شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالمظفر نصر بن سبکتگین
بت که بتگر کندش دلبر نیست
دلبری دستبرد بتگر نیست
بت من دل برد که صورت اوست
آزری وار و صنع آزر نیست
از بدیعی ببوستان بهشت
جفت بالای او صنوبر نیست
چیست آن جعد سلسله که همی
بوی عنبرده است و عنبر نیست
هیچ موئی شکافته از بالا
زار تر زان میان لاغر نیست
بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ عبهر نیست
سیم بی بار اگر چه پاک بود
چون بنا گوش آن سمنبر نیست
گرد مه زان دو زلف دایره ایست
نقطه ای زان دهانش کمتر نیست
بلطیفی دگر چنو نبود
بکریمی چو میر دیگر نیست
مردمی چیست ، مردمی عرض است
جز دل پاک اوش جوهر نیست
ذات آزادگی است صورت او
گرچه آزادگی مصوّر نیست
نیست رازی بزیر پردۀ عقل
که دل شاه را مقرر نیست
ای بسانیک مخبرا که همی
منظرش را سزای مخبر نیست
شاه را مخبری بداد خدای
کش از آن بیش هیچ منظر نیست
هر کجا کف او گشاده نشد
دعوت جود را پیمبر نیست
بجز آن کش را دو صف کن که جز او
بخل فرسا و جود پرور نیست
هست اندر جهان ظفر لیکن
جز بر میر ابوالمظفر نیست
دست او روز جود پنداری
چشمۀ کوثر است و کوثر نیست
خطبۀ ملک را بگرد جهان
بجز از تخت شاه منبر نیست
لشکر جود را بگیتی در
جز کف راد معسکر نیست
گرچه دریا ز ابر پر گهرست
چون ثنا گوی او توانگر نیست
اصل فهرست راد مردی را
جز دل شاه درج و دفتر نیست
نیست چون مهر او بخلد نسیم
بجهنم چو خشمش آذر نیست
چیست آن تیر او که بگشاید
که چنو هیچ باد صرصر نیست
مرگ پرنده خوانمش به نبرد
نی نخوانم که مرگ را پر نیست
هر کجا میر رفت فتح آمد
گرچه با میر هیچ لشکر نیست
کمتر از نثر باشد آن نظمی
که بر او مدح میر زیور نیست
بچه کار آید و چه نرخ آرد
صدفی کاندرونش گوهر نیست
داد را کی شناسد آن شهری
کاندرو شهریار داور نیست
تا همی گردش مسیر نجوم
جز بدین گنبد مدور نیست
روزه پذرفته باد و فرخ عید
که بجز فرخیش اختر نیست
شمارهٔ ۶ - در مدح شاه ناصر الدین بوالمظفر: عنبر است آن حلقه گشته زلف او یا چنبر استشمارهٔ ۸ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید: سده جشن ملوک نامدارست
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بت که بتگر کندش دلبر نیست
دلبری دستبرد بتگر نیست
هوش مصنوعی: اگر بت، یعنی معشوق، دست مالک خویش را بگیرد، دیگر معشوقی برای او نخواهد بود. در واقع، دستبرد به معشوق نمیتواند معشوق را به کسی بدهد.
بت من دل برد که صورت اوست
آزری وار و صنع آزر نیست
هوش مصنوعی: محبوب من قلبم را ربوده است، چون زیبایی او مانند مجسمهای از آذر است، اما آفرینش او از دست کسی نیست.
از بدیعی ببوستان بهشت
جفت بالای او صنوبر نیست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و شکوه بهشت اشاره میکند و میفرماید که در آنجا هیچ درختی همچون صنوبر وجود ندارد که با زیبایی آن مقایسه شود. به عبارت دیگر، بهشت آنقدر زیبا و عالی است که چیزی به مراتب زیباتر از صنوبر در آن یافت نمیشود.
چیست آن جعد سلسله که همی
بوی عنبرده است و عنبر نیست
هوش مصنوعی: چیست آن حالت و چین و شکن مویی که بوی خوشی مانند عطر عنبر از آن میآید، اما خود عطر عنبر در آن وجود ندارد؟
هیچ موئی شکافته از بالا
زار تر زان میان لاغر نیست
هوش مصنوعی: هیچ موجودی از آن بالا به اندازه لاغر و ضعیف نیست که در میان احساس تأسف و زاری کند.
بینی آن چشم پر کرشمه و ناز
که بدان چشم هیچ عبهر نیست
هوش مصنوعی: چشمی را میبینی که پر از زیبایی و لطافت است، ولی در واقع هیچ زیبایی خاصی در آن وجود ندارد.
سیم بی بار اگر چه پاک بود
چون بنا گوش آن سمنبر نیست
هوش مصنوعی: اگرچه سیم زیبا و پاک است، اما بدون بار و فایدهای مثل بنایی است که چیزی برای ساختن ندارد.
گرد مه زان دو زلف دایره ایست
نقطه ای زان دهانش کمتر نیست
هوش مصنوعی: موهای کلکسیونی او حلقهای شبیه به هالهای از گرد و غبار را میسازند و لبهایش از آن نقطهای که در این دایره وجود دارد کوچکتر نیستند.
بلطیفی دگر چنو نبود
بکریمی چو میر دیگر نیست
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در وصف عدم وجود ویژگیها یا شخصیتهای خاص صحبت میشود. به عبارتی، هیچ چیز دیگری مانند آن وجود ندارد و به مینایی اشاره میشود که دیگر تکرار نمیشود. این بیان نشاندهندهی یکتایی و نادربودن چیزی است که قبلاً وجود داشته و حالا دیگر در دسترس نیست.
مردمی چیست ، مردمی عرض است
جز دل پاک اوش جوهر نیست
هوش مصنوعی: مردمیت انسانها به چیزهای ظاهری بستگی ندارد، بلکه به داشتن دلی پاک و خالص وابسته است. جوهر واقعی انسانها در طینت و نیت آنها نهفته است.
ذات آزادگی است صورت او
گرچه آزادگی مصوّر نیست
هوش مصنوعی: ماهیت او به معنای واقعی آزادگی است، هرچند که این آزادگی قابل توصیف یا مجسم کردن نیست.
نیست رازی بزیر پردۀ عقل
که دل شاه را مقرر نیست
هوش مصنوعی: هیچ رازی زیر پردهٔ عقل وجود ندارد که دل شاه به آن آرامش نگیرد.
ای بسانیک مخبرا که همی
منظرش را سزای مخبر نیست
هوش مصنوعی: ای تو همچون یک نازنین که زیباییات را فقط خودت میفهمی و شایستهاش نیستی که دیگران به آن نظر کنند.
شاه را مخبری بداد خدای
کش از آن بیش هیچ منظر نیست
هوش مصنوعی: یک نفر به شاه خبر داد که خداوند هیچ چیز بالاتر از او ندارد، پس از این دیگر هیچ منظری فراتر از او وجود ندارد.
هر کجا کف او گشاده نشد
دعوت جود را پیمبر نیست
هوش مصنوعی: هر جا که دست سخاوتمندانه گشوده نشود، در آنجا دعوت به بخشش و سخاوت وجود ندارد.
بجز آن کش را دو صف کن که جز او
بخل فرسا و جود پرور نیست
هوش مصنوعی: به جز کسی که فقط اوست و کسی دیگر نیست، خود را به دو صفی تقسیم نکن، زیرا جز او، سخاوت و بخشش وجود ندارد.
هست اندر جهان ظفر لیکن
جز بر میر ابوالمظفر نیست
هوش مصنوعی: در دنیا موفقیت و پیروزی وجود دارد، اما تنها بر دستان میرصالح ابومظفر محقق میشود.
دست او روز جود پنداری
چشمۀ کوثر است و کوثر نیست
هوش مصنوعی: دست او را که دائماً به بخشش و generosity به دیگران کمک میکند، مثل چشمهای پر برکت و فراوان میدانی، اما در حقیقت آن چشمهی واقعی وجود ندارد و فقط ظاهری است.
خطبۀ ملک را بگرد جهان
بجز از تخت شاه منبر نیست
هوش مصنوعی: جز تخت شاه، در هیچکجا سخنرانید یا خطبهای از ارزش و اعتبار برخوردار نیست.
لشکر جود را بگیتی در
جز کف راد معسکر نیست
هوش مصنوعی: در سراسر جهان، هیچ نیرویی به اندازه قدرت بخشندگی و سخاوت وجود ندارد.
گرچه دریا ز ابر پر گهرست
چون ثنا گوی او توانگر نیست
هوش مصنوعی: هرچند دریا از ابرهای پُرآب و بارانزا پر شده است، اما چون، او را ستایش نمیکند، ثروتمند نیست.
اصل فهرست راد مردی را
جز دل شاه درج و دفتر نیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصیت و شجاعت یک مرد راد و دلاور تنها در دل پادشاه ثبت و ثبت شده است و هیچ سند دیگری وجود ندارد که نشاندهنده این ویژگیها باشد. به عبارت دیگر، اعتبار و ارزش واقعی یک مرد به حکم و ارزیابی شاه بستگی دارد و از آنجا ناشی میشود.
نیست چون مهر او بخلد نسیم
بجهنم چو خشمش آذر نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی مانند مهر او در دلها وجود ندارد؛ نسیم که به جهنم میرسد، چون خشم او آتش نیست.
چیست آن تیر او که بگشاید
که چنو هیچ باد صرصر نیست
هوش مصنوعی: تیر او که بگشاید یعنی چیست آن نیروی قوی و تاثیرگذاری که میتواند مانعها را از سر راه برطرف کند، در حالی که هیچ فشار یا تلاطمی مانند باد سرد نیست.
مرگ پرنده خوانمش به نبرد
نی نخوانم که مرگ را پر نیست
هوش مصنوعی: مرگ را مانند پرندهای میدانم که در حال پرواز است و نمیتوانم آن را به عنوان یک نی برای نواختن در نظر بگیرم، زیرا مرگ حالت و حقیقتی متفاوت دارد و خالی از امر دیگری است.
هر کجا میر رفت فتح آمد
گرچه با میر هیچ لشکر نیست
هوش مصنوعی: هر جا که اسطوره یا فرمانده بزرگ حضور دارد، پیروزی حتمی است، هرچند که آن فرمانده به تنهایی و بدون ارتش بزرگ باشد.
کمتر از نثر باشد آن نظمی
که بر او مدح میر زیور نیست
هوش مصنوعی: اگر شعری کمارزشتر از نثر باشد، آن نظم شایستهی ستایش از میر زیور نیست.
بچه کار آید و چه نرخ آرد
صدفی کاندرونش گوهر نیست
هوش مصنوعی: بچه چه سودی دارد و چه قیمتی دارد، وقتی که درون صدف، چیزی ارزنده و با ارزش وجود ندارد.
داد را کی شناسد آن شهری
کاندرو شهریار داور نیست
هوش مصنوعی: کدام شهری میتواند داد و انصاف را بشناسد، در حالی که در شهریار آنجا قاضی و داوری وجود ندارد؟
تا همی گردش مسیر نجوم
جز بدین گنبد مدور نیست
هوش مصنوعی: حرکت ستارگان در آسمان جز در این گنبد گرد وجود ندارد.
روزه پذرفته باد و فرخ عید
که بجز فرخیش اختر نیست
هوش مصنوعی: سالنو روزهام را پذیرا باش و عید را شاد باد، که جز خوشحالیاش، نشانهای دیگر نیست.
حاشیه ها
1399/12/27 17:02
حامد فلاحی راد
وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن هستش