غزل شمارهٔ ۳۰
گفتوگوی غم یعقوب بود پیشهٔ ما
بوی پیراهن یوسف دهد اندیشهٔ ما
اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست
روبه از بیجگری رم کند از بیشهٔ ما
کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است
قوت بازوی دل میطلبد تیشهٔ ما
در دل ما غم دنیا غم معشوق شود
باده گر خام بود پخته کند شیشهٔ ما
عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت
لله الحمد که آزاد شد از پیشهٔ ما
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتوگوی غم یعقوب بود پیشهٔ ما
بوی پیراهن یوسف دهد اندیشهٔ ما
هوش مصنوعی: ما در زندگیمان مدام در حال حرف زدن دربارهٔ غم و اندوه یعقوب هستیم و همیشه در ذهنمان بوی پیراهن یوسف را حس میکنیم.
اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست
روبه از بیجگری رم کند از بیشهٔ ما
هوش مصنوعی: در آن جنگل که من با شیر زندگی میکنم، خطر و آسیب وجود ندارد. حتی روباهی که بیاحتیاطی میکند، از این جنگل فرار میکند.
کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است
قوت بازوی دل میطلبد تیشهٔ ما
هوش مصنوعی: استخراج هنر و تلاش در کار ما نیازمند قدرت و ارادگی عمیقتری است، چرا که کوهکن حرفهای وجود دارد اما برای موفقیت در کار، نیروی قلبی و انگیزهای بیشتر لازم است.
در دل ما غم دنیا غم معشوق شود
باده گر خام بود پخته کند شیشهٔ ما
هوش مصنوعی: غم دنیا در دل ما به غم معشوق تبدیل میشود، اگر شراب خام باشد، میتواند روح و وجود ما را به کمال و پختگی برساند.
عرفی افسانه تراشی به خموشی بفروخت
لله الحمد که آزاد شد از پیشهٔ ما
هوش مصنوعی: عرفی در اینجا به نشان دادن داستانهایی خیالی در سکوت اشاره دارد و به خاطر این موضوع، از این کار رهایی یافته و از شغف خود آزاد شده است. او از این که دیگر مجبور به ساختن افسانههای غیرواقعی نیست، خدا را شکر میکند.