شمارهٔ ۸ - در مدح حکیم ابوالفتح
زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد
فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد
هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند
بدامن طلب مدعی نهاد گشاد
زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش
دلم ز صفحه فهرست بر گرفته سواد
مخند اگر بفسون زمانه دل بستم
نه بهترم ز سلیمان که تکیه زد بر باد
کدام شهوت از آبای سبعه شد صادر
کدام نطفه که از امهات اربعه زاد
که روزگار بمولود دشمنان توام
دوصد کرشمه نیفشاند در مبارکباد
چراغ مهر نمیمیردای فلک یک صبح
برویم ار نگشایی دریچه بیداد
چه خیزد از نفس سرد من بهل یک روز
که ز مهریر بجوشد زکوره حداد
دگر بناله نمیریزم آبروی نفس
که چشمه چشمه از این آب داده ام بر باد
کدام ناله میانش بشعله بربستم
که روزگار بمنع اثر فرو نگشاد
کدام ناله سرشتم بداغ دل کورا
زمانه در کره زمهریر غوطه نداد
گرفتم آنکه زیاد تو منع دل نکنم
که مهربان شود این عمر نوح و این فریاد
ببخت بیهنرم آن کند خجالت عجز
که ضعف باده مخل زفاف با داماد
مدار زندگیم بر ملامت است کجاست
دروغ مصلحت آمیز و تیشه فرهاد
از آن زدست هنرهای خود نمینالم
که بر ظهیر از این شیوه هیچ در نگشاد
بدین صفت که بعهد حیات بگشایند
هار چشمه خون از دلم بپیش عناد
چه دل گشاید از اینم که بعد من گویند
که بوده است فلان دام اسمه استاد
از اینکه بعد بریدن تمام شانه شود
گره گشاده نگردد زطره شمشاد
بچشم صدق نظر میکنم بهر چه گذشت
جز این صواب نبینم که داردم دلشاد
که در مدایح دو نان طبیعت ملکی
زباغ قدس نبردم بکشت هزل آباد
کنونکه میکنم انشای مدح ، مدح کسیست
که جبرئیل مدیحس فزوده بر اوراد
حکیم عهد ابوالفتح آفتاب هنر
که از دمش رود اعجاز عیسوی بر باد
رماد را شرر قهر او کند شنجرف
جماد را اثر لطف او کند شمشاد
اگر بقصد جلالش روند پایه شمار
که نیم پایه بود ز آن شمار سبع شداد
عجب مدانکه قدم سوده باز پس گردد
هم از بدایت سلم نهایت اعداد
زهی تکون ذات تو زینت امکان
زهی تجلی ذات تو علت ایجاد
بسیر مرتع قدر تو آهوان حرم
بدور سفره خلق تو گربه های زهاد
نثار مقدم اندازه تو چشم ملوک
غبار دامن آوازه تو گوش بلاد
نفاذ امر تو گر پنجه ای زموم کند
کشد انامل وی آتش از دل فولاد
حسود جاه تو صدره زرنگ و بوی هوس
بدستیاری امید بست نقش مراد
زمانه بعد حصول مراد با وی کرد
همان که بعد نظام بهشت با شداد
بباغ طبع تو جوشند طایران بهشت
چنان که فوج مگس بر دکانچه قناد
چو راز دار تو گردد زمردن شیرین
ملال راه نیابد بخاطر فرهاد
اگر صبا بمزاری برد غبار درت
کنند تهنیت از هم بزیر خاک اجساد
بر آسمان نهم ، حکمت ارفشاند پای
بجز دوبعد مبرهن نگردد از ابعاد
بذکر نام تو وقت دعا چو بر گذرد
بشارع نفسم فوج فوج از اعداد
برای رفع تقدم عجب مدان که زند
صف مآت شبیخون بلشکر آحاد
خدایگانا! دارم حکایتی بر لب
که چون مدیح تو نتواندم بلب استاد
خیال بندگیت دوش نقش می بستم
ز روی کسب شرف نی زروی استعداد
که ناگه از دراندیشه خانه شاهد عقل
که شمع خلوت اسرار مبدء است و معاد
کرشمه سنج و تبسم کنان در آمد وگفت
که عید بندگی صاحبت مبارکباد
من از تعجب این حرف دلگشا گفتم
که ای ز لطف کلام تو ملک هزل آباد
نه آسمانم و نی آفتاب و نی بهرام
کزین مطایبه کردم ز ساده لوحی شاد
تو هم زحرف تنگ مایه تر زبان نشوی
بگو که صورت این نکته از چه معنی زاد
جواب داد که این مژده را ، دلیلی نیست
که دست فطرتم آنرابطاق حصر- نهاد
همین نفس، ادب آموز قدسیان جبریل
دریچه حرم قدس را بدیده گشاد
بسوی کاتب اعمال بانگ بر زد وگفت
که ای رقمکش کردار خوب و زشت عباد
بشوی نامه عرفی که ایزد متعال
زبندگان خودش برگزید و کرد آزاد
اگر نه بندگی صاحبت بفال آمد
سبب چه بود که جبریل این ندا در داد
من از متانت برهان بشرم غوطه زدم
شکست بر رخ اندیشه رنگ استعداد
بخدمت آمدم اینک بگو ، چه مصلحت است
برآستان تو باید نشست یا استاد
گرم تو بنده شمردی زخواجگی صد شکر
وگر قبول نکردی ز بی کسی فریاد
بگوهرم مفشان آستین بیع مباد
که شب چراغ شود بی صفا زگرد کساد
بگویم از گهر خویش گرچه بی ادبیست
که در حضور هماسرکنم ستایش خاد
ز دودمان اصیلم همین گواهم بس
که شرم این سخنم خون ز چهره بیرون داد
مرا رسد که بنازم بنسبت آباء
چنانکه تا بقیامت بطبع من اولاد
اگر نه شرم جلال تو مهر لب بودی
نزادی از نفسم جز مدایح اجداد
نکرده گوهر مدحی نثار کس هرگز
گهر شناس ضمیرم که گنج ریز افتاد
کلید جاه تو یارب چه تیز دندانست
که مهر گنج طبیعت شکست و قفل گشاد
بگیر تحفه نظمی که زاده از طبعم
در او بسهل میندیش کاین لطیف نهاد
نه گوهر است ولی هست زاده دریا
نه جوهر است ولی هست قابل ابعاد
خدایگانا! از آنگونه سربلندم کن
که همتم بکند همسری بسبع شداد
چنان زگریه غم بازدار چشم دلم
که خنده ریز توانم گذشت بر حساد
بصد مضایقه نازی قبول می کردم
زشاهدان بهشتی سرشت حور نژاد
کنون زغاشیه بافان ریش اندوزم
کرشمه های عروسان خلخ و نوشاد
مگر زمنهی رایت شنیده ای حالم
که ریش های حریفان همیدهی بر باد
همیشه تالب الیاس و خضر سیرابست
زچشمه ای هنوزش کند سکندرباد
لب عدوی تو سیراب لیک از آن آبی
که ضربت تو چکاند ز دشنه فولاد
شمارهٔ ۷ - در مدح میر ابوالفتح: عشق کو، تا خرد بر اندازدشمارهٔ ۹ - در تعزیت ابوالفتح و تهنیت خانخانان: زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد
فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد
هوش مصنوعی: از عواطف و احساسات درونی من باز میشود و آسمان به یاد حسرتهای یک گلستان، نامهای به باد میدهد.
هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند
بدامن طلب مدعی نهاد گشاد
هوش مصنوعی: هر گرهای که برای محدود کردن حقیقت یا ادعا به وجود آمده، با تلاش و پیگیری حقیقت به راحتی باز میشود.
زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش
دلم ز صفحه فهرست بر گرفته سواد
هوش مصنوعی: زمانه مانند نوشتهای مشخص و معین نیست. دل من از لابهلای صفحات زندگی، آرامش و احساساتش را به دست آورده است.
مخند اگر بفسون زمانه دل بستم
نه بهترم ز سلیمان که تکیه زد بر باد
هوش مصنوعی: اگر زمانه به من بخندد و دل به آن ببندم، این بهتر از این نیست که من از سلیمان هم بالاتر باشم که بر باد تکیه کرد.
کدام شهوت از آبای سبعه شد صادر
کدام نطفه که از امهات اربعه زاد
هوش مصنوعی: این بیت به بررسی سرچشمهها و علل پیدایش انسانها اشاره دارد. شاعر به این موضوع میپردازد که کدام تمایلات و خواستهها از دنیای گذشته به انسانها منتقل شده و نطفههای کدام والدین موجب ایجاد نسل جدیدی از انسانها شده است. به طور کلی، این سخن نشاندهنده تداوم زندگی و ارتباط نسلها با یکدیگر است.
که روزگار بمولود دشمنان توام
دوصد کرشمه نیفشاند در مبارکباد
هوش مصنوعی: در روزگاری که دشمنان تو وجود دارند، دوستی و محبت تو به من باعث میشود که از هر لحظهای به خوبی یاد کنم و به تو تبریک بگویم.
چراغ مهر نمیمیردای فلک یک صبح
برویم ار نگشایی دریچه بیداد
هوش مصنوعی: چراغ عشق هرگز خاموش نمیشود. ای آسمان، اگر یک روز درب ظلم را باز کنی، ما نیز با صبحگاه میرویم.
چه خیزد از نفس سرد من بهل یک روز
که ز مهریر بجوشد زکوره حداد
هوش مصنوعی: از نفسم که سرد است، چه چیزی برمیخیزد؟ بگذار یک روز از عشق و محبت، همچون آتش زیر خاکستر، شعلهای زبانه بکشد.
دگر بناله نمیریزم آبروی نفس
که چشمه چشمه از این آب داده ام بر باد
هوش مصنوعی: دیگر از ناامیدی و درد دل نمیکنم و آبروی خود را به خطر نمیاندازم، زیرا من از این چشمه، زیادی از وجودم را در معرض هدر رفتن قرار دادهام.
کدام ناله میانش بشعله بربستم
که روزگار بمنع اثر فرو نگشاد
هوش مصنوعی: کدام ناله را میان آن آتش محکم نگه داشتم که زمانه مانع تأثیرگذاری آن نشد؟
کدام ناله سرشتم بداغ دل کورا
زمانه در کره زمهریر غوطه نداد
هوش مصنوعی: کدام صدای دلخراش مرا در این دنیا که سرد و بیرحم است غمگین نکرد؟
گرفتم آنکه زیاد تو منع دل نکنم
که مهربان شود این عمر نوح و این فریاد
هوش مصنوعی: من در زندگی سعی میکنم مانع احساسات و محبت تو نشوم، زیرا میدانم که این رفتار میتواند باعث شود تو به من مهربانتر شوی، حتی اگر این مشابه عمر طولانی نوح باشد و فریادهای من بیپاسخ بماند.
ببخت بیهنرم آن کند خجالت عجز
که ضعف باده مخل زفاف با داماد
هوش مصنوعی: شخصی که فاقد استعداد و هنر است، در چنین وضعیتی شرمنده میشود؛ زیرا ناتوانی و کمبود قدرت او به نوعی مانع از برگزاری مراسم عروسی با داماد میشود.
مدار زندگیم بر ملامت است کجاست
دروغ مصلحت آمیز و تیشه فرهاد
هوش مصنوعی: زندگیام بر پایه انتقاد و سرزنش استوار شده است. کجا میتوانم دروغی که به نفع باشد پیدا کنم و همچون تیشه فرهاد، قدرتمند و مؤثر عمل کنم؟
از آن زدست هنرهای خود نمینالم
که بر ظهیر از این شیوه هیچ در نگشاد
هوش مصنوعی: من از اینکه به خاطر مهارتهایم دلسوزی نمیکنم، زیرا هیچ چیزی از این روش برای من به بار نیاورده است.
بدین صفت که بعهد حیات بگشایند
هار چشمه خون از دلم بپیش عناد
هوش مصنوعی: به این روش که به هنگام زندگی، شکافها را باز کنند و در مقابل کینهورزی من، چشمههای خون از دل من جاری شود.
چه دل گشاید از اینم که بعد من گویند
که بوده است فلان دام اسمه استاد
هوش مصنوعی: چه دل خوشی خواهد داشت از اینکه بعد از من بگویند فلانی استاد بوده است؟
از اینکه بعد بریدن تمام شانه شود
گره گشاده نگردد زطره شمشاد
هوش مصنوعی: اگر بعد از قطع کردن، هیچ گرهای باز نشود، به اندازه یک قطره از شانههای شمشاد هم تأثیری نخواهد داشت.
بچشم صدق نظر میکنم بهر چه گذشت
جز این صواب نبینم که داردم دلشاد
هوش مصنوعی: من با چشم حقیقت به هر آنچه گذشته نگاه میکنم و جز این حقیقتی نمیبینم که دل من خوش و شاد است.
که در مدایح دو نان طبیعت ملکی
زباغ قدس نبردم بکشت هزل آباد
هوش مصنوعی: در مدحها و ستایشهایی که به طبیعت و زیباییهای آن اختصاص دارد، من از باغهای بهشتی چیزی نگرفتم و در دنیای مادی به وضوح زندگی کردم.
کنونکه میکنم انشای مدح ، مدح کسیست
که جبرئیل مدیحس فزوده بر اوراد
هوش مصنوعی: اکنون که در حال نوشتن تمجید و ستایش هستم، ستایش من از شخصی است که جبرئیل بر فضایلش افزوده و او را مورد تحسین قرار داده است.
حکیم عهد ابوالفتح آفتاب هنر
که از دمش رود اعجاز عیسوی بر باد
هوش مصنوعی: حکیم زمانه ابوالفتح، خورشید هنر است که از نفش او کارهای شگفتانگیز و معجزهآسا به وجود میآید.
رماد را شرر قهر او کند شنجرف
جماد را اثر لطف او کند شمشاد
هوش مصنوعی: خاکستر از شدت خشم او میسوزد و تأثیر لطف او بر بیجانها مانند تاثیر شمشاد است.
اگر بقصد جلالش روند پایه شمار
که نیم پایه بود ز آن شمار سبع شداد
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به عظمت و جلالش نگاه کنیم، از آنجا که پایهی اصلی مخلوقات بوده و نسبت به آن، پایهای نیمه است، پس میتوان گفت که موجودات قوی و عظیم همچون هفتسر، از آن مکان و مقام نشأت میگیرند.
عجب مدانکه قدم سوده باز پس گردد
هم از بدایت سلم نهایت اعداد
هوش مصنوعی: تعجب نکن که پا گذاشتن به گذشته نمیتواند به عقب برگردد، حتی از آغاز حیات هم میتوان به انتهای عددها رسید.
زهی تکون ذات تو زینت امکان
زهی تجلی ذات تو علت ایجاد
هوش مصنوعی: ای عالی جنبهی تو، زیبایی وجود را به کمال رساندهای و ای آفتاب وجودت، سبب پیدایش همه چیز هستی.
بسیر مرتع قدر تو آهوان حرم
بدور سفره خلق تو گربه های زهاد
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی زیبایی و ارزش انسانی را نشان میدهد. مقصود این است که در فضای خاص و مقدس، افرادی که در جستجوی معنویت هستند (زهاد) در تلاشند تا از نعمتها و خيرات موجود بهرهمند شوند. در این تصویر، آهوان حرم symbolizes creatures با ارزش و معنوی، و سفره خلق به رفتاری اشاره دارد که در آن نعمتها و برکات الهی در دسترس اهل معنویت قرار میگیرد. در مجموع، شعر به اهمیت قدر و ارزش انسانها در محافل معنوی و چگونگی بهرهبرداری از این نعمتها میپردازد.
نثار مقدم اندازه تو چشم ملوک
غبار دامن آوازه تو گوش بلاد
هوش مصنوعی: من به پاس قدمهای تو، چنان که چشم پادشاهان به خاک پای تو است، نذر میکنم و آواز تو همچون گرد و غباری در گوش سرزمینها پیچیده است.
نفاذ امر تو گر پنجه ای زموم کند
کشد انامل وی آتش از دل فولاد
هوش مصنوعی: اگر اراده تو بر چیزی حاکم شود، حتی اگر کسی بخواهد مانع آن شود، دستش توانایی سوزاندن دل فولاد را خواهد داشت.
حسود جاه تو صدره زرنگ و بوی هوس
بدستیاری امید بست نقش مراد
هوش مصنوعی: حسود به مقام و موقعیت تو حسادت میکند. او با تدبیر و هوشمندی، در پی به دست آوردن آرزوهایش است و به کمک آرزوهای ناپسند، امید خود را به تحقق آنها وصل کرده است.
زمانه بعد حصول مراد با وی کرد
همان که بعد نظام بهشت با شداد
هوش مصنوعی: زمان بعد از رسیدن به آرزوها، با انسان همان کاری را میکند که پس از برپایی بهشت با شخص بسیار قدرتمند و ظالمی همچون شداد کرد.
بباغ طبع تو جوشند طایران بهشت
چنان که فوج مگس بر دکانچه قناد
هوش مصنوعی: در باغ طبع و ذائقه تو، پرندگان بهشت با شوق و اشتیاق پرواز میکنند، همانطور که دستههای مگس به دور دکان قناد میچرخند.
چو راز دار تو گردد زمردن شیرین
ملال راه نیابد بخاطر فرهاد
هوش مصنوعی: زمانی که راز تو با همگان در میان گذاشته شود، حتی گوهری مانند زمرد هم نمیتواند شیرینی آن را حفظ کند و ملالی که در دل فرهاد وجود دارد، راهی برای بروز نخواهد یافت.
اگر صبا بمزاری برد غبار درت
کنند تهنیت از هم بزیر خاک اجساد
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی ابرها را از درگاه تو بزداید، آنگاه تهنیت و تبریک از زیر خاک مردگان به تو خواهد رسید.
بر آسمان نهم ، حکمت ارفشاند پای
بجز دوبعد مبرهن نگردد از ابعاد
هوش مصنوعی: من به اوج آسمانها میروم و دانش را منتشر میکنم، و جز این دو بُعد روشن، چیزی از ابعاد دیگر پدیدار نخواهد شد.
بذکر نام تو وقت دعا چو بر گذرد
بشارع نفسم فوج فوج از اعداد
هوش مصنوعی: زمانی که در دعا نام تو را میبرم، به محض اینکه دعایم به پایان میرسد، نفس من به طور مداوم عددها را شمارش میکند.
برای رفع تقدم عجب مدان که زند
صف مآت شبیخون بلشکر آحاد
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از احساس غرور، گمان نکن که آنچه در صفوف نظامی یا در گروههای مختلف وجود دارد، به قدرت یا برتری تو مربوط میشود.
خدایگانا! دارم حکایتی بر لب
که چون مدیح تو نتواندم بلب استاد
هوش مصنوعی: خدای بزرگ! داستانی دارم که چنانچه نمیتوانم به خوبی ستایشت کنم، بر زبانم نمیآید.
خیال بندگیت دوش نقش می بستم
ز روی کسب شرف نی زروی استعداد
هوش مصنوعی: دیشب به خیال خدمت کردن به تو مشغول بودم و این را به خاطر احترام و مقام تو میخواستم نه به خاطر تواناییها و استعدادهای خودم.
که ناگه از دراندیشه خانه شاهد عقل
که شمع خلوت اسرار مبدء است و معاد
هوش مصنوعی: ناگاه از در خانهی اندیشه، خرد شاهدی نمایان میشود که مانند شمعی در خلوت، رازهای آغاز و پایان را روشن میکند.
کرشمه سنج و تبسم کنان در آمد وگفت
که عید بندگی صاحبت مبارکباد
هوش مصنوعی: او با ناز و تبسم وارد شد و گفت: عید بندگی و خدمت به صاحب خود مبارک باد.
من از تعجب این حرف دلگشا گفتم
که ای ز لطف کلام تو ملک هزل آباد
هوش مصنوعی: من از شگفتی این سخن دلنشین گفتم که تو با لطف کلامت، سرزمین شادی و خوشی را آباد کردی.
نه آسمانم و نی آفتاب و نی بهرام
کزین مطایبه کردم ز ساده لوحی شاد
هوش مصنوعی: من نه آسمان هستم و نه خورشید و نه سیارهها، بلکه از سر سادگی و بیپروایی این حرفها را زدم و خوشحال شدم.
تو هم زحرف تنگ مایه تر زبان نشوی
بگو که صورت این نکته از چه معنی زاد
هوش مصنوعی: اگر تو هم به خاطر محدودیتهای زبانیات نتوانی حرف بگویی، پس بگو که این مطلب چه معنایی دارد و از کجا نشأت گرفته است.
جواب داد که این مژده را ، دلیلی نیست
که دست فطرتم آنرابطاق حصر- نهاد
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که برای این بشارت دلیلی وجود ندارد، چون فطرت من آن را در چارچوب محدودیتها قرار نمیدهد.
همین نفس، ادب آموز قدسیان جبریل
دریچه حرم قدس را بدیده گشاد
هوش مصنوعی: این نفس، که در حقیقت به روح اشاره دارد، به قدسیان (افرادی که به مقام و روحانیت بالا دست یافتهاند) آداب و رسوم را میآموزد. جبریل، فرشتهای بزرگ و مهم، دروازه حرم قدس را به چشم باز کرده است.
بسوی کاتب اعمال بانگ بر زد وگفت
که ای رقمکش کردار خوب و زشت عباد
هوش مصنوعی: به سمت نویسنده اعمال صدایی بلند کرد و گفت: ای کسی که کردارهای خوب و بد بندگان را ثبت میکنی.
بشوی نامه عرفی که ایزد متعال
زبندگان خودش برگزید و کرد آزاد
هوش مصنوعی: نامه عرفی را پاک کن، زیرا خداوند متعال بندگان خود را انتخاب کرد و آنها را آزاد ساخت.
اگر نه بندگی صاحبت بفال آمد
سبب چه بود که جبریل این ندا در داد
هوش مصنوعی: اگر غیر از خدمت به پروردگارت چیزی سبب این صدا و پیام جبریل بود، پس چه دلیلی داشت که این خبر را به تو اعلام کند؟
من از متانت برهان بشرم غوطه زدم
شکست بر رخ اندیشه رنگ استعداد
هوش مصنوعی: من به خاطر آرامش و وقارم، خویشتن را از غوطهوری در مشکلات نجات دادم، اما در این راه، شکستهایی را هم تجربه کردم که تأثیراتش بر افکار و تواناییهایم قابل مشاهده است.
بخدمت آمدم اینک بگو ، چه مصلحت است
برآستان تو باید نشست یا استاد
هوش مصنوعی: من به خدمت شما آمدهام، حال بفرمایید که چه کار مصلحت است؟ آیا باید در آستان شما بنشینم یا در کنار استاد؟
گرم تو بنده شمردی زخواجگی صد شکر
وگر قبول نکردی ز بی کسی فریاد
هوش مصنوعی: اگر تو بنده خود دانستی و این را شکر میگزارم، اما اگر نه و مرا در بی کسی رها کردی، فریاد و نالهام را سر میزنم.
بگوهرم مفشان آستین بیع مباد
که شب چراغ شود بی صفا زگرد کساد
هوش مصنوعی: به نگین با ارزش خود طعنه نزن و آن را بیهوده خرج نکن، زیرا در این صورت شب به خاطر تاریکی بیروح و کساد، روشن نخواهد شد.
بگویم از گهر خویش گرچه بی ادبیست
که در حضور هماسرکنم ستایش خاد
هوش مصنوعی: هرچند که گفتن از ارزشهای خود در حضور دیگران بیادبی به نظر میرسد، اما به هر حال میخواهم به ستایش کسی بپردازم که در خدمت من است.
ز دودمان اصیلم همین گواهم بس
که شرم این سخنم خون ز چهره بیرون داد
هوش مصنوعی: از نسل خودم همین کافی است که به خاطر شرم از این صحبت، خون در چهرهام نمایان شد.
مرا رسد که بنازم بنسبت آباء
چنانکه تا بقیامت بطبع من اولاد
هوش مصنوعی: من حق دارم به افتخار بپردازم نسبت به پدرانم، به گونهای که تا همیشه و به طور طبیعی نسلهای بعدی من نیز به این افتخار ادامه دهند.
اگر نه شرم جلال تو مهر لب بودی
نزادی از نفسم جز مدایح اجداد
هوش مصنوعی: اگر نبود زیبایی و جلال تو، هیچ چیزی از وجودم جز ستایش و تمجید از نیاکانم وجود نداشت.
نکرده گوهر مدحی نثار کس هرگز
گهر شناس ضمیرم که گنج ریز افتاد
هوش مصنوعی: من هرگز ستایش و تحسین کسی را نثار نکردهام، زیرا که در عمق وجودم گوهری از شعور و شناخت دارم که به ارزش واقعی چیزها پیبردهام و متوجه شدهام که گنج واقعی در دلها نهفته است.
کلید جاه تو یارب چه تیز دندانست
که مهر گنج طبیعت شکست و قفل گشاد
هوش مصنوعی: پروردگارا، کلید مقام و عظمت تو چقدر تیز و نافذ است که توانسته است مهر و قفل گنجینهی طبیعت را بشکند و در را برای ما بگشاید.
بگیر تحفه نظمی که زاده از طبعم
در او بسهل میندیش کاین لطیف نهاد
هوش مصنوعی: این شعری به زیبایی نشان میدهد که شاعر هدیهای را که از دل و فکرش سرشته شده است، به مخاطب تقدیم میکند. او از مخاطب میخواهد که به سادگی و لطافت این اثر توجه کند و آن را دستکم نگیرد. در واقع، این اثر خلق شده تا از عمق احساسات و تفکرات شاعر به دیگران منتقل شود.
نه گوهر است ولی هست زاده دریا
نه جوهر است ولی هست قابل ابعاد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگرچه چیزی ممکن است به ظاهر ارزشمند یا خاص نباشد، اما از اصل و بنیاد خود ویژگیهای منحصر به فرد و ارزشی برخوردار است. این به ما یادآوری میکند که بعضی از چیزها به دلیل منبع و زمینه ای که از آن نشأت گرفتهاند، با ارزش هستند، حتی اگر از نظر ظاهری فاقد جذابیت یا ویژگیهای برجسته به نظر برسند.
خدایگانا! از آنگونه سربلندم کن
که همتم بکند همسری بسبع شداد
هوش مصنوعی: خدایا! مرا به گونهای بلندمرتبه و سرافراز کن که بتوانم همسری از جنس شجاعت و قدرت انتخاب کنم.
چنان زگریه غم بازدار چشم دلم
که خنده ریز توانم گذشت بر حساد
هوش مصنوعی: چنان از شدت غم و گریهای که دارم، نمیتوانم چشمانم را از اشک بازدارم، که حتی توان خندیدن را هم از دست دادهام و نمیتوانم به حسادت دیگران توجه کنم.
بصد مضایقه نازی قبول می کردم
زشاهدان بهشتی سرشت حور نژاد
هوش مصنوعی: با سختی و تردید، زیباییهای بهشتی را از افرادی که به عنوان معشوقین بهشتی شناخته میشوند، میپذیرفتم.
کنون زغاشیه بافان ریش اندوزم
کرشمه های عروسان خلخ و نوشاد
هوش مصنوعی: هماکنون من با افرادی که در زمینه بافتنی مهارت دارند و ریشهای بلند دارند، در کنار زیباییهای عروسان سرزمین خلخ و نوشاد؛ به سر میبرم.
مگر زمنهی رایت شنیده ای حالم
که ریش های حریفان همیدهی بر باد
هوش مصنوعی: آیا از حال و روز من خبر داری که رقبایم چگونه دچار سردرگمی و درماندگی هستند؟
همیشه تالب الیاس و خضر سیرابست
زچشمه ای هنوزش کند سکندرباد
هوش مصنوعی: همیشه افراد بزرگ و صاحب معرفت مانند الیاس و خضر از چشمهای سیراب میشوند که این چشمه هنوز هم وجود دارد و به آنان دانش و آگاهی میبخشد.
لب عدوی تو سیراب لیک از آن آبی
که ضربت تو چکاند ز دشنه فولاد
هوش مصنوعی: لبهای دشمن تو نوشیدهاند، اما این آب از ضربهای است که تو با دشنهی آهنین خود به آنها زدهای.