گنجور

غزل شمارهٔ ۵۰۹

منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد داستان غم دارم
دلی که زخم پذیری کند نمی دانم
وگر نه تیر نفس در کمان غم دارم
از آن به تیغ غم آیم که در دکانچهٔ عشق
هزار قافله عشرت زیان غم دارم
چه شد که جان به غمت داده ام به گفتهٔ عشق
اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
از آن دیار عدم شد مسخرم، عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم
به زیر ناصیه صد داستان غم دارم
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که بار سنگین غم را به دوش می‌کشم و در دل خود، از درد و مشکلاتی که تجربه کرده‌ام، داستان‌های زیادی دارم.
دلی که زخم پذیری کند نمی دانم
وگر نه تیر نفس در کمان غم دارم
هوش مصنوعی: دلِ آسیب‌پذیری را نمی‌شناسم، اما می‌دانم که غم و اندوهی در خود دارم که مانند تیری در کمان منتظر پرتاب است.
از آن به تیغ غم آیم که در دکانچهٔ عشق
هزار قافله عشرت زیان غم دارم
هوش مصنوعی: از آنجایی که غم در دل دارم، به دست تیغ آن می‌رسم. در دکان عشق، هزاران بار را هجران و غم را تجربه کرده‌ام.
چه شد که جان به غمت داده ام به گفتهٔ عشق
اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و احساسم به تو، جانم را فدای غم تو کرده‌ام. حتی اگر غم تو از من دور شود، همچنان احساس درد و اندوهی را که به تو وابسته است، در خودم دارم.
گر از بهشت شود معصیت عنان تابم
هزار شکر که صد بوستان غم دارم
هوش مصنوعی: اگر بهشتی هم معصیتی در میان باشد، من هزار بار شکر می‌کنم که صد باغ غم در دل دارم.
از آن دیار عدم شد مسخرم، عرفی
که صد سپاه بلا در عنان غم دارم
هوش مصنوعی: من از سرزمین عدم به تسخیر درآمده‌ام، عرفانی که صدها لشکر از رنج و اندوه در اختیار من دارد.