شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی
گر نه مشکست از چه معنی شد سر زلفین یار
مشکبوی و مشکرنگ و مشکسای و مشکبار؟
ار دل ما را ببست او خود چرا در بند شد؟
ور قرار ما ببرد او خود چرا شد بیقرار؟
ور نشد ابروش عاشق چند باشد گوژپشت
ورنه می خورده است چشمش از چه باشد خمار؟
ماهتابستش بناگوش و خطش سنبل بود
آفتابستش رخ و بالاش سرو جویبار
هیچکس دیدست ماهی کاندرو سنبل دمید؟
هیچکس دیدست سروی کآفتاب آورد بار؟
ار شوی نزدیک زلفش تا بکاوی جعد او
آستین پر مشک باز آیی و پر عنبر کنار
تا بکاویدمش جعد و تا ببوئیدمش زلف
تا بخاییدمش لعل و تاش بگرفتم کنار،
در دو دستم عنبرست و در مشامم غالیه
در دهانم انگبین و در کنارم لالهزار
سرخی از خون نگسلد هرگز چنان کز نار، نور
مردمان گویند، لیکن من ندارم استوار
زآنکه من بارم به رخ بر خون و روی اوست سرخ
زآنکه رویش جای نور است و دل من جای نار
او و من هر دو همینازیم و ناز من به است
کو بحسن خویش نازد، من به مدح شهریار
خسرو مشرق یمین دولت و بنیاد مجد
آفتاب ملک، امین ملت و فخر تبار
یا ببندد، یا گشاید، یا ستاند، یا دهد
تا جهان همی مر شاه را این چار کار
آنچه بستاند: ولایت، آنچه بدهد: خواسته
آنچه بندد: دست دشمن، آنچه بگشاید: حصار
نصرت و فتح است بازی کردن شاه جهان
نصرتش عزمست و حاصل فتح و بازی کارزار
تیغ او هرگز نجوید جز دل شیران نیام
تیر او ترکش نخواهد جز تن مرد سوار
نیزۀ خسرو ستاره است و دل شیران فلک
تیغ او شیرست و مغز جنگجویان مرغزار
جز زبان چیزی نگوید پیش او هنگام حرب
جز دهان چیزی نجنبد پیش او هنگام بار
آن دهان جنبان بود کو شاه را بوسد زمین
وآن زبان گویا بود کز شاه خواهد زینهار
از هوای باغ او بوی بهشت آرد نسیم
وز زمین مجلس او مشکبو خیزد بخار
زیر پای نیکخواهش روید از پولاد، گل
زیر پای بدسگالش خیزد از دریا، غبار
هم بدو مجبور گردد، هم بدو مختار مرد
جز بدو پیدا نیاید حکم جبر از اختیار
ورچه حکم پادشاهی هر که را باشد یکیست
پادشاهی را به محمودست فخر و اعتبار
گرچه از طبعند هر دو، به بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هر دو، به بود منبر ز دار
ور کسی بی او زیادت گیرد و فخر آورد
آن زیادت سربهسر نقصان بود، آن فخر عار
جز بکام او نگردد تا بگردد آسمان
جز برای او نباشد تا بباشد روزگار
گر مرا صد سال باشد عمر و گویم شکر او
هم نگویم شکر کردارش یکی از صد هزار
جامهای پوشید بخت من رهی را جود او
جامهای کو را سعادت بود پود و فخر تار
شکر را بر جان شیرین صورتی کردم بدیع
پیش ایزد برد خواهم صورتش روز شمار
گر بگویم پیش او جز کردگارش هیچکس
شکر او پیش که گویم جز که پیش کردگار
تا همی گردد فصول عالم از گشت فلک
گه تموز و گاه تیر و گه زمستان، گه بهار
شاه را سر سبز باد و جان به جای و تن قوی
تیغ تیز و امر نافذ بادش و دل شادخوار
تاجداران جهان پیش بساطش خاکبوس
دشمنان ملک از گرد سپاهش خاکسار
شمارهٔ ۳۱ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید: گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبرشمارهٔ ۳۳ - در مدح خواجه ابوالحسن: اتفاق افتاد پنداری مرا با زلف یار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر نه مشکست از چه معنی شد سر زلفین یار
مشکبوی و مشکرنگ و مشکسای و مشکبار؟
هوش مصنوعی: اگر این خیرگی موهای یار به خاطر بوی خوش مشک نیست، پس چرا این همه زیبایی و جذابیت دارد؟ همانطور که بوی مشک، رنگ مشک و لطافت آن، همه در این زیبایی نقش دارند.
ار دل ما را ببست او خود چرا در بند شد؟
ور قرار ما ببرد او خود چرا شد بیقرار؟
هوش مصنوعی: اگر او دل ما را به تصرف خود درآورده، چرا خودش در قید و بند گرفتار شده است؟ و اگر او آرامش ما را گرفته، چرا خودش بیقرار شده است؟
ور نشد ابروش عاشق چند باشد گوژپشت
ورنه می خورده است چشمش از چه باشد خمار؟
هوش مصنوعی: اگر ابرویت سبب عاشق شدن نمیشود، پس چرا این چشم خمار دارد؟ احتمالاً پشتش مشکل دارد.
ماهتابستش بناگوش و خطش سنبل بود
آفتابستش رخ و بالاش سرو جویبار
هوش مصنوعی: این جمله توصیف زیبایی از یک فرد است. چهره او همچون نور مهتاب و خطوط صورتش مانند گل سنبل است. رخسارش درخشان چون آفتاب و قامتش مانند درخت سرو در کنار جویبار زیبایی خیرهکنندهای دارد.
هیچکس دیدست ماهی کاندرو سنبل دمید؟
هیچکس دیدست سروی کآفتاب آورد بار؟
هوش مصنوعی: هیچکس هیچگاه ماهی را که سنبل (گل) بر افراشته باشد ندیده است. هیچکس هیچگاه سرو را که آفتاب را به دوش حمل کند، ندیده است.
ار شوی نزدیک زلفش تا بکاوی جعد او
آستین پر مشک باز آیی و پر عنبر کنار
هوش مصنوعی: اگر به نزد او بروی و بخواهی که در پیچ و تاب موهایش توجه کنی، با آستینی پر از مشک برمیگردی و کنار عطرانی از عنبر خواهی یافت.
تا بکاویدمش جعد و تا ببوئیدمش زلف
تا بخاییدمش لعل و تاش بگرفتم کنار،
هوش مصنوعی: شما برای دیدن و لمس کردن زیباییهای او تلاش میکنید؛ به طوری که موهای مجعدش را بکاوید، بوی خوش زلفهایش را استشمام کنید، لبهای قرمز و زیبا را ببینید و کنارش را بگیرید.
در دو دستم عنبرست و در مشامم غالیه
در دهانم انگبین و در کنارم لالهزار
هوش مصنوعی: در دستانم عطر خوشی به نام عنبر وجود دارد و بوی خوش گلهای عطرآگین را در هوا احساس میکنم. دهانم پر از شیرینی مثل عسل است و در کنارم باغی پر از گلهای لاله است.
سرخی از خون نگسلد هرگز چنان کز نار، نور
مردمان گویند، لیکن من ندارم استوار
هوش مصنوعی: هرگز سرخی از خون جدا نمیشود، مانند اینکه از آتش نور ساطع میشود؛ اما من در این میان پایدار نیستم.
زآنکه من بارم به رخ بر خون و روی اوست سرخ
زآنکه رویش جای نور است و دل من جای نار
هوش مصنوعی: زیرا من باری را بر دوش دارم و چهرهاش سرخ است، چون صورت او مکان نور و دل من مکان آتش است.
او و من هر دو همینازیم و ناز من به است
کو بحسن خویش نازد، من به مدح شهریار
هوش مصنوعی: او و من هر دو در حال نرمش و ناز هستیم، و ناز من برتری دارد، زیرا که من به زیبایی خودم ناز میکنم و او به ستایش فرمانروای شهر مینازد.
خسرو مشرق یمین دولت و بنیاد مجد
آفتاب ملک، امین ملت و فخر تبار
هوش مصنوعی: خسرو مشرق، نماد قدرت و آغازگر دوران موفقیت و اقتدار کشور است. او حافظ احترام و شرف قوم خود و مایه افتخار نسلها به شمار میرود.
یا ببندد، یا گشاید، یا ستاند، یا دهد
تا جهان همی مر شاه را این چار کار
هوش مصنوعی: شاه ممکن است کاری کند: یا درها را ببندد، یا باز کند، یا چیزی بگیرد، یا چیزی بدهد. این چهار عمل، سهم او در ادارهٔ جهان است.
آنچه بستاند: ولایت، آنچه بدهد: خواسته
آنچه بندد: دست دشمن، آنچه بگشاید: حصار
هوش مصنوعی: هر آنچه که به دست میآید، مربوط به حکومت و اختیار است، و هر چیزی که داده میشود، به خواستههای ما مربوط میشود. هر آنچه که دشمنان سعی در محدود کردن آن دارند، همانند دست آنهاست، و هر چیزی که از قید و بند آزاد میشود، مانند دیواری است که شکسته میشود.
نصرت و فتح است بازی کردن شاه جهان
نصرتش عزمست و حاصل فتح و بازی کارزار
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت به دست آوردن، بازی کردن در عرصهای است که شاه جهان در آن قرار دارد. ارادهاش برای نصرت و فتح است و دستاوردهایش در نهایت، نتیجه نبردها و تلاشهایش را نشان میدهد.
تیغ او هرگز نجوید جز دل شیران نیام
تیر او ترکش نخواهد جز تن مرد سوار
هوش مصنوعی: تیغ او همواره فقط دل شیران را میزند و تیر او هیچگاه به جز تن مردان سوار نمیخورد.
نیزۀ خسرو ستاره است و دل شیران فلک
تیغ او شیرست و مغز جنگجویان مرغزار
هوش مصنوعی: نیزهی خسرو مانند ستارهای درخشان است و دل شیران به مانند تیغی در آسمان است. مغز جنگجویان در برابر او همچون پرندهای در دشت است.
جز زبان چیزی نگوید پیش او هنگام حرب
جز دهان چیزی نجنبد پیش او هنگام بار
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، تنها زبان است که سخن میگوید و در زمان باران، جز دهان هیچ چیز حرکت نمیکند.
آن دهان جنبان بود کو شاه را بوسد زمین
وآن زبان گویا بود کز شاه خواهد زینهار
هوش مصنوعی: آن دهان که به حرکت در میآید، دهانی است که زمین را به خاطر بوسیدن شاه میگیرد. و آن زبان نیز گویی میگوید که از شاه درخواست کمک و پناهندگی دارد.
از هوای باغ او بوی بهشت آرد نسیم
وز زمین مجلس او مشکبو خیزد بخار
هوش مصنوعی: نسیم از باغ او بوی بهشت را با خود میآورد و بخار خوشبو از زمین او برمیخیزد.
زیر پای نیکخواهش روید از پولاد، گل
زیر پای بدسگالش خیزد از دریا، غبار
هوش مصنوعی: افراد نیکوکار و خیرخواه باعث رشد و شکوفایی گلها و زیباییها میشوند، در حالی که افراد بد و ناامن، تنها آلودگی و مشکلات را به همراه دارند.
هم بدو مجبور گردد، هم بدو مختار مرد
جز بدو پیدا نیاید حکم جبر از اختیار
هوش مصنوعی: همه چیز به او وابسته است؛ حتی کسانی که به نظر میرسد مجبور هستند، در واقع مختارند. هیچ چیزی جز او نمیتواند تعیینکنندهی سرنوشت باشد، چرا که میان جبر و اختیار تنها او وجود دارد.
ورچه حکم پادشاهی هر که را باشد یکیست
پادشاهی را به محمودست فخر و اعتبار
هوش مصنوعی: اگرچه حکم پادشاهی برای هر کسی یکسان است، ولی پادشاهی محمود به خودی خود دارای فخر و اعتبار خاصی است.
گرچه از طبعند هر دو، به بود شادی ز غم
ورچه از چوبند هر دو، به بود منبر ز دار
هوش مصنوعی: هرچند که هر دو از طبیعت خود هستند، شادی بهتر از غم است. و اگرچه هر دو از چوب ساخته شدهاند، منبر بهتر از دار است.
ور کسی بی او زیادت گیرد و فخر آورد
آن زیادت سربهسر نقصان بود، آن فخر عار
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون آن که وجود او را در نظر بگیرد، چیزهایی به دست آورد و به آنها فخر کند، باید بداند که آنچه به دست آورده، در واقع نقصانی بر تمام داراییاش میافزاید و این نوع فخر کردن، تنها زشت و بیارزش است.
جز بکام او نگردد تا بگردد آسمان
جز برای او نباشد تا بباشد روزگار
هوش مصنوعی: به جز برای رضایت او، آسمان تغییر نمیکند و هیچ چیز برای او وجود ندارد تا زمانی که روزگار باشد.
گر مرا صد سال باشد عمر و گویم شکر او
هم نگویم شکر کردارش یکی از صد هزار
هوش مصنوعی: اگر من صد سال عمر کنم و مدام از او تشکر کنم، هرگز نمیتوانم به اندازهً یکی از کارهایش شکرگزار باشم.
جامهای پوشید بخت من رهی را جود او
جامهای کو را سعادت بود پود و فخر تار
هوش مصنوعی: بخت من لباس زیبایی به من داد و آن لباس ناشی از سخاوت اوست و همچنین طراحی آن به گونه ای است که نشان از سعادت و افتخار دارد.
شکر را بر جان شیرین صورتی کردم بدیع
پیش ایزد برد خواهم صورتش روز شمار
هوش مصنوعی: من شکر را بر جان خود شیرین کردم و به صورت زیبا و تازهای در پیشگاه خداوند آوردم. میخواهم در هر روز، زیباییاش را به یاد داشته باشم.
گر بگویم پیش او جز کردگارش هیچکس
شکر او پیش که گویم جز که پیش کردگار
هوش مصنوعی: اگر بگویم که جز کار خدا هیچ کس شایسته سپاسگزاری نیست، پس پیش کی باید شکر او را بگویم جز پیش خود او که خالق است؟
تا همی گردد فصول عالم از گشت فلک
گه تموز و گاه تیر و گه زمستان، گه بهار
هوش مصنوعی: فصول مختلف جهان به گردش در میآیند و با چرخش آسمان، زمانهای تابستان، تیر، زمستان و بهار را تجربه میکنیم.
شاه را سر سبز باد و جان به جای و تن قوی
تیغ تیز و امر نافذ بادش و دل شادخوار
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، به پادشاه سلامت و طول عمر عطا کن و جسمی قوی و تندی تیغی بر او ببخش. فرمانهایش مؤثر و دلش شاد باشد.
تاجداران جهان پیش بساطش خاکبوس
دشمنان ملک از گرد سپاهش خاکسار
هوش مصنوعی: پادشاهان و صاحبمنصبان دنیا در مقابل او به خاک میافتند و دشمنان کشورش در برابر سپاهش، خوار و ذلیل میشوند.

عنصری