گنجور

شمارهٔ ۳۸ - لطیفه

لطیفه ای زسر صدق گویمت «عرفی»
بسنج اگر بدو نیک متاع میدانی
بعلم تجربه با آنکه ذره ذره خویش
ز آفتاب عدم در سماع میدانی
بکبریای تو نازم که ملک هستی را
میانه خود و ایزد مشاع میدانی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لطیفه ای زسر صدق گویمت «عرفی»
بسنج اگر بدو نیک متاع میدانی
هوش مصنوعی: با صداقت و دوستی چیزی به تو می‌گویم، ای عرفی، اگر قدر کالاهای خوب را می‌دانی، آن را بسنج و ارزشش را درک کن.
بعلم تجربه با آنکه ذره ذره خویش
ز آفتاب عدم در سماع میدانی
هوش مصنوعی: با علم و تجربه، با اینکه خودت را به طور تدریجی از وجود پرتو آفتاب عدم دور می‌کنی، در حال تجربه‌ای هستی.
بکبریای تو نازم که ملک هستی را
میانه خود و ایزد مشاع میدانی
هوش مصنوعی: به عظمت و بزرگواری تو افتخار می‌کنم که جهان را در کنار خود و خداوند مشترک می‌دانی.