گنجور

شمارهٔ ۳۱ - تجدید مطلع

از در دوست چگویم بچه عنوان رفتم
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
بس بدیوار زدم سر،که در این کوچه تنگ
آمدم مست و سراسیمه و حیران رفتم
رفتم از کوی تو لب تشنه بگلگون سرشک
نیک رفتم که نه افتان و نه خیزان رفتم
دل و دین و خرد و هوش و زبان بازم ده
تا بگویم ز در دوست بسامان رفتم
آمدم نغمه گشا از لب امید وز یأس
در رگ و ریشه دل دوخته دندان رفتم
آمدم صبحدم و شام برفتم ، بشنو
که چسان آمدم اینجا ، بچه عنوان رفتم
آمدم صبح چو بلبل بچمن در نوروز
شام چون ماتمی از خاک شهیدان رفتم
دوستان زهر بگوئید که رفتم ناکام
دشمنان نوش بخندید که گریان رفتم
رفتم و سوختم از داغ دل دشمن و دوست
که جگرسوز تر از اشک یتیمان رفتم
منم آنقطره که صد سینه و دل کردم داغ
تا ز نوک مژه غلطیده بدامان رفتم
منم آن یوسف بد روز که نارفته بمصر
تا برون آمدم از چاه بزندان رفتم
منم آن غنچه پژمرده که از باد خزان
خنده بر لب گره و سر بگریبان رفتم
نور پیشانی صبح طربم لیک چه سود
که ز غم تیره تر از شام غریبان رفتم
رفتم آهسته ولی صاحب دل می داند
که دل آشوب تر از زلف عروسان رفتم
مردم از گریه و کارم بتبسم نکشید
منم آن نوح که هم بر سر طوفان رفتم
از پریشانی دل سوختم و بهر علاج
هم بدریوزه دلهای پریشان رفتم
بازوی همتم آنروز چو قیمت بشکست
که بتابیدن سرپنجه مرجان رفتم
منم آن هیکل روحانی اندیشه خدا
که درآب زدم ، بر اثر نان رفتم
منم آن شیر ختن صید ، که آهوگیرم
که چو موشان بشکار ته انبان رفتم
گوهر قیمتی گنج ازل بودم لیک
ره بیعزتی جنس فراوان رفتم
بودم از قدر ترنج زر پرویز ولی
گوی گشتم بره سیلی چوگان رفتم
بوده ام من حلبی شیشه لعل صهبا
پای کوبان بکجا بر سر سندان رفتم
چون صبا رخصت کشت چمنم بود ولی
چو تماشای خلایق بخیابان رفتم
رفتم اندر پی مقصود ولی همچو پلنگ
بسر کوه بقصد مه تابان رفتم
ذوق عریانی تجرید ندانستم حیف
کز پی سندس و استبرق رضوان رفتم
آخر این با که توان گفت که در مکتب قدس
دانش آموز خرد بودم و نادان رفتم
شعر ورزیدم و از معرفت آن سو ماندم
جان معنی شدم و صورت بیجان رفتم
شب یلدای حیاتم بسحر گوید حیف
که در افسانه بیهوده بپایان رفتم
ز آن شکستم که بدنبال دل خویش مدام
در نشیب شکن زلف پریشان رفتم
ماتم اهل دل این بود که با شیونیان
تهنیت گو بسر خاک شهیدان رفتم
راه مجنونی و فرهادیم آمد در پیش
رفتم این راه ولیکن نه چو ایشان رفتم
ناخن تیشه نراندم برگ و ریشه سنگ
کوه غم در ته پاسوده بجولان رفتم
آشیان زغن و زاغ نچیدم بر سر
سر قدم ساخته بر خار مغیلان رفتم
این همه رفتم و رفتم که شمردم عرفی
بتقاضای ردیف از پی بهتان رفتم
تیغ وی گفت که در معرکه جنگش من
همه از تارک او تا سم یکران رفتم
باد طوفان سخایش بصبا گفت که من
فوج در فوج شکستم چو بمیدان رفتم
آهنین پنجه تیغش باجل گفت که من
موج بر موج شکستم چو بعمان رفتم
رمح وی گوید اگر جنگ وگر صلح که من
بگشاد گره جبهه خاقان رفتم
طالعش صبح ولادت در دنیا زد و گفت
آفتابی بکف اینک بشبستان رفتم
هر گه اندیشه خلق ویم از جای ربود
چون صبا بر ورق سنبل و ریحان رفتم
این جواهر ز نثار کرمش برچیدم
تا نگویند بدر یوزه عمان رفتم
دارم این قافله را سرمه ز خاک در تو
نبری ظن که بتاراج سپاهان رفتم
بسکه عیسی نفسان بوسه براهم دادند
هرقدم برسر صد چشمه حیوان رفتم
بال اندیشه ز پرواز شکستم صد بار
نبری ظن که بعرش سخن آسان رفتم
السلام ای ملک النظم برون داد ز خاک
چون بآرامگه ناظم شروان رفتم
داورا دوش بدوش قدر اندر ره عمر
با ثنای تو و نفرین حسودان رفتم
راه بیحد ثنای تو سپردم این راه
نیست راهی که توان گفت به پایان رفتم
ره نفرین حسودان تو رفتم لیکن
آن نیرزد که بگویم به چه عنوان رفتم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از در دوست چگویم بچه عنوان رفتم
همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم
هوش مصنوعی: از در دوست به او می‌گویم که وقتی به اینجا آمدم، با شوق و اشتیاق بسیار آمده بودم، اما اکنون با دلی پر از حسرت و ناامیدی می‌روم.
بس بدیوار زدم سر،که در این کوچه تنگ
آمدم مست و سراسیمه و حیران رفتم
هوش مصنوعی: در این کوچه تنگ، به قدری دیوارها را با سرم زدم که مدهوش و گیج و سردرگم شدم و نتوانستم به درستی آرامش پیدا کنم.
رفتم از کوی تو لب تشنه بگلگون سرشک
نیک رفتم که نه افتان و نه خیزان رفتم
هوش مصنوعی: من از کوی تو بیرون رفتم و با اینکه تشنه بودم، سرنوشتم خوب بود. رفتنم نه به حالت افتادن بود و نه به شکل بالا و پایین رفتن.
دل و دین و خرد و هوش و زبان بازم ده
تا بگویم ز در دوست بسامان رفتم
هوش مصنوعی: دل و جان و عقل و شعور و زبانم را به من باز گردان تا بتوانم از در دوست که به آرامش می‌رسد، بیشتر بگویم.
آمدم نغمه گشا از لب امید وز یأس
در رگ و ریشه دل دوخته دندان رفتم
هوش مصنوعی: من با امیدی تازه و با آهنگی دل‌نشین آمدم، در حالی که ناامیدی را از قلبم دور کرده بودم. اما در نهایت، با دندان‌هایی تیز و تند، از این مسیر رفته‌ام.
آمدم صبحدم و شام برفتم ، بشنو
که چسان آمدم اینجا ، بچه عنوان رفتم
هوش مصنوعی: وقتی صبح و شب به اینجا آمدم، بشنو که چطور به این مکان وارد شدم و تحت چه عنوانی آمدم.
آمدم صبح چو بلبل بچمن در نوروز
شام چون ماتمی از خاک شهیدان رفتم
هوش مصنوعی: در صبح نوروز، مثل بلبل به باغ آمدم، اما در شام، چون کسی که در عزای شهیدان است، از خاک بازگشتم.
دوستان زهر بگوئید که رفتم ناکام
دشمنان نوش بخندید که گریان رفتم
هوش مصنوعی: دوستان، ناراحتی‌های من را بیان کنید، زیرا من بدون موفقیت به سراغ شما می‌آیم. دشمنان در حال شادی و خنده هستند در حالی که من با گریه و اندوه می‌آیم.
رفتم و سوختم از داغ دل دشمن و دوست
که جگرسوز تر از اشک یتیمان رفتم
هوش مصنوعی: رفتم و به خاطر دل‌سوزی‌های هر دو طرف، یعنی دوستان و دشمنان، رنج کشیدم. درد و اندوهم از درد یتیمان بیشتر بود.
منم آنقطره که صد سینه و دل کردم داغ
تا ز نوک مژه غلطیده بدامان رفتم
هوش مصنوعی: من آن قطره‌ای هستم که خیلی دل‌ها و سینه‌ها را تنها از روی عشق داغ کرده‌ام، تا نزدیکانم را با وجود مشکلات و سختی‌ها به دامان خودم بکشانم.
منم آن یوسف بد روز که نارفته بمصر
تا برون آمدم از چاه بزندان رفتم
هوش مصنوعی: من همان یوسف هستم که در روزهای سختی به سر می‌برم. وقتی هنوز به مصر نرفته‌ام، از چاه بیرون آمده و به زندان افتاده‌ام.
منم آن غنچه پژمرده که از باد خزان
خنده بر لب گره و سر بگریبان رفتم
هوش مصنوعی: من همان غنچه‌ای هستم که در پاییز پژمرده شده‌ام و با وجود اینکه غمگین هستم، لبخند بر لب دارم و سرم را به نشانه ناامیدی پایین انداخته‌ام.
نور پیشانی صبح طربم لیک چه سود
که ز غم تیره تر از شام غریبان رفتم
هوش مصنوعی: صبح با نورش شادی و طرب را برایم به ارمغان می‌آورد، اما چه فایده که غم و اندوهی که دارم، تاریک‌تر از شب‌های غریب است و من در این حال می‌روم.
رفتم آهسته ولی صاحب دل می داند
که دل آشوب تر از زلف عروسان رفتم
هوش مصنوعی: من به آرامی حرکت کردم، اما کسی که دلش آگاه باشد، می‌داند که دل من در این مسیر به شدت ناآرام‌تر از پیچ و تاب موهای عروس‌هاست.
مردم از گریه و کارم بتبسم نکشید
منم آن نوح که هم بر سر طوفان رفتم
هوش مصنوعی: مردم به خاطر گریه و زحمتم شاد نشوید، من آن نوح هستم که در میان طوفان قرار دارم.
از پریشانی دل سوختم و بهر علاج
هم بدریوزه دلهای پریشان رفتم
هوش مصنوعی: از دل پریشانم سوختم و برای درمان آن به در خانه دل‌های دیگران رفتم.
بازوی همتم آنروز چو قیمت بشکست
که بتابیدن سرپنجه مرجان رفتم
هوش مصنوعی: در آن روز، وقتی قدرت و اراده‌ام به شدت به چالش کشیده شد، به یاد آوردم که برای پیشرفت و رسیدن به هدف‌هایم، باید با تلاشی عمیق و جدی مانند زیبایی و ارزش مرجان، عمل کنم.
منم آن هیکل روحانی اندیشه خدا
که درآب زدم ، بر اثر نان رفتم
هوش مصنوعی: من موجودی هستم که تجلی اندیشه خداوند به شمار می‌روم و در عالم مادی وجود دارم. به دلیل نعمت نان و sustenance، زندگی‌ام را ادامه می‌دهم.
منم آن شیر ختن صید ، که آهوگیرم
که چو موشان بشکار ته انبان رفتم
هوش مصنوعی: من همان شیر سرزمین ختن هستم که به شکار آهو می‌روم و وقتی به شکار می‌پردازم، مانند موش‌ها در انتهای انبان گرفتار می‌شوم.
گوهر قیمتی گنج ازل بودم لیک
ره بیعزتی جنس فراوان رفتم
هوش مصنوعی: من گوهری گرانبها و ارزشمند در آغاز خلقت بودم، اما به دلیل عدم شایستگی و بی‌احترامی، به جایی رسیدم که دیگر ارزشمندی‌ام به فراموشی سپرده شد و به جنس‌های بی‌ارزش تبدیل شدم.
بودم از قدر ترنج زر پرویز ولی
گوی گشتم بره سیلی چوگان رفتم
هوش مصنوعی: من در زمان خودم به اندازه یک ترنج زرین ارزشمند بودم، اما اکنون به خاطر مشکلات و چالش‌ها، مانند یک گوی در بازی چوگان سرگردان شده‌ام.
بوده ام من حلبی شیشه لعل صهبا
پای کوبان بکجا بر سر سندان رفتم
هوش مصنوعی: من مانند نوعی ظرف بدform و بی‌کیفیت بوده‌ام، با وجود اینکه در درونم زیبایی و ارزش وجود دارد، در حالیکه در جستجوی دلیلی برای خوشحالی و شادی هستم و به سمت مقصدی در حرکت هستم.
چون صبا رخصت کشت چمنم بود ولی
چو تماشای خلایق بخیابان رفتم
هوش مصنوعی: وقتی نسیم اجازه داد تا گل‌ها و گیاهان را پرورش دهم، اما وقتی که مردم را در میدان دیدم، به آنجا رفتم.
رفتم اندر پی مقصود ولی همچو پلنگ
بسر کوه بقصد مه تابان رفتم
هوش مصنوعی: به دنبال هدفم رفتم، اما مانند پلنگی که در لابه‌لای کوه‌ها به سوی ماه درخشان می‌دود، راهی نامعلوم پیش رویم بود.
ذوق عریانی تجرید ندانستم حیف
کز پی سندس و استبرق رضوان رفتم
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه نتوانستم لذت خالی بودن و خلوص را درک کنم، افسوس که به‌خاطر پوشش‌های زیبا و تجملات بهشت، از این حالتی که داشتم دور شدم.
آخر این با که توان گفت که در مکتب قدس
دانش آموز خرد بودم و نادان رفتم
هوش مصنوعی: در پایان کار، نمی‌توان گفت که من در مکتب عشق و معرفت دانش‌آموزی با خرد بودم، اما با نادانی و کم‌فهمی از آنجا خارج شدم.
شعر ورزیدم و از معرفت آن سو ماندم
جان معنی شدم و صورت بیجان رفتم
هوش مصنوعی: شعر سرودم و از دانایی آن فراتر رفتم، روحی شدم از معنا و جسم بدون روحی را رها کردم.
شب یلدای حیاتم بسحر گوید حیف
که در افسانه بیهوده بپایان رفتم
هوش مصنوعی: شب یلدای عمرم به صبح نزدیک می‌شود و می‌گوید افسوس که در داستانی بی‌فایده به پایان رسیده‌ام.
ز آن شکستم که بدنبال دل خویش مدام
در نشیب شکن زلف پریشان رفتم
هوش مصنوعی: به خاطر دل شکسته‌ام، همواره در پی عشق خود، مدام در دل‌تنگی و اندوه در تارهای زلف پریشان سرگردان بوده‌ام.
ماتم اهل دل این بود که با شیونیان
تهنیت گو بسر خاک شهیدان رفتم
هوش مصنوعی: حسرت و اندوه اهل دل این بود که در کنار کسانی که به شادباش گفتن پرداخته بودند، به سرزمین شهیدان رفتم.
راه مجنونی و فرهادیم آمد در پیش
رفتم این راه ولیکن نه چو ایشان رفتم
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و جنونی از نوع مجنون و فرهاد قرار گرفتم. در این راه پیش رفتم، اما سفر من مانند آنان نبود.
ناخن تیشه نراندم برگ و ریشه سنگ
کوه غم در ته پاسوده بجولان رفتم
هوش مصنوعی: من با تیشه‌ای که فقط برای کارهای خشن ساخته نشده، نه از سنگ و نه از ریشه، سخت‌ترین دردها را احساس کردم و خودم را در عمق اندوه غوطه‌ور یافتم.
آشیان زغن و زاغ نچیدم بر سر
سر قدم ساخته بر خار مغیلان رفتم
هوش مصنوعی: من جایگاهی برای زغن و زاغ درست نکردم، بلکه بر روی زمین ناهموار و پر از خار حرکت کردم.
این همه رفتم و رفتم که شمردم عرفی
بتقاضای ردیف از پی بهتان رفتم
هوش مصنوعی: من مدت‌هاست در جستجوی زیبایی‌ها و عهدها سفر کرده‌ام، تا جایی که حتی به دنبال عذر و بهانه‌هایی برای رسیدن به محبوبم رفته‌ام.
تیغ وی گفت که در معرکه جنگش من
همه از تارک او تا سم یکران رفتم
هوش مصنوعی: تیغ او در میدان جنگ گفت که من همه چیز را از بالای سر تا پای او کنار زدم.
باد طوفان سخایش بصبا گفت که من
فوج در فوج شکستم چو بمیدان رفتم
هوش مصنوعی: باد طوفانی به نسیم گفت که من در میدان جنگ به چندین دسته تقسیم شدم و شکسته شدم.
آهنین پنجه تیغش باجل گفت که من
موج بر موج شکستم چو بعمان رفتم
هوش مصنوعی: تیغی که مانند دست آهنین است، با خود می‌گوید که من مانند موجی که بر روی موجی دیگر می‌شکند، در زمان رفتن به عمان، از همه‌ی موانع رسته‌ام.
رمح وی گوید اگر جنگ وگر صلح که من
بگشاد گره جبهه خاقان رفتم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی می‌گوید که در هر شرایطی، چه در حال جنگ و چه در حال صلح، من در جبهه خاقان حاضر شدم و به وظیفه‌ام عمل کردم. به عبارت دیگر، او به مسئولیت‌های خود پایبند است و در هر شرایطی آماده است.
طالعش صبح ولادت در دنیا زد و گفت
آفتابی بکف اینک بشبستان رفتم
هوش مصنوعی: در آغاز زندگی‌اش، شانس و سرنوشت او همانند صبحی روشن و دل‌انگیز بر سرش سایه افکنده و به او نوید داده است که حالا وقت روزهای درخشان و شادی در زندگی‌اش فرا رسیده و به دنیای جدیدی قدم گذاشته است.
هر گه اندیشه خلق ویم از جای ربود
چون صبا بر ورق سنبل و ریحان رفتم
هوش مصنوعی: هر بار که به فکر و اندیشه مردم می‌افتم، همانند نسیم، بر روی گل‌های سنبل و ریحان می‌روم.
این جواهر ز نثار کرمش برچیدم
تا نگویند بدر یوزه عمان رفتم
هوش مصنوعی: این جواهر را از لطف و مرحمت او به دست آوردم تا دیگران نگویند که به سراغ شخص دیگری رفته‌ام.
دارم این قافله را سرمه ز خاک در تو
نبری ظن که بتاراج سپاهان رفتم
هوش مصنوعی: من در این سفر، با درخشش خود و زیبایی‌های وجودت به تو نزدیک می‌شوم. نگران نباش که من درگیر مشکلات و مشکلات نبوده‌ام، بلکه تنها برای رسیدن به تو آمده‌ام.
بسکه عیسی نفسان بوسه براهم دادند
هرقدم برسر صد چشمه حیوان رفتم
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و احترام بسیاری که به عیسی (ع) شده است، من نیز هر بار که به جایی می‌روم، با دیدن نشانه‌هایی از زندگی و حیات احساس می‌کنم به درون چشمه‌های زنده‌کننده و پربارتر می‌روم.
بال اندیشه ز پرواز شکستم صد بار
نبری ظن که بعرش سخن آسان رفتم
هوش مصنوعی: من بارها تلاش کردم که به اوج اندیشه برسم، اما هر بار شکست خوردم. نباید گمان کنی که رسیدن به قله‌های بلند فکری کار آسانی است.
السلام ای ملک النظم برون داد ز خاک
چون بآرامگه ناظم شروان رفتم
هوش مصنوعی: سلام ای پادشاه نظم! تو از خاک برآمده‌ای، همان‌طور که من به آرامگاه ناظم شروان رفته‌ام.
داورا دوش بدوش قدر اندر ره عمر
با ثنای تو و نفرین حسودان رفتم
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، همراه با ستایش تو و نفرینی برای حسودان، به پیش رفتم.
راه بیحد ثنای تو سپردم این راه
نیست راهی که توان گفت به پایان رفتم
هوش مصنوعی: من ستایش بی‌پایان تو را به دست گرفته‌ام، اما این راهی نیست که بتوان گفت به انتهای آن رسیده‌ام.
ره نفرین حسودان تو رفتم لیکن
آن نیرزد که بگویم به چه عنوان رفتم
هوش مصنوعی: من به راه نفرین حسودان تو رفتم، اما ارزش ندارد که بگویم به چه دلیلی این کار را کردم.