گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷

شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن
زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را
تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر
هر چند گفته باشم من دوستم زیان را
من بلبل بهشتم اما درین گلستان
در روز بد نهادم بنیاد آشیان را
پروای کشتنم نیست اما به موسم گل
آب و هوای گلشن آتش کند جهان را
بشنو ترانه ی عشق ای بلبل بلاغت
بیدار ساز گوشت در خواب کن زبان را
عشقم ببست و افکند در پیش درد و محنت
سلطان شکار لاغر بخشد ملازمان را
عرفی نکرد صیدی در دشت معرفت لیک
بنشاند پر به ناوک، بر بسته زه کمان را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
هوش مصنوعی: تا صبح تلاش می‌کنم و ناتوانی خود را نشان می‌دهم، تا اینکه در نهایت بتوپم به درگاهت. امیدوارم که در این میان، پاسداری که بی‌درد است، مرا به قبول درخواست‌هایم راهنمایی کند.
کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن
زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را
هوش مصنوعی: عشق را با محبت نخر، زیرا دشمنی از دوستی بهتر است. دوستان را در جمع خود دربر بگیر و به ارزش کوچک آنها توجه کن.
تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر
هر چند گفته باشم من دوستم زیان را
هوش مصنوعی: هرگز نتوانم عشق و محبت را بی‌دلیل و بدون منفعت ادامه دهم، هرچند که به زبان آورده‌ام دوستم. این رابطه برای من زیان‌آور است.
من بلبل بهشتم اما درین گلستان
در روز بد نهادم بنیاد آشیان را
هوش مصنوعی: من چون بلبل شادی‌ام در بهشت، اما در این گلستان زیبا در روزهای سخت و ناخوش، پایه و بنیاد خانه‌ام را گذاشتم.
پروای کشتنم نیست اما به موسم گل
آب و هوای گلشن آتش کند جهان را
هوش مصنوعی: نگرانی از کشتن من وجود ندارد، اما در فصل گل، زیبایی و سرسبزی باغ می‌تواند آتش در دل جهان برافروزد.
بشنو ترانه ی عشق ای بلبل بلاغت
بیدار ساز گوشت در خواب کن زبان را
هوش مصنوعی: ای بلبل، صدای عشق را بشنو و با بیان ملایمت، گوش‌هایت را بیدار کن و زبانت را آرام کن.
عشقم ببست و افکند در پیش درد و محنت
سلطان شکار لاغر بخشد ملازمان را
هوش مصنوعی: عشق من را گرفتار کرد و در برابر درد و زحمت قرار داد، مانند یک شکارچی لاغر که به پیروانش چیزی نمی‌بخشد.
عرفی نکرد صیدی در دشت معرفت لیک
بنشاند پر به ناوک، بر بسته زه کمان را
هوش مصنوعی: شخصی در دشت معرفت به کسی اشاره نمی‌کند که خود را نشان دهد، اما پرهایش را به تیرکی که بر کمان بسته شده است تکیه می‌دهد.

حاشیه ها

1389/08/11 01:11
منصور محمدزاده

خواهشمند است موارد زیر را اصلاح فرمایید:
نادرست:
شب تا سحر کنم غجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را
درست:
شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را

1397/09/23 14:11
یکی بودم

آخ آخ که حیف بود این شاعر فوق العاده است, اگه تو 36 سالگی فوت نمیشد شیرازی ها مثلث شعر پارسی بودن