گنجور

شمارهٔ ۲۵ - شیرین و فرهاد

خداوندا دلم بی نور تنگست
دل من سنگ و کوه طور سنگست
دلم را غوطه ده در چشمه نور
تجلی کن که موسی هست در طور
وگر زین ناسزا دل عار داری
کرم بسیار و دل بسیار داری
دلی ده چون محبت پاکدامان
دلی پاکیزه گوهرتر زایمان
دلی مرهم گذار ، آرام نشناس
لبش مست مکیدنهای الماس
دل ریشی که وقت کاوش نیش
نه او از نیش و نیش از وی شود ریش
برافروز آتشی در سینه من
که سوزد راحت دیرینه من
درآن آتش فکن جان مرا فرش
ولیکن شو پناه فرش تا عرش
برونم زآتش دل دار در تب
درون بحری کن از آتش لبالب
در آن بحری لبالب زآتش تیز
چنان طوفان بیتابی بر انگیز
که هنگام هجوم موج بر موج
حضیضش مضطرب تر باشد از اوج
بپوشان چهره ام را خلعت زرد
بنوشان سینه ام را شربت درد
چه شربت آب کوثر امت او
گلو سوز محبت لذت او
بیارا شهر دل را تحت تا فوق
بگو نا کو متاع لذت ذوق
مزاج کام ده ناکامیم را
بلند آوازه کن خوشنامیم را
هر آن محنت که عشق از وی گریزد
بفرما تا بجانم بر ستیزد
دماغم را بجامی تازه گردان
لبم را دشمن خمیازه گردان
بده صافی که چون بر مغز تازد
جبین معرفت گلرنگ سازد
هوس را بسکه بگشادم در گنج
گهر جستم ، صدف بردم بصد رنج
کنون عمریست کین طبع ادب ساز
همی بوسد در گنجینه راز
کلید گنج معنی ده بدستم
وگرنه مستم اینک در شکستم
چو عقلم شمع بیداری برافروز
چو شوقم گرم رفتاری در آموز
زبانی ده بگفتن گرم وچالاک
کش از گرمی بود آتش عرقناک
در یکدانه گر کمتر فشانم
بده گنجی کزان به برفشانم
روایی ده متاع کاسدم را
بانصاف آشنا کن حاسدم را
کرامت کن بعرفی چند جامی
می آرام سوز دردنامی
که چون لب جرعه سنج ساغر آید
فغان نوش نوش از غم بر آید
بنام آنحکیم مصلحت کار
قدم لغزان به پیش عقل بردار
که در صهبا زبدمستان نهفتن
جواهر از تهی دستان نهفتن
دهد آبی بعقل همت آموز
که گردد تشنگی را گوهر افروز
گه از دورش در اندازد بگرداب
گه از موجش در افشاند زپایاب
بنام آن برون سوز درون سنج
گشاد آموز مفتاح در گنج
دهد آنگه لبی بس خشک و خاموش
که هان ای تشنه اینک جرعه مینوش
بنام آن طبیب راحت افروز
دل بیگانگانرا صحبت آموز
که یابد خسته چون نامحرمی را
بجان لرزان به بیند بیغمی را
ببازیچه مزاج آراستنها
از او جز او بزاری خواستنها
گسستن سبحه و زنار بستن
صنم گفتن وز او خامش نشستن
عنایت را عنان از ما نتابد
بدنبال مراد ما شتابد
بنوعی تحفه امید گیرد
که نومیدی زغم نازاده میرد
تعالی الله زهی گنج عنایت
زهی بحر گهر سنج عنایت
شمار جود او کردن نشاید
مگر هم علم او با او بر آید
زبانرا مرغ دستان سنج دل کرد
ترنم را بنام او بحل کرد
خرد را کاوش مغز سخن داد
وز آن سرچشمه سر برزد بمن داد
عنایت کرد گنج بندگی نام
وزو سرمایه آغاز و انجام
بهشتی با دو عالم سرو آزاد
بمزد هیچ یعنی بندگی داد
محبت را کلید گنج دل کرد
ملامت را بخون او بحل کرد
ز روی عشق چشم عافیت دوخت
خرابی را عمارتها در آموخت
گلی از شاخ فطرت بر نیارد
که حیرت نقشی از وی برندارد
منه انگشت رد بر نقش دیوار
که آنجا جلوه هم بوده در کار
قناعت کن بدین برهان و تن زن
فضولی را مده زنهار دامن
بیا عرفی لب آلوده در بند
بدستانی که می سنجی فروخند
نوای عندلیب نیست هیهات
مسنج این نغمه در باغ مناجات
زبانرا باز دار از تیغ رانی
بسست این ترکتازی بر معانی
وگر تلخی کند شور سیه مست
عنان بیخودی نگذارد از دست
زبان معذرت میبوس و میتاز
که بخشاید مگر داننده راز
سمند معنیت در زیر زین باد
دو عالم گوهرت در آستین باد
ایا بخت سخن از خواب برخیز
چو نخل طبع من شاداب برخیز
زند عرفی صلای خوش کلامی
چه خوانی بر سر خاک نظامی
زد اینک تخت گویائی بشیراز
سبک برخیز و خواب آلوده میتاز
بخواب آلودگی کن طی فرسنگ
که وقت از چشم مالیدن شود تنگ
مگو این بوسه گاه اهل معنیست
که این معنی صواب و رفت اولیست
کنون درگاه عرفی بوسه گاهست
ترا از گنجه تا شیراز راهست
بیا دلق وداع انداز در دوش
بکش قبر نظامی را در آغوش
طلب کن همت پاک از مغاکش
زیارت نامه بستان زخاکش
که نزد آن شهنشاه معانی
توان ره یافتن زین ارمغانی
چگویم کاورم در گنجه شیراز
ترا بنمایم آن گنجینه راز
بگویم فاش و برقع برگشایم
منم کین نغمه بر خود میسرایم
دو منظورم بود در خوش کلامی
که حاجت داشت بر هر یک نظامی
یکی هم آنکه ماند این نسخه در پیش
که نوشش بر مسیحا میزند نیش
یکی آنگوهر افروز گهر سنج
که یکسر شبچراغم جوید از گنج
سهیل از آسمان بیند نه اطلس
صفا از کعبه جوید بی مقرنس
گران لفظی که بر معنی کند زور
نسنجد گر سلیمان گفت و گرمور
هر آن معنی که لفط او سقیم است
نبخشاید اگر در یتیم است
گلی کز خار دامانش درید است
صبا گر داده از دستش پرید است
گهر جوید ولی از معدن خاص
خذف ریزد ولی از دست غواص
اگر سحبان خشن آرد ببازار
بدنیا سنجد وگردد خریدار
وگر عرفی بمستی نغمه سنجد
ز خجلت دادن بلبل نرنجد
نه خویشاوند فرهادم نه مزدور
که بی روغن چراغش را دهم نور
نه خسرو را زشیرین دایگانم
که بر وی تیزتر باشد زبانم
ز عرض حسن شیرین بی نیازم
رسد بر خسرو و فرهاد نازم
از اینها در گذر اسرار جوباش
بعشق آویز و رمز آموز او باش
بگویم داستان عشق فرهاد
که مستانرا سرودی میدهم یاد
نه زان دست این قلم را کرده ام تیز
که سنجم نامه شیرین و پرویز
اگر آن نامه رازش ناگشادست
تراز وی قیامت ایستادست
وگر زان و الهی بر قول دستان
که گردی هوشیار از رمز مستان
سراسر سر عشق است این ترانه
همه بلبل پرد زین آشیانه
کسی کو یافت کین بازیچه رنگست
زبان عشق با گوشش بجنگست
کس از این نکته گر دانش فزونست
نداند عشق می‌داند که چونست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خداوندا دلم بی نور تنگست
دل من سنگ و کوه طور سنگست
هوش مصنوعی: ای خدا، دلم بی‌نور و تاریک است، مثل کوهی از سنگ که هیچ نوری به آن نمی‌تابد.
دلم را غوطه ده در چشمه نور
تجلی کن که موسی هست در طور
هوش مصنوعی: دلم را در چشمه‌ی نور غرق کن، تا مانند موسی که در کوه طور با تجلی الهی مواجه شد، روشنایی و الهام بگیرم.
وگر زین ناسزا دل عار داری
کرم بسیار و دل بسیار داری
هوش مصنوعی: اگر از این بدگویی‌ها آزرده‌خاطر هستی، اندیشه کن که مهربانی و محبت زیادی در دل تو وجود دارد.
دلی ده چون محبت پاکدامان
دلی پاکیزه گوهرتر زایمان
هوش مصنوعی: دل را به محبت بی‌آلایش و پاک اختصاص بده، زیرا دل پاک و خالص بهتر از هر چیزی می‌تواند زایشی ارزشمند و باارزش داشته باشد.
دلی مرهم گذار ، آرام نشناس
لبش مست مکیدنهای الماس
هوش مصنوعی: دل تسکین دهنده‌ای دارد که آرامش را نمی‌شناسد، لب‌هایش از مکیدن زیبایی‌های الماس، شبیه به حالت مستی است.
دل ریشی که وقت کاوش نیش
نه او از نیش و نیش از وی شود ریش
هوش مصنوعی: دل شکسته‌ای که در جستجوی درد است، نه او به نیش زدن کسی می‌پردازد و نه آن نیش‌ها از او ناشی می‌شوند.
برافروز آتشی در سینه من
که سوزد راحت دیرینه من
هوش مصنوعی: در دل من آتشی برافروز که آرامش دیرینم را بسوزاند.
درآن آتش فکن جان مرا فرش
ولیکن شو پناه فرش تا عرش
هوش مصنوعی: در آن آتش، جان من را بسوزان، اما در عین حال، برایم پناهگاهی باش از زمین تا آسمان.
برونم زآتش دل دار در تب
درون بحری کن از آتش لبالب
هوش مصنوعی: خود را از آتش دل بیرون می‌آورم و در درونم در حال جوش و خروش هستم. دلم آتشین است و درونم پر از حرارت و احساسات داغ و سوزان.
در آن بحری لبالب زآتش تیز
چنان طوفان بیتابی بر انگیز
هوش مصنوعی: در آن دریای پر از آتش تند، طوفانی از هیجان و اضطراب به پا خیز.
که هنگام هجوم موج بر موج
حضیضش مضطرب تر باشد از اوج
هوش مصنوعی: وقتی که امواج به هم می‌رسند و شرایط به هم ریخته می‌شود، در زیرین و پایین بودن احساس نگرانی و بی‌قراری بیشتری دارد تا وقتی در اوج و بالاترین نقطه قرار گرفته است.
بپوشان چهره ام را خلعت زرد
بنوشان سینه ام را شربت درد
هوش مصنوعی: چهره‌ام را با لباس زرد بپوشان و در درونم را با حسرت و درد پر کن.
چه شربت آب کوثر امت او
گلو سوز محبت لذت او
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی اشاره دارد به شربت شیرین و روح‌نواز بهشتی به نام کوثر که مظهر محبت و عشق است. این شربت به قدری دلنشین و خوشایند است که انسان را به وجد می‌آورد و در عین حال اشتیاق نسبت به آن عشق و محبت را در دل زنده می‌کند.
بیارا شهر دل را تحت تا فوق
بگو نا کو متاع لذت ذوق
هوش مصنوعی: دل را به شادی و نشاط بیارای و از لذت‌های زندگی بگو تا روح و جانت را سیراب کند.
مزاج کام ده ناکامیم را
بلند آوازه کن خوشنامیم را
هوش مصنوعی: حالت و طبع ما را که در رسیدن به کامیابی ناکام مانده‌ایم، مشهور و شناخته شده کن تا نام نیک و خوبی ما نیز برجسته شود.
هر آن محنت که عشق از وی گریزد
بفرما تا بجانم بر ستیزد
هوش مصنوعی: هر سختی و دشواری که عشق از آن فاصله بگیرد، اجازه بده تا به جانم بیفتد و با من مبارزه کند.
دماغم را بجامی تازه گردان
لبم را دشمن خمیازه گردان
هوش مصنوعی: به من انرژی بده و حالم را خوب کن، تا بتوانم بر خستگی و کسالت غلبه کنم.
بده صافی که چون بر مغز تازد
جبین معرفت گلرنگ سازد
هوش مصنوعی: یک شراب صاف به من بده که وقتی بر سرم ریخته شود، آگاهی و معرفت را رنگین و زیبا کند.
هوس را بسکه بگشادم در گنج
گهر جستم ، صدف بردم بصد رنج
هوش مصنوعی: بسیار دنبال آرزوها و خواسته‌هایم رفتم و پس از تلاش فراوان، به جواهراتی رسیدم، اما به سختی و زحمت زیاد به آن‌ها دست یافتم.
کنون عمریست کین طبع ادب ساز
همی بوسد در گنجینه راز
هوش مصنوعی: اکنون مدت زیادی است که این روحیه‌ی ادب و فرهنگ، همواره در تلاش است تا به رازهای نهفته و ارزشمند دست یابد و آن‌ها را در آغوش بگیرد.
کلید گنج معنی ده بدستم
وگرنه مستم اینک در شکستم
هوش مصنوعی: من کلید گنج معرفت را در دست دارم، و اگر این کلید را نداشتم، اکنون در حال مستی و حیرانی بودم.
چو عقلم شمع بیداری برافروز
چو شوقم گرم رفتاری در آموز
هوش مصنوعی: وقتی که عقل من روشنایی بیداری را به وجود می‌آورد، شوق من نیز به رفتار و عمل گرم می‌شود و به یادگیری و تجربه‌های جدید می‌پردازد.
زبانی ده بگفتن گرم وچالاک
کش از گرمی بود آتش عرقناک
هوش مصنوعی: زبان پرقدرت و سریع است و وقتی گرم می‌شود، مانند آتش باعث عرق‌ریزی می‌شود.
در یکدانه گر کمتر فشانم
بده گنجی کزان به برفشانم
هوش مصنوعی: اگر در یک دانه کمتر بریزم، به من گنجی بده تا بتوانم آن را در بقیه پخش کنم.
روایی ده متاع کاسدم را
بانصاف آشنا کن حاسدم را
هوش مصنوعی: محصولات من را با انصاف به آشناها نشان بده و حسدورزانم را بشناس.
کرامت کن بعرفی چند جامی
می آرام سوز دردنامی
هوش مصنوعی: به من لطف کن و در عیش و نوش چند لیوان می بنوش تا بتوانم از درد و رنج خود آرامش بگیرم.
که چون لب جرعه سنج ساغر آید
فغان نوش نوش از غم بر آید
هوش مصنوعی: زمانی که لب‌های انسانی به لبه‌ی لیوان می‌رسد و جرعه‌ای از شراب را می‌نوشند، صدای خوش و شادابی ناشی از این نوشیدن به سمتی دیگر از احساسات، یعنی غم، منتقل می‌شود.
بنام آنحکیم مصلحت کار
قدم لغزان به پیش عقل بردار
هوش مصنوعی: به نام خداوند حکیم، مصلحت کارها را در نظر بگیر و با احتیاط و دقت پیش برو.
که در صهبا زبدمستان نهفتن
جواهر از تهی دستان نهفتن
هوش مصنوعی: در میخانه، کسانی که مستند و غرق در شادی هستند، جواهرات را پنهان می‌کنند تا از دست آنهایی که چیزی ندارند، دور بمانند.
دهد آبی بعقل همت آموز
که گردد تشنگی را گوهر افروز
هوش مصنوعی: نظری به هوش و درایت می‌افکند که چگونه می‌توان با آگاهی، تشنگی را به چیزهای باارزش تبدیل کرد.
گه از دورش در اندازد بگرداب
گه از موجش در افشاند زپایاب
هوش مصنوعی: گاهی از دور به چاه می‌افتد و گاهی از امواجش به ساحل می‌رسد.
بنام آن برون سوز درون سنج
گشاد آموز مفتاح در گنج
هوش مصنوعی: با نام کسی که آتش درون را می‌سوزاند و اندازه‌گیری می‌کند، شروع کن و کلید گنج را از او بیاموز.
دهد آنگه لبی بس خشک و خاموش
که هان ای تشنه اینک جرعه مینوش
هوش مصنوعی: زمانی که لبان خشک و خاموشی به تو نشان داده می‌شود، بدان که در این لحظه، ای تشنه، می‌توانی جرعه‌ای بنوشی.
بنام آن طبیب راحت افروز
دل بیگانگانرا صحبت آموز
هوش مصنوعی: به نام آن پزشک که آرامش‌بخش دل‌های بیگانگان است، بیایید از سخن‌گویی با او بیاموزیم.
که یابد خسته چون نامحرمی را
بجان لرزان به بیند بیغمی را
هوش مصنوعی: کسی که خسته و بی‌تاب است، مانند کسی که به یک نامحرم نگاه می‌کند، با ترس و نگرانی به وضعیت بی‌خیالی دیگران نگاه می‌کند.
ببازیچه مزاج آراستنها
از او جز او بزاری خواستنها
هوش مصنوعی: در این دنیا هر چیزی که بخواهیم یا به دنبالش باشیم، تنها به خود او وابسته است و نمی‌توانیم در این زمینه دلخوش به چیز دیگری باشیم.
گسستن سبحه و زنار بستن
صنم گفتن وز او خامش نشستن
هوش مصنوعی: رهایی از زنجیرها و بستن پابند، حرف زدن از معشوق و سکوت کردن به خاطر او.
عنایت را عنان از ما نتابد
بدنبال مراد ما شتابد
هوش مصنوعی: مهر و لطف الهی به دست ما نیست و نمی‌توانیم آن را کنترل کنیم. اما همواره به دنبال رسیدن به هدف‌هایمان هستیم و برای دستیابی به خواسته‌هایمان تلاش می‌کنیم.
بنوعی تحفه امید گیرد
که نومیدی زغم نازاده میرد
هوش مصنوعی: شخصی به نوعی هدیه‌ای از امید می‌گیرد، زیرا ناامیدی از درد و غم به طور طبیعی از بین می‌رود.
تعالی الله زهی گنج عنایت
زهی بحر گهر سنج عنایت
هوش مصنوعی: خداوند بزرگ و والا، که بخشش‌هایش گنجینه‌ای از نعمت‌هاست، و دریاچه‌ای از ارزش‌ها و جواهرات است.
شمار جود او کردن نشاید
مگر هم علم او با او بر آید
هوش مصنوعی: نمی‌توان به ویژگی بخشندگی او اشاره کرد، مگر اینکه هم علم و دانایی او نیز در کنار آن وجود داشته باشد.
زبانرا مرغ دستان سنج دل کرد
ترنم را بنام او بحل کرد
هوش مصنوعی: زبان، مانند پرنده‌ای در دستان دل، با نغمه‌ای خوش به یاد او آرامش یافت و به بیان احساسات پرداخته است.
خرد را کاوش مغز سخن داد
وز آن سرچشمه سر برزد بمن داد
هوش مصنوعی: ذهن و فکر انسان به جستجوی دانش و حکمت می‌پردازد و از این جستجو، آگاهی و علم به او اعطا می‌شود.
عنایت کرد گنج بندگی نام
وزو سرمایه آغاز و انجام
هوش مصنوعی: تو را لطفی شامل حال شده که به مقام بندگی نائل آمده‌ای، این مقام گنجی ارزشمند است و اساس و پایۀ همه چیز، از ابتدا تا انتها، سرمایه‌ای بزرگ برای تو محسوب می‌شود.
بهشتی با دو عالم سرو آزاد
بمزد هیچ یعنی بندگی داد
هوش مصنوعی: در بهشت، که نماد خوشبختی و آزادی است، هیچ چیز به ارزش بندگی و خدمت به خدا نمی‌رسد.
محبت را کلید گنج دل کرد
ملامت را بخون او بحل کرد
هوش مصنوعی: عشق به عنوان راهی برای دسترسی به گنجینه‌های درون دل شناخته می‌شود و سختی‌ها و انتقادات را به وسیله‌ی احساسات عمیق و واقعی در خود حل می‌کند.
ز روی عشق چشم عافیت دوخت
خرابی را عمارتها در آموخت
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، چشمانش را بر روی شادی بست و به ویرانی‌ها آموخت که چگونه به ساخت و ساز بپردازند.
گلی از شاخ فطرت بر نیارد
که حیرت نقشی از وی برندارد
هوش مصنوعی: گل‌­هایی که از طبیعت به وجود می­‌آیند، هرگز نمی‌­توانند بدون اینکه تاثیر و زیبایی خود را نشان دهند، شکوفا شوند.
منه انگشت رد بر نقش دیوار
که آنجا جلوه هم بوده در کار
هوش مصنوعی: به دیوار که نگاه می‌کنی، اثر انگشتت را روی آن نگذار، چون آنجا هم زمانی زیبایی و جلوه‌ای داشته است.
قناعت کن بدین برهان و تن زن
فضولی را مده زنهار دامن
هوش مصنوعی: به اندازه‌ی خود راضی باش و در کار دیگران دخالت نکن، زیرا این کار ممکن است ایجاد مشکل کند.
بیا عرفی لب آلوده در بند
بدستانی که می سنجی فروخند
هوش مصنوعی: بیا عرفی، با لبانی که به دنیا آلوده است، به کسانی بپیوند که در حال قیمت‌گذاری و ارزشیابی هستند و به تو لبخند می‌زنند.
نوای عندلیب نیست هیهات
مسنج این نغمه در باغ مناجات
هوش مصنوعی: صدای بلبل در باغ مناجات وجود ندارد، پس چرا این نغمه را تقلید می‌کنی؟
زبانرا باز دار از تیغ رانی
بسست این ترکتازی بر معانی
هوش مصنوعی: زبانت را از زخم زبان و تندی نگه‌دار، زیرا این بی‌انصافی بر مفاهیم لطمه می‌زند.
وگر تلخی کند شور سیه مست
عنان بیخودی نگذارد از دست
هوش مصنوعی: اگر تلخی کند، شوری که از شراب سیاه به دست آمده، کسی را از خودبیخودی دور نمی‌کند و او را رها نمی‌سازد.
زبان معذرت میبوس و میتاز
که بخشاید مگر داننده راز
هوش مصنوعی: بهتر است با زبان نرم و حسن کلام از دیگران عذرخواهی کنی و به دل آنها بروی، زیرا ممکن است کسی که رازها را می‌داند، به تو بخشش کند.
سمند معنیت در زیر زین باد
دو عالم گوهرت در آستین باد
هوش مصنوعی: نتایج و ارزش‌های وجودت را در دست داری و می‌توانی با قدرت و سرعت به جلو بروی. دنیا به تو و استعدادهایت وابسته است و در دست توست که چطور از آن بهره‌برداری کنی.
ایا بخت سخن از خواب برخیز
چو نخل طبع من شاداب برخیز
هوش مصنوعی: ای بخت، همچون نخی که سر از خواب برمی‌خواهد، بیدار شو و به زندگی من شادابی و نشاط ببخش.
زند عرفی صلای خوش کلامی
چه خوانی بر سر خاک نظامی
هوش مصنوعی: آیا نغمه‌ی زیبا و دلنشینی که عرفی می‌خواند، بر روی مزار نظامی چه نشان می‌دهد؟
زد اینک تخت گویائی بشیراز
سبک برخیز و خواب آلوده میتاز
هوش مصنوعی: اکنون زمان آن فرا رسیده است که از جایی که هستی برخیزی و سرزنده و پر انرژی به سمت جلو حرکت کنی. این هشدار به تو می‌دهد که از خواب غفلت بیدار شوی و به فعالیت و تلاش بپردازی.
بخواب آلودگی کن طی فرسنگ
که وقت از چشم مالیدن شود تنگ
هوش مصنوعی: به خواب فرو رو و سفر را آغاز کن، چرا که زمان به سرعت می‌گذرد و فرصت به تنگی می‌کشد.
مگو این بوسه گاه اهل معنیست
که این معنی صواب و رفت اولیست
هوش مصنوعی: نگو که این بوسه فقط برای اهل معناست، چرا که درک صحیح و درست از این مسئله مقدم و مهم‌تر است.
کنون درگاه عرفی بوسه گاهست
ترا از گنجه تا شیراز راهست
هوش مصنوعی: اکنون درگاه عرفی، جایی است برای بوسه دادن تو، از گنجه تا شیراز راهی است.
بیا دلق وداع انداز در دوش
بکش قبر نظامی را در آغوش
هوش مصنوعی: بیا لباس وداع بپوش و در آغوش بگیر یاد و خاطر نظامی را.
طلب کن همت پاک از مغاکش
زیارت نامه بستان زخاکش
هوش مصنوعی: از عمق دلخواه خود، اراده و همت پاکی را بخواه و از خاک آن، شناسنامه و هویت او را بردار.
که نزد آن شهنشاه معانی
توان ره یافتن زین ارمغانی
هوش مصنوعی: در نزد آن پادشاه بزرگ، می‌توان به معانی عمیق دست پیدا کرد و از این هدیه بهره‌مند شد.
چگویم کاورم در گنجه شیراز
ترا بنمایم آن گنجینه راز
هوش مصنوعی: چه بگویم که تو را در دل شیراز پنهان کرده‌ام، می‌خواهم آن راز گرانبها را به تو نشان دهم.
بگویم فاش و برقع برگشایم
منم کین نغمه بر خود میسرایم
هوش مصنوعی: می‌خواهم به صراحت بگویم و پرده را کنار بزنم، من کسی هستم که این آواز را برای خودم می‌زنم.
دو منظورم بود در خوش کلامی
که حاجت داشت بر هر یک نظامی
هوش مصنوعی: در کلام شیرین و دلنشین من، دو هدف وجود داشت که نیاز به نظم و ترتیب برای هر یک از آن‌ها لازم بود.
یکی هم آنکه ماند این نسخه در پیش
که نوشش بر مسیحا میزند نیش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نسخی از دارو یا درمانی که به دست مسیحا (نجات‌دهنده) است، ممکن است به سمت او نیز آسیب بزند یا آسیب برساند. به عبارت دیگر، حتی بهترین درمان‌ها یا نجات‌دهنده‌ها نیز ممکن است در شرایط خاصی خطراتی داشته باشند و عواقبی غیرمنتظره ایجاد کنند.
یکی آنگوهر افروز گهر سنج
که یکسر شبچراغم جوید از گنج
هوش مصنوعی: شخصی که مانند یک مروارید درخشان و ارزشمند است، به دنبال جواهرات بامعنایی می‌گردد که بتواند شب‌چراغ زندگی‌اش را روشن کند.
سهیل از آسمان بیند نه اطلس
صفا از کعبه جوید بی مقرنس
هوش مصنوعی: سهیل که ستاره‌ای درخشان است، در آسمان می‌درخشد و برای پیدا کردن عظمت و زیبایی، به کعبه می‌نگرد، نه به زینت‌های ظاهری و کمرنگ.
گران لفظی که بر معنی کند زور
نسنجد گر سلیمان گفت و گرمور
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی و بلاغت سخن می‌گوید، اگرچه از کلمات سنگینی استفاده کند، نمی‌تواند ارزش واقعی و عمیق آن را به تصویر بکشد. حتی اگر این گفتار از شخصیت‌های بزرگ مثل سلیمان یا گرمور باشد، باز هم نمی‌تواند به عمق مفهوم برسد.
هر آن معنی که لفط او سقیم است
نبخشاید اگر در یتیم است
هوش مصنوعی: هر معنایی که واژه‌اش سالم نیست، اگر در مورد یتیمی باشد، مورد بخشش قرار نخواهد گرفت.
گلی کز خار دامانش درید است
صبا گر داده از دستش پرید است
هوش مصنوعی: گلی که به خاطر خارهایی که به دامنش چسبیده، لطمه خورده است، حالا اگر نسیم به او برسد، به سرعت از دستانش دور می‌شود.
گهر جوید ولی از معدن خاص
خذف ریزد ولی از دست غواص
هوش مصنوعی: جواهرات باید از معادن خاص خود استخراج شوند، اما گاهی به دست غواصان نمی‌رسند.
اگر سحبان خشن آرد ببازار
بدنیا سنجد وگردد خریدار
هوش مصنوعی: اگر اسب خوبی به بازار بیاید، حتی اگر کمی زشت باشد، باز هم خریداری خواهد داشت.
وگر عرفی بمستی نغمه سنجد
ز خجلت دادن بلبل نرنجد
هوش مصنوعی: اگر عارف در حال مستی به زیبایی نغمه‌خوانی بپردازد، بلبل به خاطر شرم و خجالت ناراحت نخواهد شد.
نه خویشاوند فرهادم نه مزدور
که بی روغن چراغش را دهم نور
هوش مصنوعی: من نه از خانواده فرهاد هستم و نه کسانی که برای پول کار می‌کنند، که چراغ او را بدون روغن روشن کنم.
نه خسرو را زشیرین دایگانم
که بر وی تیزتر باشد زبانم
هوش مصنوعی: من نه آن قدر به خسرو نزدیک هستم که بتوانم به زبان شیرینی با او سخن بگویم؛ زیرا بر وی، زبان من تندتر و بامزه‌تر است.
ز عرض حسن شیرین بی نیازم
رسد بر خسرو و فرهاد نازم
هوش مصنوعی: از زیبایی دلنشین بی‌نیازم، حتی اگر به خسرو و فرهاد ببالند.
از اینها در گذر اسرار جوباش
بعشق آویز و رمز آموز او باش
هوش مصنوعی: از این مسائل عبور کن و به عشق بپرداز و رمز و رازهای آن را بیاموز.
بگویم داستان عشق فرهاد
که مستانرا سرودی میدهم یاد
هوش مصنوعی: قصه عشق فرهاد را برایتان می‌گویم که یادآور سرودهای شاد و مستانه است.
نه زان دست این قلم را کرده ام تیز
که سنجم نامه شیرین و پرویز
هوش مصنوعی: من این قلم را تیز نکرده‌ام تا به وسیله‌اش نامه شیرین و پرویز را بسنجم.
اگر آن نامه رازش ناگشادست
تراز وی قیامت ایستادست
هوش مصنوعی: اگر آن نامه که رازی در خود دارد، به آشکار شدن نرسیده است، پس حتماً عواقب و پیامدهای سنگینی در انتظار آن خواهد بود.
وگر زان و الهی بر قول دستان
که گردی هوشیار از رمز مستان
هوش مصنوعی: اگر بر قول دستان و الهی توجه کنی، مانند کسی هوشیار خواهی شد که از رازهای دلربا آگاه است.
سراسر سر عشق است این ترانه
همه بلبل پرد زین آشیانه
هوش مصنوعی: این ترانه کاملًا درباره عشق است و به نوعی شبیه به صدای پرنده‌ای است که در این لانه می‌خواند.
کسی کو یافت کین بازیچه رنگست
زبان عشق با گوشش بجنگست
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت عشق را درک نکرده و آن را فقط یک بازی سطحی می‌داند، در واقع از شنیدن و فهمیدن عمق احساسات باز می‌ماند.
کس از این نکته گر دانش فزونست
نداند عشق می‌داند که چونست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به دانش و آگاهی بالای خود در مورد عشق اعتماد کند، بلکه فقط عشق است که می‌فهمد چطور باید باشد.