شمارهٔ ۲۰ - آخرین سخن
فسانه ای بشنو عرفی از من بیمار
که باشدت بنفاق معاشران رهبر
زعافیت بمکافات معصیت دوسه روز
مریض گشته تنم از مشیت داور
بیاض دیده زحمرت همی بدان ماند
که لاله سوده کسی درمیانه عبهر
حرارت تنم ارعاریت کند شاید
که مستحیل شود آفتاب راجوهر
زنبض جستنم ازبس هوا تموج یافت
زنبض موجی ،نتوان شناختن محور
گرفته مالک دوزخ بدست قاروره
که بهر دوزخیان شربتی بردبسقر
نرفته یک سرمودرد و برسربالین
زنسخه های اطبا نهاده صد دفتر
من اوفتاده بدین حال و دوستان دوروی
بدور بالش و بستر ستاده چون منبر
یکی بریش کشد دست و کج کند گردن
که روزگار وفا با که کردجان پدر
بجاه و مال فرومایه دل نشاید بست
کجاست دولت جمشید و ملک اسکندر
بوقت رفتن ،دل باخدای باید داشت
بجز خدابکن ازهرچه هست قطع نظر
یکی بنرمی آواز و گفتگوی خزین
کند شروع و کشد آستین بدیده تر
که جان من همه را این ره است و باید رفت
تمام رهگذرانیم و دهر راه گذر
چه ما که ریش بعصیان سفید کردستیم
چه آنکه یاسمنش راز سبز نیست خبر
جوان و پیر بنزداجل بیک نرخ است
به بیشه برق چوآتش زند، چه خشک و چه تر
چو درنمیگذرد روزگار ازاین عادت
بتازه رویی اگر بگذرند بس بهتر
یکی بچرب زبانی سخن طراز شود
که ای وفات تو تاریخ فوت ذوق و هنر
فراهم آی و پریشان مدار دل، زنهار
که نظم و نثر تومن جمع میکنم یکسر
پس از نوشتن و تصحیح میکنم انشاء
سزای شأن تو دیباچه ای چو درج گهر
چنانچه هستی فهرست دانش و فرهنگ
چنانچه هستی مجموعه کمال و سیر
بنظم و نثر در آویزم و دل انگیزم
اگرچه حصر کمال تو نیست حد بشر
خدای عزوجل صحتم دهد، بینند
که این منافقکان راچه آورم برسر
شمارهٔ ۱۹ - بخل بی نهایت: همدمی دارم بسی خوش صحبت اما گرسنهشمارهٔ ۲۱ - آزمایش: زهر هنر که زنم لاف ، امتحان شرط است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فسانه ای بشنو عرفی از من بیمار
که باشدت بنفاق معاشران رهبر
هوش مصنوعی: داستانی را از من، که در حال بیماری هستم، بشنو؛ زیرا در دنیای دوگانگی و نفاق، راهنمایی برای معاشران و دوستان لازم است.
زعافیت بمکافات معصیت دوسه روز
مریض گشته تنم از مشیت داور
هوش مصنوعی: چند روزی است که به خاطر گناهانم بیمار شدهام و این حالتی که دارم، نتیجه خواست و اراده خداوند است.
بیاض دیده زحمرت همی بدان ماند
که لاله سوده کسی درمیانه عبهر
هوش مصنوعی: سفیدی چشمها به خاطر سیاهی چشمان توست، مانند لالهای که در میان آبها خود را نشان میدهد.
حرارت تنم ارعاریت کند شاید
که مستحیل شود آفتاب راجوهر
هوش مصنوعی: اگر گرمای بدنم تو را به حرکت درآورد، شاید بتواند جوهر آفتاب را تغییر دهد.
زنبض جستنم ازبس هوا تموج یافت
زنبض موجی ،نتوان شناختن محور
هوش مصنوعی: به خاطر تلاطم و تغییرات فراوانی که در محیط وجود دارد، دیگر نمیتوان مرکز و اساس یک موضوع را به راحتی شناسایی کرد.
گرفته مالک دوزخ بدست قاروره
که بهر دوزخیان شربتی بردبسقر
هوش مصنوعی: مالک دوزخ در دستش یک بطری دارد که برای دیوانهها و ساکنان دوزخ، نوشیدنیای از آن میریزد.
نرفته یک سرمودرد و برسربالین
زنسخه های اطبا نهاده صد دفتر
هوش مصنوعی: هیچ دردی از سرم به دور نشده و من تا به حال تمامی نسخههای درمانی پزشکان را روی بالین خود گذاشتهام و آنها را با دقت مطالعه کردهام.
من اوفتاده بدین حال و دوستان دوروی
بدور بالش و بستر ستاده چون منبر
هوش مصنوعی: من در این وضعیت بد افتادهام و دوستانی که دورو هستند، مانند منبری در کنار من نشستهاند.
یکی بریش کشد دست و کج کند گردن
که روزگار وفا با که کردجان پدر
هوش مصنوعی: کسی به او آسیب میزند و او را در شرایط سختی قرار میدهد، در حالی که نمیداند روزگار هیچگاه با چه کسی وفا نکرده است.
بجاه و مال فرومایه دل نشاید بست
کجاست دولت جمشید و ملک اسکندر
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و ثروت اشخاص پست و بیارزش نباید دل بست. چه کسی میتواند بگوید که کجاست قدرت و عظمت جمشید و سلطنت اسکندر؟
بوقت رفتن ،دل باخدای باید داشت
بجز خدابکن ازهرچه هست قطع نظر
هوش مصنوعی: در زمان جدایی، باید قلبتان فقط به خداوند تعلق داشته باشد و از هر چیزی جز خدا، باید چشمپوشی کنید.
یکی بنرمی آواز و گفتگوی خزین
کند شروع و کشد آستین بدیده تر
هوش مصنوعی: کسی به آرامی و با صدای نرم صحبت میکند و در آغاز گفتگو، آستین خود را بالا میزند و اشک در چشمانش جمع میشود.
که جان من همه را این ره است و باید رفت
تمام رهگذرانیم و دهر راه گذر
هوش مصنوعی: زندگی من در این مسیر است و باید آن را طی کنم. ما همه عابران هستیم و دنیا تنها یک گذرگاه است.
چه ما که ریش بعصیان سفید کردستیم
چه آنکه یاسمنش راز سبز نیست خبر
هوش مصنوعی: ما که به خاطر نافرمانیهایمان موهایمان سفیدی ریش را تجربه کردهایم، یا کسی که گل یاسمنش خبر از راز سبز ندارد، هر دو در یک وضعیت هستیم.
جوان و پیر بنزداجل بیک نرخ است
به بیشه برق چوآتش زند، چه خشک و چه تر
هوش مصنوعی: جوان و پیر هر دو در برابر فریبها و مشکلات یکسان هستند. وقتی در دل طبیعت برق میزند، مانند آتش، میتواند همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد، چه خشک باشد و چه تر.
چو درنمیگذرد روزگار ازاین عادت
بتازه رویی اگر بگذرند بس بهتر
هوش مصنوعی: وقتی روزگار از این عادتهای کهنه عبور کند و به صورت جدیدی رخ نمایی، برایت بسیار بهتر خواهد بود اگر این تغییر را بپذیری.
یکی بچرب زبانی سخن طراز شود
که ای وفات تو تاریخ فوت ذوق و هنر
هوش مصنوعی: کسی که به زبان چرب و شیرین سخن میگوید، میتواند باعث شود که مرگ تو به عنوان یک نقطه ضعف یا کمبود در زمینه ذوق و هنر تعبیر شود.
فراهم آی و پریشان مدار دل، زنهار
که نظم و نثر تومن جمع میکنم یکسر
هوش مصنوعی: به خودت آرامش بده و دل را آشفته نکن، که بیم آن دارم که هر دو سخن و نظم را به یکباره جمع کنم.
پس از نوشتن و تصحیح میکنم انشاء
سزای شأن تو دیباچه ای چو درج گهر
هوش مصنوعی: پس از نوشتن، متن را ویرایش میکنم تا شایستهی مقام تو باشد، همانطور که دیباچهای نرم و گرانبها شایستهی یک نگین است.
چنانچه هستی فهرست دانش و فرهنگ
چنانچه هستی مجموعه کمال و سیر
هوش مصنوعی: تو نمایندهای از علم و فرهنگ هستی، و تجلی کمال و پیشرفت در وجود تو نهفته است.
بنظم و نثر در آویزم و دل انگیزم
اگرچه حصر کمال تو نیست حد بشر
هوش مصنوعی: در شعر، من اشعار و نثر را به هم میآمیزم و زیبا میسازم، اگرچه کمال و زیبایی تو فراتر از حد و اندازه انسانی است.
خدای عزوجل صحتم دهد، بینند
که این منافقکان راچه آورم برسر
هوش مصنوعی: خدایا، مرا سلامتی عطا کن تا ببینند که چه بلایی بر سر این منافقها میآورم.