غزل شمارهٔ ۵۱۷
گر نه خود را بیخود از جام جنون می ساختم
دوش با این درد دل تا روز چون می ساختم
یاد آن دارد که تا ذوقم فزاید روز وصل
حسرت دل یادم از یادت فزون می ساختم
آه از آن حرمان که دل را از خیالات محال
گاه می دادم تسلی، گاه خون می ساختم
کی غم فرهاد و من یکسان شود، گر من ز دل
غم برون می ریختم، صد بیستون می ساختم
گر خبر می داشتم، عرفی، ز ناسازی او
کی چنین خود را به دست او زبون می ساختم
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر نه خود را بیخود از جام جنون می ساختم
دوش با این درد دل تا روز چون می ساختم
هوش مصنوعی: اگر خود را از شوق و جنون بیخود نمیکردم، شب گذشته با این درد دل تا روز به چه حالتی میرسیدم؟
یاد آن دارد که تا ذوقم فزاید روز وصل
حسرت دل یادم از یادت فزون می ساختم
هوش مصنوعی: به یاد آن روزی هستم که در این وصال، شوق و لذتم بیشتر میشود. برای فراموش نکردن تو، همیشه حسرت دلم را بیشتر میکنم.
آه از آن حرمان که دل را از خیالات محال
گاه می دادم تسلی، گاه خون می ساختم
هوش مصنوعی: افسوس بر این حسرت که گاه با خیالات غیرممکن به دل خود آرامش میدادم و گاه به این فکر که چه خونینی به دل میسازم.
کی غم فرهاد و من یکسان شود، گر من ز دل
غم برون می ریختم، صد بیستون می ساختم
هوش مصنوعی: هرگز غم فرهاد و من یکسان نخواهد شد. اگر من هم میتوانستم غم را از دل بیرون بریزم، صد برجستگی و زیبایی مثل بیستون میساختم.
گر خبر می داشتم، عرفی، ز ناسازی او
کی چنین خود را به دست او زبون می ساختم
هوش مصنوعی: اگر میدانستم که او با من ناسازگار است، هیچگاه خودم را اینگونه تحت سلطهاش قرار نمیدادم.