شمارهٔ ۴ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
گفتا که دود دارد با تفّ خویش تاب
گفتم چو مشک گشت دو زلفت برنگ و بوی
گفتا که رنگ و بوی ازو برده مشک ناب
گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد
گفتا خسوف نیست ، مه از غالیه نقاب
گفتم به لاله و گل ، روی تو داد رنگ
گفتا دهد بلاله و گل رنگ ماهتاب
گفتم چرا ستاند ماه از رخ تو نور
گفتا که ماه نور ستاند ز آفتاب
گفتم که از حجاب نیاری رخت برون
گفتا که ماه پر شود ار شرم در حجاب
گفتم مصیب عشق توام وز تو بی نصیب
گفتا که بی نصیب ز تهمت بود مصاب
گفتم که چون بتاب کمانم ز عشق تو
گفتا کمان شد آری دعد از پی رباب
گفتم دلم بسوزد وز دیده خون چکد
گفتا که تا نسوزد گل کی دهد گلاب
گفتم سحاب وار ببارم ز دیده خون
گفتا عجب نباشد باریدن از سحاب
گفتم که دودم از دل و ابرم ز چشم خاست
گفتا که دود از آتش خیزد بخار از آب
گفتم چرا ببردی خواب از دو چشم من
گفتا بدان سبب که نبینی مرا بخواب
گفتم بخواب یا بی با ناله همرهی
گفتا که خواب بهتر با نالۀ رباب
گفتم که از دلم بنشان تو شرار غم
گفتا شرار غم که نشاند بجز شراب
گفتم خورم شراب چگویی صواب هست
گفتا ثنای دولت سلطان خوری صواب
گفتم بیمن دولت آن سید ملوک
گفتا به فر دولت آن مالک الرقاب
گفتم شه معظم سلطان نامجوی
گفتا امیر سید محمود کامیاب
شمارهٔ ۳ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین: هر سؤالی کز آن لب سیرابشمارهٔ ۵ - در مدح سلطان مسعود غزنوی: شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب
گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
هوش مصنوعی: به او گفتم از زلف خود دست برندار و از من دور نشو، او پاسخی داد که برای زیبایی تو همیشه به این حالت باقی میمانم.
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف
گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
هوش مصنوعی: گفتم که زلف زیبای تو دل مرا آرام نمیگذارد، او پاسخ داد که مشک خالص هم جای قرار و آرامش ندارد.
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف
گفتا که دود دارد با تفّ خویش تاب
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی تو میتواند هر مشکلی را تحمل کند، زلف گفت که من هم با هر آتشی که از خود دارم، تاب و توان دارم.
گفتم چو مشک گشت دو زلفت برنگ و بوی
گفتا که رنگ و بوی ازو برده مشک ناب
هوش مصنوعی: گفتم وقتی که دو زلف زیبایت شبیه مشک شد، چه رنگ و بویی دارد؟ او در پاسخ گفت که رنگ و بوی اصلی از مشک خالص خودم گرفته شده است.
گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد
گفتا خسوف نیست ، مه از غالیه نقاب
هوش مصنوعی: به او گفتم که چرا چهره ماهت مانند حسن و زیباییاش کمرنگ شده است. او پاسخ داد که ماه کسوف نکرده، بلکه زیباییاش به خاطر آن پوشش و نقابی است که بر چهره دارد.
گفتم به لاله و گل ، روی تو داد رنگ
گفتا دهد بلاله و گل رنگ ماهتاب
هوش مصنوعی: به لاله و گل گفتم که زیبایی و رنگی که شما دارید از چهره توست. آنها پاسخ دادند که رنگشان را از نور ماه میگیرند.
گفتم چرا ستاند ماه از رخ تو نور
گفتا که ماه نور ستاند ز آفتاب
هوش مصنوعی: گفتم چرا ماه نورش را از چهره تو میگیرد؟ پاسخ داد که ماه نورش را از خورشید دریافت میکند.
گفتم که از حجاب نیاری رخت برون
گفتا که ماه پر شود ار شرم در حجاب
هوش مصنوعی: گفتم که چرا از حجاب بیرون نمیآیی، او گفت که اگر شرم و حیا از بین برود، زیبایی و لطفش کامل میشود.
گفتم مصیب عشق توام وز تو بی نصیب
گفتا که بی نصیب ز تهمت بود مصاب
هوش مصنوعی: گفتم که من در عشق تو دچار درد و رنج هستم و از تو به دورم. او پاسخ داد که دور بودن از تو به خاطر اتهامهایی است که به من زدهاند.
گفتم که چون بتاب کمانم ز عشق تو
گفتا کمان شد آری دعد از پی رباب
هوش مصنوعی: گفتم که وقتی عشق تو به من تابش دهد، کمانم چنان خواهد شد که میتوانم آن را بزنم. او در پاسخ گفت: "بله، کمان تو همانا در پی نغمههای عاشقانه است."
گفتم دلم بسوزد وز دیده خون چکد
گفتا که تا نسوزد گل کی دهد گلاب
هوش مصنوعی: گفتم که دلم بسوزد و از چشمانم اشک بریزد، او گفت: تا زمانی که دل نسوزد، چطور ممکن است گلی به ما عطر دهد؟
گفتم سحاب وار ببارم ز دیده خون
گفتا عجب نباشد باریدن از سحاب
هوش مصنوعی: گفتم که مانند ابرهای آسمان از چشمانم اشک بریزم. او گفت که این موضوع عجیب نیست، چون ابرها نیز باران میریزند.
گفتم که دودم از دل و ابرم ز چشم خاست
گفتا که دود از آتش خیزد بخار از آب
هوش مصنوعی: گفتم که من از دل خود دچار ناراحتی هستم و اشکهایم از چشمهایم سرازیر میشود. او گفت که دود ناشی از آتش میآید و بخار هم از آب متصاعد میشود.
گفتم چرا ببردی خواب از دو چشم من
گفتا بدان سبب که نبینی مرا بخواب
هوش مصنوعی: گفتم چرا خواب از دو چشمانم رفته است، او گفت به این دلیل که نتوانی مرا در خواب ببینی.
گفتم بخواب یا بی با ناله همرهی
گفتا که خواب بهتر با نالۀ رباب
هوش مصنوعی: گفتم بپوشید یا بمانید با ناله، او گفت که خواب کردن بهتر از نالهزدن با ساز است.
گفتم که از دلم بنشان تو شرار غم
گفتا شرار غم که نشاند بجز شراب
هوش مصنوعی: گفتم که دل مرا از آتش غم آرامش بدهی، او پاسخ داد که هیچ چیزی جز شراب نمیتواند این آتش را خاموش کند.
گفتم خورم شراب چگویی صواب هست
گفتا ثنای دولت سلطان خوری صواب
هوش مصنوعی: گفتم آیا نوشیدن شراب درست است؟ او پاسخ داد که بهتر است در ستایش و ذکر بزرگی سلطان سخن بگویی.
گفتم بیمن دولت آن سید ملوک
گفتا به فر دولت آن مالک الرقاب
هوش مصنوعی: گفتم با وجود من، آن آقا و بزرگوار به من گفت: به خاطر مقام و بزرگی آن صاحب اختیار است.
گفتم شه معظم سلطان نامجوی
گفتا امیر سید محمود کامیاب
هوش مصنوعی: گفتم که پادشاه بزرگ و جستجوگر نامش چیست؟ او پاسخ داد: امیر سید محمود پیروزمند.