گنجور

غزل شمارهٔ ۹۱

اندوه هجر پیشه و شادی من است
جویای آفتابم و شب هادی من است
زود آ ، که توتیا شود، این بیستون هجر
زین سان که زیر تیشه ی فرهادی من است
تا خوانده ام که هیچ گره بی گشاد نیست
تلخی فروش هجر تو قنادی من است
خضرم به چشم خوانده و ترسم خجل شود
این خاک چشمه خیز که در وادی من است
آزادگی نه کام شناسای بندگی است
نشو و نمای بندگی، آزادی من است
طغیان شوق بین که کجا زد به کشتنم
اندوه را که فخر به همزادی من است
بلبل سرشت را غزل شوق بی نواست
عرفی تو گوش باش که این وادی من است

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اندوه هجر پیشه و شادی من است
جویای آفتابم و شب هادی من است
هوش مصنوعی: اندوه جدایی همیشه با من است و شادی‌ام در جستجوی نور و روشنی است، در حالی که شب برای من راهنمایی می‌کند.
زود آ ، که توتیا شود، این بیستون هجر
زین سان که زیر تیشه ی فرهادی من است
هوش مصنوعی: زود بیایید، زیرا این بیستون هجرانی که بر من می‌گذرد، به زودی به توتیا تبدیل خواهد شد، درست همان‌طور که زیر تیشه‌ی فرهاد است.
تا خوانده ام که هیچ گره بی گشاد نیست
تلخی فروش هجر تو قنادی من است
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که هیچ مشکلی نیست که نتوان آن را حل کرد، و تلخی و سختی دوری از تو برای من مانند کار یک قنادی است که مشغول فروش شیرینی‌هاست.
خضرم به چشم خوانده و ترسم خجل شود
این خاک چشمه خیز که در وادی من است
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه این زمین سرسبز و خرمی در وادی من وجود دارد، نگرانم که این خاک، به خاطر خوش‌صحبتی من خجالت بکشد و شرمسار شود.
آزادگی نه کام شناسای بندگی است
نشو و نمای بندگی، آزادی من است
هوش مصنوعی: آزادی واقعی در شناخت و درک بندگی نهفته نیست و بذر و نشو و نمای بندگی، نشان‌دهنده آزادی من است.
طغیان شوق بین که کجا زد به کشتنم
اندوه را که فخر به همزادی من است
هوش مصنوعی: عشق شدت و حرارتی دارد که گویی همه چیز را به هم ریخته و مرا به شدت دچار احساسات کرده است. این اندوه و غم برای من به نوعی باعث افتخار است؛ زیرا نشان‌دهنده پیوندی عمیق و واقعی با عشق من است.
بلبل سرشت را غزل شوق بی نواست
عرفی تو گوش باش که این وادی من است
هوش مصنوعی: بلبل، که موجودی سرشار از احساسات و شوق است، در عالم غزل و عشق، بدون صدای خود به سر می‌برد. به عرفی، توجه کن که اینجا، جایی است که من در آن احساس می‌کنم و زندگی می‌کنم.