گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶۳

ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم
یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم
آب حیات از لب ما می چکد ولی
صد چشمه زهر هست که بیرون نمی دهیم
شد رام تازیانهٔ ما توسن جنون
دیگر عنان فتنه به گردون نمی دهیم
اهل زمانه را هوس آب خضر و بس
کس را خبر ز چاشنی خون نمی دهیم
بیداری از طبیعت موزون به ما رسید
کز بیم دل به قامت موزون نمی دهیم
دیوانه است عرفی و معموره دشمنی
ویرانه را به ملک فریدون نمی دهیم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم
یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم
هوش مصنوعی: ما تشنگی‌امان را به دجله و جیحون نمی‌فروشیم و یک فریاد تشنگی را به صد کاسه خون نمی‌دهیم.
آب حیات از لب ما می چکد ولی
صد چشمه زهر هست که بیرون نمی دهیم
هوش مصنوعی: ما خود زندگی و شادی را در کلام‌مان جاری می‌سازیم، اما در عین حال، درد و تلخی را از خود منتشر نمی‌کنیم.
شد رام تازیانهٔ ما توسن جنون
دیگر عنان فتنه به گردون نمی دهیم
هوش مصنوعی: ما دیگر اجازه نمی‌دهیم که فتنه و آشوب در دنیا جاری شود، زیرا از تازیانه‌های جنون خود کنترل را به دست گرفته‌ایم و هر چیز را در مسیر درستی قرار داده‌ایم.
اهل زمانه را هوس آب خضر و بس
کس را خبر ز چاشنی خون نمی دهیم
هوش مصنوعی: مردم زمانه تنها به دنبال آرزوها و خواسته‌های خود هستند و از حقیقت و عمق مسائل آگاه نیستند؛ ما هم درباره عذاب و مشکلات زندگی هیچ اطلاعاتی به آنان نمی‌دهیم.
بیداری از طبیعت موزون به ما رسید
کز بیم دل به قامت موزون نمی دهیم
هوش مصنوعی: آگاهی و شعور ما از طبیعت زیبا و منظم به ما منتقل شده است و به خاطر نگرانی از دل، به زیبایی و نظم خود اهمیت نمی‌دهیم.
دیوانه است عرفی و معموره دشمنی
ویرانه را به ملک فریدون نمی دهیم
هوش مصنوعی: عرفی به محبت و دیوانگی خود اعتراف می‌کند و می‌گوید ما این ویرانه و پریشانی را به سرزمین فریدون که نماد حکمرانی و سعادت است نمی‌دهیم. این بیان کننده این است که ارزش و زیبایی را نمی‌توان به چیزهای خراب و بی‌معنا سپرد.