گنجور

غزل شمارهٔ ۴۸۵

تا کی دهم به دست تماشا زمام چشم
فالی زنم که گریه بر آید بنام چشم
ای گریه بی مضایقه از در درآ که من
هر دم به خون دل بنویسم سلام چشم
از بس که حیرت آمد و بیگانگی فزود
امشب خیال دوست نگردید رام چشم
صد نوحه هست بر لب و نسپرده راه گوش
صد گریه هست در دل و نشنیده نام چشم
عرفی فسرده چون نبود مجلسم که باز
خالی است شیشهٔ دل و خشک است جام چشم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی دهم به دست تماشا زمام چشم
فالی زنم که گریه بر آید بنام چشم
هوش مصنوعی: تا کی باید اجازه بدهم که دیگران بر من تسلط پیدا کنند و با نگاه کردن به من زندگی‌ام را پیش‌بینی کنند؟ در حالی که وقتی به چشم‌هایم نگاه می‌کنند، فقط می‌خواهند گریه کنند.
ای گریه بی مضایقه از در درآ که من
هر دم به خون دل بنویسم سلام چشم
هوش مصنوعی: ای گریه‌ی بی‌امان، بی‌درنگ به سراغ من بیا، زیرا من هر لحظه با درد دل و اشک، سلامی به چشمانم می‌نویسم.
از بس که حیرت آمد و بیگانگی فزود
امشب خیال دوست نگردید رام چشم
هوش مصنوعی: به خاطر شدت حیرت و افزایش احساس بیگانگی، امشب تصور کردن دوست به سختی ممکن بود و چشمم نتوانست آن را به آسانی بپذیرد.
صد نوحه هست بر لب و نسپرده راه گوش
صد گریه هست در دل و نشنیده نام چشم
هوش مصنوعی: بر لب‌ها نوای غم و ناله‌ای فراوان وجود دارد، اما گوش‌ها به این صداها توجهی ندارند. در دل، اشک و اندوهی عمیق هست، در حالی که چشمان هیچ نام و نشانی از این احساسات را نشان نمی‌دهند.
عرفی فسرده چون نبود مجلسم که باز
خالی است شیشهٔ دل و خشک است جام چشم
هوش مصنوعی: نمی‌توانم مجلسی پر شادی و نشاط داشته باشم، چون دل من همچنان خالی و غمگین است، مانند شیشه‌ای خالی و چشمی که از گریه خشک شده است.