شمارهٔ ۳۰ - در صفت عمارت و باغ خواجه ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی گوید
بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار
بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست
نهاد سالش را هر چهار فصل بهار
ز رنگ صورت او کارنامۀ نقاش
ز بوی تربت او بارنامۀ عطار
هوا ز نکهت بویندگان او تبّت
زمین ز نضرت بینندگان او فرخار
بصر ز صورت او عالم صُوَر گردد
اگر نگاه کنی ژرف سوی آن اشجار
چو مرغزار یکی شیر دارد اندر بر
چو واق واق یکی مردم خرد آثار
بسان کرگ یکی پیل بر گرفته به شاخ
بسان ارگ یکی بر هوا کشیده حصار
حصارهای پر امثالهای مینا رنگ
ارم نیند و جدا هر یکی ارم کردار
بسان قبه و ارتنگ مانویش غلاف
بسان کعبه و دیبای خسرویش ازار
چو دیبهی که به رنگ پرند هندی هست
زبرجدینش بود پود و زُمْرُدینش تار
همی نشاط کند بلبل اندر او گوئی
چغانه دارد در کام و در گلو مزمار
نوای زیر و بم آرد ز حلق بی بم و زیر
همی فسوس کند بر نوای موسیقار
درخت نارنج ، از خامه گوئیا شنگرف
بریخته است کسی مشت مشت بر زنگار
بسان مجمر میناست گرد مشک بر او
بخار مشگ برآید همی ز شعلۀ نار
ز برگ و بار همه طوطیان پرّانند
که برگشان همه پرّست و بارشان منقار
چو گنجخانهٔ پرویز روی تربت او
ز سیم و نقره و یاقوت و زرّ مشت افشار
خجسته باز گشاده دهان مشکیندم
گشاده نرگس چشم دژم ز خواب و خمار
چو جام زرّین کاندر میان او عنبر
چو جام سیمین کاندر میان او دینار
یکی نه چشم ولیکن بگونۀ چشمی
که دیدهش از شبه باشد مژه ز زرّ عیار
یکی نه چتر ولیکن بگونۀ چتری
که سیم خامش و میناش چون سرین زنگار
بنفشهزارش گوئی حریر سبزستی
که نیل ریزه برو بر پراکنی هموار
چو مهرههای کبودست بر بریشم سبز
به طبع بسته و پیوسته بیگره ستوار
همه صحایف اقلیدس است پنداری
که شکلهاش دهد مر مهندسان را کار
سپهر نی و بسان سپهر مرکزِ نور
ستاره هست ولیکن ستارۀ سیار
مجرّهوار یکی جوی اندرو گذرد
بر آب خضر تبه کرد آب او بازار
چو رای عالم صافی چو جان عارف پاک
چو شعر نیک، روان و چو دین حق دوّار
اگر بجنبد گوئی همی بجنبد جان
اگر بپیچد گوئی همی بپیچد مار
بسان قارون گاهی فرو شود به زمین
گهی شود به هوا بر چو جعفر طیاّر
گهی ببینی گشته چو پشت بازخشین
گهی منقّط بینی چو پشت سنگین سار
بخار او که بخیزد ز دل فروزد شمع
ز دیده عقد کند، عقد لؤلوی شهوار
اگر زبان بگشائی به وصف خم بزرگ
روا بود که دهد وصف او به شعر شعار
چو همت ملکانست بر گذشته ز وهم
کنارۀ شرفش بر شرف گرفته قرار
بزرگ طاقش را کالبد فلک بوده
بلند گنبد او را قضا زده پرگار
نبشتههاش جمال است و خشتهاش لقا
نگارهاش کمال و عیارهاش فخار
لطیفتر ز جوانی و خوشتر از نعمت
وزو برون نشود آن دو چیز را هنجار
وگر به خانهٔ کافوری اندرون نگری
زمان مشرق بینی در ابتدای نهار
چو کف موسی کآیت همی نمود از جیب
چنانکه روی بهشتی بود به روز شمار
طراز زرّین بر جامۀ ملوک بود
که ماند او را زرّین طراز بر دیوار
وگر کنی صفت خانۀ نگارستان
برون شود ز طبایع بر آتش تیمار
بدیع گنبد او همچو جام کیخسرو
در او دوازده و هفت را مسیر و مدار
بسان بتکدهها طاقهاش پر صورت
شکفته چون گل و بیعیب چون دل ابرار
فروغ روی چو مهْشان همی نماید گل
شکنج زلف سیهْشان همی فشاند قار
نه وشّی و همه با جامه های وشّی رنگ
نه جانور همه باغمزگان جان اوبار
نه کان زرّ و همه زرّ سرخ بی تخلیط
نه کان سیم و همه سیم نقرۀ بی بار
درو نگاشته بر فال نیک و اختر سعد
خدایگانرا بر بزم و رزم و گاه شکار
شکار: دولت عالی و رزم: قهر عدو
بقا و نعمت را کرده بزمگاه اظهار
قرار دلشدگانست و گنج بی دربان
نجات ممتحنانست و داروی بیمار
وگر به گنبد فروار خانه آری دل
سخن منقش گردد ز فرّ آن فروار
چو جعد زلف بتانست در شکسته بهم
گره گرهْش میان و شکن شکنش کنار
شکن یکی و گره برشکن هزار افزون
گره یکی و شکن بر گره فزون ز هزار
وگر ز صفۀ خانه نظر کنی سوی باغ
زبرجدین شود اندر دو چشم تو دیدار
اثر اثیر کند بر زمین ز بهر چرا
که عکس او به اثیر اندرون کند آثار
ز حسن گوئی پیوسته گوهرش به هنر
ز لطف گوئی پرورده دولتش به کنار
درخت او که بروید لطیفتر ز نجوم
بخار او که بخیزد شریفتر ز فخار
بدین صفات به میمند باغ خواجۀ ماست
که کدخدای جهانست و سیّد احرار
عمید دولت ابوالقاسم احمد بن حسن
که هست طاعت او بر سر زمانه فسار
چنار کرد دعا تا مگر بود سخنش
از آن چو پنجۀ مردم شدست برگ چنار
سیاست و کرم خواجه گردش فلک است
کزو سوار پیاده شود، پیاده سوار
به خواجه عیب و عوار زمانه گشت هنر
گرفت از آن هنر خواجه جای عیب و عوار
ز نور روز گریزد همیشه ظلمت شب
چو فخر پیدا گردد نهفته ماند عار
ز خواجه جود پدید آید و ز گردون بخل
ز ابر آب پدید آید و ز خاک غبار
زمین که کوه کشد بار آن کسی نکشد
که او به عمر یکی پیش خواجه یابد بار
چو دیده چهرش در چشم مردمست مقیم
چو عقل مهرش با جان کند همیشه جوار
همه ستایش آفاق خواجه را صفت است
همی کنند ستایندگان ازو تکرار
بسی کس است که منکر بود به صانع خویش
همی دهد به بزرگی و فضل او اقرار
بایستند بزرگان چو پیش او برسند
چو در شوند به دریا بایستند انهار
کفش پدید به مقدار و جود ازو خیزد
اگر چه نیست پدیدار جود را مقدار
مثالش آنکه سخن خیزد از حروف همی
اگر چه هست حروف اندک و سخن بسیار
چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراء
چو باره داغ کند داغ اوست للزّوار
بصورت لب مردم بود ز بوس کرام
به هر کجا شود ، او را همه زمین و دیار
از آنکه چشم شقاوت بود عداوت او
شود به دیدن اعدای او دو دیده فگار
که داندش که نیارد حسد ز دانش خویش
که بیندش که نخواهدش چشم خویش نثار
ز دوستی که عفو دارد از گنهکاران
سپاس دارد و گیرد ز دیگران آزار
نبود و هم نبُوَد جز به عرض خویش بخیل
نکرد و هم نکند جز برای دین پیکار
چنان بداند احکام بودنی گوئی
نهفته نیست ازو مر زمانه را اسرار
به نقش سیرت او مهر کرده شد معنی
به نام مدحت او داغ کرده شد اشعار
از ایمنی که کندشان عجب نباشد اگر
کند روان بر زنهاریان خود زنهار
به چوب ماند هر دو خلاف و طاعت او
ازین: ولی را منبر . وزان: عدو را دار
به یک عطاش چنان سائلس غنی گردد
که بدرههاش بود گنج و کیسهها قنطار
همیشه تا همی امروز باشد از پس دی
همیشه تا همی امسال باشد از پس پار
بقاش باد و سرش سبز باد و کار به کام
فلک مساعد و دولت رفیق و ایزد یار
شمارهٔ ۲۹ - ایضاً در مدح سلطان محمود: عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فرشمارهٔ ۳۱ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید: گه آن آراسته زلفش زره گردد گهی چنبر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار
بهار خانۀ مشکوی و مشکبوی بهار
هوش مصنوعی: بهار جلوهگری باغ نیست، بلکه فصل زندگی و رونق است که روح و زیبایی را به خانهها میبخشد.
سرشت طبعش را هر چهار طبع هواست
نهاد سالش را هر چهار فصل بهار
هوش مصنوعی: طبیعت او از چهار خصلت مختلف شکل گرفته و سال عمرش نیز به چهار فصل بهار اختصاص دارد.
ز رنگ صورت او کارنامۀ نقاش
ز بوی تربت او بارنامۀ عطار
هوش مصنوعی: از زرق و رنگ چهره او میتوان به مهارت نقاش پی برد، و از عطر خاک بدن او میتوان به آثار عطار و دانش او واقف شد.
هوا ز نکهت بویندگان او تبّت
زمین ز نضرت بینندگان او فرخار
هوش مصنوعی: هوا به خاطر عطر گلفروشها خوشبوست و زمین به خاطر چشمان زیبای تماشاگرانش سرسبز و خرم است.
بصر ز صورت او عالم صُوَر گردد
اگر نگاه کنی ژرف سوی آن اشجار
هوش مصنوعی: اگر عمیق به چهره او نگاه کنی، دیدگان تو میتوانند به دنیای زیبای تصاویر تبدیل شوند، چون درختان و شگفتیهای طبیعت در آن نهفته است.
چو مرغزار یکی شیر دارد اندر بر
چو واق واق یکی مردم خرد آثار
هوش مصنوعی: در دشت، شیر بزرگی وجود دارد و در کنار آن، یک مردی هم هست که نشانههای عقل و آگاهی از خود نشان میدهد.
بسان کرگ یکی پیل بر گرفته به شاخ
بسان ارگ یکی بر هوا کشیده حصار
هوش مصنوعی: مانند کرگدن که فیل را بر شاخ خود بلند کرده، همچون دژ که حصاری به آسمان میکشد.
حصارهای پر امثالهای مینا رنگ
ارم نیند و جدا هر یکی ارم کردار
هوش مصنوعی: حصارهای پر از گلهای مینا دیگر رنگ نمیدهند و هر یک به نوعی جدا از دیگری هستند.
بسان قبه و ارتنگ مانویش غلاف
بسان کعبه و دیبای خسرویش ازار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شکوه یک فضا یا موجود اشاره دارد. آن را شبیه به گنبدی با ارتفاع و شکل خاص میداند، و در عین حال میگوید که پوشش آن به زیبایی کعبه و به شیکی و لطافت دیبای خسرو است. در واقع، شاعر از ترکیب اشیاء و مکانهای مقدس و زیبا برای نشان دادن عظمت و جلوهگری موضوع مورد نظر استفاده کرده است.
چو دیبهی که به رنگ پرند هندی هست
زبرجدینش بود پود و زُمْرُدینش تار
هوش مصنوعی: مانند پارچهای رنگی که با رنگ پرندگان هندی بافته شده، این پارچه از نخهای زبر و با تارهای زمردین ساخته شده است.
همی نشاط کند بلبل اندر او گوئی
چغانه دارد در کام و در گلو مزمار
هوش مصنوعی: بلبل با آواز خوش خود شادمانی میکند و در دهان و گلویش ساز و آواز زیبایی دارد.
نوای زیر و بم آرد ز حلق بی بم و زیر
همی فسوس کند بر نوای موسیقار
هوش مصنوعی: صدای زیر و بم از حلق میآید و بدون آن که به زیر و بم توجهی داشته باشد، به شیوهای دلنشین به نواختن مشغول است.
درخت نارنج ، از خامه گوئیا شنگرف
بریخته است کسی مشت مشت بر زنگار
هوش مصنوعی: درخت نارنج به زیبایی و طراوت خود میبالد و گویی از رنگ سرخ و زندهای که به آن زدهاند، میدرخشد. در این میان، انگار کسی به شدت و با قوت بر زنگارهای آن میکوبد.
بسان مجمر میناست گرد مشک بر او
بخار مشگ برآید همی ز شعلۀ نار
هوش مصنوعی: گرد مشکی که بر روی ظرف مینا نشسته، همچون بخاری است که از شعلهی آتش برمیخیزد.
ز برگ و بار همه طوطیان پرّانند
که برگشان همه پرّست و بارشان منقار
هوش مصنوعی: طوطیها از همه برگ و میوهها پرواز میکنند، زیرا همهی برگهایشان پر است و میوههایشان منقار.
چو گنجخانهٔ پرویز روی تربت او
ز سیم و نقره و یاقوت و زرّ مشت افشار
هوش مصنوعی: مانند گنجی که در خانۀ پرویز قرار دارد، بر روی مزار او از نقره و یاقوت و طلا به زیبایی و جلالی تزئین شده است.
خجسته باز گشاده دهان مشکیندم
گشاده نرگس چشم دژم ز خواب و خمار
هوش مصنوعی: بینهایت خوشحال و خوشخبر، گلی زیبا لبخند به لب دارد و چشمانش با زیبایی خاصی میدرخشند، همچون نرگسی که از خواب و خمار بیدار شده است.
چو جام زرّین کاندر میان او عنبر
چو جام سیمین کاندر میان او دینار
هوش مصنوعی: چونکه در وسط آن جام طلایی، عطر خوشی بانشاط است و مانند جام نقرهای که در وسط آن سکههای ارزشمند قرار دارد.
یکی نه چشم ولیکن بگونۀ چشمی
که دیدهش از شبه باشد مژه ز زرّ عیار
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که چشم ندارد، اما به گونهای چشمی دارد که مانند دیدن در شب است؛ مژههایش از طلا ساخته شده و با زیبایی خاصی درخشاناند.
یکی نه چتر ولیکن بگونۀ چتری
که سیم خامش و میناش چون سرین زنگار
هوش مصنوعی: یک شخص وجود دارد که شاید چتر ندارد، اما بهگونهای است که مانند چتری عمل میکند و شکل و رنگش مانند کنارههای زنگارین و براق است.
بنفشهزارش گوئی حریر سبزستی
که نیل ریزه برو بر پراکنی هموار
هوش مصنوعی: بنفشه را مانند پارچهای نرم و سبز توصیف میکنی که رنگ آبی بر روی آن پخش شده و باعث زیباتر شدنش شده است.
چو مهرههای کبودست بر بریشم سبز
به طبع بسته و پیوسته بیگره ستوار
هوش مصنوعی: همانند مهرههای آبی که بر روی پارچه سبز دوخته شدهاند، به طوری که به طور طبیعی و بدون هیچ گرهای محکم و یکدست قرار گرفتهاند.
همه صحایف اقلیدس است پنداری
که شکلهاش دهد مر مهندسان را کار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همهی نوشتههای اقلیدس، به نوعی به مهندسان کمک میکند تا شکلها و الگوها را در کارهایشان به درستی استفاده کنند.
سپهر نی و بسان سپهر مرکزِ نور
ستاره هست ولیکن ستارۀ سیار
هوش مصنوعی: در آسمان، نی مانند درخششی نورانی است که میتواند به مرکز ستارهها تشبیه شود، اما خود ستارهای متغیر و در حال حرکت است.
مجرّهوار یکی جوی اندرو گذرد
بر آب خضر تبه کرد آب او بازار
هوش مصنوعی: یک جریان آب مانند یک جوی در حال گذر است و از طریق آن، آب خضر (آب زنده یا جاودانگی) را خراب کرده و بازار او را به هم زده است.
چو رای عالم صافی چو جان عارف پاک
چو شعر نیک، روان و چو دین حق دوّار
هوش مصنوعی: وقتی که اندیشهی حکیم روشن و خالص باشد و جان عارف پاک و خالص باشد، و همچنین شعر خوب بهراحتی جریان داشته باشد و دین حق هم دائماً در حال چرخش و تحرک باشد.
اگر بجنبد گوئی همی بجنبد جان
اگر بپیچد گوئی همی بپیچد مار
هوش مصنوعی: اگر چیزی حرکت کند، گویی که جان در حال حرکت است و اگر چیزی خم شود، به نظر میرسد که مانند یک مار در حال تاب خوردن است.
بسان قارون گاهی فرو شود به زمین
گهی شود به هوا بر چو جعفر طیاّر
هوش مصنوعی: گاهی او مانند قارون به زمین فرو میرود و گاهی مانند جعفر طیار به آسمان صعود میکند.
گهی ببینی گشته چو پشت بازخشین
گهی منقّط بینی چو پشت سنگین سار
هوش مصنوعی: گاهی میبینی که مانند پشت یک خزنده نرم و انعطافپذیر است و گاهی هم مانند پشت یک سنگ سخت و بیتحرک به نظر میرسد.
بخار او که بخیزد ز دل فروزد شمع
ز دیده عقد کند، عقد لؤلوی شهوار
هوش مصنوعی: وقتی بخار دل برمیخیزد، شمعی از چشمانم روشن میشود و عقدی با لؤلوی یک جوان شجاع برگزار میکند.
اگر زبان بگشائی به وصف خم بزرگ
روا بود که دهد وصف او به شعر شعار
هوش مصنوعی: اگر زبان را بگشایی، توصیف خم بزرگ (شراب) سزاوار است، که برای وصف او به شعر و سرود پرداخته شود.
چو همت ملکانست بر گذشته ز وهم
کنارۀ شرفش بر شرف گرفته قرار
هوش مصنوعی: وقتی اراده و عزم پادشاهان به گذشته توجه دارد، نشان از این دارد که مقام و عظمت او، بر مقام و عظمت دیگران غلبه یافته است.
بزرگ طاقش را کالبد فلک بوده
بلند گنبد او را قضا زده پرگار
هوش مصنوعی: بزرگترین قسمت بناهای او به مانند آسمان است و گنبد او به وسیله سرنوشت به دقت اندازهگیری شده است.
نبشتههاش جمال است و خشتهاش لقا
نگارهاش کمال و عیارهاش فخار
هوش مصنوعی: این متن به توصیف زیبایی و جذابیت یک مکان یا اثر هنری میپردازد. نوشتهها نشاندهنده زیبایی هستند، دیوارها نمادی از دیدار و ملاقاتهای دلانگیز را به تصویر میکشند. تصاویر و نقاشیها نشانگر کمال و زیبایی فوقالعادهاند و عناصر دیگر نیز شایستگی و ارزشمندی را به نمایش میگذارند.
لطیفتر ز جوانی و خوشتر از نعمت
وزو برون نشود آن دو چیز را هنجار
هوش مصنوعی: لطیفتر از جوانی و خوشتر از نعمت، چیزی وجود ندارد که بتواند این دو را از قاعده و اندازه خود خارج کند.
وگر به خانهٔ کافوری اندرون نگری
زمان مشرق بینی در ابتدای نهار
هوش مصنوعی: اگر به درون خانهای که بوی کافور میدهد نگاهی بیندازید، در آغاز صبح میتوانید مشرق را مشاهده کنید.
چو کف موسی کآیت همی نمود از جیب
چنانکه روی بهشتی بود به روز شمار
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و شگفتیهایی اشاره دارد که ممکن است انسان در زندگی یا در طبیعت مشاهده کند. مانند معجزهای که از دستان موسی صادر شد و به دیگران نشان داده شد. به نوعی، این بیانگر احساسی است که چهرهای از دنیا را با زیبایی و سعادت وصف میکند، گویی که بهشتی در برابر چشمها حاضر است.
طراز زرّین بر جامۀ ملوک بود
که ماند او را زرّین طراز بر دیوار
هوش مصنوعی: لباسی که ملوک از طلا و زروبدخت دوختهاند، بر دیواری آویزان مانده و آن زیبایی را حفظ کرده است.
وگر کنی صفت خانۀ نگارستان
برون شود ز طبایع بر آتش تیمار
هوش مصنوعی: اگر صفات خانه زیبایی را به زبان بیاوری، آتش درد و رنج در دلها شعلهور میشود.
بدیع گنبد او همچو جام کیخسرو
در او دوازده و هفت را مسیر و مدار
هوش مصنوعی: گنبد او زیباست و مانند جام کیخسرو است که در آن، دوازده و هفت به عنوان مسیر و خط سیر وجود دارد.
بسان بتکدهها طاقهاش پر صورت
شکفته چون گل و بیعیب چون دل ابرار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت فضاهایی مانند معبدها میپردازد. آنجا به گونهای طراحی شده که شبیه به گلهای شکفته و بیعیب به نظر میرسد، همانطور که دل انسانهای نیکوکار پاک و بیگناه است. بنابراین، این فضا به دیوانگی زیبایی و صفای دل نزدیک میشود.
فروغ روی چو مهْشان همی نماید گل
شکنج زلف سیهْشان همی فشاند قار
هوش مصنوعی: چهره زیبا مانند ماه درخشان است و تابش آن گلهای نرم و لطیف را مانند زلفهای سیاه و زیبا میپاشد.
نه وشّی و همه با جامه های وشّی رنگ
نه جانور همه باغمزگان جان اوبار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه تنها افرادی که لباسهای رنگارنگ و زیبا پوشیدهاند در نظر گرفته میشوند، بلکه همچنین نه جانوران و موجودات باغ نیز به حساب نمیآیند، بلکه حقیقت اصلی در جان و روح او نهفته است. به عبارتی، آنچه که اهمیت دارد، باطن و درون آدمی است نه ظاهر و لباسهای زیبا.
نه کان زرّ و همه زرّ سرخ بی تخلیط
نه کان سیم و همه سیم نقرۀ بی بار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که برخی اشیا یا مفاهیم وجود دارند که خالص و بدون هیچ مختلطی هستند. به عبارت دیگر، مانند طلا که به خودی خود خلوص و زیبایی خاصی دارد، همچنین نقره که به صورت کاملاً خالص و بدون هیچ آلودگی یا تصرفی است. در اینجا به اهمیت و ارزش واقعی چیزها اشاره شده که باید در حالت خالص خود باقی بمانند.
درو نگاشته بر فال نیک و اختر سعد
خدایگانرا بر بزم و رزم و گاه شکار
هوش مصنوعی: در آنجا نوشتهاند که سرنوشت خوش و ستارههای نیک، خداوندان را به مراسم جشن و نبرد و میدان شکار دعوت کرده است.
شکار: دولت عالی و رزم: قهر عدو
بقا و نعمت را کرده بزمگاه اظهار
هوش مصنوعی: دولت و ثروت فراوان بهدست آمده و نبرد با دشمن باعث شده است که این نعمتها در جایی که جشن و شادی برپا است، به نمایش گذاشته شوند.
قرار دلشدگانست و گنج بی دربان
نجات ممتحنانست و داروی بیمار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آرامش و سکون برای عاشقان در دلشان وجود دارد و خوشبختانه چیزهای ارزشمندی که نیاز به محافظت ندارند، در دسترس آنهاست. همچنین، چیزهایی که میتواند مشکلات را حل کند و به بیماران کمک کند، در اختیار کسانی است که در حال آزمون و آزمایش هستند.
وگر به گنبد فروار خانه آری دل
سخن منقش گردد ز فرّ آن فروار
هوش مصنوعی: اگر در دل خویش از کسی که به او علاقهمند هستی یاد کنی، کلامت زیبا و پرمحتوا خواهد شد، چنانکه آن شخص با نور و خودی که دارد، بر دل تو تأثیر میگذارد.
چو جعد زلف بتانست در شکسته بهم
گره گرهْش میان و شکن شکنش کنار
هوش مصنوعی: هنگامی که زیبایی و انحناهای زلف های معشوق در هم تنیده شده، آنها همچون حلقههای پیچیده و در هم شکسته به نظر میرسند.
شکن یکی و گره برشکن هزار افزون
گره یکی و شکن بر گره فزون ز هزار
هوش مصنوعی: یک مشکل را بشکن و از آن بیشتر از هزار گره را باز کن. یک مشکل را بشکش و از هزار گره بیشتر بر آن غلبه کن.
وگر ز صفۀ خانه نظر کنی سوی باغ
زبرجدین شود اندر دو چشم تو دیدار
هوش مصنوعی: اگر به صفحهی خانه نگاه کنی و به باغ چشم بدوزی، در دو چشمانت تصویر باغ به زیبایی خود را نشان خواهد داد.
اثر اثیر کند بر زمین ز بهر چرا
که عکس او به اثیر اندرون کند آثار
هوش مصنوعی: اثر قویای بر زمین ایجاد میکند، زیرا تصویر او در عمق، نشانههایی را به جا میگذارد.
ز حسن گوئی پیوسته گوهرش به هنر
ز لطف گوئی پرورده دولتش به کنار
هوش مصنوعی: از زیباییها و خوبیها همواره بگو، زیرا که این زیباییها ارزش و گوهری دارند. اگر از مهربانیها سخن بگویی، این مهربانیها به زندگیات رونق و برکت میبخشند.
درخت او که بروید لطیفتر ز نجوم
بخار او که بخیزد شریفتر ز فخار
هوش مصنوعی: درختی که از آن میروید، نازکتر و زیباتر از ستارههاست و بخاری که از آن بلند میشود، باارزشتر و اصیلتر از هر شعلهای است.
بدین صفات به میمند باغ خواجۀ ماست
که کدخدای جهانست و سیّد احرار
هوش مصنوعی: این ویژگیها به میمند باغ مربوط به کسی است که سرپرست و راهنمای ماست؛ او فرمانروای جهان و بزرگوارترین افراد است.
عمید دولت ابوالقاسم احمد بن حسن
که هست طاعت او بر سر زمانه فسار
هوش مصنوعی: عمید دولت ابوالقاسم احمد بن حسن شخصیتی است که در عرش قدرت و عظمت قرار دارد و تواناییهای او به قدری زیاد است که در برابر زمانه و چالشهای آن قرار میگیرد و از پس آن برمیآید.
چنار کرد دعا تا مگر بود سخنش
از آن چو پنجۀ مردم شدست برگ چنار
هوش مصنوعی: چنار دعا کرد شاید کسی به سخنش گوش دهد، اما وقتی صحبت مردم به برگی از چنار تبدیل شد، به نظر میرسید که دیگر کسی به آن توجه نمیکند.
سیاست و کرم خواجه گردش فلک است
کزو سوار پیاده شود، پیاده سوار
هوش مصنوعی: سیاست و generosity (کرم) خواجه به مانند چرخش روزگار است که در آن، افراد در موقعیتهای مختلف قرار میگیرند؛ به طوری که کسانی که زمانی در اوج هستند، ممکن است به پایین بیفتند و برعکس، افرادی که در موقعیت پایینتری هستند، میتوانند به اوج برسند.
به خواجه عیب و عوار زمانه گشت هنر
گرفت از آن هنر خواجه جای عیب و عوار
هوش مصنوعی: زمانه عیبها و مشکلاتی دارد، اما خواجه با هنر خود توانسته است از این عیبها فرار کند و به واسطهی همین هنر، جایگاه و موقعیت بهتری برای خود بسازد.
ز نور روز گریزد همیشه ظلمت شب
چو فخر پیدا گردد نهفته ماند عار
هوش مصنوعی: در روز، نور همیشه بر تاریکی شب غلبه میکند. وقتی که چیزی با شکوه و زیبا ظاهر شود، عیبها و نواقص پنهان میمانند.
ز خواجه جود پدید آید و ز گردون بخل
ز ابر آب پدید آید و ز خاک غبار
هوش مصنوعی: از بخشش و فراوانی خواجه، نعمتها و خوبیها نمایان میشود، در حالی که از سختگیری آسمان، تنها کمبود و فقر به وجود میآید. همچنین از ابر، آب حاصل میشود و از خاک نیز تنها گرد و غبار برمیخیزد.
زمین که کوه کشد بار آن کسی نکشد
که او به عمر یکی پیش خواجه یابد بار
هوش مصنوعی: زمین نمیتواند وزنهی سنگین کسی را تحمل کند، اما کسی که در زندگیاش یک بار به مقام بلندی دست یابد، میتواند آن بار را بر دوش بکشد.
چو دیده چهرش در چشم مردمست مقیم
چو عقل مهرش با جان کند همیشه جوار
هوش مصنوعی: وقتی که مردم چهره او را در چشم خود دائماً میبینند، مانند این است که عقل او همیشه در دل و جانشان جای دارد.
همه ستایش آفاق خواجه را صفت است
همی کنند ستایندگان ازو تکرار
هوش مصنوعی: همه ویژگیهای ستودنی که در جهان وجود دارد، از طرف ستایشگران به خواجه نسبت داده میشود و آنها مدام در حال ستایش او هستند.
بسی کس است که منکر بود به صانع خویش
همی دهد به بزرگی و فضل او اقرار
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که وجود خالق خود را انکار میکنند، اما در عین حال بزرگی و فضیلت او را تأیید میکنند.
بایستند بزرگان چو پیش او برسند
چو در شوند به دریا بایستند انهار
هوش مصنوعی: بزرگان باید بایستند تا به حضور او برسند، همانطور که وقتی به دریا میرسند، نهرها توقف میکنند.
کفش پدید به مقدار و جود ازو خیزد
اگر چه نیست پدیدار جود را مقدار
هوش مصنوعی: وجود انسان باعث ظهور و پیدایی نعمتها و امکاناتی است که حتی اگر خودشان به وضوح دیده نشوند، باز هم مقدار و اندازهای دارند.
مثالش آنکه سخن خیزد از حروف همی
اگر چه هست حروف اندک و سخن بسیار
هوش مصنوعی: مثال این جمله این است که اگرچه حروف زیادی وجود ندارد، اما با ترکیب آنها میتوان سخن های بسیاری گفت.
چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراء
چو باره داغ کند داغ اوست للزّوار
هوش مصنوعی: وقتی که ماه میتابد، نور او باعث ایجاد محبت و زیبایی در دلها میشود، مانند وقتی که آتش میسوزاند و زخم میزند، این هم نشانهای از عشق و ارادت به اوست.
بصورت لب مردم بود ز بوس کرام
به هر کجا شود ، او را همه زمین و دیار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که زیبایی و لطافت لبهای آدمی میتواند در نظر دیگران چقدر تأثیرگذار و جذاب باشد. این لبها به نوعی نماد محبت و مهربانی هستند و هرکجا که فرد برود، این زیبایی و ویژگیهای مثبت او همه جای دنیا را تحت تأثیر قرار میدهد. به عبارتی، جاذبهاش فراتر از مکان خاصی است و در هر دیاری به چشم میآید.
از آنکه چشم شقاوت بود عداوت او
شود به دیدن اعدای او دو دیده فگار
هوش مصنوعی: چشم ظالم به خاطر دشمنیاش، به دیدن دشمنانش دو چشمش خسته و نگران میشود.
که داندش که نیارد حسد ز دانش خویش
که بیندش که نخواهدش چشم خویش نثار
هوش مصنوعی: کسی که دانش خود را میشناسد و به آن مغرور نمیشود، نمیتواند به دیگران حسادت کند. زیرا وقتی او به دانش خود نگاه میکند، قادر است درک کند که ارزش واقعی آن در نزد خودش چقدر است و نیازی به مقایسه با دیگران ندارد.
ز دوستی که عفو دارد از گنهکاران
سپاس دارد و گیرد ز دیگران آزار
هوش مصنوعی: از دوستی که خطاکاران را میبخشد، باید قدردانی کرد و از کسانی که به دیگران آسیب میزنند، دوری جست.
نبود و هم نبُوَد جز به عرض خویش بخیل
نکرد و هم نکند جز برای دین پیکار
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که هیچ چیز جز آنچه خود فرد میخواهد وجود نداشته و کسی از او حریصتر نیست. همچنین فرد تنها برای دین و اصول خود به مبارزه برمیخیزد.
چنان بداند احکام بودنی گوئی
نهفته نیست ازو مر زمانه را اسرار
هوش مصنوعی: اگر کسی از قوانین و احکام آگاه باشد، دیگر نیازی به گفتن نیست؛ چرا که اسرار زمانه از او پنهان نیست.
به نقش سیرت او مهر کرده شد معنی
به نام مدحت او داغ کرده شد اشعار
هوش مصنوعی: با رفتار و شخصیت او، مهر و محبت به وجود آمده است و به خاطر ستایش و مدح او، آثار و نشانههایی از او به جا مانده است.
از ایمنی که کندشان عجب نباشد اگر
کند روان بر زنهاریان خود زنهار
هوش مصنوعی: اگر کسی به راحتی به ایمنی و امنیت دست یابد، نباید از این موضوع تعجب کند، زیرا ممکن است بر دیگران که در تلاش برای حفظ امنیت خود هستند، تأثیر بگذارد و آنها را به خطر بیندازد.
به چوب ماند هر دو خلاف و طاعت او
ازین: ولی را منبر . وزان: عدو را دار
هوش مصنوعی: هر دو به اختلاف و اطاعت او از چوب ماندند: یکی ولی در منبر و دیگری دشمن در دار.
به یک عطاش چنان سائلس غنی گردد
که بدرههاش بود گنج و کیسهها قنطار
هوش مصنوعی: با یک بخشش از سوی او، کسی که در گذشته نیازمند بود، به قدری ثروتمند میشود که گنجینهاش پر از دارایی و کیسههایش پر از پول خواهد شد.
همیشه تا همی امروز باشد از پس دی
همیشه تا همی امسال باشد از پس پار
هوش مصنوعی: همیشه تا امروز وجود دارد، از دیروز نیز یاد ما را به خود مشغول کرده است. همچنین همیشه تا امسال ادامه دارد و خاطرات سال گذشته را به خاطر میآورد.
بقاش باد و سرش سبز باد و کار به کام
فلک مساعد و دولت رفیق و ایزد یار
هوش مصنوعی: بگذار باد بیفتد و سرش سبز باشد و کارهای او با کمک آسمان سازگار و دولت همراه و خدا نیز یار او باشد.

عنصری