گنجور

شمارهٔ ۲۷ - تجدید مطلع

ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل
چشم روح القدس از شوق جمالت احول
مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن
تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل
از دل و دامن آلوده در یأس مزن
دجله عفو باینها نشود مستعمل
بعذاب ابدی دل نگذارد غم دوست
این نه مومیست کز آتش بکند ترک عسل
لذت تلخی درد تو اگر شرح دهم
نوشدارو بفرستم بسلام حنظل
چند ازین آتش خس پوش برانگیزی دود
ای بخوش جوهری آیینه حسن تو مثل
آستینی ز وفا بر مژه ام کش تا چند
پوشم این چشم تر، از حدس خداوند اجل
میر ابوالفتح که در سینه دولت مهرش
آفتابی است که تحویل ندارد ز حمل
روی در روی رود سایه او با خورشید
چشم بر چشم کند پایه او جنب زحل
لب او خندد ، اگر چشم جهان گرید زار
دست او جنبد، اگر پای قضا گردد شل
با هوا داری لطفش ز سر سبز ربیع
بهمن و دی بربایند کلاه مخمل
یکدرم وار نیاید زر خالص بیرون
گر ضمیرش زر خورشید در آرد بعمل
عنفش اندر کنف عدل بخوابست و بود
رازدار عدم و مصلحت اندیش اجل
در مقامیکه کند روی کنایت بعدو
ضرب شمشیر ندارد اثر ضرب مثل
آسمان گفت ندانم که حلول از چه نکرد
صورتش بیشتر از صورت آدم بمحل
زانکه چون روز ارادت ز جهان سربرزد
صبحدم دولت او زاد شبانگاه ازل
زین سخن جوهر فعال برآشفت و بگفت
کای تنگ مایه زفهم رصد علم و عمل
بیم آن بود زخاصیت یکتایی او
که هیولی نپذیرد صور مستقبل
ای تجلی وجود تو جهانگیر بقا
وی تمنای حسود تو عنان گیر اجل
صفوت ذهن تو صراف مطالب چو دلیل
جودت لفظ تو کشاف دقایق چو مثل
فلک عدل تو هر دم بجهان آرایی
آفتاب دگر از حوت برآرد بحمل
تا گرفته زسخای تو جواهر دارو
جود حاتم شده در دیده امید سبل
بهر پا تا به خدام تو می رفت بچرخ
گر نبود اطلس افلاک چنین مستعمل
چون دماغ فلک از صیت تو مختل گردد
عیسی از مهر نشاید که کند دفع خلل
گر جعل درد سر از رایحه گل یابد
بلبل از بهر مداواش نساید صندل
جمله هم سنگ گهرهای دل و طبع منست
این جواهر که فشاند کف جودت بامل
فاش گویم نکنم شرم همانست که کرد
اشتیاق کف تو صورت «نوعیش » بدل
لوحش الله ز سبک سیر سمند تو که هست
دودمان کسل از شوخی او مستأصل
آن سبک سیر که چون گرم عنانش سازی
از ازل سوی ابد وز ابد آید بازل
قطره ها کش دم رفتن چکد ازپیشانی
شبنم آساش نشیند گه رجعت بکفل
گر بخورشید دهد سرعت او در یک دم
آید از ثور بترتیب منازل بحمل
سکنات قدم از شوخی او نامعلوم
حرکات فلک از سرعت او مستعمل
گر سر خصم تو بندند بپایش گه نظم
تا قیامت بگلویش نرسد دست اجل
درعنان گردش او تاکره نار و هوا
طی شود دایره بر دایره مانند بصل
داورا داوریت هست اشارت فرما
تا بساید فلک از بهر صداعش صندل
داد یک شهر ز عرفی بستان کین مغرور
کبرو نازش نه باندازه قدرست و محل
پرغروری است که تا من در مدحت نزدم
این گمان داشت که دورانش نیاورد بدل
نیم تحسین مکن ار گوید صد بیت بلند
که دماغش شده از حسن طبیعت مختل
هر سر مویش اگر باز شکافی بینی
سومناتی است که چیده است در اولات و هبل
بهر اصل و نسب خویش نویسد بیرون
هرچه خواهد ز نسب نامه ارباب دول
گوهر افروز رموزست نه دریا و نه کان
حکمت آموز عقول است نه علم و نه عمل
دعوی همت از شرم خسان در خلوت
بشکند رنگش اگر جامه نباشد مخمل
گر ببازیچه نهد درکف اندیشه عنان
می نهد غاشیه بر دوش جریر و اخطل
چه بلا عیب تراشم که حسد کم بادا
مشنو عیب زر دهد هی از سیم دغل
گرچه او بود کنون هست و دگر خواهد بود
آنک آن ماضی و حال اینک و این مستقبل
هرکه با او چو عطارد نبود مرد مصاف
صلح و تحسین خوشش آید نه تهور نه جدل
آنچه ابیات بلند است که از طبعش زاد
انتخابی است ز دیوان سخن بخش ازل
آنچه ذرات معانی است که بروی جوشند
همه خورشید شود گر بشناسند محل
دارد از عزت اصل گهر و ذلت شعر
پای درتحت ثری دست در آغوش زحل
عزت او نه شهیدیست که حشرش باشد
ورنه بگریستمی از ستم مدح و غزل
اگر او نامزد ننگ شد از ذلت شعر
شعر از عزت او نیک برآید ز ذلل
شعر اگر نیک و اگر بد تو زبانش دانی
بزم بار تو چنین شرح غلط ، لاتسئال
لله الحمد که تا قدر تو نشناخت نبود
جوهر بندگیش چون هنرش مستعمل
ای که در عهد تو عهد جم و کی گر بودی
همه بر خویش فشاندی گهر مدح و غزل
شکر طالع کند و چون نبود شکر گزار
آن یک اندیش که چشمش بتو افتاد اول
صله نپذیرد و این حسن طلب نشماری
خود تو دانی که چها کرده بامید امل
آنکه پروانه قدر است نسوزد زین نار
اوکه حمامه عرش است نیفتد بوحل
صله برهان گدایی و ستایشگری است
بر ثنا گسترت این آیه مبادا منزل
آنچه دادی و دهی گرچه به معنی صله است
صله دوستیش باد ، نه مدح و نه غزل
قصه مهر و وفا با تو نیارم گفتن
کاین حکایت چو نهایت نپذیرد اول
گویم از ناصیه اش هر چه نوشته است بخوان
این نگویم که مفصل بشنو یا مجمل
در نثارت گهر چند طمع داشت قضا
زآن باخلاص تو بشکست غرورش اول
عرفی افسانه مخوان نوبت دیگر شعر است
گوشه چشم نمودند که تنگ است محل
مدح صاحب نه و حرف خود و این طول کلام
هیچ شرم آیدت از نکته ما قل و دل
بدعا رو که اجابت نظرش بر لب تست
گرچه محتاج دعا نامده مسعود ازل
تا ز تحویل حمل خاک زبرجد گردد
تا ذبول از عمل نامیه ماند مهمل
کشته مزرع بخت تو پزیراد نمو
تا به حدی که چرندش به میان جدی و حمل
به عدم خصم درون خسته ، چو از تو به گناه
تو برون تاخته از حلم چو از علم عمل

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شب هجر تو در دیده خورشید سبل
چشم روح القدس از شوق جمالت احول
هوش مصنوعی: ای شب جدایی تو مانند خورشید در چشمان من تابان هستی و عشق به زیبایی تو، روح مرا تحت تاثیر قرار داده و سبب شده که چشمانم ناتوان شوند.
مژه برهم نزدم دوش که در بیت حزن
تا صبا حم در دل کوفت تمنای اجل
هوش مصنوعی: دیشب چشمانم را نبستم و متوجه نشدم که در این فضای غمگین تا صبح، آرزوی مرگ در دل من زخم زد و نهیب زد.
از دل و دامن آلوده در یأس مزن
دجله عفو باینها نشود مستعمل
هوش مصنوعی: از دل و دامن آلوده به یأس و ناامیدی عقب‌نشینی نکن، چرا که دجله (نهر بزرگ) از این نوع ناپاکی‌ها استفاده نمی‌کند و به آنها عفو نمی‌خورد.
بعذاب ابدی دل نگذارد غم دوست
این نه مومیست کز آتش بکند ترک عسل
هوش مصنوعی: دوست نمی‌گذارد که با غم خود دچار عذاب همیشگی شوم، این درد و رنج مثل مومی نیست که از آتش، به راحتی شکل بگیرد و یا تغییر کند.
لذت تلخی درد تو اگر شرح دهم
نوشدارو بفرستم بسلام حنظل
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از لذت تلخ درد تو بگویم، باید از دارویی بگویم که به سلامتی حنظل می‌رسد.
چند ازین آتش خس پوش برانگیزی دود
ای بخوش جوهری آیینه حسن تو مثل
هوش مصنوعی: مدت زیادی نیست که از آتش خس (نوعی گیاه) بالا می‌روی و دودش را بلند می‌کنی. ای خوش‌جوهرت، همچون آینه، زیبایی‌ات درخشاں است.
آستینی ز وفا بر مژه ام کش تا چند
پوشم این چشم تر، از حدس خداوند اجل
هوش مصنوعی: دستم را از محبت بر روی چشمانم بکش که دیگر نمی‌توانم این چشمان پر از اشک را از پیش داوری‌های سرنوشت پنهان کنم.
میر ابوالفتح که در سینه دولت مهرش
آفتابی است که تحویل ندارد ز حمل
هوش مصنوعی: میر ابوالفتح، شخصی است که در دلش نور و برکت وجود دارد و این نور هیچگاه کم نمی‌شود و همیشه درخشان است.
روی در روی رود سایه او با خورشید
چشم بر چشم کند پایه او جنب زحل
هوش مصنوعی: سایه او به زیبایی با خورشید در مقابل هم قرار گرفته و پایه او در کنار زحل در حال حرکت است.
لب او خندد ، اگر چشم جهان گرید زار
دست او جنبد، اگر پای قضا گردد شل
هوش مصنوعی: اگر لبان او بخندند، حتی اگر دنیا به حالت زاری بگرید، و اگر دست او حرکت کند، هرچند که پای تقدیر بی‌حرکت بماند.
با هوا داری لطفش ز سر سبز ربیع
بهمن و دی بربایند کلاه مخمل
هوش مصنوعی: دوست داشتن و محبت او چنان است که می‌تواند در روزهای سرسبز بهار (ربیع) با زیبایی و شکوفایی، لحظات سرد و سخت زمستان (بهمن و دی) را فراموش کند و احساس راحتی و آرامش به ما ببخشد.
یکدرم وار نیاید زر خالص بیرون
گر ضمیرش زر خورشید در آرد بعمل
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که حتی اگر شخصی در درون خود دارای qualities و استعدادهای درخشان باشد، در عمل نمی‌تواند به وسعت و ارزش آنچه که دارد، آن را نشان دهد و به بیرون بروز دهد. به عبارت دیگر، اگر فردی درونش غنی و پرارزش باشد، حتی باز هم به آسانی نمی‌تواند این غنای درونی را به صورت واقعی و ملموس به نمایش بگذارد.
عنفش اندر کنف عدل بخوابست و بود
رازدار عدم و مصلحت اندیش اجل
هوش مصنوعی: او در سایه عدالت آرام گرفته و به عنوان نگهبان اسرار هستی و تفکر در مورد تدبیر سرنوشت به شمار می‌رود.
در مقامیکه کند روی کنایت بعدو
ضرب شمشیر ندارد اثر ضرب مثل
هوش مصنوعی: در جایی که محبت و عشق وجود داشته باشد، دیگر ضربه‌ها و آسیب‌ها تأثیری نخواهند داشت، مشابه مثل معروفی که می‌گوید برخی موقعیت‌ها و احساسات موجب می‌شوند که درد و سختی‌ها از بین بروند.
آسمان گفت ندانم که حلول از چه نکرد
صورتش بیشتر از صورت آدم بمحل
هوش مصنوعی: آسمان گفت نمی‌دانم چرا چهره‌اش از چهره‌ آدم در این محل بیشتر نیست.
زانکه چون روز ارادت ز جهان سربرزد
صبحدم دولت او زاد شبانگاه ازل
هوش مصنوعی: زمانی که روز ارادت و محبت به خدا از تاریکی‌ها بیرون می‌آید، صبحگاهان نعمت و برکات او آغاز می‌شود و در شب‌های اولیای الهی، نعمت‌ها و رحمت او گسترش می‌یابد.
زین سخن جوهر فعال برآشفت و بگفت
کای تنگ مایه زفهم رصد علم و عمل
هوش مصنوعی: در اینجا جوهر فعال از سخنان به شوق آمده و به شخصی که به افق فهم و دانش خود محدود است، می‌گوید که درک و عمل را از هم جدا نکن.
بیم آن بود زخاصیت یکتایی او
که هیولی نپذیرد صور مستقبل
هوش مصنوعی: نگرانی آن است که به خاطر ویژگی خاص او، ماده نتواند اشکال آینده را بپذیرد.
ای تجلی وجود تو جهانگیر بقا
وی تمنای حسود تو عنان گیر اجل
هوش مصنوعی: ای جلوه‌ی وجود تو که در تمام جهان تاثیرگذار است و باعث ادامه‌ی حیات می‌شود، و آرزوی حسودان را به چنگال مرگ می‌کشی.
صفوت ذهن تو صراف مطالب چو دلیل
جودت لفظ تو کشاف دقایق چو مثل
هوش مصنوعی: ذهن تو مانند یک صراف است که مطالب را به خوبی منتقل می‌کند و کلام تو همچون چراغی است که نکات ظریف را روشن می‌سازد.
فلک عدل تو هر دم بجهان آرایی
آفتاب دگر از حوت برآرد بحمل
هوش مصنوعی: آسمان با عدل تو هر لحظه به جهان زیبایی می‌بخشد و خورشید دیگری از ماه حوت به برج حمل می‌تابد.
تا گرفته زسخای تو جواهر دارو
جود حاتم شده در دیده امید سبل
هوش مصنوعی: از بخشش‌های تو به قدری جواهر و نعمت فراهم آمده که در دل مردم امیدی چون حاتم طایی، معروف به بخشش و سخاوت، شکل گرفته است.
بهر پا تا به خدام تو می رفت بچرخ
گر نبود اطلس افلاک چنین مستعمل
هوش مصنوعی: هر قدمی که برای خدمت به تو برداشته می‌شود، همان قدر ارزشمند است که اگر آسمان با پارچه‌ای زیبا و خاص پوشیده شده باشد.
چون دماغ فلک از صیت تو مختل گردد
عیسی از مهر نشاید که کند دفع خلل
هوش مصنوعی: زمانی که شهرت تو باعث ایجاد اختلال در افلاک و جهان شود، عیسی (نماد نیکی و معجزه) نمی‌تواند با عشق و محبت، این اختلال را برطرف کند.
گر جعل درد سر از رایحه گل یابد
بلبل از بهر مداواش نساید صندل
هوش مصنوعی: اگر بلبل از عطر گل به درد و رنجی دچار شود، چوب صندل برای درمان او کافی نخواهد بود.
جمله هم سنگ گهرهای دل و طبع منست
این جواهر که فشاند کف جودت بامل
هوش مصنوعی: تمام سخنان و آثار من به مانند جواهری از دل و فطرت من هستند، این گوهرهایی که با دست سخاوت تو به من تقدیم شده‌اند.
فاش گویم نکنم شرم همانست که کرد
اشتیاق کف تو صورت «نوعیش » بدل
هوش مصنوعی: بی‌پروا می‌گویم، هیچ خجالتی ندارم، این همان احساس شوقی است که دست تو بر چهره «نوعی» من اثر گذاشته است.
لوحش الله ز سبک سیر سمند تو که هست
دودمان کسل از شوخی او مستأصل
هوش مصنوعی: به خاطر سیرت و رفتار تو، زندگی عاری از دلخوشی و سرگرمی را تحمل نمی‌کند. خاندان تو در رنج و سختی به سر می‌برند و از شوخی‌ها و سرگرمی‌های تو ناامید و خسته شده‌اند.
آن سبک سیر که چون گرم عنانش سازی
از ازل سوی ابد وز ابد آید بازل
هوش مصنوعی: سبک‌سیر به معنای راهی است که وقتی عنان او را بگیری، از ابتدا به سوی جاویدان می‌رود و از آن‌جا دوباره برمی‌گردد.
قطره ها کش دم رفتن چکد ازپیشانی
شبنم آساش نشیند گه رجعت بکفل
هوش مصنوعی: قطره‌ها به آرامی از پیشانی شبنم می‌چکند و در این حال، لحظاتی آرامش را تجربه می‌کند و به یاد بازگشت به جایی که قبلاً بوده، می‌افتد.
گر بخورشید دهد سرعت او در یک دم
آید از ثور بترتیب منازل بحمل
هوش مصنوعی: اگر خورشید به او سرعت دهد، در یک لحظه می‌تواند از برج ثور به ترتیب منزل‌های نجومی عبور کند.
سکنات قدم از شوخی او نامعلوم
حرکات فلک از سرعت او مستعمل
هوش مصنوعی: حرکات آسمان تحت تأثیر سرعت او است و سکون و آرامش او، به تمسخر و شوخی نمی‌آید. به عبارت دیگر، وجود او سبب تغییرات و حرکات سریع در دنیا می‌شود و نمی‌توان به سادگی به این حالت بی‌تفاوت یا شوخی نگریست.
گر سر خصم تو بندند بپایش گه نظم
تا قیامت بگلویش نرسد دست اجل
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو را به زنجیر بکشند، تا روز قیامت نمی‌تواند مرگ را به گردن خود بیندازد.
درعنان گردش او تاکره نار و هوا
طی شود دایره بر دایره مانند بصل
هوش مصنوعی: در حین حرکت او، مانند دایره‌های روی هم قرار گرفته، مسیرش به سمت آتش و باد می‌پیچد.
داورا داوریت هست اشارت فرما
تا بساید فلک از بهر صداعش صندل
هوش مصنوعی: خداوند، تو قضاوت و داوری می‌کنی، لطفاً نشانه‌ای بده تا آسمان برای درد سرش از چوب صندل بریزد.
داد یک شهر ز عرفی بستان کین مغرور
کبرو نازش نه باندازه قدرست و محل
هوش مصنوعی: شهر را از عرفی بستانید، زیرا این مغرور که به خود می‌بازد و در ناز و خودشناسی غرق است، به اندازه مقام و ارزش واقعی‌اش نمی‌فهمد.
پرغروری است که تا من در مدحت نزدم
این گمان داشت که دورانش نیاورد بدل
هوش مصنوعی: این شخص به شدت مغرور است و تصور می‌کند که تا زمانی که من درباره او تعریف نکرده‌ام، کسی نمی‌تواند به او برسد یا او را شکست دهد.
نیم تحسین مکن ار گوید صد بیت بلند
که دماغش شده از حسن طبیعت مختل
هوش مصنوعی: اگر کسی هزاران بیت شعر زیبا بگوید، اما خود را مغرور کند و از زیبایی‌های طبیعت به طرز نادرستی متاثر شده باشد، زیبایی‌های کلامش ارزش تحسین ندارد.
هر سر مویش اگر باز شکافی بینی
سومناتی است که چیده است در اولات و هبل
هوش مصنوعی: اگر هر موی او را باز کنی، می‌بینی که مانند مجسمه‌ای از الهه‌هاست که در زوایای مختلف چیده شده‌اند و به زیبایی به نمایش گذاشته شده‌اند.
بهر اصل و نسب خویش نویسد بیرون
هرچه خواهد ز نسب نامه ارباب دول
هوش مصنوعی: شخص به خاطر اصل و نسب خود، هر چیزی که بخواهد درباره‌ی نسب نامه افراد صاحب مقام و دولت می‌نویسد.
گوهر افروز رموزست نه دریا و نه کان
حکمت آموز عقول است نه علم و نه عمل
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که ارزش و درک عمیق در دانش و بینش‌های ذهنی نه در آب‌ها و مواد معدنی بلکه در افکار و عقل‌ها نهفته است. به عبارتی، آنچه که به ما فهم و دانش می‌دهد، تنها به علم و اعمال ما مربوط نمی‌شود بلکه در درون ما، در تفکر و تحلیل‌های عاقلانه وجود دارد.
دعوی همت از شرم خسان در خلوت
بشکند رنگش اگر جامه نباشد مخمل
هوش مصنوعی: ادعای بلندپروازی از ترس افراد ناتوان در تنهایی، از بین می‌رود؛ اگر لباسش از مخمل نباشد، رنگش می‌رود.
گر ببازیچه نهد درکف اندیشه عنان
می نهد غاشیه بر دوش جریر و اخطل
هوش مصنوعی: وقتی که فکر و اندیشه به بازیچه‌ای تبدیل شود، دیگر کنترل آن از دست می‌رود و در نتیجه فرد تحت تاثیر شرایط و ظواهر قرار می‌گیرد، مانند جریر و اخطل که بار سنگینی بر دوش خود دارند.
چه بلا عیب تراشم که حسد کم بادا
مشنو عیب زر دهد هی از سیم دغل
هوش مصنوعی: بگذار برای تو عیبی تراشیده شود که حسادت کم باشد، نشنو که زر بی‌عیب از آن سیم دروغین می‌سازد.
گرچه او بود کنون هست و دگر خواهد بود
آنک آن ماضی و حال اینک و این مستقبل
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او الان وجود دارد و در آینده نیز خواهد بود، همواره در زمان‌های گذشته، حال و آینده وجود داشته است.
هرکه با او چو عطارد نبود مرد مصاف
صلح و تحسین خوشش آید نه تهور نه جدل
هوش مصنوعی: هر کس که به مانند عطارد (سیاره‌ای که به نرمی و زیبایی شناخته می‌شود) نباشد، در میدان جنگ از صفحۀ صلح و تحسین خوشش می‌آید و نه از شجاعت و جدل.
آنچه ابیات بلند است که از طبعش زاد
انتخابی است ز دیوان سخن بخش ازل
هوش مصنوعی: آنچه که از طبع شاعر برآمده و در این شعر آمده، انتخابی از دیوان سخن است که از ازل به وجود آمده است.
آنچه ذرات معانی است که بروی جوشند
همه خورشید شود گر بشناسند محل
هوش مصنوعی: هر آنچه که از معانی در دل ها می جوشد، اگر آن معانی به درستی شناسایی شوند، می توانند به روشنایی و brilliance خورشید برسند.
دارد از عزت اصل گهر و ذلت شعر
پای درتحت ثری دست در آغوش زحل
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته می‌پردازد که اصالت و جلال سنگ، نشان‌دهنده‌ی عزت و بزرگی است، در حالی که شعر به دلیل ماهیتش می‌تواند به ذلت و حقارت دچار شود. در نهایت، این شعر به ارتباطی عمیق و فلسفی بین عناصر زمین و آسمان اشاره دارد؛ دست در آغوش زحل، نمادی از آرزوها و جاه‌طلبی‌هاست.
عزت او نه شهیدیست که حشرش باشد
ورنه بگریستمی از ستم مدح و غزل
هوش مصنوعی: عزت و بزرگمنشی او به خاطر این نیست که فقط در جمع شهدا قرار دارد، بلکه اگر این گونه بود، باید به خاطر مظلومیتش از مدح و شعر به گریه می‌افتادم.
اگر او نامزد ننگ شد از ذلت شعر
شعر از عزت او نیک برآید ز ذلل
هوش مصنوعی: اگر او به عنوان کسی که به ننگ معروف شده، به خاطر ذلتش شعر بگوید، این شعر به خاطر عزت او به خوبی از دل برمی‌آید.
شعر اگر نیک و اگر بد تو زبانش دانی
بزم بار تو چنین شرح غلط ، لاتسئال
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر اشعار را به خوبی بشناسی، کیفیت آنها برایت اهمیتی نخواهد داشت و نیازی نیست در موردشان سؤال بکنی. در واقع، اگر با زبان و معنی شعر آشنا باشی، می‌توانی خودت آن را تحلیل کنی و نیازی به توضیحات اضافی نخواهد بود.
لله الحمد که تا قدر تو نشناخت نبود
جوهر بندگیش چون هنرش مستعمل
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از خداوند که تا زمانی که تو را نشناخت، جوهر بندگی‌اش مانند هنر تو به کار نمی‌آمد.
ای که در عهد تو عهد جم و کی گر بودی
همه بر خویش فشاندی گهر مدح و غزل
هوش مصنوعی: ای کسی که در زمان تو، اگر عهد ساسانیان و کیانیان وجود داشت، همه ثروت و گنج را بر خود می‌افشاندی و در مدح و شعر، ستایش‌ها می‌نوشتی.
شکر طالع کند و چون نبود شکر گزار
آن یک اندیش که چشمش بتو افتاد اول
هوش مصنوعی: اگر قسمت خوب زندگی را شکرگزاری نکنیم، آن کس که به تو نگاه کرده، در واقع نخستین کسی است که باید شکرگزار باشد.
صله نپذیرد و این حسن طلب نشماری
خود تو دانی که چها کرده بامید امل
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو توجه نکند و این زیبایی را نادیده بگیرد، خودت بهتر می‌دانی که با امیدی که داشتی، چه کارها کرده‌ای.
آنکه پروانه قدر است نسوزد زین نار
اوکه حمامه عرش است نیفتد بوحل
هوش مصنوعی: کسی که ارزش و مقام خود را می‌داند، در برابر مشکلات نمی‌سوزد. مانند پرنده‌ای که در عرش آسمان زندگی می‌کند و هرگز نمی‌افتد.
صله برهان گدایی و ستایشگری است
بر ثنا گسترت این آیه مبادا منزل
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید که ارتباط و نزدیکی به خداوند نه بر اساس فقر و درخواست نیاز، بلکه به خاطر ستایش و عبادت اوست. باید از این نکته غافل نمانیم که منزلت و مقام الهی فراتر از ستایش و نیاز انسان‌هاست.
آنچه دادی و دهی گرچه به معنی صله است
صله دوستیش باد ، نه مدح و نه غزل
هوش مصنوعی: هر آنچه که به کسی می‌دهی یا می‌دهی، هرچند که به‌طور معمول به معنای پاداش یا هدیه است، باید نشانه‌ای از دوستی تو باشد، نه صرفاً ستایش یا شعر و مضامین ادبی.
قصه مهر و وفا با تو نیارم گفتن
کاین حکایت چو نهایت نپذیرد اول
هوش مصنوعی: نمی‌توانم درباره داستان عشق و وفا با تو صحبت کنم، زیرا این داستانی است که در آغاز و پایانش هیچ‌گاه تمام نمی‌شود.
گویم از ناصیه اش هر چه نوشته است بخوان
این نگویم که مفصل بشنو یا مجمل
هوش مصنوعی: به او می‌گویم که هر چه بر ناصیه‌اش نوشته شده است، بخوان. اما این را نمی‌گویم که این داستان مفصل است یا کوتاه.
در نثارت گهر چند طمع داشت قضا
زآن باخلاص تو بشکست غرورش اول
هوش مصنوعی: سرنوشت در طمع گوهری از تو بود، اما تو با خلوص خود غرور آن را شکست شکوه‌ات را از آن گرفت.
عرفی افسانه مخوان نوبت دیگر شعر است
گوشه چشم نمودند که تنگ است محل
هوش مصنوعی: عرفی، داستان نگوید که بار دیگر وقت شعر است. در گوشه چشم اشاره کردند که اینجا تنگ است و جایی برای گنجاندن بیشتر نیست.
مدح صاحب نه و حرف خود و این طول کلام
هیچ شرم آیدت از نکته ما قل و دل
هوش مصنوعی: در اینجا به ستایش شخصی بزرگ و مهم پرداخته شده است و گوینده از بیان طولانی‌اش ابایی ندارد. او از شنونده می‌خواهد که درک کند که این نکات و عبارات بیان شده، زوایای عمیقی از فکر و احساس او را نشان می‌دهد. به عبارتی، از کسی که درباره او صحبت می‌شود، منحصر به فردی و بزرگی‌اش به گونه‌ای یاد می‌شود که باید مورد توجه قرار گیرد.
بدعا رو که اجابت نظرش بر لب تست
گرچه محتاج دعا نامده مسعود ازل
هوش مصنوعی: با این که مسعود ازل به دعا نیاز ندارد، اما دعای تو در نظرش مستجاب است.
تا ز تحویل حمل خاک زبرجد گردد
تا ذبول از عمل نامیه ماند مهمل
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاک، به سنگ‌زبرجد تبدیل شود، اعمال بی‌فایده از کارکرد خود باز می‌مانند.
کشته مزرع بخت تو پزیراد نمو
تا به حدی که چرندش به میان جدی و حمل
هوش مصنوعی: سرنوشت خوش و نیّات تو به جایی می‌رسد که حتی ناچیزترین آن، در میان بهترین‌ها نیز قابل مشاهده و با ارزش است.
به عدم خصم درون خسته ، چو از تو به گناه
تو برون تاخته از حلم چو از علم عمل
هوش مصنوعی: در درون آدمی دشمنی وجود دارد که خسته شده است. مانند اینکه وقتی از تو گناهی سر می‌زند، به آن عمل با صبر و علم پاسخ داده می‌شود.