گنجور

شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»

دل من باغبان عشق و حیرانی گلستانش
ازل دروازه باغ و ابد حد خیابانش
چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن
نه آن باغی که یابد خارچین از بیم دورانش
گلی کز خرمی وی را بخنداند چو فروردین
نه آن گل کزو داع شاخ گریاند زمستانش
گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش
که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش
اگر سردر هوا گردد کسی باری دراین وادی
که گر در چه فتد همدرد باشد ماه کنعانش
نثار محرمان بزم عشق آیا چها باشد
که درد و داغ می ریزند بر بیرون نشینانش
فشاندم در ازل گردی ز دامن این زمان بینم
که نامش عالم است و می کشد در دیده خاقانش
اگر طفل دلم رادایه حور آید و گر مریم
بهنگام مکیدن زهر می جوشد ز پستانش
دلت ریش است و رو، زنجیر الماسش بهر مونه
مکن در کشت عیش آباد دوشادوش درمانش
دلی شوریده خوانندش که در بازار معشوقی
خریدار پریشانی است صد زلف پریشانی
مسلمانی کسی داند که در یکرنگی وحدت
ز هر موچشمه خون ریزد ار خوانی مسلمانش
نیابت ز آن معلم جوی اندر حکمت آموزی
که لوح جوهر کل ساده یابی در دبستانش
صفا می جوید از قصر دلی معموره جنت
که انواع خرابیها بود معمار ایوانش
حرامست اهل معنی را چشیدن نعمت خوانی
که نبود سینه نان گرم و دلریشی نمکدانش
دماغ آن کی از بوی محبت عطسه ریزاند
که می سوزند عود عافیت در زیر دامانش
از آن نفست بطور اهل ایمان خنده ها دارد
که پروردی به عهد کودکی در کافر ستانش
وفا را یادگیر از دوست کز ماتم سیه سازد
لباس کعبه در مرگ شهیدان بیابانش
چراغ دل بیفروزند در بزم سیه رویی
که شمع آفتاب از دود میرد درشبستانش
برآن شاید گشودن چشمه معنی که چون بروی
فشانی قطره ذوق افکند در قعر عمانش
ز ایمان گر دلت آسیب می یابد بدیرش بر
که بر بندند حرز کفر بر بازوی ایمانش
بدرس عشق خواندن گر کلیم و گر خلیل آید
بدون گریه و زاری نیاید ذوق وجدانش
بروح الله نخندانند حسن آفتاب ما
مگر بینند گریانش مگر یابند بریانش
بر نجوری کسی ارزد که هر گه میرد از شادی
در آن مردن بود صاحب عزا صد عید قربانش
وصال آفتاب ما کسی یابد که از مژگان
سهیل و ماه و زهره دامن افشاند ز هجرانش
نثار دل کن آن گوهر که ملک وی تواند شد
نه آن گوهر که دست مرگ برچیند ز دامانش
چو نازش تیغ بردارد چه جای سد ره طوبی
که گردد عرش و کرسی صرف تابوت شهیدانش
ز گنج عشق دامان گهر بستان که چون دل را
بتارک بر فشانی اوفتد بر جیب ایمانش
محبت درس معنی گوید افلاطون مطلب کو
که صغری خندد و کبری فرو گرید به برهانش
فغان از عشق می خیزد که هر دل کز چراغ ما
نکرد آرایش هر مو بداغی وای برجانش
کدامی آرزو بر سفره چیند نعمت کامی
که صد نوبت دمی اندیشه ما نیست مهمانش
باین بی رنگی و بی قیمتی آن طرفه یاقوتم
که لعل آفتاب این آب و رنگ آورد از کانش
اگر بی قیمتم تحصیل ارزش می کنم کاخر
رسد این قطره را روزی که خواهی در غلطانش
لب داوود دستی می نهد بر سینه نغمه
دل تنگم همانا گرد لب می گردد افغانش
دلم آهنگ افغان دارد و لب شکر غم گوید
لبی خواهم که بفرستم باستقبال افغانش
سلامت رابدار نیستی بر می کشد شاهی
که فرمان می رود در کشور دلهای ویرانش
زهر مو عالمی زنار و ناقوسش فرو ریزد
اگر کافر دلم در رعشه آرد بوی ایمانش
کسی کز لذت طاعت بود محروم من ضامن
که بگذارند در جنت ولی با داع حرمانش
بسنبل می زند چوگان زلفی سیلی خجلت
که ناف آهوی چین می تراشد گوی میدانش
پریشان دیده این گوی میدان مجازی را
ز بام هوش سربر کن که رنگین میدهم شانش
امام شهر یعنی هادی ما در دم مردن
شهادت بر زبان راند مبارک باد ایمانش
بصدر صفه رقصان میبری ای زرق صوفی را
از این آهسته تر میران که برهم می زنی شانش
کسی کز علم منطق دم زند بی عشق می شاید
که بشماری بدون انتساب فصل حیوانش
بنازم مرشد گریان و بریان را که می خندد
بطوق گردن شیطان، زهی طوق گریبانش
مرید مرشد ما جبه گلدوز می خواهد
خر عیسی است این ، رنگین بیارایید پالانش
بمیدان محبت گوی خورشید ار بیندازی
کسوف جاودان یابد زسیلیهای چوگانش
ببال عافیت تا کی بپرواز آوری دل را
بحل کن تا ز اوج ز مهریر آریم بریانش
سماع آموز زان مجنون که در هنگامه هستی
برنگ شعله دارد جنبشی با طبع رقصانش
من آن دریای پرآشوبم از تأثیر خاصیت
که تسکین است موج انگیز و آرام است طوفانش
عنان ار عرصه صورت بگردان کاندرین وادی
ز زاغ آموزد آیین روش کبک خرامانش
بباغستان معنی رو که تأپیر هوا آرد
سراویل تذرو از بهر طاووسان بستانش
بمژگان رخنه در کشتی کن ارطوفان سبک باشد
درآن دریای بی ساحل که تسلیم است پایانش
دل از حسن عمل بستان و بشکن در کف عصیان
بعصمت هر که نازد معصیت دان نرک عصیانش
مجو کوثر می لعلی طلب کز وی چوکس نوشد
برنگ لاله از تارک بروید جام مرجانش
بنوش آن می که گر آیینه گردد کفر و ایمان را
بچشم هم امام و برهمن گردند حیرانش
بنوش آن می که گر بر صورت شیرین برافشانی
برون آرد ز قید بیستون سرمست و رقصانش
بیاران می اگر تلخ است وگر شیرین بدست آور
بترک دین و دل بیغش کن و بشمار ارزانش
سفال از بهر می جستم در دیر مغان ناگه
خضر برسنگ دلها زد سبوی آب حیوانش
اگر از حرمت اندیشی بیا تا حکم بنمایم
ز سلطان شریعت لیک ننمایی به خاقانش
شهنشاه سریر قاب قوسین احمد مرسل
که بر پیشانی تقدیر مرقوم است فرمانش
شهنشاهی که فراشان بزم او بصد منت
بفرش عرش میریزند گرد فرش ایوانش
شهنشاهی که هست از غایت درویشی و همت
وجود خود فراموش و غم عالم فراوانش
شهنشاهی که چون آماده شد جمازه جاهش
فرو بستند از عرش برین محمل بکوهانش
بجنت گر برات نعمت جاوید بنویسد
سواد از دیده آلاید بنوک خامه رضوانش
درآن حالت که ریزد نوش بر نوش از لب دانش
بود بال همای جوهر اول مگس رانش
نسیم فیض او چون محو سازد گرد نادانی
صفای جوهر آئینه علم است تاوانش
ادیب عقلش ار یابد نخی بر دامن طفلان
ز نخ بر علم افلاطون زند شاگرد نادانش
بنازم عزت و شان را که در ایوان سلطانی
علی آرایش بزم است و جبریل است مهمانش
جهانی را همای فیض او در زیر پر دارد
که مینازد بزاغی هدهد روح سلیمانش
بهشتی نزهت گلگشت او دارد که هر ساعت
ز طوبی تاج می گیرد پی بازیچه ریحانش
نخوردند از محبت ابنیا لذت رسان زخمی
که جان مست او نگذاشت یک زخم نمایانش
کسی کز خوان نافرمانیش نعمت خورد، دوزخ
خلال از شعله آتش فرستد بهر دندانش
گل رحمت بود خودرو گیاه گلشن طبعش
صفت امکان بود حق ناشناس نعمت خوانش
عتاب او بود رخشی که هر گاهش برانگیزد
غبار مرگ خیزاند زآب خضر جولانش
عطای او بود ابری که در صحرای ناکامی
گل مقصود رویاند زخار یأس بارانش
زهی عزت که بی نعت تو لوح معصیت گردد
هرآن نامه که بسم الله بود تذهیب عنوانش
زهی رحمت که بنمودی بخلق آییینه روی
که ایزد در نقاب حسن خود می داشت پنهانش
کسی کز گلشن مهرت بمژگان خار می چیند
نویسد باغبان روضه طوبی گل افشانش
شها بر«عرفی» پژمرده رحمی کن که می شاید
چنان پژمرده باغی ریزشی زین ابر نیسانش
دهانش چشمه زهر است از لذت دری بگشا
که شیرین کام سازد میوه های باغ احسانش
ز بس کز هر سر مویش تراود چامه خونی
بود فواره خونجگر طوق گریبانش
دل او در هوای عالم قدس است می دانم
که چون رخت از جهان بندد توان گفتی مسلمانش
دلم بر هرزه گردیهای این گمراه می سوزد
مهل زین بیشتر سرگشته صحرای خذلانش
متاع ترهانم گر بدل ماند زیان دارد
برون می ریزم از دل تا شوم فارغ زنقصانش
حکیم در سخن اینک حدیثم فاش می گوید
که افلاطون بود عرفی و شیراز است یونانش
دم عیسی تمنا داشت خاقانی که برخیزد
به امداد صبا اینک فرستادم بشروانش
ندارد ساده زین بخشی که نظم لامکان سیرم
گذار قافیه هرگز نیفتاده بسلمانش
بمشرق می رود ترسم که روح انوری ناگه
برات از تنگدستی آورد ملک خراسانش
میان انوری و عرفی ار جوید کسی نسبت
حدیث ماه نحشب عرضه دارد ماه تابانش
وگر نشنیده است این قصه را بعد از شکر خندی
بگو از حالت یوسف شماری گیر از اخوانش
فکندم جوشن آوازه ای بر دوش نام خود
که نشکافد بمیدان قیامت تیغ نسیانش
بباغ نظم خود می نازم آخر چون ننازد کس
که دارد عطر گیسوی رسول الله ریحانش
بحل باد از من آن کس کز حسد عیبش کند اما
زبان لفظ و معنی می کند شمشیر بارانش
بصد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم
بتحسین تنگ فهمان و احساس لئیمانش
بیک ارزان گرانش می شمارم گرتو بستانی
دهد گر خرمن مه آسمان بشمارم ارزانش
تو دانی قیمت آبش که هم خضری و هم چشمه
نه اسکندر که از لب می گریزد آب حیوانش
تعالی الله چه نخل است این به آب دیده پرورده
که بی‌تحریک می‌ریزد گل معنی ز اغصانش
شمار، از حد وصفش قاصر آمد این اشارت بس
که «عمان الجواهر» نام کردند اهل عرفانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل من باغبان عشق و حیرانی گلستانش
ازل دروازه باغ و ابد حد خیابانش
هوش مصنوعی: دل من مانند باغبانی است که عشق و حیرت را در گلستانی از زمان های دور پرورش می‌دهد. این باغ از زمان آغازین وجودش دروازه‌ای به بهشت و ازلی است و انتهای آن خیابانی بی‌پایان و ابدی به شمار می‌رود.
چنان باغی کزو گلچین نیارد گل برون بردن
نه آن باغی که یابد خارچین از بیم دورانش
هوش مصنوعی: این باغ به قدری زیبا و دلپذیر است که هیچ گل‌چینی جرأت ندارد از آن گل‌ها بچیند، و برعکس، باغی که در آن خطر وجود دارد، خارچینی می‌کند تا از آسیب‌های زمانه در امان بماند.
گلی کز خرمی وی را بخنداند چو فروردین
نه آن گل کزو داع شاخ گریاند زمستانش
هوش مصنوعی: گلی که به خاطر زیبایی‌اش انسان را شاد و خوشحال کند، شبیه به بهار است، نه گلی که به خاطر غم و ناراحتی‌اش، شاخ و برگش را در زمستان دچار اندوه کند.
گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش
که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش
هوش مصنوعی: اگر گلی از این باغ بچینی، با دقت و ظرافت این کار را انجام بده، چرا که روی گلبرگ‌های آن نقش‌هایی نوشته شده که مانند لوح محفوظ است و رازهایی در آن نهفته است.
اگر سردر هوا گردد کسی باری دراین وادی
که گر در چه فتد همدرد باشد ماه کنعانش
هوش مصنوعی: اگر کسی در این دنیا به مقام و اعتباری برسد، حتی اگر در شرایط سختی قرار گیرد، همچنان باید هم‌دل و هم‌نوا با دیگران باشد، مانند ماهی که در آسمان کنعان می‌تابد.
نثار محرمان بزم عشق آیا چها باشد
که درد و داغ می ریزند بر بیرون نشینانش
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی در جشن عشق برای کسانی که در درون آن هستند چه چیزهایی نثار می‌شود؟ که آن‌ها درد و غم را بر سر کسانی که خارج از این بزم هستند، می‌ریزند.
فشاندم در ازل گردی ز دامن این زمان بینم
که نامش عالم است و می کشد در دیده خاقانش
هوش مصنوعی: در آغاز، ذره‌ای از دامن زمان را پراکنده کردم و اکنون می‌بینم که نام آن، عالم است و این نام در چشمان خاقانش جلوه‌گری می‌کند.
اگر طفل دلم رادایه حور آید و گر مریم
بهنگام مکیدن زهر می جوشد ز پستانش
هوش مصنوعی: اگر دلم به شوق و زیبایی حوریان دلخوش شود و یا اگر مریم در لحظه‌ای زهر را می‌نوشد و از او چیز دیگری به‌دست می‌آید، در واقع این حس عجیب و شگفت‌انگیز را تجربه می‌کنم.
دلت ریش است و رو، زنجیر الماسش بهر مونه
مکن در کشت عیش آباد دوشادوش درمانش
هوش مصنوعی: دل تو شکسته است و در کنار آن، زنجیر الماسش را برای خوشی و لذت در زندگی به کار نبر. دوشادوش درمان دل شکسته‌ات زندگی را سرشار از شادی کن.
دلی شوریده خوانندش که در بازار معشوقی
خریدار پریشانی است صد زلف پریشانی
هوش مصنوعی: دلهای آشفته را به خاطر می‌خوانند، زیرا در بازار عشق، کسی هست که خواهان و تهیه‌کننده‌ی پریشانی و بی‌نظمی در زلف‌هاست.
مسلمانی کسی داند که در یکرنگی وحدت
ز هر موچشمه خون ریزد ار خوانی مسلمانش
هوش مصنوعی: مسلمان واقعی کسی است که در وحدت و یکرنگی باشد و اگر به او توجه کنی، حتی به خاطر محبت و عشقش، از دلش خون می‌ریزد.
نیابت ز آن معلم جوی اندر حکمت آموزی
که لوح جوهر کل ساده یابی در دبستانش
هوش مصنوعی: به دنبال معلمی باش که در حکمت و دانش مهارت دارد و بتوانی در محیط آموزشش، معانی عمیق و اساسی را به راحتی یاد بگیری.
صفا می جوید از قصر دلی معموره جنت
که انواع خرابیها بود معمار ایوانش
هوش مصنوعی: دلی که آباد است و شادابی را می‌طلبد، مانند قصرهایی است که در بهشت بنا شده‌اند، اما معمار آن، در عین زیبایی، خود خرابکاری‌هایی را به جا گذاشته است.
حرامست اهل معنی را چشیدن نعمت خوانی
که نبود سینه نان گرم و دلریشی نمکدانش
هوش مصنوعی: چشیدن نعمت و خوشی برای انسان‌های معنوی و عارفان حرام است، چرا که آن‌ها به معنای عمیق‌تری از زندگی دست یافته‌اند و نمی‌توانند تنها به لذت‌های زودگذر و مادی اکتفا کنند. آن‌ها نان گرم و محبت را با درک عمیق‌تری از عشق و دوستی درک می‌کنند، نه با تکیه به خوشی‌های بی‌پایه.
دماغ آن کی از بوی محبت عطسه ریزاند
که می سوزند عود عافیت در زیر دامانش
هوش مصنوعی: آنکه از بوی محبت عطسه می‌زند، کسی است که در زیر دامنش عود خوشبوی عافیت می‌سوزد.
از آن نفست بطور اهل ایمان خنده ها دارد
که پروردی به عهد کودکی در کافر ستانش
هوش مصنوعی: نفس تو به طرز مؤمنان خوشحالی می‌کند، چرا که در دوران کودکی‌ات تحت تعلیم و تربیت قرار گرفتی، حتی در محیطی که کفر و disbelief حاکم بود.
وفا را یادگیر از دوست کز ماتم سیه سازد
لباس کعبه در مرگ شهیدان بیابانش
هوش مصنوعی: وفا را از دوست بیاموز، چرا که در غم و اندوهی که بر سر شهیدان نازل می‌شود، لباس کعبه را سیاه می‌کند، یعنی وفاداری و همدردی با دوستان در زمان سختی‌ها و از دست دادن‌ها بسیار ارزشمند است.
چراغ دل بیفروزند در بزم سیه رویی
که شمع آفتاب از دود میرد درشبستانش
هوش مصنوعی: دل را در مجلس کسی روشن کنید که زیبایی‌اش به قدری خیره‌کننده است که حتی شمع آفتاب هم در سایهٔ او محو می‌شود.
برآن شاید گشودن چشمه معنی که چون بروی
فشانی قطره ذوق افکند در قعر عمانش
هوش مصنوعی: شاید بتوان درک و شناخت عمیق‌تری از این موضوع پیدا کرد، زیرا هنگامی که به آن نگاه کنی، احساساتی زیبا و دلنشین در اعماق وجودت ایجاد می‌کند.
ز ایمان گر دلت آسیب می یابد بدیرش بر
که بر بندند حرز کفر بر بازوی ایمانش
هوش مصنوعی: اگر دل تو از ایمان رنج می‌برد، باید به خاطرش بر کسانی که کفر و نفاق را ترویج می‌کنند، شدیداً Vigilant باشی و حرز و زره ایمان را بر بازوی خود محکم کنید.
بدرس عشق خواندن گر کلیم و گر خلیل آید
بدون گریه و زاری نیاید ذوق وجدانش
هوش مصنوعی: در زمینه عشق، اگر کسی مانند کلیم (موسی) یا خلیل (ابراهیم) بیاید، بدون گریه و زاری نمی‌تواند تجربه واقعی این احساس را درک کند.
بروح الله نخندانند حسن آفتاب ما
مگر بینند گریانش مگر یابند بریانش
هوش مصنوعی: تنها در صورتی که زیبایی آفتاب ما را ببینند، می‌توانند با روح الله بخندند؛ در غیر این صورت، فقط می‌توانند اشک‌های او را مشاهده کنند یا او را در حال سوختن پیدا کنند.
بر نجوری کسی ارزد که هر گه میرد از شادی
در آن مردن بود صاحب عزا صد عید قربانش
هوش مصنوعی: کسی که در هر بار شادی به اندازه‌ای می‌میرد که مرگش شبیه به عزا و سوگ است، به هر گونه‌ای می‌تواند صاحب جشن عید قربان باشد.
وصال آفتاب ما کسی یابد که از مژگان
سهیل و ماه و زهره دامن افشاند ز هجرانش
هوش مصنوعی: کسی می‌تواند به وصل خورشید ما برسد که از زیبایی‌های سهیل، ماه و زهره برای جلب محبت او استفاده کند و در غیبت او، دلتنگی‌اش را نشان دهد.
نثار دل کن آن گوهر که ملک وی تواند شد
نه آن گوهر که دست مرگ برچیند ز دامانش
هوش مصنوعی: دل را نثار کن به آن گوهری که می‌تواند صاحب سلطنت و شاهی شود، نه به آن گوهری که مرگ به راحتی آن را از دستانش بگیرد و از بین ببرد.
چو نازش تیغ بردارد چه جای سد ره طوبی
که گردد عرش و کرسی صرف تابوت شهیدانش
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و جاذبه‌اش نمایان شود، دیگر هیچ مانع و障فتی نمی‌تواند جلوی او را بگیرد؛ که آن لحظه، عرش و تخت و تمام زینت‌ها فقط به خاطر او ارزش پیدا می‌کند و به عنوان جایگاهی برای شهیدانش محسوب می‌شود.
ز گنج عشق دامان گهر بستان که چون دل را
بتارک بر فشانی اوفتد بر جیب ایمانش
هوش مصنوعی: از گنج عشق، جواهرات را در دامن خود بگیر و بدان که زمانی که دل را به تاریکی بیفکنند، این عشق بر ایمان او تأثیر خواهد گذاشت.
محبت درس معنی گوید افلاطون مطلب کو
که صغری خندد و کبری فرو گرید به برهانش
هوش مصنوعی: عشق و محبت به ما درس‌هایی عمیق و معنایی می‌آموزد، مانند گفته‌های افلاطون. آیا مطلبی وجود دارد که در آن کوچک‌ترین موضوع باعث شادی و خوشحالی شود، در حالی که موضوع بزرگ‌تر سبب غم و اندوه گردد؟
فغان از عشق می خیزد که هر دل کز چراغ ما
نکرد آرایش هر مو بداغی وای برجانش
هوش مصنوعی: از عشق فریاد برمی‌خیزد که هر قلبی که به روشنایی ما زیبایی نداد و موهایش را بی‌زینت گذاشت، وای بر حالش.
کدامی آرزو بر سفره چیند نعمت کامی
که صد نوبت دمی اندیشه ما نیست مهمانش
هوش مصنوعی: کدام آرزو می‌تواند بر سفره‌ای بگذارد که خوشی و نعمتش به قدری زیاد است که بارها و بارها به ذهن ما نمی‌آید که در آنجا مهمان باشیم؟
باین بی رنگی و بی قیمتی آن طرفه یاقوتم
که لعل آفتاب این آب و رنگ آورد از کانش
هوش مصنوعی: این یاقوت من چقدر بی‌رنگ و بی‌ارزش است، در حالی که لعل خورشید زیبایی و رنگی را از معدن‌هایش به ارمغان می‌آورد.
اگر بی قیمتم تحصیل ارزش می کنم کاخر
رسد این قطره را روزی که خواهی در غلطانش
هوش مصنوعی: اگر بدون قیمت و بهایی به دنبال ارزش هستم، به این خاطر است که در نهایت روزی خواهد رسید که این قطره را که به نظر ناچیز می‌آید، با دقت و اهمیت می‌بینی.
لب داوود دستی می نهد بر سینه نغمه
دل تنگم همانا گرد لب می گردد افغانش
هوش مصنوعی: لب داوود به آرامی بر سینه من می‌نشیند و نغمه‌ای از دل تنگم برمی‌خیزد. به راستی، صدای آن نغمه، مانند آوایی غم‌انگیز، دور و بر لب‌هایم را پر می‌کند.
دلم آهنگ افغان دارد و لب شکر غم گوید
لبی خواهم که بفرستم باستقبال افغانش
هوش مصنوعی: دل من آرزوی شنیدن صدای دردناک و ناله را دارد و در عین حال زبانم طعم شیرین غم را احساس می‌کند. می‌خواهم لبانی داشته باشم که بتوانم با آن به استقبال صدای ناله‌ام بروم.
سلامت رابدار نیستی بر می کشد شاهی
که فرمان می رود در کشور دلهای ویرانش
هوش مصنوعی: اگر تو سلامت را رها کنی، کسی بر تو تسلط پیدا خواهد کرد که در کشور دل‌های ویران فرمانروایی می‌کند.
زهر مو عالمی زنار و ناقوسش فرو ریزد
اگر کافر دلم در رعشه آرد بوی ایمانش
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا با زهر و نیرنگ خود لباس و صدا دارد، اما اگر کافر درونم از حالتی لرزان به ایمان برسد، تمام این ظواهر را به زانو درمی‌آورد.
کسی کز لذت طاعت بود محروم من ضامن
که بگذارند در جنت ولی با داع حرمانش
هوش مصنوعی: کسی که دیوانگی و لذت از عبادت را تجربه نکرده باشد، من قول می‌دهم که او را در بهشت بگذارند، اما با این حال همچنان حسرت و محرومیت را به همراه خواهد داشت.
بسنبل می زند چوگان زلفی سیلی خجلت
که ناف آهوی چین می تراشد گوی میدانش
هوش مصنوعی: زلف موزون محبوبی به زیبایی در حرکتی نرم و دلپذیر می‌رقصد و باعث خجالت می‌شود، مانند اینکه زیبایی و جذابیت او در میدان عشق، دلی را به تپش درآورده و به شیفتگی می‌کشاند.
پریشان دیده این گوی میدان مجازی را
ز بام هوش سربر کن که رنگین میدهم شانش
هوش مصنوعی: برای اینکه در میدان مجازی به موفقیت برسی، باید از هر گونه نگرانی و سردرگمی دوری کنی و با اندیشه‌ای روشن و باهوش عمل کنی، چون من تجربه و رنگارنگی را به تو ارائه می‌دهم که می‌تواند به تو کمک کند.
امام شهر یعنی هادی ما در دم مردن
شهادت بر زبان راند مبارک باد ایمانش
هوش مصنوعی: امام شهر به عنوان راهنمای ما در لحظه‌های آخر زندگی، شهادت را بر زبان آورد و ایمانش را تبریک می‌گویم.
بصدر صفه رقصان میبری ای زرق صوفی را
از این آهسته تر میران که برهم می زنی شانش
هوش مصنوعی: در کنار صفه، تو با حرکات رقصان و دلربا در حال حرکت هستی. ای درویش، به آرامی رفتار کن و حرکاتت را ملایم‌تر انجام بده، زیرا که با هر تلاطمی، نظم و آرامش را بهم می‌زنی.
کسی کز علم منطق دم زند بی عشق می شاید
که بشماری بدون انتساب فصل حیوانش
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون عشق درباره منطق صحبت کند، حرف‌هایش فقط به صورت کلامی و بی‌فایده است، مانند شمارش فصل‌های یک کتاب درباره حیوانات بدون ارتباط عمیق یا فهم واقعی.
بنازم مرشد گریان و بریان را که می خندد
بطوق گردن شیطان، زهی طوق گریبانش
هوش مصنوعی: به آن مرشدی می بالم که با وضعت آشفته و نگران می‌خندد، در حالی که شیطان به گردنش زنجیر می‌زند. چه زنجیر عجیبی بر گردن اوست!
مرید مرشد ما جبه گلدوز می خواهد
خر عیسی است این ، رنگین بیارایید پالانش
هوش مصنوعی: دنبال کننده مرشد ما به جبه‌ای با گلدوزی نیاز دارد، این خر عیسی است، باید پالانش را با رنگ‌های زیبا تزئین کنید.
بمیدان محبت گوی خورشید ار بیندازی
کسوف جاودان یابد زسیلیهای چوگانش
هوش مصنوعی: اگر در میدان عشق خورشید را بیفکنند، آن وقت کسوف دائمی و همیشگی بر زمین خواهد افتاد، مثل سیل‌هایی که در بازی چوگان به وجود می‌آید.
ببال عافیت تا کی بپرواز آوری دل را
بحل کن تا ز اوج ز مهریر آریم بریانش
هوش مصنوعی: تا چه زمانی می‌خواهی به آرامش دل ببخشایید؟ دل را آزاد کن تا از ارتفاعات عشق به زمین بیفتد و بسوزد.
سماع آموز زان مجنون که در هنگامه هستی
برنگ شعله دارد جنبشی با طبع رقصانش
هوش مصنوعی: به گوشه‌ای گوش کن و بیاموز از مجنونی که در لحظه‌های زندگی، با شعله‌ی درونش حرکتی پر جنب و جوش دارد و با طبعی رقصان به زندگی می‌نگرد.
من آن دریای پرآشوبم از تأثیر خاصیت
که تسکین است موج انگیز و آرام است طوفانش
هوش مصنوعی: من مانند دریای طوفانی و پرخروش هستم که قدرت خاصی دارم. در حالی که موج‌هایش به تلاطم می‌افتند، همزمان می‌تواند آرامش بخش و تسکین‌دهنده نیز باشد.
عنان ار عرصه صورت بگردان کاندرین وادی
ز زاغ آموزد آیین روش کبک خرامانش
هوش مصنوعی: اگر افسار ظاهر را بگردانی، زیرا در این سرزمین، از کلاغ‌ها می‌آموزد که چگونه باید با ناز و نرمش مانند کبک حرکت کرد.
بباغستان معنی رو که تأپیر هوا آرد
سراویل تذرو از بهر طاووسان بستانش
هوش مصنوعی: در باغی نشسته‌ام که تأثیر هوا باعث زیباتر شدن آن شده و پرنده‌ها به خاطر زیبایی این باغ به اینجا می‌آیند.
بمژگان رخنه در کشتی کن ارطوفان سبک باشد
درآن دریای بی ساحل که تسلیم است پایانش
هوش مصنوعی: اگر طوفان در این دریای بی‌کران و آرامی که تسلیم است، سبک باشد، با اشک‌هایت می‌توانی در کشتی نفوذ کنی.
دل از حسن عمل بستان و بشکن در کف عصیان
بعصمت هر که نازد معصیت دان نرک عصیانش
هوش مصنوعی: دل را با کار نیک و زیبا شاد کن و از گناه و نافرمانی دست بردار. هر کس به گناهش افتخار می‌کند، در واقع خود را در تله عصیان گرفتار کرده است.
مجو کوثر می لعلی طلب کز وی چوکس نوشد
برنگ لاله از تارک بروید جام مرجانش
هوش مصنوعی: به دنبال نوشیدنی گرانبها و شیرینی نباش، زیرا زیستگی و لذت واقعی از ریشه و سرچشمه‌ای دیگر به دست می‌آید. اگر کسی به حقیقت و زیبایی دست پیدا کند، مانند جامی از مرجان خواهد شد که از آن، گوارایی و شکوه می‌تراود.
بنوش آن می که گر آیینه گردد کفر و ایمان را
بچشم هم امام و برهمن گردند حیرانش
هوش مصنوعی: بنوش آن شرابی که در آن، کفر و ایمان به‌طور همزمان در آیینه منعکس شوند و حتی امام و برهمن (دو شخصیت مذهبی مهم) در برابر آن حیران و گیج شوند.
بنوش آن می که گر بر صورت شیرین برافشانی
برون آرد ز قید بیستون سرمست و رقصانش
هوش مصنوعی: بیا آن نوشیدنی را بخور که اگر بر چهره‌ات بریزی، تو را آزاد و شاداب کرده و به رقص در می‌آورد.
بیاران می اگر تلخ است وگر شیرین بدست آور
بترک دین و دل بیغش کن و بشمار ارزانش
هوش مصنوعی: اگر دوستانت با تو تلخ هستند یا شیرین، بی‌توجه به این مسئله، دست از دین و دل پاک خودت بردار و به آرامش و خوشحالی ارزشمندتری فکر کن.
سفال از بهر می جستم در دیر مغان ناگه
خضر برسنگ دلها زد سبوی آب حیوانش
هوش مصنوعی: در جستجوی می و شراب در معبد مغ‌ها بودم که ناگهان خضر (شخصیتی mythical و حکیم) به دل‌های سنگی ضربه زد و کاسه آب حیات را آورد.
اگر از حرمت اندیشی بیا تا حکم بنمایم
ز سلطان شریعت لیک ننمایی به خاقانش
هوش مصنوعی: اگر به حرمت و احترام فکر کنی، بیا تا حکم و فرمان خدا را به تو نشان دهم، اما تو نباید این امر را به کسی که در مقام سلطنت است، نشان دهی.
شهنشاه سریر قاب قوسین احمد مرسل
که بر پیشانی تقدیر مرقوم است فرمانش
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و والامقامی که در دو قوس قرار دارد و به نام احمد، پیامبر اسلام، شناخته شده است. فرمان او بر پیشانی تقدیر نوشته شده و حاکمیت و قدرت او را نشان می‌دهد.
شهنشاهی که فراشان بزم او بصد منت
بفرش عرش میریزند گرد فرش ایوانش
هوش مصنوعی: شاهی که در دربار او خدمتگذاران با احترام و افتخار اطراف فرش ایوانش را آذین می‌کنند و با شادمانی در رخسار او گرد هم می‌آیند.
شهنشاهی که هست از غایت درویشی و همت
وجود خود فراموش و غم عالم فراوانش
هوش مصنوعی: شخصی که در اوج قدرت و سلطنت است، به خاطر فقر روحی و درونی‌اش، وجود خود را فراموش کرده و غم و اندوه دنیا او را فراگرفته است.
شهنشاهی که چون آماده شد جمازه جاهش
فرو بستند از عرش برین محمل بکوهانش
هوش مصنوعی: پادشاهی که وقتی آماده شد، لباس مشخص سلطنتی‌اش را بر تن کرد و از بلندای آسمان به زمین آمد.
بجنت گر برات نعمت جاوید بنویسد
سواد از دیده آلاید بنوک خامه رضوانش
هوش مصنوعی: اگر در بهشت برای کسی نعمت‌های جاودان نوشته شود، آن‌گاه سواد از دیدگان پنهان می‌شود و با قلم رضوان نقش می‌بندد.
درآن حالت که ریزد نوش بر نوش از لب دانش
بود بال همای جوهر اول مگس رانش
هوش مصنوعی: در مرحله‌ای که نوشیدنی بر نوشیدنی از لب دانش می‌ریزد، بال پرنده‌ای که به اولین جوهر مگس مربوط می‌شود نیز در حال پرواز است.
نسیم فیض او چون محو سازد گرد نادانی
صفای جوهر آئینه علم است تاوانش
هوش مصنوعی: نسیم رحمت خداوند هنگامی که گرد و غبار نادانی را برطرف می‌کند، زیبایی و خلوص علم را مانند آئینه نشان می‌دهد و این نشان دهنده عذاب و عواقب نادانی است.
ادیب عقلش ار یابد نخی بر دامن طفلان
ز نخ بر علم افلاطون زند شاگرد نادانش
هوش مصنوعی: اگر یک نویسنده با هوش، حتی کمترین نشانه‌ای از علم را در دست داشته باشد، می‌تواند به‌وسیله آن، دانشی عمیق مانند علم افلاطون را به شاگرد نادانش منتقل کند.
بنازم عزت و شان را که در ایوان سلطانی
علی آرایش بزم است و جبریل است مهمانش
هوش مصنوعی: به بزرگی و قداست علی در کاخ سلطنت اشاره شده است، جایی که او مقام و منزلت خاصی دارد و حتی جبرئیل نیز در محضر او حاضر می‌شود. این بیان نشان‌دهنده عظمت و احترام او در میان فرشتگان و انسان‌هاست.
جهانی را همای فیض او در زیر پر دارد
که مینازد بزاغی هدهد روح سلیمانش
هوش مصنوعی: جهانی که تحت حمایت و نعمت اوست، در آغوش خود دارد، و در این دنیا، پرنده‌ای مانند هدهد به روح سلیمانش افتخار می‌کند.
بهشتی نزهت گلگشت او دارد که هر ساعت
ز طوبی تاج می گیرد پی بازیچه ریحانش
هوش مصنوعی: بهشتی مانند باغی زیبا دارد که هر لحظه از درخت طوبی تاجی برای او می‌چینند تا به عنوان بازیچه‌ای از ریحان استفاده کند.
نخوردند از محبت ابنیا لذت رسان زخمی
که جان مست او نگذاشت یک زخم نمایانش
هوش مصنوعی: محبت و عشق به حقیقت تا حدی عمیق و نافذ است که حتی زخم‌هایی که از این احساس به وجود می‌آید، خود را به وضوح نشان نمی‌دهند و انسان را از لذت آن عشق محروم نمی‌کنند. در واقع، شدت احساسات آن‌قدر زیاد است که اثرات منفی آن دیده نمی‌شود.
کسی کز خوان نافرمانیش نعمت خورد، دوزخ
خلال از شعله آتش فرستد بهر دندانش
هوش مصنوعی: کسی که از سفره‌ ناامید و نافرمان دیگران بهره‌مند شود، دوزخ از آتش، عذاب را برای او خواهد فرستاد.
گل رحمت بود خودرو گیاه گلشن طبعش
صفت امکان بود حق ناشناس نعمت خوانش
هوش مصنوعی: گل به عنوان نماد رحمت و بخشش در طبیعت، خود را آزادانه در باغی که از خصلت‌های مختلف برخوردار است، می‌روید. این زیبایی و نعمت قابل مشاهده است، اما درک عمق آن برای بسیاری دشوار است.
عتاب او بود رخشی که هر گاهش برانگیزد
غبار مرگ خیزاند زآب خضر جولانش
هوش مصنوعی: هر بار که عتاب و خشم او بروز می‌کند، به مانند تندبادی است که خاک مرگ را به‌اهتزاز درمی‌آورد، گویی که از آب خضر (نماد زندگی و جوانی) به حرکت و جنبش در می‌آید.
عطای او بود ابری که در صحرای ناکامی
گل مقصود رویاند زخار یأس بارانش
هوش مصنوعی: نعمت و بخشش او مانند ابری است که در دشت ناامیدی، گل آرزوها را با آب باران خود می‌رواند و از یأس و ناامیدی می‌کاهد.
زهی عزت که بی نعت تو لوح معصیت گردد
هرآن نامه که بسم الله بود تذهیب عنوانش
هوش مصنوعی: عظمت تو باعث می‌شود که هر گناهی به محو و نابودی برسد و هر نامه‌ای که با نام خدا شروع شود، از زیبایی و ارزش خاصی برخوردار گردد.
زهی رحمت که بنمودی بخلق آییینه روی
که ایزد در نقاب حسن خود می داشت پنهانش
هوش مصنوعی: نعمت بزرگی است که تو به انسان‌ها رویی نشان دادی که مثل آینه‌ای از جمال خداوند است و این زیبایی که در خود دارد، پیش از این در پوشش و نقابی پنهان بود.
کسی کز گلشن مهرت بمژگان خار می چیند
نویسد باغبان روضه طوبی گل افشانش
هوش مصنوعی: کسی که از باغ محبت تو با چشمانش گل‌های زیبا و خارهای دردناک را می‌چید، باید نوشت که باغبان بهشت، باغ طوبی را به او هدیه داده است و گل‌هایش را می‌افشاند.
شها بر«عرفی» پژمرده رحمی کن که می شاید
چنان پژمرده باغی ریزشی زین ابر نیسانش
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، بر عرفی رحم کن و به او محبت کن، زیرا ممکن است همچون باغی که به خاطر باران بهاری پژمرده شده، دلسرد و بی‌روح گردد.
دهانش چشمه زهر است از لذت دری بگشا
که شیرین کام سازد میوه های باغ احسانش
هوش مصنوعی: دهان او مانند چشمه‌ای از زهر است، بنابراین دروازه‌ای بگشا که لذت و شیرینی به ارمغان آورد و میوه‌های نیکویی را از بخشش‌های او نصیب کند.
ز بس کز هر سر مویش تراود چامه خونی
بود فواره خونجگر طوق گریبانش
هوش مصنوعی: از شدت تأثری که از هر تار موی او به دل می‌رسد، چنان حالتی پدید آمده که خون دل از قلبش به بالا می‌جوشد و بر گردن او حلقه می‌زند.
دل او در هوای عالم قدس است می دانم
که چون رخت از جهان بندد توان گفتی مسلمانش
هوش مصنوعی: دل او به آسمان‌ها و ملکوت متمایل است و من می‌دانم که زمانی که از این دنیا برود، می‌توان گفت که او مسلمان است.
دلم بر هرزه گردیهای این گمراه می سوزد
مهل زین بیشتر سرگشته صحرای خذلانش
هوش مصنوعی: دل من برای سرگردانی‌های این شخص گمراه می‌سوزد. دیگر بیشتر از این او را در دل بی‌راهه‌اش رها نکن.
متاع ترهانم گر بدل ماند زیان دارد
برون می ریزم از دل تا شوم فارغ زنقصانش
هوش مصنوعی: من اگر کالا و دارایی‌ام در دل نگه‌دارم، ضرر می‌بینم؛ بنابراین، آن را از دل بیرون می‌ریزم تا از نقصان آن رها شوم.
حکیم در سخن اینک حدیثم فاش می گوید
که افلاطون بود عرفی و شیراز است یونانش
هوش مصنوعی: حکیم در اینجا به وضوح سخنانش را بیان می‌کند و اشاره می‌کند که افلاطون، که یک فیلسوف بزرگ و مشهور بود، در واقع به نوعی از عرفان و معرفت وابسته است و شیراز را به عنوان مرکز این نوع دانایی و تفکر معرفی می‌کند. به عبارتی، شیراز به عنوان مکانی مهم و تأثیرگذار در فرهنگ و علم شناخته شده است.
دم عیسی تمنا داشت خاقانی که برخیزد
به امداد صبا اینک فرستادم بشروانش
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که عیسی (پیامبر) خواسته‌ای داشت، خاقانی از نسیم صبح خواسته بود تا به یاری او برخواست. حالا من بشارت او را برایش فرستادم.
ندارد ساده زین بخشی که نظم لامکان سیرم
گذار قافیه هرگز نیفتاده بسلمانش
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که هیچ چیز به سادگی نمی‌تواند از یک نقطه آغازین به سمت بی‌نهایت و بی‌زمان حرکت کند؛ به طوری که اگر به عبارتی در نظر گرفته شود، هیچ‌گاه نمی‌تواند در خود دچار افت یا شکست شود.
بمشرق می رود ترسم که روح انوری ناگه
برات از تنگدستی آورد ملک خراسانش
هوش مصنوعی: در شرق می‌روم و از این می‌ترسم که ناگهان روح انوری به خاطر تنگدستی، پیغام و نامه‌ای از خراسان بیاورد.
میان انوری و عرفی ار جوید کسی نسبت
حدیث ماه نحشب عرضه دارد ماه تابانش
هوش مصنوعی: اگر کسی در جستجوی رابطه‌ای میان انوری و عرفی باشد، باید داستان و حکایت شب ماه را عرضه کند که تابش آن، گویای زیبایی و درخشندگی این دو شاعر است.
وگر نشنیده است این قصه را بعد از شکر خندی
بگو از حالت یوسف شماری گیر از اخوانش
هوش مصنوعی: اگر کسی این داستان را نشنیده است، بعد از اینکه از شکر و شیرینی صحبت کردی، حالت یوسف را برایش توصیف کن و به برادرانش اشاره کن.
فکندم جوشن آوازه ای بر دوش نام خود
که نشکافد بمیدان قیامت تیغ نسیانش
هوش مصنوعی: لباسی از آوازه و شهرت بر دوش نام خود انداختم تا در روز قیامت، فراموشی نتواند آن را از من بگیرد.
بباغ نظم خود می نازم آخر چون ننازد کس
که دارد عطر گیسوی رسول الله ریحانش
هوش مصنوعی: من به باغ نظم خود افتخار می‌کنم، چرا که مانند کس دیگری نیست که عطر موهای پیامبر خدا را داشته باشد.
بحل باد از من آن کس کز حسد عیبش کند اما
زبان لفظ و معنی می کند شمشیر بارانش
هوش مصنوعی: بگذار باد از من دور کند کسی را که به خاطر حسادت، عیوبش را فاش می‌کند، اما در عین حال با زبانی شیرین و دلنشین، به او شمشیر می‌زند.
بصد جانش خریدم کی روا باشد که بفروشم
بتحسین تنگ فهمان و احساس لئیمانش
هوش مصنوعی: من با تمام وجود او را خریدم، آیا درست است که به خاطر تایید و قضاوت سطحی دیگران او را بفروشم؟
بیک ارزان گرانش می شمارم گرتو بستانی
دهد گر خرمن مه آسمان بشمارم ارزانش
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی از من بگیری، حتی یک چیز بی‌ارزش را هم بسیار باارزش به حساب می‌آورم. اما اگر بخواهم به آسمان و زیبایی‌هایش نگاه کنم، آنها را بسیار ارزان‌تر از آنچه هستند، می‌شمارم.
تو دانی قیمت آبش که هم خضری و هم چشمه
نه اسکندر که از لب می گریزد آب حیوانش
هوش مصنوعی: قیمت واقعی آب را تو خوب می‌دانی، زیرا هم زنده و شاداب است و هم از چشمه‌ی صاف و زلال می‌آید. این آب، مانند آب حیوانی نیست که اسکندر از لب چشمه دورش کند.
تعالی الله چه نخل است این به آب دیده پرورده
که بی‌تحریک می‌ریزد گل معنی ز اغصانش
هوش مصنوعی: بزرگی خدا را شکر که این نخل به وجود آمده که با اشک و عواطف زیرکانه پرورش یافته و بدون هیچ گونه فشاری، گل‌های زیبا و معانی عمیق را از شاخه‌هایش می‌ریزد.
شمار، از حد وصفش قاصر آمد این اشارت بس
که «عمان الجواهر» نام کردند اهل عرفانش
هوش مصنوعی: شمار جواهرها و صفات خوب آنقدر زیاد است که هیچ وصفی نمی‌تواند به درستی بیانش کند. فقط این کافی است که اهل عرفان او را با عنوان "عمان الجواهر" یاد کرده‌اند.