گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست
داغ است شیخ شهر ز عیش مدام ما
در روزگار نیست رسولی که بی حسد
در گوش چون تویی برساند پیام ما

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما
هوش مصنوعی: صبح با نور خورشید روشن می‌شود و شب هم به همین روشنی نیاز دارد. اگر می‌توانی، لطفاً به ما نوری برای شب‌مان عطا کن.
ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما
هوش مصنوعی: ما را به خواسته‌امان رساند و دل دشمن را به درد آورد، تا مبادا هیچ‌گاه خواسته‌های ما برآورده شود.
در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست
داغ است شیخ شهر ز عیش مدام ما
هوش مصنوعی: در این سکوت و تنهایی که خبری از زیبایی‌ها و دلخوشی‌ها نیست، زندگی خوشایند نیست و شیخ شهر از آن سرگرمی‌های بی‌پایان ما در عذاب است.
در روزگار نیست رسولی که بی حسد
در گوش چون تویی برساند پیام ما
هوش مصنوعی: در این دوران، هیچ کسی نیست که بتواند پیام ما را مانند تو بدون حسد به دیگران برساند.