گنجور

شمارهٔ ۱۶ - تجدید مطلع

زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور
مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور
بنور و سایه چو امر سکون و سیر کنی
زمانه فاصله یابد میان سایه و نور
بباغ طبع تو بر اوج استفاده فیض
همای عقل طلبکار سایه عصفور
هدایت تو نماید بچشم صورت بین
هرآنچه در حرم ایزدی بود مستور
ز نور ناصیه ات ماه گر ضیا گیرد
به آفتاب دهد نسخه سنین و شهور
از آن نفس که برون داده اند گوهر تو
بگنج صنع نمانده تعلق گنجور
شعاع شعله قهر تو گرفتد بسحاب
رماد برق شود سرمه صبا و دبور
اگر چه هست مبرهن که درمسیر وجود
مؤثرند صفات اله بی مأثور
عداوت تو مبادا که از تأثر آن
مزاج حلم خداوند میشود محرور
اجل رسید چو نامت بجبهه بنویسد
خجل شود زنگه گردنش اجل از دور
ز سرکلاه حکومت بدامن تو نهاد
قضا که هست دو عالم بحکم او مجبور
که این کلاه بسرمان و گوشه برشکنش
که درد وکون تویی آمر و منم مأمور
بعهد حکم تو امر قضا چنان منسوخ
که از نزول کلام مجید حکم زبور
اگر ز روی ضمیرت نقاب برخیزد
برنگ سایه شود آفتاب چشمه نور
شها تویی که زکات بضاعت کرمت
دوکون را زگرانمایگی کند معمور
منم که کرده ام از ننگ شرکت نوعی
نصیب فرقه انسان هزارگونه قصور
ز روزگار من آثار یأس می تابد
چو حالت سنوات از مآثر مأجور
تنزل عملم گر شود نصیب ریاض
بطبع بر اثر غورگی رود انگور
ز حرص نعمت عصیان که زهر معنویست
بدون صوم کند نفس زله بند سحور
بشوی روی سیاهم ز آب احسانت
که تیرگی برد از چهره شب دیجور
بس است صاحب اعمال ناسزا بودن
چه احتیاج که کس جاودان بود مقهور
نعوذ بالله اگر روز حشر طی نکند
شفاعت تو عمل نامه اناث و ذکور
ز شرم کثرت عصیان من برعشه فتد
حسابگاه قیامت چو ارض نیشابور
دم سؤال که از تاب انفعال شود
نفس شکسته گلو از زمانه مغرور
امید هست که مهر لب سؤال شود
عنایتت که چو عصیان ماست نامحصور
اگر به پنجه خورشید دل بیفشارم
بجای خون زمشامش چکدشب دیجور
وفا نمیکند امید مغفرت با یأس
نه ز آنکه عفو الهی نساردم مغفور
ز طول معصیت استغفرالله اندیشم
که گرد قصر نشیند بذیل عفو غفور
همین بس است اگر ناجیم اگر مغضوب
که با ولای تو فردا همی شوم محشور
بعون نعمت عشق تو فارغم ز نعیم
نه جوی شیر شناسم نه طارم انگور
ز عود مهر وگلاب وفاست عنصر من
اگر برفتن دوزخ همی شوم مأمور
ببزم جنتیان انجمن طراز بهشت
ز دود آتش دوزخ برد بخار بخور
ز کوه مهر تو حاشا اگر دهم بطباع
کند بباده تبسم طبیعت کافور
محبت تو ندارد بسینه ام داغی
که هست سوده الماس و معنی ناسور
تویی که کرده ضمیرت ز روی شاهد عقل
به آستین هدایت غبار غفلت دور
ز مستی می تلخ حمایتت در چین
بسی پیاله شکستند بر سر فغفور
اگر ز نشئه طبعم اثر بباغ رسد
سبوی می دمد از جای دانه انگور
منم که از اثر حسن طبع من قلمی است
که بر صحیفه کند رازهای دل مستور
سزد که بی اثر رنگ و بی تحرک دست
بروی صفحه نگارد مثال صورت حور
برون کنند ملایک سر از دریچه عرش
دمی که شاهد طبعم کند بسدره عبور
بیک لباس نگنجد بجوهر اول
ز ازدحام معانی ز کبریای شعور
بخوان بر اهل فناشعر من ضرورت نیست
که منت دم عیسی کشند یا دم صور
حسود جاه تو بادا از شاهد مقصود
چو دست جود تو او وصل آستین مهجور
شبی ز دولت رؤیای افتخار رسل
علم بعرش زدم در میان خواب و شعور
خمیر مایه این سر قصیده آن رؤیاست
که شاخ و برگ فزودش زبان من چو طیور
کسی گمان نبرد کز برای زینت شعر
بر اصل خواب فزودم که نیست این منظور
لذیذ بود حکایت درازتر گفتم
چنانکه حرف عصا گفت موسی اندر طور
همیشه تا جگر خونچکان گمراهان
بود ز نشتر شرم آشیانه زنبور
خرابه دل مجروح امتان تو باد
ز نوشد روی الطاف شاملت معمور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور
مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور
هوش مصنوعی: عجب از پرچم نبوت که به تو تعلق دارد! مزاج عشق از آمیختن با دل تو رنجور و آزرده شده است.
بنور و سایه چو امر سکون و سیر کنی
زمانه فاصله یابد میان سایه و نور
هوش مصنوعی: اگر نور و سایه را به حالتی ثابت و متحرک در نظر بگیریم، زمان باعث ایجاد فاصله‌ای بین نور و سایه می‌شود.
بباغ طبع تو بر اوج استفاده فیض
همای عقل طلبکار سایه عصفور
هوش مصنوعی: در باغ شخصیت تو، به اوج بهره‌وری از نعمت‌های عقلانی، سایه‌ای از شوق و آرزو وجود دارد.
هدایت تو نماید بچشم صورت بین
هرآنچه در حرم ایزدی بود مستور
هوش مصنوعی: هدایت تو سبب می‌شود که چشم‌های بینا هر آنچه در حریم خدایی پنهان است را ببینند.
ز نور ناصیه ات ماه گر ضیا گیرد
به آفتاب دهد نسخه سنین و شهور
هوش مصنوعی: اگر نور پیشانی تو، چون نور ماه باشد، به آفتاب می‌تواند چنان نوری ببخشد که زمان‌های مختلف را به تصویر کشد و ریشه‌های سال‌ها و ماه‌ها را مشخص کند.
از آن نفس که برون داده اند گوهر تو
بگنج صنع نمانده تعلق گنجور
هوش مصنوعی: از زمانی که نفس تو آزاد شده، دیگر چیزی از ارزش و گوهر وجودت به جا نمانده و فقط تعلقات دنیوی باقی مانده است.
شعاع شعله قهر تو گرفتد بسحاب
رماد برق شود سرمه صبا و دبور
هوش مصنوعی: توان قهر و خشم تو آنقدر زیاد است که حتی ابرها را هم به خود می‌کشاند و موجب می‌شود که رمز و رازهای عالم به صورت تیره و غبارآلود درآید. باد صبا و دبور هم تحت تأثیر این شعله و قهرت قرار می‌گیرند.
اگر چه هست مبرهن که درمسیر وجود
مؤثرند صفات اله بی مأثور
هوش مصنوعی: اگرچه واضح است که ویژگی‌های الهی در جهان وجود دارند و تأثیرگذارند، اما این صفات به‌طور مستقیم از یک منبع خاص نشأت نمی‌گیرند.
عداوت تو مبادا که از تأثر آن
مزاج حلم خداوند میشود محرور
هوش مصنوعی: نگران نباش که دشمنی تو باعث نشود خوی صبر و حلم خداوند تحت تأثیر و ناراحتی قرار گیرد.
اجل رسید چو نامت بجبهه بنویسد
خجل شود زنگه گردنش اجل از دور
هوش مصنوعی: زمانی که مرگ به یاد نام تو باشد، آنچنان شرمگین خواهد شد که گردن‌کشی‌اش را از دور پنهان کند.
ز سرکلاه حکومت بدامن تو نهاد
قضا که هست دو عالم بحکم او مجبور
هوش مصنوعی: سرنوشت و قضا و قدر، از بالا به دست خداوند کنایه دارد که به دو جهان فرمان می‌دهد و هیچ چیز نمی‌تواند در برابر قدرت او مقاومت کند.
که این کلاه بسرمان و گوشه برشکنش
که درد وکون تویی آمر و منم مأمور
هوش مصنوعی: کلاه را بر سر می‌گذاریم و گوشه‌اش را می‌کشیم، چون تو درد و مشکل این داستان هستی و من تنها مجری و کارگزار آن.
بعهد حکم تو امر قضا چنان منسوخ
که از نزول کلام مجید حکم زبور
هوش مصنوعی: حکم تو همچون قضایی که منسوخ شده، عدم اعتبار دارد، همانطور که پس از نزول کلام الله، احکام زبور نیز دیگر قابل استناد نیستند.
اگر ز روی ضمیرت نقاب برخیزد
برنگ سایه شود آفتاب چشمه نور
هوش مصنوعی: اگر نقاب از چهره باطن تو برداشته شود، روشنی و نورانیت چشمه وجودت همچون آفتاب نازل خواهد شد.
شها تویی که زکات بضاعت کرمت
دوکون را زگرانمایگی کند معمور
هوش مصنوعی: ای شاهی که با نعمت و بخشش فراوانت، توانسته‌ای بازارهای شهر را رونق ببخشی و مردم را از سختی نجات دهی.
منم که کرده ام از ننگ شرکت نوعی
نصیب فرقه انسان هزارگونه قصور
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر شرم از هم‌نوعی، هزارگونه نقص و کمبود را بر دوش انسان می‌گذارم.
ز روزگار من آثار یأس می تابد
چو حالت سنوات از مآثر مأجور
هوش مصنوعی: از زمانه من نشانه‌های ناامیدی می‌تابد، همان‌طور که حالات گذشته از ویژگی‌های با ارزش به ارث رسیده نمایان می‌شود.
تنزل عملم گر شود نصیب ریاض
بطبع بر اثر غورگی رود انگور
هوش مصنوعی: اگر عمل من کاهش یابد، خوشبختی و سعادت طبیعی را در اثر تلاش و زحمت به دست می‌آورم، همان‌طور که انگور از درخت انگور می‌ریزد.
ز حرص نعمت عصیان که زهر معنویست
بدون صوم کند نفس زله بند سحور
هوش مصنوعی: به دلیل وسوسه و طمع به نعمت‌ها، انسان ممکن است از جاده‌ی درست منحرف شود که این انحراف باعث آسیب‌های معنوی می‌شود. وقتی که نفس انسان طعمه‌ی این طمع می‌شود، دیگر از روزه‌داری و خودداری در سحرگاه خبری نیست.
بشوی روی سیاهم ز آب احسانت
که تیرگی برد از چهره شب دیجور
هوش مصنوعی: به من لطف کن و چهره‌ای شفاف و روشن به من ببخش، زیرا تیرگی و ظلمت شب‌های دشوار را از من دور می‌سازد.
بس است صاحب اعمال ناسزا بودن
چه احتیاج که کس جاودان بود مقهور
هوش مصنوعی: کافی است که انسان در زندگی خود مرتکب کارهای ناپسند شود؛ چرا که نیازی نیست کسی همیشه و برای همیشه تحت فشار و تسلط باشد.
نعوذ بالله اگر روز حشر طی نکند
شفاعت تو عمل نامه اناث و ذکور
هوش مصنوعی: اگر روز قیامت شفاعت تو تأثیر نگذارد، نجات هیچ‌کس ممکن نخواهد بود، خواه زن باشد یا مرد.
ز شرم کثرت عصیان من برعشه فتد
حسابگاه قیامت چو ارض نیشابور
هوش مصنوعی: از شدت شرمی که به خاطر تعداد گناهانم دارم، حساب روز قیامت برایم به خود می‌لرزد، مانند زمین نیشابور که در برابر زلزله به لرزه در می‌آید.
دم سؤال که از تاب انفعال شود
نفس شکسته گلو از زمانه مغرور
هوش مصنوعی: در هنگام پرسش و پاسخ، هنگامی که احساسات زیر فشار قرار می‌گیرند، نفس‌ها به سختی درمی‌آیند و گلو به خاطر فریبندگی زمان دچار شکستگی می‌شود.
امید هست که مهر لب سؤال شود
عنایتت که چو عصیان ماست نامحصور
هوش مصنوعی: امیدوارم محبت و توجه تو به ما مانند لبخند سوالی باشد، چرا که ما در نافرمانی خود، از هر چیزی فراتر رفته‌ایم.
اگر به پنجه خورشید دل بیفشارم
بجای خون زمشامش چکدشب دیجور
هوش مصنوعی: اگر به نور و گرمای خورشید دست بزنم، به جای اینکه خون در رگ‌هایم جریان پیدا کند، شب تیره و تار در وجودم جاری خواهد شد.
وفا نمیکند امید مغفرت با یأس
نه ز آنکه عفو الهی نساردم مغفور
هوش مصنوعی: امید به بخشش با ناامیدی سازگار نیست، نه به خاطر اینکه خداوند عفوش را به من نمی‌بخشاید، بلکه به این دلیل که خودم را شایسته بخشش نمی‌دانم.
ز طول معصیت استغفرالله اندیشم
که گرد قصر نشیند بذیل عفو غفور
هوش مصنوعی: از طولانی شدن گناهانم و درخواست بخشش از خداوند می‌اندیشم که آیا رحمت و عفو او بر من سایه خواهد افکند یا نه.
همین بس است اگر ناجیم اگر مغضوب
که با ولای تو فردا همی شوم محشور
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که ما مورد غضب یا نارضایتی قرار گرفته باشیم، همین کافی است که با حمایت و محبت تو، در روز قیامت جمع شوم.
بعون نعمت عشق تو فارغم ز نعیم
نه جوی شیر شناسم نه طارم انگور
هوش مصنوعی: با نعمت عشق تو، من از نعمت‌های دنیا رها شده‌ام، نه می‌دانم شیر چه طعمی دارد و نه از طعم انگور اطلاعی دارم.
ز عود مهر وگلاب وفاست عنصر من
اگر برفتن دوزخ همی شوم مأمور
هوش مصنوعی: عطر عشق و بوی گلاب در وجود من جاری است و اگر به دوزخ بروم، همین عطر و بوی خوش مرا مأمور می‌کند.
ببزم جنتیان انجمن طراز بهشت
ز دود آتش دوزخ برد بخار بخور
هوش مصنوعی: جنتی‌ها دور هم جمع شده‌اند و بهشتیان در حال تماشای زیبایی بهشت هستند. در حالی که بخار ناشی از دود آتش دوزخ به آسمان برمی‌خیزد.
ز کوه مهر تو حاشا اگر دهم بطباع
کند بباده تبسم طبیعت کافور
هوش مصنوعی: من هرگز از کوه مهرت دست نمی‌کشم، حتی اگر طبعی شاداب، باده‌ای لذت‌بخش و خوشبو به مصرف برساند.
محبت تو ندارد بسینه ام داغی
که هست سوده الماس و معنی ناسور
هوش مصنوعی: عشق تو آنقدر در دل من سوزان نیست که بتواند درد و رنجی مانند زخم عمیق بگذارد.
تویی که کرده ضمیرت ز روی شاهد عقل
به آستین هدایت غبار غفلت دور
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که با چهره زیبا و عقل خود، آگاهی و درک درست را در آستین خود داری و غفلت و بی‌خبری را از خود دور کرده‌ای.
ز مستی می تلخ حمایتت در چین
بسی پیاله شکستند بر سر فغفور
هوش مصنوعی: از شدت نشئگی و حالتی که داشتم، چنان شد که چندین پیاله شکسته شد بر سر شخصی به نام فغفور.
اگر ز نشئه طبعم اثر بباغ رسد
سبوی می دمد از جای دانه انگور
هوش مصنوعی: اگر حال و هوای من به باغی برسد، گلدانی از شراب از مکان دانه‌های انگور به وجود خواهد آمد.
منم که از اثر حسن طبع من قلمی است
که بر صحیفه کند رازهای دل مستور
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که به خاطر زیبایی روح و طبع خود، قلمی به دست گرفته‌ام که رازها و احساسات پنهان در دل را بر روی کاغذ می‌نویسد.
سزد که بی اثر رنگ و بی تحرک دست
بروی صفحه نگارد مثال صورت حور
هوش مصنوعی: شایسته است که با رنگی بی‌اثر و دستی بی‌حرکت، بر روی صفحه‌ای نقشی بکشند که مانند تصویر حوری زیبا باشد.
برون کنند ملایک سر از دریچه عرش
دمی که شاهد طبعم کند بسدره عبور
هوش مصنوعی: در زمانی که ملائکه سر خود را از دریچه عرش بیرون می‌آورند و شاهد حال من می‌شوند، آن لحظه برای من بسیار ارزشمند و مهم است.
بیک لباس نگنجد بجوهر اول
ز ازدحام معانی ز کبریای شعور
هوش مصنوعی: هیچ لباسی نمی‌تواند به خوبی جوهر اصلی معانی را در خود جا دهد، زیرا انبوهی از معانی و بزرگی شعور باعث می‌شود که آن جوهر در این ازدحام گم شود.
بخوان بر اهل فناشعر من ضرورت نیست
که منت دم عیسی کشند یا دم صور
هوش مصنوعی: برای افرادی که زودگذرند، شعر من ضروری نیست. لازم نیست انتظار داشته باشند که مانند دم عیسی یا دم صور (نفخ صور) بر آنها تاثیر بگذارد.
حسود جاه تو بادا از شاهد مقصود
چو دست جود تو او وصل آستین مهجور
هوش مصنوعی: حسودی که به مقام و زیبایی تو حسرت می‌برد، باید بداند که هرگاه تو با دست سخاوت خود به او محبت کنی، او هم به تو نزدیک خواهد شد.
شبی ز دولت رؤیای افتخار رسل
علم بعرش زدم در میان خواب و شعور
هوش مصنوعی: یک شب به لطف و شفاعت پیامبران، در حالی که خواب و آگاهی را در هم آمیخته بودم، به آسمان علم پرواز کردم و به مقام رفیع رسیدم.
خمیر مایه این سر قصیده آن رؤیاست
که شاخ و برگ فزودش زبان من چو طیور
هوش مصنوعی: موضوع اصلی این شعر درباره تأثیر و الهام یک رؤیا بر روی شاعر است. شاعر به این نکته اشاره می‌کند که این رؤیا باعث خلق چیزی جدید و زیبا در کلام او می‌شود، همچون پرندگانی که با بال و پر خود، می‌توانند شکوفایی و تنوع را به نمایش بگذارند. این تصویر به نوعی نماد خلاقیت و قدرت بیان است که با الهام از یک رؤیا بروز می‌کند.
کسی گمان نبرد کز برای زینت شعر
بر اصل خواب فزودم که نیست این منظور
هوش مصنوعی: هیچ‌کسی نباید فکر کند که من به خاطر زیبایی شعر، به خواب و رؤیا دامن زدم؛ زیرا این هدف من نیست.
لذیذ بود حکایت درازتر گفتم
چنانکه حرف عصا گفت موسی اندر طور
هوش مصنوعی: داستان طولانی و جذاب بود، بنابراین آن را طوری روایت کردم که مانند سخنانی باشد که موسی در کوه طور گفت.
همیشه تا جگر خونچکان گمراهان
بود ز نشتر شرم آشیانه زنبور
هوش مصنوعی: همیشه در دل افرادی که گمراه هستند، درد و ناراحتی وجود دارد، مانند زخم‌های عمیق. همچنین، شرم و خجالت زنبور در آشیانه‌اش به وضوح حس می‌شود.
خرابه دل مجروح امتان تو باد
ز نوشد روی الطاف شاملت معمور
هوش مصنوعی: دل ویران من به خاطر محبت‌ها و الطاف تو همیشه پر از زندگی و شگفتی است.

حاشیه ها

1401/01/20 00:04
مهدی مرواریدزاده

ز شرم کثرت عصیان من به رعشه فتد

حسابگاه قیامت چو ارض نیشابور

 

شاه بیتی که در آن چندین نکته پنهان دارد

میتوانید از بهره گیری شاعر از زلزله خیز بودن نیشابور و استفاده از آن در طعنه و کنایه به کثرت عصیان خویش ساعت ها  لذت ببرید