گنجور

غزل شمارهٔ ۴۴

امید صلح از آن با شکیب ایوب است
که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است
همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد
که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است
تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو
زمانه نازکش و آفتاب محبوب است
نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه
به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است
خبر نیافته عرفی ز طبع نازک دوست
زبان بکش قلم این جا نه جای مکتوب است

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امید صلح از آن با شکیب ایوب است
که دشمن آشتی انگیز و دوست محجوب است
هوش مصنوعی: امید به صلح از صبر و شکیبایی ایوب ناشی می‌شود، چرا که دشمن می‌تواند او را به آشتی وادارد و دوستش از او دور است.
همین عطیه به هر حال خوشدلم دارد
که هر چه رفت به عنوان خیر محسوب است
هوش مصنوعی: من از بابت این هدیه خوشحالم که هر چیزی که اتفاق افتاده، به نیکی و خیر محسوب می‌شود.
تهی بساطی این عهد بین که بی من و تو
زمانه نازکش و آفتاب محبوب است
هوش مصنوعی: این زمانه بدون حضور من و تو خالی و بی‌حالت است، در حالی که زیبایی‌های زندگی و خورشید عشق همچنان در حال درخشیدن‌اند.
نسیم پیرهن می برد از هوش ور نه
به رود نیل ز کنعان دو گام یعقوب است
هوش مصنوعی: نسیمِ دل‌انگیز بوی پیراهن را می‌برد و انسان را از خود بی‌خود می‌کند؛ و اگر نه، فاصله‌ای که بین رود نیل و سرزمین کنعان وجود دارد، تنها دو قدم با یعقوب فاصله دارد.
خبر نیافته عرفی ز طبع نازک دوست
زبان بکش قلم این جا نه جای مکتوب است
هوش مصنوعی: عرفی هنوز از روح حساس و لطیف محبوب خبری ندارد؛ بیا قلم را بردار و بنویس، اما اینجا جای نوشتن نیست.