گنجور

غزل شمارهٔ ۵۴

از آن ز شربت صلحم هوای پرهیز است
که آتش تب شوقم نه آن چنان تیز است
چو زلف باز کنی ناله خیزد از دل ها
که دام ما همه این طره ی دل آویز است
ز طره مشک به دامان کوهکن پاشد
اگر چه تکیه ی شیرین به دوش پرویز است
سمند سعی چه بیهوده رانی ای فرهاد
که هم عنانی گردون نصیب شبدیز است
چگونه مانع نظاره ام شوی که مرا
ز شوق روی تو سر تا قدم نگه خیز است
ستزه باخت به میدان امتحان عرفی
عنان کشیده چه داری، محل مهمیز است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن ز شربت صلحم هوای پرهیز است
که آتش تب شوقم نه آن چنان تیز است
هوش مصنوعی: من به خاطر نوشیدن شربت صلح، میل به احتیاط و پرهیز را در خود احساس می‌کنم، زیرا آتش اشتیاقم دیگر آنقدر شدید نیست.
چو زلف باز کنی ناله خیزد از دل ها
که دام ما همه این طره ی دل آویز است
هوش مصنوعی: زمانی که زلف خود را باز کنی، ناله‌ای از دل‌ها بلند خواهد شد، زیرا تمام زنجیرهای ما از این تزیین دل‌انگیز توست.
ز طره مشک به دامان کوهکن پاشد
اگر چه تکیه ی شیرین به دوش پرویز است
هوش مصنوعی: اگر موی مشکی از دامان کوه‌کن بریزد، حتی اگر شیرین بر دوش پرویز تکیه کرده باشد.
سمند سعی چه بیهوده رانی ای فرهاد
که هم عنانی گردون نصیب شبدیز است
هوش مصنوعی: ای فرهاد، تلاش بیهوده‌ای نکن! تو نمی‌توانی با سمند خودت به آن کامیابی برسی، چرا که سوار بر شبدیز، گردونه‌ی افلاک (آسمان) خود را دارد.
چگونه مانع نظاره ام شوی که مرا
ز شوق روی تو سر تا قدم نگه خیز است
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی مانع دیدن من بشوی وقتی که تمام وجودم به خاطر عشق به تو به حرکت درآمده است؟
ستزه باخت به میدان امتحان عرفی
عنان کشیده چه داری، محل مهمیز است
هوش مصنوعی: در میدان آزمون، اگر به چالش بیفتی و شکست بخوری، دلواپس نباش، زیرا اینجا جای رشد و پیشرفت است.