گنجور

شمارهٔ ۲ - بنام خدا

ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را
وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را
جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق
چون گل همگی گوش کند جذر اصم را
این جام که از رای منیر تو فلک ساخت
زودا که کند غنچه گل شهرت جم را
یک شیوه شناسد غضبت عفو ومکافات
یک نغمه شمارد کرمت لا و نعم را
جاوید همی بخشد و از مایه نکاهد
رشح قلمت ثروت اصناف امم را
گنجینه احسانش ، تنگ مایه نگردد
گر تا ابد انعام دهد صفر رقم را
چرخ از شرف خاک درت ساخت طلسمی
کز درگهت آنسو نبود راه قسم را
نگرفت ز انصاف تو در معرکه لاف
شادی طرف شادی و غم جانب غم را
گر بشنود از دهر که مردود کف تست
بیرون فکند سکه ز آغوش ،درم را
تا گوهر ذاتت ز حوادث بشمردند
صدگونه تملق زحدوث است قدم را
آگه نیم از شبه تودانم که نزاد است
دوشیزه ای از دوده شبه تو عدم را
از عدل توگر طبع چنین معتدل آید
آن عهد رسد عالم فرتوت دژم را
کز گم شدگی درقلم وهم نماند
امکان رقم صورت مفهوم هرم را
گر جاه حسودت بهنر هندسی افتد
در مرتبه نقصان رسد از صفر رقم را
بد خواه تو خوشدل که بوی چرخ بصلح است
غافل که کشد آشتی گرگ غنم را
هر تشنه که لب ماند بر او ، آب لبش ده
از بسکه فشرده است کف جودتو، یم را
از بسکه کف راد تو بی فاصله بخش است
در جود تو ، نی راه بودبیش و نه کم را
دست تو زبس الفتشان داد بیک جای
درمنصب هم دخل بود تیغ و قلم را
آنروز که ایثار شجاعت نگذارد
بی بهره زتیغت مگرآهوی حرم را
هر عطسه که از مغز کمان تو گشاید
ریزد بگریبان بقا خون عدم را
آنجا که نهیب توبتب لرزه کشد عام
اعمی متحرک نگرد نبض سقم را
سلطان غم از عدل توبگریخته بگذاشت
در سینه اعدای تو اوتاد خیم را
از بسکه بود یاد تو در طینت اشیا
نسیان تو شرمنده کند شهرت جم را
افلاک در آغوش مشیت بنهادند
از بیع تمنای تو قانون سلم را
در کارگه عدل تو از بس هنر آموخت
عدل تو بفرزندی ، برداشت ستم را
از بسکه ز، رای توستد داروی صحت
عیسی بطبابت بنشانید سقم را
ردمی کند اسباب هرم بخت تو ترسم
کز زلف بت من برد آرایش خم را
از بسکه حسد جمع کند سینه خصمت
از سینه افلاک برد گوی ورم را
خصمت چو ز روبه صفتی لابه گراید
از سردی او تب شکند شیر اجم را
زد کوس حیات ابدی خصم توچون دید
سرمایه هستی ز وجود تو عدم را
تقدیر پی کاهش اجزای وجودش
اکسیر فنا داد گداز شکر غم را
رامشگر عدل تو صد آهنگ مخالف
بنواز دونی کوک کند زیر نه بم را
محویست عدیل توکه درگم شدن او
دخلی نبود ماحی نسیان وعدم را
ای آنکه در ایام ستایشگری تو
صوفی شمرد عیب تگهبانی دم را
بخرام ونظر کن که بجولانگه مدحت
حور قلمم زاده گلستان ارم را
مدح تو کجا باده نطقم بکف آرد
آنجا اثر نوش بود نشئه سم را
انصاف بده بوالفرج و انوری امروز
بهر چه غنیمت نشمارند عدم را
بسم اله از اعجاز نفس جان دهشان باز
تا من قلم اندازم و گیرند قلم را
اول ره این نظم خود ایشان بسپردند
پس باز نمودیم بهم منزل هم را
بالله که نه لافو نه گزاف آیه صدقست
حاسد بودآن کو، شمرد کذب قسم را
زین دست مرا داشتی آن عالم انصاف
کز رحلت خود داد شرف ملک قدم را
معیار سخن بود تو هم گنج تمیزی
دیگر چه توان گفت ببین معجز دم را
چندان که درت را بود از نسبت من عار
از نسبت من فخر بود ملک عجم را
من مدحگرم لیک نه هرجایی و طامع
گردن ننهم منت هر بذل و کرم را
دستان نزند بلبل من بر گل هر شاخ
باید گل خورشید نه این صوت و نغم را
یک منعم و یک نعمت و یک منت و یک شکر
صد شکر که تقدیر چنین رانده قلم را
گر جاهلی آوازه دهد این چه ترانه است
حاجت ببر از یاد چه بسیار و چه کم را
گویم که برو، ژاژ مخا ، باد مپیما
این پایه مسلم نبود حاتم و جم را
امکان بود امکان که همه عجز و نیاز است
سرمایه فطرت چه سلاطین چه خدم را
سلطان و گدا در طلب جامه و نانند
تا باز بگیرند جسد را و شکم را
ممکن هنرش چیست ز یک در طلبیدن
عیبش چه بهر در شدن ایثار نعم را
یارب مده این عیب که زحمت ندهم باز
در زیور این زشت، براهین و حکم را
عرفی همه لافی بدعا، تیز قلم شو
بشتاب که میدان نشود تنگ رقم را
تا از کشش خواهش آویزش مقصود
طبع که بی جاده بود آزو کرم را
در خواهش عمر تو ابد باد موله
زآویزش عهد تو شرف باد قدم را
صنعتگهشان چشم و دل خصم تو بادا
تا صنعت تحلیل بود آتش و نم را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را
وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را
هوش مصنوعی: او کسی است که در سایه خود هم سلاح و هم نوشتن را دارد و همچنین صفات نیک مانند صبر و بزرگواری را به خود آراسته است.
جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق
چون گل همگی گوش کند جذر اصم را
هوش مصنوعی: در زمان خاصی که صحبت می‌کنید، همه با دقت به شما گوش می‌دهند، مانند گلی که به صدای وزش باد توجه می‌کند، حتی کسی که از هیچ صدایی بی‌خبر است.
این جام که از رای منیر تو فلک ساخت
زودا که کند غنچه گل شهرت جم را
هوش مصنوعی: این جامی که به خاطر اراده و اندیشه‌ی روشن تو، آسمان ساخته است، امیدوارم به زودی خاموشی گل زیبای شهرت جم را به تماشا بگذارد.
یک شیوه شناسد غضبت عفو ومکافات
یک نغمه شمارد کرمت لا و نعم را
هوش مصنوعی: کسی که به شیوه‌های مختلف آشناست، بر اساس غفرت یا بخشش خود تصمیم می‌گیرد و در مقابل، بر اساس کرامت و محبتش، نعمت‌ها را می‌شمارد.
جاوید همی بخشد و از مایه نکاهد
رشح قلمت ثروت اصناف امم را
هوش مصنوعی: جاوید همیشه بخشش می‌کند و از دارایی خود نمی‌کاهد. قلم تو ثروت‌های مختلف اقوام و ملل را به تصویر می‌کشد.
گنجینه احسانش ، تنگ مایه نگردد
گر تا ابد انعام دهد صفر رقم را
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که کرامت و بخشش دارد، هر چقدر هم که به دیگران کمک کند یا هدیه بدهد، هرگز تمام نمی‌شود و همواره قادر به بخشش بیشتری خواهد بود. حتی اگر کسی هیچ چیز نداشته باشد، بخشش او می‌تواند ارزشمند باشد و تاثیری بزرگ داشته باشد.
چرخ از شرف خاک درت ساخت طلسمی
کز درگهت آنسو نبود راه قسم را
هوش مصنوعی: چرخ و زمان به خاطر مقام و جایگاه تو، سحر و جادویی از خاک در ورودی‌ات خلق کرده‌اند که هیچ‌کس نمی‌تواند به آنجا نزدیک شود یا وارد شود. قسم و پیمان در کنار تو بی‌معنا است.
نگرفت ز انصاف تو در معرکه لاف
شادی طرف شادی و غم جانب غم را
هوش مصنوعی: از انصاف تو در میادین زندگی بهره‌ای نبردم؛ در ستیز شادی، شادی را فریاد نزدم و در سمت غم نیز غم را نمایش ندادم.
گر بشنود از دهر که مردود کف تست
بیرون فکند سکه ز آغوش ،درم را
هوش مصنوعی: اگر روزگار بشنود که من از دنیا رانده شده‌ام، بی‌درنگ از آغوشم سکه‌ام را دور می‌کند.
تا گوهر ذاتت ز حوادث بشمردند
صدگونه تملق زحدوث است قدم را
هوش مصنوعی: هر زمانی که ارزش و ماهیت واقعی تو را در برابر حوادث بشمارند، مطمئناً به انواع مختلفی از تملق و نازپروری متوسل می‌شوند.
آگه نیم از شبه تودانم که نزاد است
دوشیزه ای از دوده شبه تو عدم را
هوش مصنوعی: من از شب وجود تو آگاه نیستم، اما می‌دانم که دوشیزه‌ای از خون تو به وجود آمده و عدم را به وجود آورده است.
از عدل توگر طبع چنین معتدل آید
آن عهد رسد عالم فرتوت دژم را
هوش مصنوعی: اگر عدالت تو باعث شود طبیعت به این آرامی بماند، آن‌گاه زمان موعد فرامی‌رسد و دنیا به حالت کهن و افسرده خود برمی‌گردد.
کز گم شدگی درقلم وهم نماند
امکان رقم صورت مفهوم هرم را
هوش مصنوعی: به خاطر گم‌شدگی، در قلم و خیال امکان ترسیم و نشان دادن شکل مفهوم هرم وجود ندارد.
گر جاه حسودت بهنر هندسی افتد
در مرتبه نقصان رسد از صفر رقم را
هوش مصنوعی: اگر حسادت تو به خودبزرگ‌بینی و مقام بالای دیگران آسیب بزند، آن وقت وضعیت تو به جایی می‌رسد که ارزش تو به صفر می‌رسد.
بد خواه تو خوشدل که بوی چرخ بصلح است
غافل که کشد آشتی گرگ غنم را
هوش مصنوعی: شخصی که از تو بدخواه است، در خوشحالی و آرامش به سر می‌برد، در حالی که نمی‌داند این آرامش ممکن است باعث از بین رفتن امنیت تو شود و در نهایت به نفعش تمام شود.
هر تشنه که لب ماند بر او ، آب لبش ده
از بسکه فشرده است کف جودتو، یم را
هوش مصنوعی: هر کسی که در حال گرسنگی و تشنگی است و به خاطر نیازش لب‌هایش خشک شده‌اند، به او آب بده. چون دست سخاوت تو آن‌قدر فشرده و پربار است که می‌تواند به دریا تبدیل شود.
از بسکه کف راد تو بی فاصله بخش است
در جود تو ، نی راه بودبیش و نه کم را
هوش مصنوعی: به خاطر generosity و بخشندگی شما، دیگر هیچ راهی برای کم یا زیاد کردن وجود ندارد.
دست تو زبس الفتشان داد بیک جای
درمنصب هم دخل بود تیغ و قلم را
هوش مصنوعی: دست تو به اندازه‌ای محبت و الفت تو را به من داده که دیگر در موقعیتی که به این محبت احتیاج باشد، هم تیغ و هم قلم در کارند.
آنروز که ایثار شجاعت نگذارد
بی بهره زتیغت مگرآهوی حرم را
هوش مصنوعی: در آن روزی که فداکاری و شجاعت موجب می‌شود کسی از تیغ تو بهره‌مند نشود، تنها آهوی حرم از این وضعیت مستثنی خواهد بود.
هر عطسه که از مغز کمان تو گشاید
ریزد بگریبان بقا خون عدم را
هوش مصنوعی: هر وقتی که تو از درون خود احساس آزادی و خلاقیت می‌کنی، این احساس باعث می‌شود که تجلیات زندگی و هستی، در مبارزه با نابودی و عدم، به وجود بیایند.
آنجا که نهیب توبتب لرزه کشد عام
اعمی متحرک نگرد نبض سقم را
هوش مصنوعی: در جایی که صدای تو باعث ترس و لرز می‌شود، حتی افراد ناآگاه نیز نمی‌توانند بی‌حرکت بمانند و روحی که بیمار است، به تپش می‌افتد.
سلطان غم از عدل توبگریخته بگذاشت
در سینه اعدای تو اوتاد خیم را
هوش مصنوعی: سلطان غم به خاطر عدل تو از دل دشمنانت فرار کرده و در قلب آن‌ها مانند میخ‌های چادر جا گرفته است.
از بسکه بود یاد تو در طینت اشیا
نسیان تو شرمنده کند شهرت جم را
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه یاد تو در ذات تمامی things بسیار است، فراموشی تو باعث می‌شود که شهرت جم شرمنده شود.
افلاک در آغوش مشیت بنهادند
از بیع تمنای تو قانون سلم را
هوش مصنوعی: در آغوش تقدیر، ستاره‌ها و آسمان‌ها به خواسته‌ات پیوسته‌اند و از این رو، قانون صلح و آرامش را به تو هدیه داده‌اند.
در کارگه عدل تو از بس هنر آموخت
عدل تو بفرزندی ، برداشت ستم را
هوش مصنوعی: در محل کار عدل تو، به دلیل آموختن فراوان از هنر عدالت، فرزندی به وجود آمد که ستم را از بین برد.
از بسکه ز، رای توستد داروی صحت
عیسی بطبابت بنشانید سقم را
هوش مصنوعی: به خاطر حکمت و عقل تو، درمان بیماری عیسی را به گونه‌ای به کار برده‌ای که رنج و درد را از بین ببرند.
ردمی کند اسباب هرم بخت تو ترسم
کز زلف بت من برد آرایش خم را
هوش مصنوعی: دوست من با ناز و آرایش خود می‌تواند باعث تغییر سرنوشت تو شود و من نگرانم که زلف‌های او، زیبایی و جلوه‌ای را که می‌خواهی، از تو بگیرد.
از بسکه حسد جمع کند سینه خصمت
از سینه افلاک برد گوی ورم را
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دشمن تو به شدت حسد می‌ورزد، آسمان‌ها نیز از عداوت او متاثر شده‌اند و از این رو به تو قدرتی بیشتر می‌دهند که بر افکار و دشواری‌های زندگی غلبه کنی.
خصمت چو ز روبه صفتی لابه گراید
از سردی او تب شکند شیر اجم را
هوش مصنوعی: اگر خصمت از روی ناپسندیدگی و بدی رفتار کند، در نتیجه سردی و بی‌احساسی‌اش باعث می‌شود که حتی شیر جسور و قوی نیز زانوی غم بزند و به تردید بیفتد.
زد کوس حیات ابدی خصم توچون دید
سرمایه هستی ز وجود تو عدم را
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن تو صدای حیات ابدی را شنید، متوجه شد که سرمایه زندگی‌ات به خاطر وجود تو از بین می‌رود.
تقدیر پی کاهش اجزای وجودش
اکسیر فنا داد گداز شکر غم را
هوش مصنوعی: سرنوشت به تدریج اجزای وجود او را کم کرد و در نتیجه، شکر تلخ غم را به او عطا کرد.
رامشگر عدل تو صد آهنگ مخالف
بنواز دونی کوک کند زیر نه بم را
هوش مصنوعی: سازنده‌ی عدالت تو، تعدادی آهنگ مخالف را اجرا می‌کند، اما نمی‌دانی که چگونه می‌توان زیر صدای بم، ساز را کوک کرد.
محویست عدیل توکه درگم شدن او
دخلی نبود ماحی نسیان وعدم را
هوش مصنوعی: دوستی تو چنان در دل و جانت جا دارد که حتی گم شدنش هیچ تاثیری بر تو ندارد، زیرا فراموشی و عدم وجود او نمی‌تواند بر احساس تو تأثیر بگذارد.
ای آنکه در ایام ستایشگری تو
صوفی شمرد عیب تگهبانی دم را
هوش مصنوعی: ای آنکه در زمان‌هایی که تو را می‌ستایند، صوفی می‌شمارند، عیب نگهبانی دم را نیز مورد انتقاد قرار می‌دهی.
بخرام ونظر کن که بجولانگه مدحت
حور قلمم زاده گلستان ارم را
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی را در نظر بگیر و به جلوه‌های آن توجه کن، چرا که به زیبایی حوریان بهشتی، قلم من از گل‌های گلستان ارم زاده شده است.
مدح تو کجا باده نطقم بکف آرد
آنجا اثر نوش بود نشئه سم را
هوش مصنوعی: ستایش تو آنقدر بلندمرتبه است که کلام من در وصف تو به مقام باده‌ای می‌رسد که اثر آن، نشاط و شوری چون سم را در دل برمی‌انگیزد.
انصاف بده بوالفرج و انوری امروز
بهر چه غنیمت نشمارند عدم را
هوش مصنوعی: به بوالفرج و انوری امروز انصاف بده، زیرا آنان هر چه را که نیست، به عنوان گنج و دارایی نمی‌شمارند.
بسم اله از اعجاز نفس جان دهشان باز
تا من قلم اندازم و گیرند قلم را
هوش مصنوعی: با نام خدا، از شگفتی نفس جان که به آن‌ها روح می‌بخشد، بگذارید تا من قلم را بر زمین بگذارم و آن‌ها قلم را بگیرند.
اول ره این نظم خود ایشان بسپردند
پس باز نمودیم بهم منزل هم را
هوش مصنوعی: در ابتدا، خودشان این نظم را به ما واگذار کردند، سپس دوباره ما به یکدیگر خانه‌هایمان را نشان دادیم.
بالله که نه لافو نه گزاف آیه صدقست
حاسد بودآن کو، شمرد کذب قسم را
هوش مصنوعی: به خدا قسم که نه ادعاست و نه بیهوده‌گویی، این سخن حقیقت دارد. حاسد کسی است که دروغ را به حساب می‌آورد.
زین دست مرا داشتی آن عالم انصاف
کز رحلت خود داد شرف ملک قدم را
هوش مصنوعی: به خاطر این وضع، تو مرا داشتی. آن عالم درستی که بعد از مرگش، منزلت و جایگاه را به قدم ارزشمند خود بخشید.
معیار سخن بود تو هم گنج تمیزی
دیگر چه توان گفت ببین معجز دم را
هوش مصنوعی: سخن تو معیاری است برای دیگران و تو مانند گنجی از لطافت و زیبایی هستی. حالا دیگر چه می‌توان گفت؟ کافی است که قدرت کلامت را ببینی.
چندان که درت را بود از نسبت من عار
از نسبت من فخر بود ملک عجم را
هوش مصنوعی: هرچه درب شما به من نزدیک‌تر باشد، شرمنده بودن از این نسبت برعکس، باعث افتخار است. این افتخار، به مملکت عجم نیز می‌افزاید.
من مدحگرم لیک نه هرجایی و طامع
گردن ننهم منت هر بذل و کرم را
هوش مصنوعی: من مداحی هستم، اما نه در هر مکانی و به خاطر هر چیزی از کسی انتظارِ لطف و بخشش ندارم.
دستان نزند بلبل من بر گل هر شاخ
باید گل خورشید نه این صوت و نغم را
هوش مصنوعی: بلبل من بر هر شاخه گل نمی‌خواند، بلکه باید گل خورشید را بنوازد، نه این صدا و نغمه‌ای که فعلاً می‌شنوید.
یک منعم و یک نعمت و یک منت و یک شکر
صد شکر که تقدیر چنین رانده قلم را
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به تمجید و سپاسگزاری از یک نعمت و لطف خاص اشاره دارد. او از کسی که این نعمت را به او داده و نیز از خود نعمت تشکر می‌کند و در نهایت، از اینکه سرنوشت به این شکل نوشته شده، ابراز خوشحالی می‌کند. به‌طور کلی، بیانگر قدردانی عمیق از نعمات زندگی و احساس رضایت از قسمت‌های مثبت آن است.
گر جاهلی آوازه دهد این چه ترانه است
حاجت ببر از یاد چه بسیار و چه کم را
هوش مصنوعی: اگر کسی جهل خود را به صدای بلند اعلام کند، این چه نوع تماشا و نشانه‌ای است؟ لازم نیست به یاد بسپاریم که چه چیزهایی زیادی هستند و چه چیزهایی کمیاب.
گویم که برو، ژاژ مخا ، باد مپیما
این پایه مسلم نبود حاتم و جم را
هوش مصنوعی: بگویم برو، حرف نزن، این مسأله مسلم نبود که حاتم و جم چه کسانی بودند.
امکان بود امکان که همه عجز و نیاز است
سرمایه فطرت چه سلاطین چه خدم را
هوش مصنوعی: در این جهان، همه موجودات به نوعی در حال ضعف و نیاز هستند و این ویژگی جزئی از ذات آن‌هاست. چه کسانی که قدرت و سلطنت دارند و چه کسانی که در خدمت آن‌ها هستند، همه به نوعی به این عجز و نیاز خود وابسته‌اند.
سلطان و گدا در طلب جامه و نانند
تا باز بگیرند جسد را و شکم را
هوش مصنوعی: سلطان و فقیر هر دو به دنبال خوراک و لباس هستند تا بتوانند زندگی خود را ادامه دهند و نیازهای بدنی‌شان را تأمین کنند.
ممکن هنرش چیست ز یک در طلبیدن
عیبش چه بهر در شدن ایثار نعم را
هوش مصنوعی: همه هنر او در این است که از یک در درخواست می‌کند و عیب او چه سودی دارد وقتی که برای ورود، ایثار نعمات می‌کند.
یارب مده این عیب که زحمت ندهم باز
در زیور این زشت، براهین و حکم را
هوش مصنوعی: خدایا، این عیب را به من نده که دوباره در زینت دادن به این نازیبا زحمت بکشم و دلیل و حکمت را بیفزایم.
عرفی همه لافی بدعا، تیز قلم شو
بشتاب که میدان نشود تنگ رقم را
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که همه، به زبانی در حال صحبت هستند و وعده‌ها و دعاهای زیبا می‌دهند. حالا تو باید به سرعت عمل کنی و قلمت را تیز کن، زیرا ممکن است فرصت از دست برود و میدان برای نوشتن محدود شود.
تا از کشش خواهش آویزش مقصود
طبع که بی جاده بود آزو کرم را
هوش مصنوعی: در این بیت، به این موضوع اشاره می‌شود که برای دستیابی به خواسته‌های خود و نیل به اهداف، باید از موانع و مسیرهای ناپیدا عبور کرد. این منظور به نوعی نشان‌دهنده تلاش و کوشش است که در عین حال می‌تواند به جستجوی مسیرهای جدید و ناشناخته برای رسیدن به هدف اشاره کند.
در خواهش عمر تو ابد باد موله
زآویزش عهد تو شرف باد قدم را
هوش مصنوعی: در آرزوی عمر تو، ای کاش همیشه باقی بمانی و از پیمان تو، عزت و شرف به من برسد.
صنعتگهشان چشم و دل خصم تو بادا
تا صنعت تحلیل بود آتش و نم را
هوش مصنوعی: نگاه و احساسات آن‌ها دشمن تو شده، تا زمانی که توان تحلیل و درک مسائل در ید قدرت باشد، وجود آتش و رطوبت در وجودشان حس می‌شود.