شمارهٔ ۳ - در ستایش حضرت رسول «ص»
اقبال کرم می گزد ارباب همم را
همت نخورد نیشتر لا و نعم را
از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم
زین باد پریشان نکنم زلف علم را
فقرم بسیاست کشد از مسند همت
در چشم وجود ار ندهم جای عدم را
بی برگی من داغ نهد بر دل سامان
بیمهری من زرد کند روی درم را
این جوهر ذات از شرف نسبت آباست
سوداست بابر این در اگر چه سریم را
هرچند که در کشمکش جاه و مناصب
گمنام نمودند همه دوده هم را
از نقش و نگار در و دیوار شکسته
آثار پدید است صنا دید عجم را
با گوهر آدم نسبم باز نه استد
ز آبای خودار بشمرم اصحاب کرم را
اما نبود وصف اضافی هنر ذات
این فتوی همت بود ارباب همم را
این برق نجابت که جهد از گهر من
مدح است ولی گوهر ذات اب وعم را
وصف گل و ریحان بهوا باز نگردد
هرچند هوا عطر دهد قوت شم را
المنته الله که نیازم به نسب نیست
اینک بشهادت طلبم لوح و قلم را
اقبال سکندر بجهانگیری نظمم
برداشت بیک دست قلم را و علم را
نوبت بمن افتاد بگویید که دوران
آرایشی از نو بکند مسند جم را
نی نی غلط این نغمه بموقع نسرودم
این نغمه نشید است دگر صوت و نغم را
دوران که بود تاکند آرایش مسند
مداح شهنشاه عرب را و عجم را
آرایش ایوان نبوت که ز تعلیم
خاک در اوتاج شرف داد قسم را
روزی که شمردند عدیلش زمحالات
تاریخ تولد بنوشتند عدم را
آنجا که سبک روحیش آید بتکلم
ز آسیب گرانی بخرد گوش اصم را
تا رایت عفو و غضبش سایه نیفکند
هیبت متصور نشد آرامش و رم را
تا شاهد علم و عملش چهره نیفروخت
معلوم نشد فایده نی کیف و نه کم را
تأثیر برد سهم تو از حکم کواکب
تغییر دهد هیبت تو طعم نعم را
انعام تو بر دوخته چشم و دهن آز
احسان تو بشکافته هر قطره یم را
زان گریه دهد روشنی دل که بیاموخت
روشنگری آئینه انصاف تونم را
در کوی تو تبدیل کند مردمک چشم
اجزای وجودم خود و اجزای قدم را
از بس شرف گوهر تومنشی تقدیر
آنروز که بگذاشتی اقلیم قدم را
تا حکم نزول تو در این دار نوشته است
صدره بعبث باز تراشیده قلم را
گر جوهر اول بحریم تو در آید
تن در ندهد قامت تعظیم تو خم را
آن روز که امکان حشم حادثه آراست
در سایه انصاف تو میخواست حشم را
تا ذات ترا اصل مهمات نخوانند
نشنید قضا ترجمه لفظ اهم را
تا مجمع امکان و وجوبت ننوشتند
مورد متعین نشد اطلاق اعم را
تقدیر بیک ناقه نشانید دو محمل
سلمای حدوث تو و لیلای قدم را
تا نام ترا افسر فهرست نکردند
شیرازه مجموعه نبستند کرم را
عرفی مشتاب این ره نعمت است نه صحرا
آهسته که ره بردم تیغ است قدم را
هشدار که نتوان بیک آهنگ سرودن
مدح شه کونین و مدیح کی و جم را
شایسته بدست آر که بینند در این شهر
شایستگی جنس چه بسیار و چه کم را
گیرم که خرد حصر کند مایه نعتش
آن حوصله آخر زکجا نطق و رقم را
شاید بعطایت که از آن کام که دانی
نومید مهل عرفی محروم و دژم را
از باغ نعیمش بده انعام و میامیز
با مطلب او مطلب اصحاب شکم را
آسایش همسایگی حق زتو خواهد
او هیمه دوزخ نکند باغ ارم را
دانم نرسد ذره بخورشید ولیکن
شوق طیران می کشد ارباب همم را
هر چند طبیعی بود این مس تو بفرمای
تا جلوه دهد فیض تو اکسیر کرم را
من هم بسوالی لب خجلت بگشایم
ای آب حیات از لب توخضر نعم را
هر گاه که در مدح بلغزم تو ببخشای
کز مدح ندانم من حیرت زده ذم را
تحصیل ثواب و شرف نسبت نعتت
زین گونه خجل ساخته حسان عجم را
تا نعت تو آمد زمشیت بنوشتن
بالا نگرستن بشد از یاد قلم را
دانش نگشاید به سزا عقده نعتت
زین جاست که اندیشه نگون کرد علم را
مدح تو زاخلاص کنم هدیه نه از علم
از بتکده چون آورم آهوی حرم را
شمارهٔ ۲ - بنام خدا: ای داشته در سایه هم تیغ و قلم راشمارهٔ ۴ - در نعت پیغمبر اسلام «ص»: ای برزده ، دامن بلا را
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اقبال کرم می گزد ارباب همم را
همت نخورد نیشتر لا و نعم را
هوش مصنوعی: ای دلان، اقبال و بخت، مانند مگس بر سر مردان بلندهمت می نشیند، ولی تلاش و اراده آنان، مانند دندان تیز و گزندهای است که به راحتی نیش نمیزند و مزههای مختلف زندگی را نمیچشد.
از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم
زین باد پریشان نکنم زلف علم را
هوش مصنوعی: من به خاطر علاقه به دنیا به درد و رنج دچار نمیشوم و از این طوفان نگران نمیشوم که زلف علم را به هم بریزد.
فقرم بسیاست کشد از مسند همت
در چشم وجود ار ندهم جای عدم را
هوش مصنوعی: فقر و تنگدستی من باعث میشود که از مقام و جایگاه خودم پایین بیایم، اگر به وجودم ارزش نگذارم و به عدم و نیستی اجازه بدهم که جایگاه مرا بگیرد.
بی برگی من داغ نهد بر دل سامان
بیمهری من زرد کند روی درم را
هوش مصنوعی: نبودن برگها بر تن من، ناراحتی و درد را بر دل میگذارد. بیتوجهی دیگران باعث شده است چهرهام رنگ و رویی نداشته باشد و پژمرده به نظر برسم.
این جوهر ذات از شرف نسبت آباست
سوداست بابر این در اگر چه سریم را
هوش مصنوعی: این جوهر اصلی که در وجود توست، به خاطر مقام والای نیاکانت ارزشمند است. بنابراین، اگرچه تو در مقام و موقعیت خاصی قرار داری، اما این اصل و ذات تو از اهمیت زیادی برخوردار است.
هرچند که در کشمکش جاه و مناصب
گمنام نمودند همه دوده هم را
هوش مصنوعی: هرچند در争争 بر سر مقامها و منصبها، همه خانوادهها و اقوام را نادیده گرفتند و از یاد بردند.
از نقش و نگار در و دیوار شکسته
آثار پدید است صنا دید عجم را
هوش مصنوعی: آثار و نشانههای وجود هنری و زیبایی در مکانهای خراب و ویران دیده میشود. در اینجا، هنرمندی عجم به نمایش گذاشته شده است.
با گوهر آدم نسبم باز نه استد
ز آبای خودار بشمرم اصحاب کرم را
هوش مصنوعی: من به خاطر ذات انسانیام با دیگران نسبت دارم و نباید خود را از دوستان گرامی و بزرگترین افراد جدا کنم.
اما نبود وصف اضافی هنر ذات
این فتوی همت بود ارباب همم را
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هنر و خلاقیت ذاتاً هیچ وصف و توصیفی نیاز ندارند و در حقیقت، تلاش و هدف بزرگ افراد، همان چیزی است که به این هنر معنا میبخشد. به عبارت دیگر، همت و اراده افراد بزرگ باعث ظهور و جنبههای هنری میشود.
این برق نجابت که جهد از گهر من
مدح است ولی گوهر ذات اب وعم را
هوش مصنوعی: این شعری به زیبایی و نجابت درونی اشاره دارد. گویا شاعر به نوعی از ویژگیهای مثبت خود و خانوادهاش سخن میگوید و بر این باور است که زیباییهای ظاهری تنها نتیجهی ویژگیهای درونی و نجابت است. بیتردید این خصوصیات باید نه تنها در ظاهر بلکه در ذات و خوی انسانی نیز وجود داشته باشد.
وصف گل و ریحان بهوا باز نگردد
هرچند هوا عطر دهد قوت شم را
هوش مصنوعی: توصیف گل و سبزیهای خوشبو در آسمان، هرگز به زمین بازنمیگردد، هرچند که هوا عطر و بوی خوبی پراکنده کند.
المنته الله که نیازم به نسب نیست
اینک بشهادت طلبم لوح و قلم را
هوش مصنوعی: به خدا پناه میبرم، زیرا نیازی ندارم به نسب و خانوادهام، حالا میخواهم با گواهی گرفتن از لوح و قلم، حقیقت را ثابت کنم.
اقبال سکندر بجهانگیری نظمم
برداشت بیک دست قلم را و علم را
هوش مصنوعی: سکندر با ارادهای قوی و جاهطلبیاش، کنترل و نظمی را در جهان بهدست میآورد، در حالی که قلم و علم را در یک دستش میگیرد.
نوبت بمن افتاد بگویید که دوران
آرایشی از نو بکند مسند جم را
هوش مصنوعی: نوبت من رسید که بگویم زمان آن رسیده که دوباره بخواهند مقامات و قدرت را تغییر دهند و به سبک تازهای که شایسته است، برگردند.
نی نی غلط این نغمه بموقع نسرودم
این نغمه نشید است دگر صوت و نغم را
هوش مصنوعی: من به اشتباه این نغمه را در زمانی نخواندم که باید میخواندم. این نغمه متعلق به شادی و جشن است و مربوط به دیگر صداها و آهنگها نیست.
دوران که بود تاکند آرایش مسند
مداح شهنشاه عرب را و عجم را
هوش مصنوعی: در زمانی که تواناییها و زیباییهای مداحی برای پادشاهان عرب و عجم به اوج خود رسیده بود.
آرایش ایوان نبوت که ز تعلیم
خاک در اوتاج شرف داد قسم را
هوش مصنوعی: آرایش و زیبایی ایوان نبوت به گونهای است که از آموزش و تربیت خاک، در جایگاه بلندی از شرافت قرار گرفته است. قسمتی از این آرایش نیز به دلیل تعالیم آسمانی و الهی به وجود آمده است.
روزی که شمردند عدیلش زمحالات
تاریخ تولد بنوشتند عدم را
هوش مصنوعی: در روزی که وزن و سنجش او را کردند، تاریخ تولدش را در کنار نامش، عدم و نیستی نوشتند.
آنجا که سبک روحیش آید بتکلم
ز آسیب گرانی بخرد گوش اصم را
هوش مصنوعی: در جایی که روح آزاد و سبکبار او به من بگوید، از آسیبهای سنگین زندگی به فردی که گوشش به حقیقت نمیشنود، نیازی نیست.
تا رایت عفو و غضبش سایه نیفکند
هیبت متصور نشد آرامش و رم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که پرچم عفو و خشم او بر روی مردم سایه نیفکنده باشد، هیچ آرامش و اطمینانی قابل تصور نیست.
تا شاهد علم و عملش چهره نیفروخت
معلوم نشد فایده نی کیف و نه کم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان علم و عملش را به نمایش نگذارد، فایده واقعی علم و عمل برایش مشخص نمیشود، نه از لحاظ زیاد بودن و نه از لحاظ کم بودن آن.
تأثیر برد سهم تو از حکم کواکب
تغییر دهد هیبت تو طعم نعم را
هوش مصنوعی: سهم تو از تاثیرات آسمانی میتواند به طور قابل توجهی چهره و ذات تو را تغییر دهد و لذت زندگیات را تحت تأثیر قرار دهد.
انعام تو بر دوخته چشم و دهن آز
احسان تو بشکافته هر قطره یم را
هوش مصنوعی: محبت تو باعث شده که چشم و دهانم به تو خیره شوند و نعمتهایت بر من چنان تأثیر گذاشته که هر قطره آب را از آنچه که به من دادهای، متفاوت میبینم.
زان گریه دهد روشنی دل که بیاموخت
روشنگری آئینه انصاف تونم را
هوش مصنوعی: از آن اشک و غم، دل روشنایی مییابد که در آینه انصاف، درس روشنگری را آموخته است.
در کوی تو تبدیل کند مردمک چشم
اجزای وجودم خود و اجزای قدم را
هوش مصنوعی: در کوی تو، نگاه و همه وجودم تحت تاثیر قرار میگیرد و تمام اجزای وجودیام دستخوش تغییر میشوند.
از بس شرف گوهر تومنشی تقدیر
آنروز که بگذاشتی اقلیم قدم را
هوش مصنوعی: به خاطر ارزش و شان والای خود، سرنوشت آن روزی که قدم را رها کردی، به گونهای رقم خورد که به اوج معنویتی رسیدی.
تا حکم نزول تو در این دار نوشته است
صدره بعبث باز تراشیده قلم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرنوشت تو در این دنیا تعیین شده، نوشتن بیفایده است.
گر جوهر اول بحریم تو در آید
تن در ندهد قامت تعظیم تو خم را
هوش مصنوعی: اگر جوهر و سرهٔ نخستین به ساحل تو بیاید، دیگر قامت تو در برابر آن خم نمیشود و احترام نمیگذارد.
آن روز که امکان حشم حادثه آراست
در سایه انصاف تو میخواست حشم را
هوش مصنوعی: در روزی که شرایط وقوع حادثهای فراهم شد، در سایه عدالت تو، به نظر میرسید که آن حادثه به دنبال جلب توجه و حمایت حشم (افراد مهم) بوده است.
تا ذات ترا اصل مهمات نخوانند
نشنید قضا ترجمه لفظ اهم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود تو را اصل امور ندانند، قضا و حکم را به معنای اهمیت نخواهند گرفت.
تا مجمع امکان و وجوبت ننوشتند
مورد متعین نشد اطلاق اعم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که مجموع شرایط ممکن و ضرورت را به روشنی مشخص نکردند، کاربرد عام به صورت خاص و مشخص تعیین نشده است.
تقدیر بیک ناقه نشانید دو محمل
سلمای حدوث تو و لیلای قدم را
هوش مصنوعی: تقدیر به معنای سرنوشت و راهی است که برای ما تعیین شده. در اینجا، شاعر میگوید که سرنوشت به مانند یک شتر که نژادش برجسته است، دو وسیله مهم را بر دوش مینهد: یکی نماد تولد و آغاز زندگی (سلمای حدوث) و دیگری نماد قدمت و جاودانگی (لیلای قدم). بهعبارت دیگر، سرنوشت دو جنبه را پیش میآورد که به زندگی و وجود انسان ارتباط دارد.
تا نام ترا افسر فهرست نکردند
شیرازه مجموعه نبستند کرم را
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام تو را در فهرست بهترینها ثبت نکردند، توجه و اهمیت به کرم (اهمیت به چیزی بیارزش) داده نشد.
عرفی مشتاب این ره نعمت است نه صحرا
آهسته که ره بردم تیغ است قدم را
هوش مصنوعی: این شعری بیان میکند که راه خوشبختی و نعمت، همان راهی است که با آرامش طی میشود و نه مانند بیابانی که در آن قدمها با احتیاط برداشته شود و به سختی پیش برود. به عبارتی، باید با اطمینان و بدون ترس از چالشها در این مسیر گام برداشت.
هشدار که نتوان بیک آهنگ سرودن
مدح شه کونین و مدیح کی و جم را
هوش مصنوعی: هشدار که نمیتوان به آسانی دربارهٔ ستایش پادشاهان و بزرگان زمانه، شعری مستقل و زیبا نوشت.
شایسته بدست آر که بینند در این شهر
شایستگی جنس چه بسیار و چه کم را
هوش مصنوعی: سعی کن به چیزی دست پیدا کنی که دیگران در این شهر بر شایستگی تو پی ببرند، زیرا در اینجا انواع شایستگیها وجود دارد، چه بسیار و چه کم.
گیرم که خرد حصر کند مایه نعتش
آن حوصله آخر زکجا نطق و رقم را
هوش مصنوعی: باور دارم که اگر عقل و فهم به محدودیت بزند و نتواند وصف او را به درستی بیان کند، پس از کجا میتوان برای نطق و نوشتن از آن بهره برد؟
شاید بعطایت که از آن کام که دانی
نومید مهل عرفی محروم و دژم را
هوش مصنوعی: شاید به خاطر لطف تو، کسی که از آنچه میداند ناامید است، فرصت نداشته باشد و از شادی و خوشی محروم بماند.
از باغ نعیمش بده انعام و میامیز
با مطلب او مطلب اصحاب شکم را
هوش مصنوعی: از باغ خوشبختی او بهره ببر و با مشکلات دنیوی و مادی سر و کار نداشته باش.
آسایش همسایگی حق زتو خواهد
او هیمه دوزخ نکند باغ ارم را
هوش مصنوعی: آسایش همسایه به دست توست و او نمیخواهد که تو باعث آتش گرفتن باغ عدن شوی.
دانم نرسد ذره بخورشید ولیکن
شوق طیران می کشد ارباب همم را
هوش مصنوعی: میدانم که ذرهای از نور خورشید به ما نمیرسد، اما عشق پرواز باعث میشود تا صاحبان اراده و همت، تلاش کنند و به سوی آسمان بروند.
هر چند طبیعی بود این مس تو بفرمای
تا جلوه دهد فیض تو اکسیر کرم را
هوش مصنوعی: اگرچه این خیلی طبیعی است که تو این مس را به دست بگیری، اما بگذار تا نور و زیبایی بخشش تو همچون اکسیر کرم جلوهگری کند.
من هم بسوالی لب خجلت بگشایم
ای آب حیات از لب توخضر نعم را
هوش مصنوعی: من نیز برای یک سؤال از تو، ای آب حیات، لب به سخن میگشایم و این خجالت را کنار میگذارم.
هر گاه که در مدح بلغزم تو ببخشای
کز مدح ندانم من حیرت زده ذم را
هوش مصنوعی: هر وقت که بخواهم درباره تو به شکل زیبا حرف بزنم، مرا ببخش، چون من در ستایش کردن به قدری گیج و سردرگم هستم که حتی نمیتوانم بدیها را هم درست بیان کنم.
تحصیل ثواب و شرف نسبت نعتت
زین گونه خجل ساخته حسان عجم را
هوش مصنوعی: تحصیلاتی که برای کسب پاداش و مقام در وصف تو انجام میشود، شاعران عجم را به این شکل شرمنده کرده است.
تا نعت تو آمد زمشیت بنوشتن
بالا نگرستن بشد از یاد قلم را
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو را توصیف کردند و از مشیت الهی نوشته شد، قلم از یادش رفت و نتوانست به نوشتن ادامه دهد.
دانش نگشاید به سزا عقده نعتت
زین جاست که اندیشه نگون کرد علم را
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی نمیتواند بهخوبی از پس توصیف تو بر بیاید، زیرا در اینجا، درک و شناخت به سختی تحلیل میکند و علم را به بنبست میکشاند.
مدح تو زاخلاص کنم هدیه نه از علم
از بتکده چون آورم آهوی حرم را
هوش مصنوعی: من تو را با خلوص و صداقت مدح میگویم، نه از روی دانایی و علم. نمیدانم چگونه میتوانم چیزی از عالم بتکده (دنیا) برای تو بیاورم، در حالی که معصومیتی مانند آهو را در حرم تو داریم.