شمارهٔ ۳۶ - تجدید مطلع
زهی رمیده مرا آهوی وصال از دام
چنانچه از نظرم خواب و از دلم آرام
بسوی او نفرستم پیام از آن ترسم
که بر حکایت من مطلع شود پیغام
بگاه عربده دشنام چون دهد سوزم
مباد از لب او لذتی برد دشنام
چه نازکی است که بینم بگاه جلوه قدش
گرانی نظرم باز داردش ز خرام
ز اضطراب دلم پای هوش میلغزد
چو میرسد بخیال آن نهال سیم اندام
به نیم جرعه چه شوراست در دلم گویی
کزآن لب نمکین رشحه ای فتاده بجام
بدور حسرت او جام زهر می نوشم
گه از نصیحت خاص وگه از ملامت عام
ز ذوق کشتن عرفی بحیرتم که چرا
چوکینه در دل بی مهر او گرفته مقام
زتازیانه جورش سمند صبر من است
عنان فکنده چو فرمان شهریار انام
زهی وجود سخاوت مشخص از کف تو
چنانچه ذات بصورت ، چنانچه شخص بنام
بود برات عطایت بدست هر فردی
چو نامه های عمل در حسابگاه قیام
فشرده ذوق سخا در دل توپا محکم
چو استقامت زر درخزینه های لئام
بنای دولت خصم توست و بی بیناد
چو دوستی هوسناک و اعتقاد عوام
بعهد عدل تو شاید که توأمان نشوند
صبیه و صبی اندر مشیمه ارحام
دوام جاه تو آن عالمی که دورش را
ذخیره ابد آید بیک دقیقه تمام
درون مطبخ جاه تو مهر و ماه بود
دو قرص نان که یکی پخته است و دیگر خام
زبان حادثه تا کی قضا تواند بست
اگر بحجت تیغ تو ندهدش الزام
ز زخم نشتر فساد انتقام تو شد
درون حادثه پرخون چو شیشه حجام
حروف قدر ترا صورت فلک جرمی است
که عکس قاعده پایین فتاده در ارقام
بعهد عدل تو کز کحل حزم همچو غزال
بخون گرگ سیاه است دیده اغنام
خلاف قاعده صیاد پیشگان شاید
که پرورند بآهنگ صید باز ، حمام
شها ببزم تو چون این قصیده بر خوانم
که ملک نظم ز فیضش گرفته است نظام
سزد بجایزه با جیب پر گهر گردون
بدوشم افکند این جامه زمرد فام
همیشه تا ، زدم عنکبوت پرده صبح
بود لعاب لوامع تنیده بر ایام
بجای شربت مقصود جاه خصم ترا
لعاب افعی تیغ تو باد اندر کام
شمارهٔ ۳۵ - در مدح جلال الدین اکبر شاه: منادی است بهر سو که ای خواص و عوامشمارهٔ ۳۷ - درمدح امیرالمؤمنین علی (ع): منم آن سحر بیان کز مدد طبع سلیم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی رمیده مرا آهوی وصال از دام
چنانچه از نظرم خواب و از دلم آرام
هوش مصنوعی: چه خوشبختی است برای من که مانند آهو در جستجوی وصال، از دام عشق رهایی پیدا کردهام؛ به گونهای که خواب از چشمانم رفته و دل آرامش را از دست داده است.
بسوی او نفرستم پیام از آن ترسم
که بر حکایت من مطلع شود پیغام
هوش مصنوعی: من پیام به سوی او نمیفرستم، چون میترسم که از حال و روز من آگاه شود.
بگاه عربده دشنام چون دهد سوزم
مباد از لب او لذتی برد دشنام
هوش مصنوعی: زمانی که کسی فریاد میزند و دشنام میدهد، من نمیخواهم از زبان او از هیچ لذتی بهرهمند شوم، حتی اگر کلماتش آتشین و تند باشد.
چه نازکی است که بینم بگاه جلوه قدش
گرانی نظرم باز داردش ز خرام
هوش مصنوعی: نرمی و لطافت آن بانو را میبینم که در هنگام نمایش قامتش، چنان جذاب و باوقار است که نگاه من را به خود جلب میکند و نمیتوانم از تماشای او چشم بپوشم.
ز اضطراب دلم پای هوش میلغزد
چو میرسد بخیال آن نهال سیم اندام
هوش مصنوعی: از شدت اضطراب دلم، حواسم به هم میریزد، زمانی که به یاد آن درخت باریک و زیبا میافتم.
به نیم جرعه چه شوراست در دلم گویی
کزآن لب نمکین رشحه ای فتاده بجام
هوش مصنوعی: در دل من یک شور و هیجان عمیق وجود دارد، گویی که از لب لبی شیرین و جذاب، قطرهای به جام من ریخته شده است.
بدور حسرت او جام زهر می نوشم
گه از نصیحت خاص وگه از ملامت عام
هوش مصنوعی: بدون حسرت او، زهر را مینوشم، گاهی نصیحت خاصی را میپذیرم و گاهی هم مورد سرزنش عمومی قرار میگیرم.
ز ذوق کشتن عرفی بحیرتم که چرا
چوکینه در دل بی مهر او گرفته مقام
هوش مصنوعی: از شادی و نشاطی که دارم، گیج و سرگردان شدهام که چرا این چوکینه (کسی که دلش را به فردی میسپارد) در دل کسی که بی مهر است، جایگاهی پیدا کرده است.
زتازیانه جورش سمند صبر من است
عنان فکنده چو فرمان شهریار انام
هوش مصنوعی: عذاب و سختیهایی که بر من میگذرد، باعث شده تا صبر و استقامت من مثل اسبی که افسارش را رها کردهام، تحت کنترل نباشد و بیرویه به جلو برود؛ مانند فرمانروایی که بر همه موجودات تسلط دارد.
زهی وجود سخاوت مشخص از کف تو
چنانچه ذات بصورت ، چنانچه شخص بنام
هوش مصنوعی: وجود تو نماد بزرگواری و سخاوت است، مانند یک حقیقت در قالبی زیبا، شبیه به نامی شناخته شده.
بود برات عطایت بدست هر فردی
چو نامه های عمل در حسابگاه قیام
هوش مصنوعی: هدیه و بخششهای تو در دست هر شخصی است، همانطور که نامههای اعمال در روز قیامت در محل حسابرسی قرار میگیرند.
فشرده ذوق سخا در دل توپا محکم
چو استقامت زر درخزینه های لئام
هوش مصنوعی: لذت و هنر سخاوت در دل تو مانند استحکام طلا در خزانههای ثروت است.
بنای دولت خصم توست و بی بیناد
چو دوستی هوسناک و اعتقاد عوام
هوش مصنوعی: دولت دشمن تو بر پایهای سست و بیپایه است، مانند دوستی که تنها از هوس خود پیروی میکند و به اعتقادات ساده مردم وابسته است.
بعهد عدل تو شاید که توأمان نشوند
صبیه و صبی اندر مشیمه ارحام
هوش مصنوعی: در عهد عدالت تو ممکن است که دختر و پسر در یک زمان در رحم مادر شکل نگیرند.
دوام جاه تو آن عالمی که دورش را
ذخیره ابد آید بیک دقیقه تمام
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده است که بزرگی و مقام تو به حدی است که تمامی زمانها و مکانها به دور تو جمع میشوند و این عظمت به گونهای است که حتی یک لحظه هم از آن کاسته نخواهد شد.
درون مطبخ جاه تو مهر و ماه بود
دو قرص نان که یکی پخته است و دیگر خام
هوش مصنوعی: در آشپزخانهای که به خاطر مقام و موقعیت شما درخشش دارد، دو نان وجود دارد؛ یکی پخته و آماده خوردن است و دیگری هنوز نپخته و خام مانده است.
زبان حادثه تا کی قضا تواند بست
اگر بحجت تیغ تو ندهدش الزام
هوش مصنوعی: تا کی زبان حادثه میتواند سرنوشت را زیر سؤال ببرد؟ اگر تیغ تو، به آن دلیل واضحی برای پاسخگو کردنش ندهد.
ز زخم نشتر فساد انتقام تو شد
درون حادثه پرخون چو شیشه حجام
هوش مصنوعی: از زخم تیز انتقام تو، در دل حادثهای پر از خون، مانند شیشهای شکسته، وضعیتی سخت و نابسامان به وجود آمده است.
حروف قدر ترا صورت فلک جرمی است
که عکس قاعده پایین فتاده در ارقام
هوش مصنوعی: حروف قدر تو مانند صورت فلکی است که تصویری از قانون و قواعدی را که در پایین وجود دارد، به نمایش میگذارد.
بعهد عدل تو کز کحل حزم همچو غزال
بخون گرگ سیاه است دیده اغنام
هوش مصنوعی: در روزگار عدالت تو، مانند غزالی که با احتیاط و دقت حرکت میکند، چشمان گوسفندانی که در معرض خطر گرگ سیاه هستند، پر از ترس و نگرانی است.
خلاف قاعده صیاد پیشگان شاید
که پرورند بآهنگ صید باز ، حمام
هوش مصنوعی: شاید خلاف معمول، شکارچیان به دنبال هدف خود بروند و با جلب توجه پرندگان، آنها را به دام بیندازند.
شها ببزم تو چون این قصیده بر خوانم
که ملک نظم ز فیضش گرفته است نظام
هوش مصنوعی: ای شیرینزبان، چون این شعر را میخوانم، گویا فرمانروایی نظم از نعمت تو بهرهمند شده و ساختار و نظام خاصی یافته است.
سزد بجایزه با جیب پر گهر گردون
بدوشم افکند این جامه زمرد فام
هوش مصنوعی: شایسته است که بهجایزه، آسمان با کولهباری از جواهرات به دوش من این لباس سبز رنگ را بیفکند.
همیشه تا ، زدم عنکبوت پرده صبح
بود لعاب لوامع تنیده بر ایام
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرده صبح به اهتزاز درآمد، همیشه من به خودم نگاهی انداختم و دیدم که نور و زیبایی زندگی در هر لحظه وجود دارد.
بجای شربت مقصود جاه خصم ترا
لعاب افعی تیغ تو باد اندر کام
هوش مصنوعی: به جای اینکه از شربت و نوشیدنی لذت ببری، این بار به یاد داشته باش که هدف و مقصودت، به دسیسه و فریب خصم تبدیل شده است؛ پس بهتر است تیغ و خطرات او را در گلو و کام خود احساس کنی.