گنجور

غزل شمارهٔ ۴۹۷

چه دور است این که نفع از گردش گردون نمی بینم
غم لیلی نمی یابم، دلی مجنون نمی بینم
رواج بی غمی ها بین که با آن مردم آزاری
چه محنت ها که می دیدم ز دهر، اکنون نمی بینم
به هر گامی شهید غمزهٔ زین پیش می دیدم
در این عهد استخوان زاغ در هامون نمی بینم
مگو درمان درد از دست دل بگذار و راحت، من
کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم
مگر راه خیال غمزه ات بر سینه ها بستی
که بر خاک شهیدان چشم های خون نمی بینم
نمی رنجم اگر حق وفای من نمی دانی
که با این حسنت از حسن آفرین ممنون نمی بینم
مکن آغاز صلح آنگیختن، عرفی، تحمل کن
که رنگ آشتی با آن رخ گلگون نمی بینم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه دور است این که نفع از گردش گردون نمی بینم
غم لیلی نمی یابم، دلی مجنون نمی بینم
هوش مصنوعی: مدت زمانی است که از دنیای اطرافم نفعی نمی‌بینم و به همین خاطر، نه غم لیلی را احساس می‌کنم و نه دلی دیوانه و عاشق.
رواج بی غمی ها بین که با آن مردم آزاری
چه محنت ها که می دیدم ز دهر، اکنون نمی بینم
هوش مصنوعی: در بین مردم، خوشی و بی‌غم بودن رواج دارد و من دیگر آن محنت‌ها و دردسرهایی که از زندگی می‌کشیدم را نمی‌بینم.
به هر گامی شهید غمزهٔ زین پیش می دیدم
در این عهد استخوان زاغ در هامون نمی بینم
هوش مصنوعی: در هر قدمی که برمی‌دارم، فقط مرگ و زخم‌های عشق را می‌بینم. اما در زمانه‌ای که در آن هستم، حتی نشانی از زاغی که بر امواج هامون نشسته باشد، نمی‌یابم.
مگو درمان درد از دست دل بگذار و راحت، من
کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم
هوش مصنوعی: نگو که برای درد دل راهی هست، بگذار و بگذریم، چون من هیچ آرامشی از این درد روز افزون نمی‌یابم.
مگر راه خیال غمزه ات بر سینه ها بستی
که بر خاک شهیدان چشم های خون نمی بینم
هوش مصنوعی: آیا به خاطر زیبایی و جاذبه تو، دل ها را در بند کردی که من دیگر در میان شهیدان، چشمان اشکبار نمی‌بینم؟
نمی رنجم اگر حق وفای من نمی دانی
که با این حسنت از حسن آفرین ممنون نمی بینم
هوش مصنوعی: من از این که تو به وفای من اهمیت نمی‌گذاری ناراحت نمی‌شوم، چون با زیبایی‌ات به قدری مدهوش کننده‌ای که از آفرینش زیبایی، شکرگزار هستم و نمی‌توانم به خوبی تو فکر کنم.
مکن آغاز صلح آنگیختن، عرفی، تحمل کن
که رنگ آشتی با آن رخ گلگون نمی بینم
هوش مصنوعی: برای شروع صلح تلاش نکن، عرفی، بهتر است کمی صبر کنی، چون نشانی از آشتی و خوشی را در چهره‌اش نمی‌بینم.