ز طراران شاه از در درون جست
سمومی از در گلشن درون تاخت
که ناگه یکچمن گل رنگ درباخت
نفسها سرد و بر لبها سرانگشت
جبینها زرد و بر دیوارها پشت
کنیزان سیه بخت اندرین کار
همه حیرت زده چون نقش دیوار
نه بتوان آشنائی را عنان تافت
نشاید کوچه بیگانگی یافت
متاع مصلحت صد رنگ چیدند
گهی بفروختند وگه خریدند
یکی گفت این جماعت رمز دانند
بمنع آشنا بیگانه رانند
یکی گفت این تمنا دلنشین است
ولی فرمانبرانرا ره نه اینست
یکی گفتا ز حسن این شیوه آید
که نازی روکش رغبت نماید
یکی گفتا که حسنست این و سر مست
اگر خواهد وگرنه رنجشی هست
یکی گفت از مروت ریش بودن
گواراتر که راحت کیش بودن
زخشم و ناز تا دشنام و شمشیر
پذیرفتم زدم سر پنجه با شیر
زد این دستان و دردم شد خرامان
بدستی جان بدستی طرف دامان
گزیدی لب گهی از خود نهفته
شکستی رنگ و رویش رفته رفته
بدید از دور شمشاد گل اندام
که میآید کنیزی نا بهنگام
لبش زین گفتگو در پوست خندید
چو پیش آمد بحکم غمزه پرسید
کنیزی شیر دل آواز برداشت
که ای صبح قیامت از رخت چاشت
حریمت قبله گاه کج کلاهان
نسیمت باج خواه مغز شاهان
همین دم گرم رویی آمد از راه
بدستش نامه سربسته شاه
اگر فرمان دهد شاه سبکدل
بیارد نامه شاه تنگ دل
چو بشنید این سخن طاووس طناز
گرفت از مو بمویش فتنه پرواز
چنان رنگش برآشفت وزجا شد
که یک یک تار زلف از هم جدا شد
ضمیرش در صد اندیشه می سفت
بتمکین سر همی جنباند و میگفت
بشاه این شوخ چشمانرا سری هست
وگر با شاه نی با دیگری هست
وگر نه هر که را دل باشد و هوش
نگردد آن سفارشها فراموش
عتابش گفت میباید ادب کرد
مگر سهو است کین سهو عجب کرد
پذیرفت این سخن از جای برخاست
گلستانرا بحسن جلوه آراست
چو از رفتار طاووسانه خویش
دماغش ترشد از جانانه خویش
گذر بر عفونا آمیزش افتاد
کنهکار از پی قاصد فرستاد
بسروی تکیه زد بر طرف جویی
که از صهبا کند خالی سبویی
در افتاد از جمالش عکس در آب
تو گفتی بیستونرا دید در خواب
هوای بیستونش در سر افتاد
بتکلیف آمدش امید فرهاد
یکی ساغر زساقی خواست لبریز
که عزم راه طبعش را کند تیز
بشاهی کش وفا تعویذ بازوست
بدرویشی که شاهش همترازوست
بنوشی طعنه زن یعنی لب شاه
بجوش حسن من یعنی بت ماه
بنازی کز عتاب شاه کم نیست
بحکمی کش علامت در عدم نیست
بیاقوتی که جان داروی شاهست
بهاروتی گر نرگس دانش چاهست
بنا موسی که بر شیرین وبالست
بطاووسی که پایش رشک بالست
بشمعی کش سخن با آفتابست
بفانوسی که یک نامش نقابست
بتشویشی که با من هم سرشتست
باندوهی که از من در بهشتست
بگیسوئی که دانی چند تاراست
بمژگانی که بینی در چه کار است
بحسن من که شهر آشنائیست
بعشق من که صیدش روستائیست
بآب دیده فرهاد مهجور
بدین روئی ز چشم کوهکن دور
به پیوندی که با جان در میانست
بسوگندی که با دل در زبانست
به بهتانی که سنگ راه صلحست
بآغوشی که عشرتگاه صلحست
که تا مالیده فرهاد آستین را
ندیده پشت گلگون روی زین را
نه گلگون از شرف بر خویش بالید
نه گوش بیکسی فرهاد مالید
اگر باشد هم این نسبت نبودی
کجا بر من در تهمت گشودی
همایی چون تو باید بال گستر
که در ظلش بر آرد چون منی سر
بسی بسیار با هم مهر بانند
که آمیزش بهم لایق ندانند
نباشند از رهم خوشدل ببوئی
نماند دوستی را آبروئی
زناموسم ز کف چندین مثالست
که فرهادت بدین نسبت حلالست
چنان تهمت کزان حنظل شود قند
کجا باور کند شاه خردمند
چو رسم شه بود جوری که دیدم
کشیدن عیب کس نبود کشیدم
چو طی شد نامه رو از گفتگو تافت
به پیش نامه بر افکند و رو تافت
بعهدی کان غلط راند آن دعا باز
کجا بودم که باشه گویم این راز
که در سوگند داد صدق دادست
نه بر گلگون بتوسن زین نهاد است
غلط گویم کجا لب می‌گشودم
به کجبازیش صدره می‌نمودم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صباحی دلگشا چون خنده حور
که شادی مست بود اندوه مستور
هوش مصنوعی: صبحی دل‌انگیز و خوشایند است، مانند خنده‌ای از حوری که شادی و نشاط دل را پر کرده، در حالی که غم و اندوه پنهان شده است.
تتق می بست ابر نو بهاران
چمن مشتاق شیرین بود و یاران
هوش مصنوعی: ابرهای نو بهاری در حال بارش هستند و چمن به شدت مشتاق است که شیرینی و زیبایی بهار را حس کند، در کنار دوستانش.
چمن برابر سودی سر و سیراب
چراغ برق گشتی شاخ عناب
هوش مصنوعی: چمن به خاطر سودای خاصی سرسبز و پرآب شده است و وقتی چراغ برق را می‌تاباند، شاخ عناب درخشان و زیبا به نظر می‌رسد.
زمین طناز و گردون خشمگین بود
که با آن زهره با این یاسمین بود
هوش مصنوعی: زمین زیبا و دلربا بود، اما در آسمان حال و هوای عصبانی و بدی وجود داشت؛ در این میان، زهره (سیاره) در کنار یاسمین (گل) می‌درخشید.
عروسی در عروسی در درو دشت
صبا مشاطگی میکرد و میگشت
هوش مصنوعی: در یک جشن عروسی در دشت، نسیم خوشبو به آرامی وزیده و زیبا دختران مشغول جلب توجه و زیبایی به خود بودند و در حال گشت و گذار بودند.
بمهد ناز شیرین در شکر خواب
گلش را خوی ز شبنم کرده شاداب
هوش مصنوعی: در آغوش خواب شیرین، گل احساس خوشی و شادابی را از شبنم صبحگاهی گرفته است.
گهی بیدار وگه در خواب بودی
گهی بستی نظر گاهی گشودی
هوش مصنوعی: گاهی بیدار بودی و گاهی در خواب، گاهی چشم خود را می‌بستی و گاهی آن را باز می‌کردی.
صبا بوی گلش دادی ره آورد
شکر خواب صبوحش تلخ میکرد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بوی گل‌هایش را به ارمغان آورد، اما خواب شیرینش را تلخ کرد.
نسیم باغ گفتی در دماغش
مقیمم تا برم در صحن باغش
هوش مصنوعی: نسیم باغ می‌گوید که من در فضای خودم جا دارم و به زودی به داخل باغش می‌روم.
گلی در گلشن آرم مست و چالاک
که هر گل صد گریبانرا زند چاک
هوش مصنوعی: در باغ گل، گلی خوشحال و سرزنده قرار می‌گیرد که هر گل دیگر را به شکلی تحت تأثیر خود قرار می‌دهد و لطافتش باعث می‌شود که دیگر گل‌ها نیز شکاف‌ها و زیبایی‌های بیشتری پیدا کنند.
ز بوی گل درآمد عطر در تاب
بیک عطسه تهی شد چشمش از خواب
هوش مصنوعی: عطر گل در فضا پخش شده و باعث می‌شود که شخصی که خوابش برده بود، از خواب بیدار شود. این عطر آن‌قدر قوی است که با یک عطسه، حس او را کاملاً بیدار کرده و او را از خواب عمیق خارج می‌کند.
بدل گفتا که هنگام صبوحست
نسیم باغ و می معجون روحست
هوش مصنوعی: گفت: وقت صبح است و نسیم، بوی خوش باغ و شراب، روح را تازه می‌کند.
هوای ابرو بیم آفتابست
همانا ترک آرایش صوابست
هوش مصنوعی: حضور ابروها مانند سایه‌ای است که از تابش آفتاب محافظت می‌کند و به همین دلیل، بدون آرایش و زیبا به نظر رسیدن، بهتر و درست‌تر است.
اگر بی سرمه ماند چشم غم نیست
تماشای خطش از سرمه کم نیست
هوش مصنوعی: اگر چشمم بی سرمه باشد، غم و اندوهی در تماشای خط زیبایش وجود ندارد و زیبایی آن خط کمتر از زیبایی سرمه نیست.
عبیر امروز در جیبم نگنجد
وگر گنجد نسیم گل برنجد
هوش مصنوعی: امروز آن‌قدر احساسات و افکارم زیاد است که نمی‌توانم آن‌ها را در جیبم جای دهم و اگر هم بتوانم، نسیم گل باعث می‌شود که همه‌چیز به هم بریزد.
فرامش کرده عمدا شستن روی
که در گلزار شوید بر لب جوی
هوش مصنوعی: شخصی به عمد فراموش کرده است که صورت خود را بشوید، در حالی که باید در جایی زیبا و کنار جوی آب این کار را انجام دهد.
ز جام شیشه سامان طرب کرد
نقاب افکند و گلگون را طلب کرد
هوش مصنوعی: از جام شیشه‌ای، لذت و شور را به‌دست آورد و با پوشاندن چهره‌اش، به دنبال زیبایی سرخی رنگ رفت.
دوانیدند گلگون پیش راهش
ندیدند آشنایی در نگاهش
هوش مصنوعی: دوان دوان به سمت او آمدند، اما کسی را در نگاهش نشناختند.
نهان بودش چراغی زیر دامن
بدل کردند گلگونرا بتوسن
هوش مصنوعی: در زیر دامن او چراغی پنهان بود که رنگ گلگون را به صورتش درآورد.
چنان چابک بران بنشست و بشتافت
که دستش را عنان در نیمره یافت
هوش مصنوعی: او به سرعت و چالاکی بر اسب سوار شد و با شتاب رفت، به‌طوری که دستش وسط هیجان و شتاب، به مهار اسب رسید.
پرستاران خواب آلود و مخمور
پریشان زان گهی نزدیک وگه دور
هوش مصنوعی: پرستاران خسته و گیج در حالتی آشفته هستند، گاهی به ما نزدیک می‌شوند و گاهی دور می‌روند.
چنین رفتند تا نزدیک باغی
هنوز آگه نه از بویش دماغی
هوش مصنوعی: آنها به راه خود ادامه دادند تا به نزدیک باغی رسیدند که هنوز هیچ کس بوی آن را استشمام نکرده بود.
نمودی از برون دیوار گلشن
برنگ جامه فانوس روشن
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی باغی اشاره شده که با نور فانوس‌ها درخشان است و نمایشگاهی از جلوه‌های بیرونی آن را به تصویر می‌کشد. این تصویر نماد روشنی و جذابیت در فضای دلپذیر طبیعت است.
درون آمد چو شمعی در شبستان
دمی استاد بر درگاه بستان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ورود شخصی به فضایی دلنشین و زیبا می‌پردازد. او مانند شمعی در تاریکی می‌درخشد و لحظه‌ای در آستانه باغی زیبا و خوشبو می‌ایستد. این تصویر حس روشنی و زندگی را به همراه دارد و نشان‌دهنده‌ی شگفتی و زیبایی آن مکان است.
رسوم حاجبی و دیده بانی
همی آراست رمزی و بیانی
هوش مصنوعی: رسم و رسوم نظارت و دیده‌بانی زیبا شده‌اند و همزمان رمزی و بیان تازه‌ای به خود گرفته‌اند.
بگفتا این حرمگاهست نی باغ
که آنجا بار طاووس است نی زاغ
هوش مصنوعی: گفت اینجا جای مقدس است و نه باغی که در آن طاووس وجود داشته باشد، نه زاغ.
اگر حور آمد این دروازه بستست
بکوبد در کلید او شکست است
هوش مصنوعی: اگر حوری وارد شود، در این دروازه بسته است و اگر بخواهد داخل شود، باید در را بکوبد که در این صورت کلید آن شکسته خواهد شد.
گر آید باغبان گوئید میسوز
که در باغ آتش آفتاده است امروز
هوش مصنوعی: اگر باغبان بیاید، می‌گوید بزن آن را بسوزان، زیرا امروز در باغ آتش افتاده است.
نسیم از در درآید نی ز دیوار
چو آید خلوتی باشد نه طرار
هوش مصنوعی: نسیم از در وارد می‌شود، نه از دیوار. وقتی فضای آرامش بوجود می‌آید، اتفاقات خوب و خوشایند هم رخ می‌دهد.
وگر بیرون شتابد باد غماز
بگیریدش که بوی ما دهد باز
هوش مصنوعی: اگر باد بوزد و خبر دیگری را بگوید، آن را بگیرید زیرا بوی ما را به همراه دارد.
وگر از بیستون پیغام آید
نشیند تا اجابت در گشاید
هوش مصنوعی: اگر پیام از بیستون برسد، باید صبر کرد تا زمینه‌سازی برای پاسخگویی فراهم شود.
چو لعلش سیر گشت از درفشانی
روان شد همچو آب زندگانی
هوش مصنوعی: هنگامی که لعل (سنگ قیمتی) از درخشندگی پر شد، مانند آب زندگی به حرکت درآمد.
روش داد آنچنان سرو روان را
که از رشک زمین کشت آسمان را
هوش مصنوعی: سرو زیبایی چنان درخشان و باوقار است که زیبایی‌اش باعث حسادت زمین به آسمان شده است.
دلش از بند نامحرم رها شد
نقابش غنچه و دستش صبا شد
هوش مصنوعی: دل او از قید نامحرمان آزاد شد، چهره‌اش مانند غنچه شکفت و دستانش همچون نسیم صبحگاهی لطیف و آرام شدند.
نقاب از روی خود چون کرد مهجور
گذشت از تارک سرو چمن نور
هوش مصنوعی: وقتی که آن محبوب، پرده را از روی خود کنار زد و خود را نمایان کرد، نوری در باغ و در بالای درخت سرو منتشر شد.
چنان گلشن زحسنش بهره ور شد
که رنگ گل شگفت و تازه تر شد
هوش مصنوعی: به قدری زیبایی او در زندگی‌ام تأثیر گذاشت که گل‌ها نیز رنگ و جلای تازه‌تری پیدا کردند.
ز شکر خنده آن لعل شادات
تبسم در دهان غنچه شد آب
هوش مصنوعی: از خنده شیرین آن لب سرخ، غنچه‌ها نیز به تبسم درآمدند و مانند آبی تازه جانی به خود گرفتند.
بهر سو جلوه کرد آن چشم غماز
خیابان در خیابان عشوه وناز
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و فریبنده به هر سو در خیابان در حال نمایش و ناز و عشوه‌اند.
شمال آمد باستقبال بویش
ولی در راه ماند از بیم خویش
هوش مصنوعی: شمال برای استقبال از بوی خوشش آمد، اما به خاطر ترس خود در میانه راه ماند.
هوا بروی عبیری کز چمن ریخت
نخستش از حریر یاسمن بیخت
هوش مصنوعی: هوا به روی گلی زیباست که نخستین بار از چمن، عطر حریر یاسمن را به مشام می‌رساند.
بهر سو میچمید آن رشک طوبی
نهانی می شکست از موج چوبی
هوش مصنوعی: در هر سو می‌چرخید و به آن زیبایی پنهان رشک می‌برد، که از حرکت چوبی شکسته می‌شد.
صبا تا دید او را در چمیدن
نیارستی بشاخ گل وزیدن
هوش مصنوعی: نسیم وقتی او را در حال خمیدن دید، نتوانست از میان گل‌ها بگذرد و وزیدن را ادامه دهد.
چو داده آنماه داد دلستانی
یکایک عاشقان بوستانی
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق زیبای دلربا بخشش خود را عطا کرده است، هر یک از عاشقان به باغی پر از عشق و زیبایی دست می‌یابند.
سرودندی بمعشوقان آگاه
کنایت گونه از مهر آنماه
هوش مصنوعی: درست است که عشق و محبت به معشوقان، به اندازه‌ای عمیق و شگفت‌انگیز است که دل‌ها را پر از هیجان و شوق می‌کند. این زیبایی در چهره معشوق، مانند نوری است که همه را مجذوب خود می‌کند.
بسرو این نغمه بلبل داشت در کار
که بلبل را بگل زین پس چه آزار
هوش مصنوعی: درختان سرو به آواز بلبل گوش می‌دادند و بلبل در تلاش بود که به گل بگوید از این پس دیگر به او آسیب نرساند.
صنم میرفت و گلهای بهاری
ز مرغان چمن در شرمساری
هوش مصنوعی: دختر زیبایی می‌رفت و گل‌های بهاری از تماشای او شرمنده و خجالت‌زده به نظر می‌رسیدند.
چو دیدی سروشاه از دیده میرست
چو خواندی فاخته فرهاد میمبت
هوش مصنوعی: وقتی که سرو زیبای شاه را از نظر دور می‌کنی، مثل این است که صدای فاخته را می‌شنوی و یاد فرهاد و کارهایش تو را به یاد می‌آورد.
تعالی الله چه خرم بوستانی
ازو فردوس را هردم نشانی
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ چه باغی زیبا و خوشبو دارد که هر لحظه نشانه‌ای از بهشت را در آن می‌توان یافت.
چنان پر میوه جیب شاخسارش
که گل ناکرده نو گردد بهارش
هوش مصنوعی: جیب آن چنان پر از میوه است که حتی گل‌های ناپرورده‌اش در بهار نو می‌شود و شکوفا می‌گردد.
سراسر ناف آهو بید مشکش
ز می مستی فزاتر تاک خشکش
هوش مصنوعی: به دلیل وجود عطر خوشی که از بدن آهو ساطع می‌شود، مانند بید، حالتی مست و سرمست پیدا کرده است، به طوری که حتی خوشه‌های خشک تاک نیز تحت تأثیر این جذبه و مستی قرار گرفته‌اند.
بنوعی سنبلش مغرور و فتان
که تمثیلش بزلف حور نتوان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و فریبندگی یک زن اشاره دارد که با حالت مغرور و جذابش به چشم می‌آید. او مانند زلف‌های حوریان بهشتی زیباست و این زیبایی‌اش به قدری خاص است که نمی‌توان آن را با چیزی دیگر مقایسه کرد.
درختان جسته شوخ از جامه خواب
همه خوی کرده و سرسبز و شاداب
هوش مصنوعی: درختان پرطراوت و شاداب از خواب بیدار شده‌اند و با طراوت و سرسبزی خود، جلوه‌ای زنده و شاداب را به نمایش می‌گذارند.
چنار سالخورده سر و نوخیز
ز هم نشناختی بیننده تیز
هوش مصنوعی: درخت چنار قدیمی و پیر را دیدی که جوانی تازه رشد کرده است، اما بیننده تیزبین نتوانسته آن دو را از هم تشخیص دهد.
ز روی سبزه سنبل رفته در تاب
ز بوی گل بنفشه جسته از خواب
هوش مصنوعی: گلی به نام سنبل از روی چمن و سبزه سبز شده و به خاطر عطر گل بنفشه بیدار شده است.
هوا ساقی و خار و گل قدح نوش
چکاوک نغمه زن دیوار در نوش
هوش مصنوعی: هوا همچون ساقی است و گل و خار در دست، همان‌طور که چکاوک آواز می‌خواند، دیوار به نوشیدن می‌پردازد.
بآب از سایه گل آتش سپرده
سمندر غوطه ها در آب خورده
هوش مصنوعی: آتش سوزان توسط آب از زیر سایه گل، باعث شده که سمندر در آبی که خورده است غوطه‌ور شود.
صبا کز فیض نرگس شد سرابی
گزد هر دم لبش در نیم خوابی
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی، به خاطر زیبایی نرگس، مانند سراب در حال حرکت است و هر لحظه لب او در حال نشستن بر روی خواب و خواب‌آلودگی است.
بحسن سرو واله شد چنان گل
که صوت فاخته جوید زبلبل
هوش مصنوعی: زیبایی سرو باعث شده که گل به حالت شگفت‌انگیزی درآید، به‌طوری که صدای قمری را از بلبل طلب می‌کند.
سراسیمه تذرو از حسن شمشاد
ز سرو افتاده در دامان صیاد
هوش مصنوعی: هراسان و پریشان، از زیبایی شمشاد میریزد، موجودی که از درخت سرو افتاده و در دامان شکارچی گرفتار شده است.
چمن در دست گویی جام جم داشت
که هر نقشی که بود از بیش و کم داشت
هوش مصنوعی: چمن انگار که یک جام جمشید در دست دارد؛ هر نقشی که در آن وجود دارد، نشان‌دهنده‌ی زیبایی‌های مختلفی است که از کم و زیادی برخوردار است.
ز خود رو سرو تا پرورده نسرین
همه تمثال خسرو بود و شیرین
هوش مصنوعی: از خودت دور شو و به زیبایی‌های طبیعت نگاه کن. درخت سرو و گل نسرین همه نمودار و تجلی عشق و زیبایی خسرو و شیرین هستند.
تو گویی باغبانی در رحم داشت
که شکل نطفه ها زینگونه بنگاشت
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت که مانند باغبانی است که در دل خود جنینی را پرورش می‌دهد و به این ترتیب، شکل و ساختار آن نطفه‌ها را به زیبایی تجسم می‌کند.
صنم دلشاد از این عیش نهانی
که از بازیچه های آسمانی
هوش مصنوعی: عزیزم از این خوشی پنهانی خوشحال است که ناشی از بازی‌های آسمانی است.
فضولی از کنیزان غلط ساز
گشاد آن درکه محکم برکند باز
هوش مصنوعی: مراقب باش که در کار دیگران دخالت نکنی، زیرا ممکن است عواقب ناخوشایندی به همراه داشته باشد. بهتر است به جای فضولی، بر روی کار خود تمرکز کنی و از حریم دیگران فاصله بگیری.
بناگه فیلسوفی نامه در دست
ز طراران شاه از در درون جست
هوش مصنوعی: ناگهان فیلسوفی با نامه‌ای در دست، که از طرف شاه بود، به درون جست و جو کرد.
سمومی از در گلشن درون تاخت
که ناگه یکچمن گل رنگ درباخت
هوش مصنوعی: هواپیماهای سمپاش از یک باغ خوشبو عبور کردند و ناگهان رنگ و بوی چمن گل را از بین بردند.
نفسها سرد و بر لبها سرانگشت
جبینها زرد و بر دیوارها پشت
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف حالتی سرد و بی‌حالی دیده می‌شود. نفس‌ها به نوعی غمگین و سرد هستند، لب‌ها و پیشانی‌ها نشان‌دهنده‌ یاس و اندوهی عمیق‌اند و دیوارها نیز مانند گواهی از این حال و روز، بی‌روح و بی‌حرکت به نظر می‌آیند. این تصویر نشان‌دهنده‌ ی زندگی‌ای پر از غم و دلتنگی است.
کنیزان سیه بخت اندرین کار
همه حیرت زده چون نقش دیوار
هوش مصنوعی: خدمتکاران بدشانس در این وضعیت همه شگفت‌زده‌اند، مانند نقش‌هایی که بر دیوار نقش بسته‌اند.
نه بتوان آشنائی را عنان تافت
نشاید کوچه بیگانگی یافت
هوش مصنوعی: آشنایی را نمی‌توان از دست داد و نباید در کوچه بیگانگی قدم گذاشت.
متاع مصلحت صد رنگ چیدند
گهی بفروختند وگه خریدند
هوش مصنوعی: کالا و ارزش‌های مصلحت‌طلبانه را در رنگ‌ها و شکل‌های مختلف تزیین کردند؛ گاهی آنها را می‌فروشند و گاهی می‌خرند.
یکی گفت این جماعت رمز دانند
بمنع آشنا بیگانه رانند
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که این گروه به خوبی می‌دانند چگونه با آشنا و بیگانه رفتار کنند و آنها را از خود دور می‌کنند.
یکی گفت این تمنا دلنشین است
ولی فرمانبرانرا ره نه اینست
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که این خواسته زیبا و دلپذیر است، اما برای کسانی که در مقام فرمانروایی هستند، راهی به سوی آن وجود ندارد.
یکی گفتا ز حسن این شیوه آید
که نازی روکش رغبت نماید
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که زیبایی این است که با ناز و لطافت، دل دیگران را به خود جلب کند.
یکی گفتا که حسنست این و سر مست
اگر خواهد وگرنه رنجشی هست
هوش مصنوعی: یک نفر گفت که این زیبایی و سرمستی خوب است، اما اگر بخواهد، در غیر این صورت، ناراحتی و دلخوری وجود دارد.
یکی گفت از مروت ریش بودن
گواراتر که راحت کیش بودن
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید که داشتن ریش به خاطر مروت و جوانمردی بهتر است از اینکه در راحتی و آسایش زندگی کرد.
زخشم و ناز تا دشنام و شمشیر
پذیرفتم زدم سر پنجه با شیر
هوش مصنوعی: از خشم و ناز دیگران تا دشنام و دشمنی را پذیرفتم و با دلیری و شجاعت با خطرات روبرو شدم.
زد این دستان و دردم شد خرامان
بدستی جان بدستی طرف دامان
هوش مصنوعی: به خاطر این دست‌ها و دردی که حس می‌کنم، با ناز و تبختر در حال حرکت هستم و جانم به دستانم وابسته است، در حالی که به دامان می‌نگرم.
گزیدی لب گهی از خود نهفته
شکستی رنگ و رویش رفته رفته
هوش مصنوعی: در این بیت، به فردی اشاره می‌شود که به خاطر تجربه‌ای تلخ، حال و روزش تغییر کرده و زیبایی و شادابی‌اش کاهش یافته است. او در موقعیتی قرار گرفته که از درون آسیب دیده و این آسیب بر ظاهر و حالت او نیز تأثیر گذاشته است.
بدید از دور شمشاد گل اندام
که میآید کنیزی نا بهنگام
هوش مصنوعی: از دور دختر زیبای قدبلندی را می‌بینم که به طور ناگهانی و در زمان نامناسبی وارد می‌شود.
لبش زین گفتگو در پوست خندید
چو پیش آمد بحکم غمزه پرسید
هوش مصنوعی: لبخند او به خاطر این صحبت‌ها بود که وقتی به نزد او رسید، به‌خاطر اشاره‌ای که به او کرد، پرسید.
کنیزی شیر دل آواز برداشت
که ای صبح قیامت از رخت چاشت
هوش مصنوعی: دختری شجاع و با اراده، با صدای بلند فریاد می‌زند که ای صبح قیامت، از زیبایی و نور تو، دل‌ها شاد می‌شوند.
حریمت قبله گاه کج کلاهان
نسیمت باج خواه مغز شاهان
هوش مصنوعی: معبدت محل عبادت کسانی است که بر سر خود کلاه کج می‌گذارند و تو از آنها مالیات می‌خواهی، در حالی که بزرگان را تحت تاثیر قرار می‌دهی.
همین دم گرم رویی آمد از راه
بدستش نامه سربسته شاه
هوش مصنوعی: در این لحظه، شخصی با چهره‌ی گرم و دلنشین وارد شد و نامه‌ای محرمانه از طرف شاه به او داد.
اگر فرمان دهد شاه سبکدل
بیارد نامه شاه تنگ دل
هوش مصنوعی: اگر پادشاه خوش‌زبان دستوری بدهد، نامه‌ای از طرف پادشاه ناراحت و دل‌شکسته بیاورند.
چو بشنید این سخن طاووس طناز
گرفت از مو بمویش فتنه پرواز
هوش مصنوعی: وقتی طاووس زیبا این سخن را شنید، از زیبایی‌های خود به وجد آمد و خواست پرواز کند.
چنان رنگش برآشفت وزجا شد
که یک یک تار زلف از هم جدا شد
هوش مصنوعی: رنگ چهره‌اش آن‌قدر تغییر کرد و از جا حرکت کرد که هر کدام از تارهای مویش به طرزی جداگانه گسسته شد.
ضمیرش در صد اندیشه می سفت
بتمکین سر همی جنباند و میگفت
هوش مصنوعی: او با تمام وجودش درگیر افکارش شده بود و با قدرتی که داشت، سر را به جنبش درآورد و چیزی می‌گفت.
بشاه این شوخ چشمانرا سری هست
وگر با شاه نی با دیگری هست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این چشمان زیبا و بازیگوش، تنها برای یک شاه مناسب هستند و اگر او وجود نداشته باشد، هیچ کسی دیگر شایسته‌ی آن‌ها نخواهد بود.
وگر نه هر که را دل باشد و هوش
نگردد آن سفارشها فراموش
هوش مصنوعی: اگر کسی دل و عقل داشته باشد، باید به توصیه‌ها و نصیحت‌ها توجه کند وگرنه آن‌ها را فراموش خواهد کرد.
عتابش گفت میباید ادب کرد
مگر سهو است کین سهو عجب کرد
هوش مصنوعی: عتابش می‌گوید که باید احترام و ادب را رعایت کرد، مگر اینکه این خطا عمدی باشد که اگر باشد، جای تعجب است.
پذیرفت این سخن از جای برخاست
گلستانرا بحسن جلوه آراست
هوش مصنوعی: این فرد به این حرف توجه کرد و از جا برخاست. سپس گلستان را با زیبایی آراست.
چو از رفتار طاووسانه خویش
دماغش ترشد از جانانه خویش
هوش مصنوعی: زمانی که رفتار خودپسندانه‌اش او را به خود مشغول می‌کند، از عشق و محبت به معشوقش غافل می‌شود.
گذر بر عفونا آمیزش افتاد
کنهکار از پی قاصد فرستاد
هوش مصنوعی: در میانه‌ی راه، برخوردی پیش آمد که نشان از ارتباطی خاص داشت و شخصی از آنجا به دنبال فرستادن پیامی برآمد.
بسروی تکیه زد بر طرف جویی
که از صهبا کند خالی سبویی
هوش مصنوعی: او بر کنار جویی نشسته است که درونش پر از شراب است و در نتیجه، به تدریج شربت‌های زیادی از آن خارج می‌شود.
در افتاد از جمالش عکس در آب
تو گفتی بیستونرا دید در خواب
هوش مصنوعی: عکسی که از زیبایی او در آب منعکس شده، چنان زیباست که انگار کسی بیستون را در خواب دیده است.
هوای بیستونش در سر افتاد
بتکلیف آمدش امید فرهاد
هوش مصنوعی: فکر و احساس او درباره بیستون (دشتی زیبا و کوهستانی) او را به وجد آورد و باعث شد که برای فرهاد، عاشق شیدایش، امیدی به وجود آید.
یکی ساغر زساقی خواست لبریز
که عزم راه طبعش را کند تیز
هوش مصنوعی: شخصی از ساقی خواسته است که یک جام پر از شراب به او بدهد تا حال و هوای او را برای رفتن به طرف طبیعت و لذت‌بردن از آن آماده کند.
بشاهی کش وفا تعویذ بازوست
بدرویشی که شاهش همترازوست
هوش مصنوعی: خیلی خوبه که وفا و وفاداری در شاهی وجود داره و این نشانی از قدرت و شرافت اوست. اما در عین حال، درویش هم که هیچ کمتری از شاه ندارد، باید به این نکته توجه کند که او هم می‌تواند در صفت وفا و اخلاق برابری کند.
بنوشی طعنه زن یعنی لب شاه
بجوش حسن من یعنی بت ماه
هوش مصنوعی: اگر به چیزی بی‌اعتنایی کنی و به طعنه برسی، دلیلی ندارد که به زیبایی و جذابیتی که دارم توجه نکنی، زیرا من مانند یک بت زیبا و درخشان هستم.
بنازی کز عتاب شاه کم نیست
بحکمی کش علامت در عدم نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و جذابیت تو به قدری است که حتی عتاب و سرزنش شاه نیز برای تو کم اهمیت است، زیرا حکمی که بر تو نازل می‌شود نشانه‌ای از عدم وجود تو نیست. به عبارتی، زیبایی و وجود تو از هرگونه سرزنش و انتقاد فراتر است.
بیاقوتی که جان داروی شاهست
بهاروتی گر نرگس دانش چاهست
هوش مصنوعی: اگر انسانی با روحی لطیف و ارزشمند همچون یاقوت باشد، در بهار جوانی و زیبایی او، نرگسی که در چشمانش عمیق است، می‌تواند به یک چاه دانش تشبیه شود.
بنا موسی که بر شیرین وبالست
بطاووسی که پایش رشک بالست
هوش مصنوعی: موسی، که در دل شیرینی زندگی مشغول ساخت و ساز است، مانند طاووسی است که فقط به خاطر زیبایی پایش، تبدیل به منبع حسد دیگران شده است.
بشمعی کش سخن با آفتابست
بفانوسی که یک نامش نقابست
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به گفتگویی که با روشنایی و نور انجام می‌شود. شعله‌ی شمع، همچون آفتابی است که درخشش دارد، در حالی که فانوس با نامی که بر آن نهاده شده، به عنوان پوشش یا نقابی عمل می‌کند. به طور کلی، نور و روشنایی نمادی از حقیقت و دانایی هستند، در حالی که پوشش‌ها و نام‌ها ممکن است نمایانگر ظواهر و محدودیت‌ها باشند.
بتشویشی که با من هم سرشتست
باندوهی که از من در بهشتست
هوش مصنوعی: محبوب من، که همزاد من است و با من در آرامش نیست، در بهشت هم از اندوه و غمی که دارم، بی‌خبر نیست.
بگیسوئی که دانی چند تاراست
بمژگانی که بینی در چه کار است
هوش مصنوعی: به موی بافته‌ای که می‌دانی چقدر تار دارد، نگاه کن به اشک چشمی که می‌بینی در چه حالتی است.
بحسن من که شهر آشنائیست
بعشق من که صیدش روستائیست
هوش مصنوعی: زیبایی من در شهری است که آشنایان در آن زندگی می‌کنند و عشق من به کسی است که مانند صید در دل طبیعت است.
بآب دیده فرهاد مهجور
بدین روئی ز چشم کوهکن دور
هوش مصنوعی: فرهاد که به خاطر سر عشق خود، اشک می‌ریزد، به خاطر چهره‌ای که از دید کوه‌کن دور افتاده، حالتی غمگین دارد.
به پیوندی که با جان در میانست
بسوگندی که با دل در زبانست
هوش مصنوعی: در رابطه‌ای که میان وجود انسان و روح او وجود دارد، سوگند و عهدی وجود دارد که با دل بیان می‌شود.
به بهتانی که سنگ راه صلحست
بآغوشی که عشرتگاه صلحست
هوش مصنوعی: به آنانی که مانع برقراری صلح می‌شوند، و به آغوشی که محلی برای خوشبختی و شادی در صلح است.
که تا مالیده فرهاد آستین را
ندیده پشت گلگون روی زین را
هوش مصنوعی: تا وقتی که فرهاد آستینش را به زین شتر نمالیده، نمی‌تواند پشت زیبا و سرخ‌رنگ شتر را ببیند.
نه گلگون از شرف بر خویش بالید
نه گوش بیکسی فرهاد مالید
هوش مصنوعی: نه کسی به زیبایی و شرافتش افتخار کرد و نه فرهاد به کسی از عشق خود شکایت کرد.
اگر باشد هم این نسبت نبودی
کجا بر من در تهمت گشودی
هوش مصنوعی: اگر این نسبت درست باشد، پس چرا من مورد تهمت قرار گرفتم؟
همایی چون تو باید بال گستر
که در ظلش بر آرد چون منی سر
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند تو باید بال‌هایش را باز کند تا در سایه‌اش موجوداتی مانند من به زندگی ادامه دهند.
بسی بسیار با هم مهر بانند
که آمیزش بهم لایق ندانند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد به ظاهر محبت و دوستی زیادی با یکدیگر دارند، اما در واقع نمی‌خواهند به طور واقعی با هم ادغام شوند یا ارتباط عمیق‌تری برقرار کنند.
نباشند از رهم خوشدل ببوئی
نماند دوستی را آبروئی
هوش مصنوعی: اگر دوستانم از مسیر من خوشحال نباشند، دیگر دوستی نمی‌تواند اعتبار و آبرویی داشته باشد.
زناموسم ز کف چندین مثالست
که فرهادت بدین نسبت حلالست
هوش مصنوعی: من برای نیک نامی و شرافت خود، موانع زیادی را پشت سر گذاشته‌ام، چنان که فرهاد به خاطر عشقش، کارهای بزرگ و شجاعانه‌ای انجام داد.
چنان تهمت کزان حنظل شود قند
کجا باور کند شاه خردمند
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که یک چیز زشت و ناچیز باشد، اگر به آن برچسب خوب و شیرین بزنند، خردمندان هیچ‌گاه آن را نمی‌پذیرند و به آن باور نمی‌کنند.
چو رسم شه بود جوری که دیدم
کشیدن عیب کس نبود کشیدم
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که رسم شاه این است که از کسی عیب نمی‌گیرد و همه را می‌پذیرد، من هم عیب هیچ‌کس را نگفتم.
چو طی شد نامه رو از گفتگو تافت
به پیش نامه بر افکند و رو تافت
هوش مصنوعی: پس از اینکه نامه تمام شد، او از صحبت کناره گرفت و با انداختن نامه به جلو، از گفتگو دوری جست.
بعهدی کان غلط راند آن دعا باز
کجا بودم که باشه گویم این راز
هوش مصنوعی: در گذشته، در زمانی که به یاد داوست دعا می‌کردم، دچار اشتباهاتی شدم و حالا نمی‌دانم کجا بودم که بتوانم این راز را به زبانی بگویم.
که در سوگند داد صدق دادست
نه بر گلگون بتوسن زین نهاد است
هوش مصنوعی: در این ابیات اشاره شده است که کسی در حال سوگند خوردن به صداقت و راستگویی خود است و این سوگند بر روی کیفیتی زیبا و درخشان قرار دارد. به عبارت دیگر، او با تمام وجود به صحت و صدق خود تأکید می‌کند و این تاکید به شکلی روحانی و عمیق ارائه می‌شود.
غلط گویم کجا لب می‌گشودم
به کجبازیش صدره می‌نمودم
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که اگر اشتباه کنم، جایی را که خوشی‌اش را بگوییم، خودم به گونه‌ای نشان می‌دهم که به مجازی خوشایند است. به عبارت دیگر، در موقعیت‌هایی که به بیان احساسات و خواسته‌ها می‌پردازیم، در واقع با زیبا جلوه دادن موضوعات، نشان می‌دهیم که چه چیزهایی برای ما ارزش دارند.