گنجور

شمارهٔ ۱۷ - در مدح خان خانان

تابازم از وصال جدا کرد روزگار
با روزگار شوق چه‌ها کرد روزگار
آن دست را که بر نفکندی حجاب وصل
بند قبای هجر گشا کرد روزگار
آن جنس های فتنه که در شهر غم خرید
قحط متاع بود ، عطا کرد روزگار
آن چشمه های زهر که در باغ فتنه بود
درکار بیخ مهر گیا کرد روزگار
چون من ستم خری سر بازار او نداشت
زودم فروخت حیف خطا کرد روزگار
دردم بکشوریکه عنان اثر فکند
بیمار را بمرگ دوا کرد روزگار
از بوی تلخ ، سوخت دماغ امید و یأس
زهری که در پیاله ما کرد روزگار
در بزم ما زشعبه و آوازه ملال
هر نغمه ای که داشت ادا کرد روزگار
ای دل کلاه کج نه و بر یأس تکیه زن
کت جامه امید قبا کرد روزگار
ای دل پیاله درکش و مستی زیاده کن
کت زهر هجر تشنه فزا کرد روزگار
آن دست را که رو ننمودی به آستین
دامان سعی گیر دعا کرد روزگار
آن مست را که بوسه ندادی بدست وصل
در پای مژده میر صبا کرد روزگار
هر وعده جفا که بکونین کرده بود
با ما ز روی مهر وفا کرد روزگار
هر ناوکی که زد بشهیدان کربلا
زخمش نثار سینه ما کرد روزگار
درج امید و گنج دعا را گهر نماند
دست دلم بجیب رضا کرد روزگار
عرفی بحیرتیم که بی نسبت گناه
ما را اسیر تیغ جفا کرد روزگار
آخر نه در حمایت الطاف داوریم
ظلمی چنین صریح چرا کرد روزگار
ما را مگر زجمله اعدای او شمرد
وین ظلم بر سبیل جزا کرد روزگار
فرزانه خانخانان کز فر دولتش
خجلت نصیب ظل هما کرد روزگار
در هر کجا مبارز عدلش کمر ببست
تیغ از میان حادثه وا کرد روزگار
از آرزوی سایه ایوان رفعتش
تعمیر ارتفاع ثنا کرد روزگار
هم روزنامه دار نصیب حسود وی
فتوی نویس خوف و رجا کرد روزگار
هم چهره مسا و صباح حسود وی
اندوده صباح و مسا کرد روزگار
ای عدل پروری که بحکم عتاب تو
اجال را برید فنا کرد روزگار
در روزگار قهر تو معموره ای که ساخت
در تحت ظل جغد بنا کرد روزگار
در آفتاب لطف تو رنگ زریر را
بالانشین رنگ حنا کرد روزگار
با التفات عام تو گرد کساد را
آرایش متاع دعا کرد روزگار
میخواست تحفه تو کند باغ خلد را
از روی همت تو حیا کرد روزگار
گلزار وصل شاهد عمرت بدست کرد
بربخت خود چه پایه ثنا کرد روزگار
شکل محبت تو ز چشمش نمیرود
از بس نطر به آینه ها کرد روزگار
با ازدحام جاه تو زآنسوی لا مکان
تاکید بر عموم ملا کرد روزگار
برهان دهر سوز عتاب تو میگذشت
تسلیم در ثبوت خلا کرد روزگار
صیت افاضت تو بشهری که ره نیافت
خاشاک در دهان صبا کرد روزگار
امرت بمصلحت قدمی گر بسنگ زد
دستار در گلوی قضا کرد روزگار
فرزانه داورا؛ نفسی گوش کن ز لطف
تا بشمرد رهی که چها کرد روزگار
آورد روی بندگی مابدلبری
ما را درم خرید بلا کرد روزگار
شوخی که با وجود وی از بیم فرقتش
از بهر جان خویش دعا کرد روزگار
در مصر حسن تو نستانند رایگان
کنعان صدف دری که بها کرد روزگار
عمری کرشمه اش بشکست دلم گماشت
اما بر آن کرشمه جفا کرد روزگار
آمیزشی چو شیر و شکر داد عاقبت
ما را ز هم بحیله جدا کرد روزگار
هم روزگار داغ شود گر بیان کنم
آنها که در میانه ما کرد روزگار
گفتم چنان مکن که شکایت برم بچرخ
خندید و خیل فتنه دو تا کرد روزگار
چون گفتمش که شکوه بداور همی برم
آغاز عجز کرد و ابا کرد روزگار
چون فتنه های رفته شمردم بدامنش
شرمنده گشت و وعده وفا کرد روزگار
گفتم بقای دوستیت نیست باورم
عدل ترا ضمان بقا کرد روزگار
هر فتنه ای که باز نمودم که این مکن
صوت نعم قرین صدا کرد روزگار
هر مطلبی که پیش گرفتم که این برآر
بنیاد جمع برگ و نوا کرد روزگار
القصه نام داور ایام چون شنید
صد عجز،بهر صلح و صفا کرد روزگار
عرفی دعای داور ما کن که نام او
بشنود و حاجت تو روا کرد روزگار
تا در زمان خاک نشینان ملک یاس
گویند جور کرد و جفا کرد روزگار
آوازه دیار مرادت جز این مباد
کاینک هزار قصر بنا کرد روزگار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تابازم از وصال جدا کرد روزگار
با روزگار شوق چه‌ها کرد روزگار
هوش مصنوعی: زمانه من را دوباره از وصال محبوب جدا کرد و در این فاصله، چه شوق و آرزوهایی در دل من برافروخته است.
آن دست را که بر نفکندی حجاب وصل
بند قبای هجر گشا کرد روزگار
هوش مصنوعی: آن دستی که به خاطر عشق و پیوندها، حجاب جدایی را کنار نزد، اکنون زمانه را به گونه‌ای رقم زده که بندهای جدایی را گشوده است.
آن جنس های فتنه که در شهر غم خرید
قحط متاع بود ، عطا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در زمان سختی و کمبود، آن چیزهایی که دل را به درد می‌آورد و مشکلات را بیشتر می‌کند، به دست روزگار به ما رسید.
آن چشمه های زهر که در باغ فتنه بود
درکار بیخ مهر گیا کرد روزگار
هوش مصنوعی: چشمه‌های زهرآلودی که در باغ فتنه وجود داشت، موجب شد که زمانه به بیخ مهر و محبت آسیب برساند.
چون من ستم خری سر بازار او نداشت
زودم فروخت حیف خطا کرد روزگار
هوش مصنوعی: من مثل ستم‌گری هستم که در بازار کسی را نداشتم، به همین خاطر زود خریدم و این کار باعث شد که روزگار به من ظلم کند.
دردم بکشوریکه عنان اثر فکند
بیمار را بمرگ دوا کرد روزگار
هوش مصنوعی: درد من به جایی رسیده که درمانش فقط مرگ است و زمانه به گونه‌ای عمل کرده که بیمار را به سوی مرگ هدایت کرده است.
از بوی تلخ ، سوخت دماغ امید و یأس
زهری که در پیاله ما کرد روزگار
هوش مصنوعی: بوی تلخی که وجود دارد، باعث شده که امید و ناامیدی مانند سم در دل ما احساس سوختگی کنند، سمّی که روزگار در فنجان ما ریخته است.
در بزم ما زشعبه و آوازه ملال
هر نغمه ای که داشت ادا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در مهمانی ما، هر نغمه‌ای که روزگار داشت و می‌توانست، به دلیل غم و اندوه، بازگو کرد.
ای دل کلاه کج نه و بر یأس تکیه زن
کت جامه امید قبا کرد روزگار
هوش مصنوعی: ای دل، ناامیدی را کنار بگذار و به امید تکیه کن؛ زیرا روزگار به تو نشان خواهد داد که چگونه می‌توانی با لباس امید به جلو بروی.
ای دل پیاله درکش و مستی زیاده کن
کت زهر هجر تشنه فزا کرد روزگار
هوش مصنوعی: ای دل، پیاله را ببر و بیشتر مستی کن، چون درد فراق جان را تشنه‌تر کرده است.
آن دست را که رو ننمودی به آستین
دامان سعی گیر دعا کرد روزگار
هوش مصنوعی: آن دمی که دستت را از من پنهان کردی، اکنون به دامن زحمت خود چنگ بزن و دعا کن، چرا که روزگار به تو نیاز دارد.
آن مست را که بوسه ندادی بدست وصل
در پای مژده میر صبا کرد روزگار
هوش مصنوعی: آن عاشق شیدا که نتوانستی او را ببوسی، روزگار به او وعده‌ای از وصال می‌دهد و این خبر را مانند بادی خوش به او می‌رساند.
هر وعده جفا که بکونین کرده بود
با ما ز روی مهر وفا کرد روزگار
هوش مصنوعی: هر وعده‌ای که با ما بر اساس بی‌وفایی و جفا داده بود، اینک به خاطر محبت و وفاداری، روزگار تغییر کرده و وفا کرده است.
هر ناوکی که زد بشهیدان کربلا
زخمش نثار سینه ما کرد روزگار
هوش مصنوعی: هر زخم و دردی که در کربلا به شهیدان وارد شد، یاد آنها همیشه در دل ما باقی مانده و روزگار آن را به ما تقدیم کرده است.
درج امید و گنج دعا را گهر نماند
دست دلم بجیب رضا کرد روزگار
هوش مصنوعی: امید و دعا به من نیکی و ثروت نمی‌دهند و دل من با رضایت روزگار خوش است.
عرفی بحیرتیم که بی نسبت گناه
ما را اسیر تیغ جفا کرد روزگار
هوش مصنوعی: ما در حیرت و شگفتی هستیم که بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشیم، روزگار ما را با زخم‌های بی‌رحمانه خود اسیر کرده است.
آخر نه در حمایت الطاف داوریم
ظلمی چنین صریح چرا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در نهایت، با وجود حمایت‌های خداوند، چرا این‌گونه ظلم آشکاری به ما روا داشته است، روزگار؟
ما را مگر زجمله اعدای او شمرد
وین ظلم بر سبیل جزا کرد روزگار
هوش مصنوعی: ما را جزو دشمنان او به حساب نیاورد و این ناعدالتی در مسیر پاداشی بود که روزگار به ما روا داشت.
فرزانه خانخانان کز فر دولتش
خجلت نصیب ظل هما کرد روزگار
هوش مصنوعی: فرزانه‌ای که در میان سرزمین‌ها و سلطنت‌ها درخشش داشت، به واسطه‌ی قدرت و منزلت خود، باعث شد که زمانه به او افتخار کند و سایه‌ای از عظمت بر سرتاسر عالم بیفکند.
در هر کجا مبارز عدلش کمر ببست
تیغ از میان حادثه وا کرد روزگار
هوش مصنوعی: هر کجا که کسی برای مبارزه با ظلم به پا خیزد، مشکلات و چالش‌ها در برابر او کنار می‌روند و زمان، برای او فرصت‌هایی مناسب فراهم می‌آورد.
از آرزوی سایه ایوان رفعتش
تعمیر ارتفاع ثنا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در آرزوی رسیدن به سایه‌اش، روزگار از بلندای ستایشش به بلوغ و کمال رسید.
هم روزنامه دار نصیب حسود وی
فتوی نویس خوف و رجا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در این شعر به بررسی دو نوع نگرش در زندگی پرداخت می‌شود؛ یکی نگرانی و ترس و دیگری امید و آرزو. به نوعی، روزنامه‌دار و فتوی‌نویس نماد کسانی هستند که در زندگی به دنبال اطلاعات و آگاهی هستند و در عین حال، حسودان و مشکل‌سازان نیز وجود دارند که بر نگرانی‌ها و ترس‌ها می‌افزایند. این اشعار به تقابل بین این دو حالت و تأثیرات آنها بر زندگی افراد اشاره دارد.
هم چهره مسا و صباح حسود وی
اندوده صباح و مسا کرد روزگار
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که روزگار به مانند یک بازیگر، چهره‌ای زیبا و خوش‌آهنگ را فتنه‌انگیز و حسود می‌سازد. در واقع، زمانه به ظاهر زیبا و دلنشین می‌نماید، اما در پس آن حسادت و رقابتی نهفته است که همواره وجود دارد.
ای عدل پروری که بحکم عتاب تو
اجال را برید فنا کرد روزگار
هوش مصنوعی: ای خدای داد و justice، تو که به خاطر توبیخ و تنبیه‌ات، عمر را برباد می‌دهی و روزگار را به فنا می‌کشی.
در روزگار قهر تو معموره ای که ساخت
در تحت ظل جغد بنا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در زمان ناراحتی و قهر تو، زندگی و آبادانی از بین رفته است، انگار که در سایه‌ی مرغ شب (جغد) زندگی بنا شده باشد و همه چیز تاریک و بی‌سزا شده است.
در آفتاب لطف تو رنگ زریر را
بالانشین رنگ حنا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در زیر نور خورشید محبت تو، رنگ زرد زیبا به رنگ حنا تبدیل شد و این تغییر نشان از قدرت و عظمت روزگار دارد.
با التفات عام تو گرد کساد را
آرایش متاع دعا کرد روزگار
هوش مصنوعی: با توجه به توجه عمومی تو، روزگار توانست کسادی و کمبود را به وسیله دعا و درخواست‌ها زینت بخشد.
میخواست تحفه تو کند باغ خلد را
از روی همت تو حیا کرد روزگار
هوش مصنوعی: به دلیل ارادت و بزرگی همت تو، روزگار از این که باغ بهشت را به تو هدیه دهد، شرم کرد.
گلزار وصل شاهد عمرت بدست کرد
بربخت خود چه پایه ثنا کرد روزگار
هوش مصنوعی: به گلستانی که در آن به وصال معشوق رسیدی، عمری را فراهم آوردی. حالا چه خوشبختی که در زندگی‌ات جاودانگی و زیبایی را برداشت کرده‌ای.
شکل محبت تو ز چشمش نمیرود
از بس نطر به آینه ها کرد روزگار
هوش مصنوعی: چهره محبت تو از چشمانش هرگز محو نمی‌شود، زیرا او به آینه‌ها نگاه کرده و به یاد توست.
با ازدحام جاه تو زآنسوی لا مکان
تاکید بر عموم ملا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در اثر شلوغی و هیاهوی مقام و جاه تو، روزگار به همگان توجه کرده و بر اهمیت آنها تأکید می‌کند.
برهان دهر سوز عتاب تو میگذشت
تسلیم در ثبوت خلا کرد روزگار
هوش مصنوعی: زمانه با خشم و سرزنش تو، به سادگی تسلیم می‌شود و حقیقت را در وجودش ثابت می‌کند.
صیت افاضت تو بشهری که ره نیافت
خاشاک در دهان صبا کرد روزگار
هوش مصنوعی: نام و آوازه تو به قدری قوی و گسترده است که حتی در دورترین نقاط همجا می‌رسد، به‌طوری که روزگار چنان به تو پرداخته که حتی زباله‌ها در دهان نسیم حتی نخواهند ماند.
امرت بمصلحت قدمی گر بسنگ زد
دستار در گلوی قضا کرد روزگار
هوش مصنوعی: اگر تو به خاطر سود و مصلحت، قدمی بر روی سنگی بگذاری، روزگار به بدی می‌تواند تو را در چنگ خودش گرفتار کند.
فرزانه داورا؛ نفسی گوش کن ز لطف
تا بشمرد رهی که چها کرد روزگار
هوش مصنوعی: ای فرزانه و دانای بزرگ، به لطف و مهربانی‌ات گوش کن تا راهی که روزگار با ما کرده را بشماری.
آورد روی بندگی مابدلبری
ما را درم خرید بلا کرد روزگار
هوش مصنوعی: سرانجام به بنده‌بودن ما، عشق و زیبایی ما را به بازی گرفت و زندگی بر ما سخت گرفت.
شوخی که با وجود وی از بیم فرقتش
از بهر جان خویش دعا کرد روزگار
هوش مصنوعی: شوخی که او با من کرد، از ترس جدایی‌اش، مرا ناچار به دعا کردن برای خود کرد.
در مصر حسن تو نستانند رایگان
کنعان صدف دری که بها کرد روزگار
هوش مصنوعی: در سرزمین مصر، زیبایی تو را رایگان نمی‌دانند و کنعان، مروارید دریا را که زمان ارزش آن را بالا برده است، به دست می‌آورد.
عمری کرشمه اش بشکست دلم گماشت
اما بر آن کرشمه جفا کرد روزگار
هوش مصنوعی: زندگی با زیبایی و دلربایی او دلم را شکست و به یادگار گذاشت، اما دنیای بی‌رحم بر آن زیبایی ستم کرد.
آمیزشی چو شیر و شکر داد عاقبت
ما را ز هم بحیله جدا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در نهایت، روزگار ما را به واسطه یک تدبیر، از هم جدا کرد، گویی که ارتباط ما همچون آمیزه‌ای از شیر و شکر بود.
هم روزگار داغ شود گر بیان کنم
آنها که در میانه ما کرد روزگار
هوش مصنوعی: اگر بخواهم در مورد آنچه که در میان ما اتفاق افتاده صحبت کنم، روزگار هم داغ و ملتهب خواهد شد.
گفتم چنان مکن که شکایت برم بچرخ
خندید و خیل فتنه دو تا کرد روزگار
هوش مصنوعی: به او گفتم که اینکار را نکن تا من شکایت نکنم، اما او با خنده و شوخی به کار خود ادامه داد و مشکلات زیادی را برایم پیش آورد.
چون گفتمش که شکوه بداور همی برم
آغاز عجز کرد و ابا کرد روزگار
هوش مصنوعی: وقتی به او گفتم که به من کمک کند و شکایتم را بشنود، اما او به من توجهی نکرد و از این کار سرباز زد. زمانه هم در این میان به من بی‌رحمی کرد.
چون فتنه های رفته شمردم بدامنش
شرمنده گشت و وعده وفا کرد روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد مشکلات و فتنه‌های گذشته‌ام می‌افتم، او از شرم سرش را پایین می‌اندازد و در نهایت وعده‌اش را به من وفا می‌کند.
گفتم بقای دوستیت نیست باورم
عدل ترا ضمان بقا کرد روزگار
هوش مصنوعی: گفتم که دوستی تو دوام ندارد، اما باورم این بود که انصاف تو، ضمانت ماندگاری آن است و زمان خودش این را ثابت کرد.
هر فتنه ای که باز نمودم که این مکن
صوت نعم قرین صدا کرد روزگار
هوش مصنوعی: هر مشکلی که من بروز دادم و گفتم این کار را نکن، صدای زندگی به من گفت که این وضعیت همچنان ادامه خواهد داشت.
هر مطلبی که پیش گرفتم که این برآر
بنیاد جمع برگ و نوا کرد روزگار
هوش مصنوعی: هر موضوعی را که شروع کردم، روزگار به نوعی آن را گسترش داد و به ثمر رسانید.
القصه نام داور ایام چون شنید
صد عجز،بهر صلح و صفا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی داور زمان سخن‌های بسیار از ناتوانی و نیاز به صلح و آرامش را شنید، تصمیم گرفت که روزگار را به سمت آرامش و صلح هدایت کند.
عرفی دعای داور ما کن که نام او
بشنود و حاجت تو روا کرد روزگار
هوش مصنوعی: طلب کن که ای داور، دعا و خواسته‌ات را بشنود و به نیازهایت پاسخ دهد، تا روزگار به نفع تو سپری شود.
تا در زمان خاک نشینان ملک یاس
گویند جور کرد و جفا کرد روزگار
هوش مصنوعی: در زمانی که مردم در سختی و مشقت به سر می‌برند، این دنیا ظالم و بی‌رحم است و در حق آن‌ها بی‌عدالتی و ستم می‌کند.
آوازه دیار مرادت جز این مباد
کاینک هزار قصر بنا کرد روزگار
هوش مصنوعی: نام و شهرت سرزمین آرزوی تو بیش از این نیست که امروز روزگار هزار قصر برایت ساخته است.