گنجور

شمارهٔ ۳۲ - در مدح میرابوالفتح

باز گلبانگ پریشان می‌زنم
آتشی در عندلیبان می‌زنم
حجله گل بهر من بستند و من
سر به دیوار گلستان می‌زنم
در بن هر خار خنجر می‌خورم
بر سر هر نیش جولان می‌زنم
خون گرم از ریشه دل می‌مکم
جام زهر از ریشه جان می‌زنم
صد محیط زهر دارم در سفال
مرحبایی گو که آسان می‌زنم
بس که لذت دوستم یک لخت دل
بر متاع صد نمکدان می‌زنم
آن خلیلم من که قفل الحذر
بر دهان و دست مهمان می‌زنم
آن چراغ کشته‌ام کز دود گرم
آتش اندر آب حیوان می‌زنم
پادشاه عالم درویشیم
مهر بر پایین فرمان می‌زنم
پای هجرم، راه حسرت می‌روم
دست عجزم، چاک دامان می‌زنم
جاه را کوس بلند آوازگی
بر فراز بام نیسان می‌زنم
بحر طوفان‌خیز دردم موج خون
از تحرک‌های شریان می‌زنم
مرغ تجریدم، نوا در فصل دی
بر فراز شاخ عریان می‌زنم
می‌کنم در گلشن جنت فغان
نغمه‌ای در کنج زندان می‌زنم
زهره می‌دزدد نوای خون‌چکان
زخمه چون بر عود افغان می‌زنم
تا به کی هرسو دوم در سومنات
تیشه‌ای در پای ایمان می‌زنم
بت‌پرستان می‌فریبندم بسی
شیشه‌ای بر سنگ ایشان می‌زنم
از مساماتم رود سیلاب خون
تا شراب از جام رهبان می‌زنم
آتش طورم می و جام آفتاب
حیف کاین می در شبستان می‌زنم
گردم از راحت زنم بر من مخند
کاین نفس در کام ثعبان می‌زنم
چون نباشد داغ گوناگون مرا
تکیه بر غم‌های الوان می‌زنم
بس که کج پنداشتم نقش درست
خنده بر بازیچه پنهان می‌زنم
فرش را هم دیده عصمت بود
لیک پا بر نیش عصیان می‌زنم
بس که پر نیش است پایم هر قدم
دشنه بر خار مغیلان می‌زنم
کعبه در آغوش دل دارم ولی
فال آتشگاه گبران می‌زنم
«من و سلوی» بر لبم ریزند و من
بر دل صد پاره دندان می‌زنم
دم به دم چون کشتی از شوق شکست
سینه را بر موج طوفان می‌زنم
می‌فشاند بر لبم خون مراد
عطسه‌ای کز مغز ایمان می‌زنم
می‌کنم تعظیم روز قتل خویش
دشنه‌ای بر عید قربان می‌زنم
بحر خون، دریای آتش، سیل زهر
می‌کنم در جام و خندان می‌زنم
در سراب افتاده‌ام جام و سبو
زآن جهت بر سنگ بطلان می‌زنم
گریه شوقم زآتشگاه دل
شعله بر خاشاک مژگان می‌زنم
تا به مژگان تو گردد آشنا
دیده را بر نیش پیکان می‌زنم
تا شوم پامال خیل غمزه‌ات
خیمه را در کافرستان می‌زنم
تیشه زد بر بیستون فرهاد و من
بیستون بر تارک جان می‌زنم
دست شیون در گلستان نشاط
بر سر گل‌های خندان می‌زنم
شیشه از زهر هلاهل شد تهی
کاسه در خون شهیدان می‌زنم
آتش اندر خرمن مقصود خویش
در میان آب حیوان می‌زنم
من که از کلک نظام روزگار
نقش‌ها بر لوح امکان می‌زنم
کوس افلاطونی از یونان زمین
می‌برم در ملک گیلان می‌زنم
ور سبب جوید کسی در گوش وی
این نوا از عود برهان می‌زنم
کان ولایت مولد دانشوری است
کاتش از نامش بیونان می‌زنم
میر ابوالفتح آنکه لوح دانشش
بر سر افهام و اذهان می‌زنم
نام جودش می‌برم یا دشنه‌ای
بر دل دریای عمان می‌زنم
فارس حکمش به جولان رفت و گفت
آفتابم گوست، چوگان می‌زنم
راکب رایش به میدان راند و گفت
دهر میدان است و جولان می‌زنم
عقل می‌گوید گل ایجاد او
بر سر تقدیر امکان می‌زنم
عشق می‌گوید عبیر جیب او
بر دماغ پیر کنعان می‌زنم
گفت جاهش دهر بر من تنگ شد
چاک بر افلاک و ارکان می‌زنم
گفت جودش سیم و زر در کان نماند
سکه بر پیشانی کان می‌زنم
گرگ می‌گوید به دورانش که من
بر صف اعدای چوپان می‌زنم
داورا تا سایه کردی بر سرم
خنده بر خورشید تابان می‌زنم
تا مرا در بزم خود جا داده‌ای
تکیه بر دیوار احسان می‌زنم
تا حیات‌آموز من لطف تو شد
طعنه بر معزولی جان می‌زنم
گوش کن کز بام مدحت صبح و شام
طبل نظم‌آرای شروان می‌زنم
چشمه نور است چشم فطرتم
خنده بر کحل صفاهان می‌زنم
تا برآرم گوهر ارزنده‌ای
تیشه اندیشه بر جان می‌زنم
هر گلی کز باغ طبعم بشکفد
بر سر غلمان و رضوان می‌زنم
تن زنم عرفی نیم آخر ترا
بر نوای خودپرستان می‌زنم
در حضورت زآن نمی‌گویم دعا
تا نگویندم که دستان می‌زنم
در غیاب این نغمه را هر نیم‌شب
همره مرغ سحرخوان می‌زنم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز گلبانگ پریشان می‌زنم
آتشی در عندلیبان می‌زنم
هوش مصنوعی: دوباره با صدای بلند و شاداب خود، نغمه‌ای دلنواز می‌خوانم و شعله‌ای از شوق و زندگی در دل پرندگان خوش‌صدا به وجود می‌آورم.
حجله گل بهر من بستند و من
سر به دیوار گلستان می‌زنم
هوش مصنوعی: برای من در گلیمی زیبا و دلنشین جایگاه و بستر فراهم کرده‌اند، اما من همچنان در اندیشه و حسرت به دیوارهای باغ گلستان می‌زنم.
در بن هر خار خنجر می‌خورم
بر سر هر نیش جولان می‌زنم
هوش مصنوعی: در عمق هر مشکل و دشواری، آسیب می‌بینم و بر روی هر چالش و نیش، با قدرت و شجاعت پیش می‌روم.
خون گرم از ریشه دل می‌مکم
جام زهر از ریشه جان می‌زنم
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق خود را از دل جذب می‌کنم و در عین حال، سختی‌ها و دردها را از جان خود تحمل می‌کنم.
صد محیط زهر دارم در سفال
مرحبایی گو که آسان می‌زنم
هوش مصنوعی: من در ظرفی محکم و قوی چون سفال، مواد سمی و خطرناک زیادی دارم و به راحتی می‌توانم از این قدرت استفاده کنم.
بس که لذت دوستم یک لخت دل
بر متاع صد نمکدان می‌زنم
هوش مصنوعی: به خاطر لذت دوستی‌ام، به راحتی از نعمت‌های زیادی می‌گذرم و به ارزش آن دوست می‌افزایم.
آن خلیلم من که قفل الحذر
بر دهان و دست مهمان می‌زنم
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که برای ایمن نگه داشتن مهمان، احتیاط را در حرف و عمل او رعایت می‌کنم.
آن چراغ کشته‌ام کز دود گرم
آتش اندر آب حیوان می‌زنم
هوش مصنوعی: من آن چراغی را خاموش کرده‌ام که به خاطر دود و گرمای آتش، زندگی را در آب حیاتی رقم می‌زنم.
پادشاه عالم درویشیم
مهر بر پایین فرمان می‌زنم
هوش مصنوعی: در جهان، ما مانند درویشان هستیم که به محبت و عشق فرمان می‌دهیم.
پای هجرم، راه حسرت می‌روم
دست عجزم، چاک دامان می‌زنم
هوش مصنوعی: در مسیر دوری از معشوق، با ناامیدی و حسرت قدم می‌زنم و از شدت ناتوانی، خود را به خاک می‌افکنم.
جاه را کوس بلند آوازگی
بر فراز بام نیسان می‌زنم
هوش مصنوعی: من به دنبال افتخارات و جایگاه رفیع خودم هستم و با صدای بلند، اراده و عزم خود را به همه نشان می‌دهم.
بحر طوفان‌خیز دردم موج خون
از تحرک‌های شریان می‌زنم
هوش مصنوعی: در دریاهای طوفانی درد و رنج، احساسات و هیجانات من مانند موج‌های خونی است که به حرکت در می‌آید.
مرغ تجریدم، نوا در فصل دی
بر فراز شاخ عریان می‌زنم
هوش مصنوعی: من، پرنده‌ای آزاد و رها هستم که در فصل زمستان، بر روی شاخه‌های بی‌برگ درخت می‌خوانم و نغمه سر می‌دهم.
می‌کنم در گلشن جنت فغان
نغمه‌ای در کنج زندان می‌زنم
هوش مصنوعی: در باغ بهشت فریادی سر می‌زنم، اما در عین حال در گوشه زندان آهنگی می‌نوازم.
زهره می‌دزدد نوای خون‌چکان
زخمه چون بر عود افغان می‌زنم
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که به زیبایی و حیاتش می‌نازد، تحت تاثیر صدای موسیقی غمناک و زخم‌هایی که به عود می‌زنم قرار می‌گیرد و این احساس را تجربه می‌کند.
تا به کی هرسو دوم در سومنات
تیشه‌ای در پای ایمان می‌زنم
هوش مصنوعی: مدام در تلاش هستم و می‌کوشم تا به ایمان و اعتقادات خود آسیب نرسانم و همچنان در برابر چالش‌ها و موانع استقامت داشته باشم.
بت‌پرستان می‌فریبندم بسی
شیشه‌ای بر سنگ ایشان می‌زنم
هوش مصنوعی: بت‌پرستان (یعنی کسانی که به بت‌ها احترام می‌گذارند) را به راحتی فریب می‌دهم. به سادگی و بدون زحمت، شیشه‌ای را بر روی سنگ آن‌ها قرار می‌دهم.
از مساماتم رود سیلاب خون
تا شراب از جام رهبان می‌زنم
هوش مصنوعی: از دل من، سیلابی از خون جاری می‌شود تا اینکه شراب را از جام راهب بنوشم.
آتش طورم می و جام آفتاب
حیف کاین می در شبستان می‌زنم
هوش مصنوعی: آتش جانم مانند آتش کوه طور است و راز و زیبایی زندگی را در شراب و نور خورشید می‌یابم. افسوس که این لحظات ناب را در جایی تاریک و خموش گذرانده‌ام.
گردم از راحت زنم بر من مخند
کاین نفس در کام ثعبان می‌زنم
هوش مصنوعی: من از آزار راحت و آسایش خود می‌گذرم، پس به من بخند نه، زیرا در این نفس خود را به خطر انداخته‌ام.
چون نباشد داغ گوناگون مرا
تکیه بر غم‌های الوان می‌زنم
هوش مصنوعی: وقتی که داغ‌ها و مصیبت‌های مختلفی ندارم، به غم‌های رنگارنگ و متنوعی که دارم تکیه می‌کنم.
بس که کج پنداشتم نقش درست
خنده بر بازیچه پنهان می‌زنم
هوش مصنوعی: مدت زیادی به اشتباه برداشت کرده‌ام و حالا در تلاش هستم تا به خوبی و به درستی ابراز کنم که چه احساساتی در این بازی‌های پنهان وجود دارد.
فرش را هم دیده عصمت بود
لیک پا بر نیش عصیان می‌زنم
هوش مصنوعی: حتی فرش هم نشانه‌ای از پاکی و عصمت است، اما من با اراده خودم به راهی می‌روم که مخالف آن است و بر روی خطاها پا می‌گذارم.
بس که پر نیش است پایم هر قدم
دشنه بر خار مغیلان می‌زنم
هوش مصنوعی: هر قدمی که بر می‌دارم، آنقدر درد و زخم دارم که مانند این است که پاهایم را به خاری تیز می‌زنم.
کعبه در آغوش دل دارم ولی
فال آتشگاه گبران می‌زنم
هوش مصنوعی: من در دل خود کعبه را دارم، اما برای فراخواندن نیکی‌ها و برکت‌ها به آتشکده گبران (زرتشتیان) مراجعه می‌کنم.
«من و سلوی» بر لبم ریزند و من
بر دل صد پاره دندان می‌زنم
هوش مصنوعی: من گلابی‌مانند و زهره‌افزا در هر گوشه پخش می‌شوم، در حالی که در دل خود، زخم‌های بسیاری دارم و بر آنها می‌آزارم.
دم به دم چون کشتی از شوق شکست
سینه را بر موج طوفان می‌زنم
هوش مصنوعی: هر لحظه مانند کشتی‌ای که از شادی در حال غرق شدن است، سینه‌ام را به امواج طوفان می‌زنم.
می‌فشاند بر لبم خون مراد
عطسه‌ای کز مغز ایمان می‌زنم
هوش مصنوعی: من بر لبانم احساس شادی و شوقی عمیق دارم که مانند عطسه‌ای ناگهانی و از درون ایمانم به وجود می‌آید.
می‌کنم تعظیم روز قتل خویش
دشنه‌ای بر عید قربان می‌زنم
هوش مصنوعی: در روزی که به قتل می‌رسم، سر تعظیم فرود می‌آورم و به نوعی مرگم را جشن می‌گیرم.
بحر خون، دریای آتش، سیل زهر
می‌کنم در جام و خندان می‌زنم
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از شدت و تندی احساسات اشاره شده است. شاعر از وضعیت بسیار وحشتناک و پرخطر صحبت می‌کند که در آن، به جای ناامیدی یا ترس، با خوشحالی و آرامش به زندگی ادامه می‌دهد و از این وضعیت بهره‌برداری می‌کند. تضاد بین درد و شادی، نشان‌دهنده نوعی قدرت و تسلط بر اوضاع است.
در سراب افتاده‌ام جام و سبو
زآن جهت بر سنگ بطلان می‌زنم
هوش مصنوعی: در دل این وضعیت فریبی قرار دارم و به همین دلیل به نشانه‌های نادرست و بی‌اساس می‌تازم.
گریه شوقم زآتشگاه دل
شعله بر خاشاک مژگان می‌زنم
هوش مصنوعی: از عشق و شوقی که در دل دارم، به قدری احساساتم شدید و آتشین است که مانند شعلۀ آتش، بر روی مژگانم اشک‌هایم ریخته می‌شود.
تا به مژگان تو گردد آشنا
دیده را بر نیش پیکان می‌زنم
هوش مصنوعی: برای آنکه دیدگانم به زیبایی و لطافت مژگان تو عادت کنند، سعی می‌کنم که درد و رنج را تحمل کنم.
تا شوم پامال خیل غمزه‌ات
خیمه را در کافرستان می‌زنم
هوش مصنوعی: برای اینکه زیر پای چشم‌های زیبا و فریبنده‌ات جا شوم، در دنیای کافرانه خیمه برپا می‌کنم.
تیشه زد بر بیستون فرهاد و من
بیستون بر تارک جان می‌زنم
هوش مصنوعی: فرهاد برای رسیدن به معشوقش بر کوه بیستون ضربه می‌زد، اما من به عشق و احساسات خود همانند فرهاد می‌زنم و بر آن‌ها تمرکز می‌کنم.
دست شیون در گلستان نشاط
بر سر گل‌های خندان می‌زنم
هوش مصنوعی: در گلستانی پر از شادابی و خوشحالی، به گل‌های خندان توجه کرده و آن‌ها را نوازش می‌کنم؛ با حس شادی و شوق، به زیبایی‌های طبیعت می‌پردازم.
شیشه از زهر هلاهل شد تهی
کاسه در خون شهیدان می‌زنم
هوش مصنوعی: شیشه از سم زهرآگین خالی شده و من در کاسه‌ای که پر از خون شهیدان است، ضربه می‌زنم.
آتش اندر خرمن مقصود خویش
در میان آب حیوان می‌زنم
هوش مصنوعی: من در میان آب حیوان، برای رسیدن به هدفم آتش به خرمن می‌زنم.
من که از کلک نظام روزگار
نقش‌ها بر لوح امکان می‌زنم
هوش مصنوعی: من توانایی خلق و طراحی زندگی و رویدادها را دارم و به نوعی می‌توانم سرنوشت‌ها را در جهان ترسیم کنم.
کوس افلاطونی از یونان زمین
می‌برم در ملک گیلان می‌زنم
هوش مصنوعی: صدای افلاطونی را که از یونان آمده است، به سرزمین گیلان می‌آورم و بر آنجا نواخته می‌شود.
ور سبب جوید کسی در گوش وی
این نوا از عود برهان می‌زنم
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال دلیلی باشد، من با نواختن عود در گوشش او را از آن مشکل رها می‌کنم.
کان ولایت مولد دانشوری است
کاتش از نامش بیونان می‌زنم
هوش مصنوعی: ولایت و سرپرستی در زمینه رشد علم و دانش است که اثر و روشنایی آن را از نامش می‌توان فهمید، به‌طوری که من به وضوح و آشکاری آن را بیان می‌کنم.
میر ابوالفتح آنکه لوح دانشش
بر سر افهام و اذهان می‌زنم
هوش مصنوعی: این شخص، میرا بوالفتح، به گونه‌ای است که دانش و آگاهی‌اش را به دیگران منتقل می‌کند و به تفکر و درک آن‌ها رونق می‌بخشد.
نام جودش می‌برم یا دشنه‌ای
بر دل دریای عمان می‌زنم
هوش مصنوعی: من یا درباره سخاوت او صحبت می‌کنم، یا مثل یک دشنه به دل عمیق دریای عمان ضربه می‌زنم.
فارس حکمش به جولان رفت و گفت
آفتابم گوست، چوگان می‌زنم
هوش مصنوعی: فارس به شجاعت و قدرت خود افتخار می‌کند و می‌گوید که همانند آفتاب درخشان است و با عزت و شجاعت در میدان کارزار یا فوتبال (چوگان) عمل می‌کند.
راکب رایش به میدان راند و گفت
دهر میدان است و جولان می‌زنم
هوش مصنوعی: سوارکار سواره‌اش را به میدان راند و با اعتماد به نفس گفت: زندگی مانند میدان مسابقه است و من در آن به رقابت و جولان می‌پردازم.
عقل می‌گوید گل ایجاد او
بر سر تقدیر امکان می‌زنم
هوش مصنوعی: عقل می‌گوید که زیبایی و وجود گل از سرنوشت و تقدیر ناشی می‌شود و من به این امکان و واقعیت معتقدم.
عشق می‌گوید عبیر جیب او
بر دماغ پیر کنعان می‌زنم
هوش مصنوعی: عشق می‌گوید که بوی خوش عطر جیب او را بر بینی پیر کنعان می‌زنم.
گفت جاهش دهر بر من تنگ شد
چاک بر افلاک و ارکان می‌زنم
هوش مصنوعی: او می‌گوید که جایگاهش در این دنیا برایش تنگ شده و احساس می‌کند که باید به آسمان‌ها و پایه‌های کائنات ضربه بزند تا از این وضعیت رهایی یابد.
گفت جودش سیم و زر در کان نماند
سکه بر پیشانی کان می‌زنم
هوش مصنوعی: گفت که بخشش او مانند طلا و نقره در معادن نیست، بنابراین من سکه‌ای بر پیشانی آن معدن می‌زنم.
گرگ می‌گوید به دورانش که من
بر صف اعدای چوپان می‌زنم
هوش مصنوعی: گرگ به دوران اش می‌گوید که من در صف دشمنان چوپان قرار می‌گیرم.
داورا تا سایه کردی بر سرم
خنده بر خورشید تابان می‌زنم
هوش مصنوعی: وقتی تو بر من سایه می‌افکنی، من با خوشحالی بر خورشید درخشان می‌خندم.
تا مرا در بزم خود جا داده‌ای
تکیه بر دیوار احسان می‌زنم
هوش مصنوعی: تا وقتی که مرا در مهمانی‌ات پذیرفته‌ای، به تکیه بر دیوار محبت و لطف تو اطمینان دارم.
تا حیات‌آموز من لطف تو شد
طعنه بر معزولی جان می‌زنم
هوش مصنوعی: تا زمانی که لطف تو برای من مثل درسی آموزنده است، به سرزنش و انتقادهایی که به من می‌شود، توجهی نمی‌کنم.
گوش کن کز بام مدحت صبح و شام
طبل نظم‌آرای شروان می‌زنم
هوش مصنوعی: به حرف‌هایم گوش کن که من هر روز و شب از بام خانه‌ام صدای طبل زیبای شروان را به‌عنوان ستایش و نظم می‌زنم.
چشمه نور است چشم فطرتم
خنده بر کحل صفاهان می‌زنم
هوش مصنوعی: چشم من مانند چشمه‌ای از نور است، و من با شادی به رنگ کحل در صفاهان می‌نگرم.
تا برآرم گوهر ارزنده‌ای
تیشه اندیشه بر جان می‌زنم
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانم حقیقی ارزشمند را به دست آورم، با تفکر و اندیشه عمیق به خود زحمت می‌دهم.
هر گلی کز باغ طبعم بشکفد
بر سر غلمان و رضوان می‌زنم
هوش مصنوعی: هر گلی که از باغ وجودم به شکوفه بنشیند، آن را برای جوانان بهشتی و فرشتگان تقدیم می‌کنم.
تن زنم عرفی نیم آخر ترا
بر نوای خودپرستان می‌زنم
هوش مصنوعی: من به خاطر آخرین توصیف تو، خود را آماده می‌کنم و بر روی نغمه‌های کسانی که خود را ستایش می‌کنند، سروده‌ای می‌خوانم.
در حضورت زآن نمی‌گویم دعا
تا نگویندم که دستان می‌زنم
هوش مصنوعی: در کنار تو دعا نمی‌کنم تا نگویند که من از شادی در حال دست زدن هستم.
در غیاب این نغمه را هر نیم‌شب
همره مرغ سحرخوان می‌زنم
هوش مصنوعی: هر شب در غیاب این نغمه، با صدای پرنده سحرخوان، آهنگ می‌زنم.