گنجور

شمارهٔ ۲۹ - ایضاً در مدح سلطان محمود

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه‌ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
طرفه باشد مشک پیوسته به آتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه‌تر
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه‌هاش
که برون نتواند آمد حلقه‌هاش از یکدگر
هرکه مشک نیک و دیبای نکو خواهد همی
معدن هر دو منم پس گو بیا وز من ببر
زانکه تا زلفین او بوئیدم و دیدم رخش
مغز من تبت شده‌ست و دیدگانم شوشتر
کین و مهر ار نه یکی باشد برِ عمرش چرا
من بر او بر مهربانم او به من بر کینه‌ور
مهرش اندر جسم من آمیخته شد با روان
چهرش اندر چشم من آمیخته شد با بصر
گشتم از عشقش چنین ناپارسا بر خویشتن
پارسا گردم به مدح شهریار دادگر
خسرو مشرق، امین ملّت و فرّخ‌نشان
خسرو مشرق، یمین دولت و پیروزگر
آنکه در هر چیز دارد رسم همچون نام خویش
و آنکه در هر کار دارد کام چون نام پسر
اصل نیک از فرع نیک آید نباشد بس عجب
همچنان آید پسر چون همچنین باشد پدر
خلق را مانَد که خلق از خاک باشد او ز نور
عقل را مانَد که معنی زیر باشد او زبر
عقل از او شد نیکنام و علم از او شد رهنما
فضل از او شد پیش‌دست و فخر از او شد مشتهر
دست‌ها زو پر درم شد، لفظ‌ها زو پر ثنا
چشم‌ها زو پر عیان شد، گوش‌ها زو پر خبر
ای بزرگ بی‌نهایت، ای امیر بی‌خلاف
ای جواد بی‌ملات و ای کریم باگهر
ای به تو نیکو مروّت، ای به تو زیبا ادب
ای به تو پاینده شاهی، ای به تو خرّم بشر
غایت اجلال و جاهی، رایت اقبال و بخت
آیت شادی و مُلکی، حجّت عدل و ظفر
جز تو گر شاه است، شاهی سهل باشد در جهان
یک میان‌بند است زنّار و یکی دیگر کمر
پیش مردان مُلک را نبوَد خطر لیکن مَلِک
چون تو باید با خطر تا مُلک از او گیرد خطر
معدن گوهر بوَد آری صدف لیکن همی
قطرهٔ باران بباید تا در او گردد گهر
همچنان خواهی که دانی کار گیتی را همی
آدمی چون تو نباشد با قضا و با قدر
هر زمان شاها در آثار تو گیتی گم شود
کاندر آن گیتی از این گیتی تو را بیش است اثر
دل نه زان مانَد ز مدح تو که نندیشد همی
آرد اندیشه ولیکن تو نگنجی در فِکَر
تا نکاری هیچ تخمی برنیاید در جهان
مدح تو تخمی است کاید چون بیندیشی به بر
پرخطر باشد ز تو بدخواه و در نعمت ولی
تو چو بحری کاندر او هم نعمت است و هم خطر
از سفر کردن چنان گردی که تا گیتی بوَد
نام نیک تو نباشد جاودان جز در سفر
هر شبی چندان زمین بُرّی که هر ماهی فلک
هر مهی چندان فلک بینی که هر سالی قمر
برحذر باشند مردم از صروف روزگار
خود صروف روزگار از توست دایم برحذر
بر سخن‌گویان دو دست تو همی بارد درم
بر سخن‌جویان زبان تو همی بارد درر
تا همی گردد سپهر و تا همی پاید زمین
تا همی تابد نجوم و تا همی روید شجر
پادشاهی گیر و نیکی گستر و گیتی گشای
نیکنامی ورز و چاکر پرور و دشمن شکر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر
جامه‌ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر
هوش مصنوعی: چهره و زیبایی او در لباس زیبا پنهان شده است و لباسش مانند ابری نرم، از آتش هم لطیف‌تر به نظر می‌رسد.
طرفه باشد مشک پیوسته به آتش ماه و سال
و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه‌تر
هوش مصنوعی: شگفت‌انگیز است که مشک همیشه در آتش باقی می‌ماند و هیچ آتشی نمی‌تواند آن را بسوزاند، و این خود عجیب‌تر است.
چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه‌هاش
که برون نتواند آمد حلقه‌هاش از یکدگر
هوش مصنوعی: چطور می‌تواند دل از قید و زنجیرها آزاد شود، در حالی که این زنجیرها هرگز نمی‌توانند از یکدیگر جدا شوند؟
هرکه مشک نیک و دیبای نکو خواهد همی
معدن هر دو منم پس گو بیا وز من ببر
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد مشک خوشبو و پارچه زیبا، من خودم منبع هر دوی این‌ها هستم. پس بیایید و از من تهیه کنید.
زانکه تا زلفین او بوئیدم و دیدم رخش
مغز من تبت شده‌ست و دیدگانم شوشتر
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه وقتی زلف‌های او را بوییدم و چهره‌اش را دیدم، مغز و فکر من درگیر و مشغول شد و چشمانم مانند شوشتر (یک شهر زیبای ایران) جذاب و دل‌انگیز شده است.
کین و مهر ار نه یکی باشد برِ عمرش چرا
من بر او بر مهربانم او به من بر کینه‌ور
هوش مصنوعی: اگر عشق و کینه یکی نباشند، پس چرا من به او با محبت هستم و او نسبت به من کینه دارد؟
مهرش اندر جسم من آمیخته شد با روان
چهرش اندر چشم من آمیخته شد با بصر
هوش مصنوعی: عشق و محبت او به وجود من نفوذ کرده و چهره‌اش در دیدگان من جا گرفته است.
گشتم از عشقش چنین ناپارسا بر خویشتن
پارسا گردم به مدح شهریار دادگر
هوش مصنوعی: از عشق آن معشوق، بی‌پروا و بی‌پرده شده‌ام، در حالی که به خودم احترام می‌گذارم. حالا اگر برای ستایش پادشاهی عادل دم بزنم، چه اشکالی دارد؟
خسرو مشرق، امین ملّت و فرّخ‌نشان
خسرو مشرق، یمین دولت و پیروزگر
هوش مصنوعی: مردی به نام خسرو در شرق زمین، حافظ و نگهبان مردم است و درخشش او نشان از سعادت و خوشی دارد. او همچنین پشتیبان دولت و موفقیت‌هاست و در نبردها پیروز است.
آنکه در هر چیز دارد رسم همچون نام خویش
و آنکه در هر کار دارد کام چون نام پسر
هوش مصنوعی: کسی که در هر چیزی به شکل نام خود عمل می‌کند و کسی که در هر کاری به شکل نام پسر خود به نتیجه می‌رسد.
اصل نیک از فرع نیک آید نباشد بس عجب
همچنان آید پسر چون همچنین باشد پدر
هوش مصنوعی: خوبی اصل از خوبی فرع به وجود می‌آید. جالب نیست که اگر پدر خوب باشد، فرزند نیز چنین خواهد بود.
خلق را مانَد که خلق از خاک باشد او ز نور
عقل را مانَد که معنی زیر باشد او زبر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان‌ها به خاطر اینکه از خاک و مادیات تشکیل شده‌اند، محدودیت‌هایی دارند. اما انسان‌های فرهیخته و با عقل از نور عقل و درایت برخوردارند و به مرتبه‌ای بالاتر و معانی عمیق‌تری دست پیدا می‌کنند. این افراد قادرند به سادگی و زیبایی بیشتری به درک حقیقت بپردازند و از ظواهر فراتر بروند.
عقل از او شد نیکنام و علم از او شد رهنما
فضل از او شد پیش‌دست و فخر از او شد مشتهر
هوش مصنوعی: عقل به واسطه او معروف و نیکو شد، علم به کمک او راهنمایی می‌کند، فضل به واسطه او جلو افتاده و شهرت به او تعلق می‌گیرد.
دست‌ها زو پر درم شد، لفظ‌ها زو پر ثنا
چشم‌ها زو پر عیان شد، گوش‌ها زو پر خبر
هوش مصنوعی: دست‌ها از نعمت‌های او پر شده است، زبان‌ها و عبارات پر از ستایش اوست. چشم‌ها از زیبایی‌های او پر شده‌اند و گوش‌ها پر از اخبار و شناخت او هستند.
ای بزرگ بی‌نهایت، ای امیر بی‌خلاف
ای جواد بی‌ملات و ای کریم باگهر
هوش مصنوعی: ای بزرگ و بی‌نهایت، ای حاکم بدون کم و کاست، ای بخشنده‌ای که نیازمندان را یاری می‌دهی، ای فرد با ارزش و اصیل.
ای به تو نیکو مروّت، ای به تو زیبا ادب
ای به تو پاینده شاهی، ای به تو خرّم بشر
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو، انسانیت و جوانمردی در تو جلوه‌گر است؛ ای که ادب و وقار تو دلنشین است؛ ای که بر تو پادشاهی و حکمرانی باقی است؛ ای که شادی و خوشی به وجودت وابسته است.
غایت اجلال و جاهی، رایت اقبال و بخت
آیت شادی و مُلکی، حجّت عدل و ظفر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف بلندمرتبه‌ای از مقام و جایگاه فردی اشاره دارد که نشانه‌هایی از موفقیت، خوشبختی و عدالت را در خود دارد. او به عنوان نمادی از سعادت و پیروزی شناخته می‌شود و حضورش مایهٔ احترام و بزرگداشت است.
جز تو گر شاه است، شاهی سهل باشد در جهان
یک میان‌بند است زنّار و یکی دیگر کمر
هوش مصنوعی: اگر تو نباشی، مقام سلطنت در جهان آسان است؛ زیرا تنها یک چیز بین من و دیگران ایستاده است: یکی آتش و دیگری زنجیری که به کمر من بسته شده است.
پیش مردان مُلک را نبوَد خطر لیکن مَلِک
چون تو باید با خطر تا مُلک از او گیرد خطر
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که افراد بزرگ و با تجربه وجود دارند، خطرها برای حکومت‌داری چندان نگران‌کننده نیست؛ اما کسی مثل تو باید با خطرات رو به رو شود تا پادشاهی بتواند از آن درسی بگیرد و امنیت و ثبات را حفظ کند.
معدن گوهر بوَد آری صدف لیکن همی
قطرهٔ باران بباید تا در او گردد گهر
هوش مصنوعی: صدف، مخزن و جایگاه جواهر است، اما برای اینکه جواهر در آن شکل بگیرد، به قطره‌ای باران نیاز دارد.
همچنان خواهی که دانی کار گیتی را همی
آدمی چون تو نباشد با قضا و با قدر
هوش مصنوعی: اگر همچنان می‌خواهی بدانی که سرنوشت و سیر زندگی چگونه است، باید بدانی که هیچ‌کس مانند تو نیست که بتواند آن را با تقدیر و سرنوشت خود درک کند.
هر زمان شاها در آثار تو گیتی گم شود
کاندر آن گیتی از این گیتی تو را بیش است اثر
هوش مصنوعی: هر زمان که در کارها و آثار تو، دنیا فراموش شود، بدان که آنچه در این دنیا از تو باقی می‌ماند، ارزشش از خود این دنیا بیشتر است.
دل نه زان مانَد ز مدح تو که نندیشد همی
آرد اندیشه ولیکن تو نگنجی در فِکَر
هوش مصنوعی: دل به خاطر ستایش تو نمی‌ماند، زیرا به فکر نمی‌افتد. اما تو در این اندیشه نمی‌گنجی.
تا نکاری هیچ تخمی برنیاید در جهان
مدح تو تخمی است کاید چون بیندیشی به بر
هوش مصنوعی: اگر در دنیا هیچ تلاشی نکنی، هیچ چیزی از تو به بار نخواهد نشست. مدح و ستایش تو تنها بیهوده است. بنابراین، وقتی به این موضوع فکر کنی، باید کارهای خود را جدی بگیری و اقدام کنی.
پرخطر باشد ز تو بدخواه و در نعمت ولی
تو چو بحری کاندر او هم نعمت است و هم خطر
هوش مصنوعی: وجود بدخواهان برای تو خطرناک است، اما در نعمت‌ها مانند دریا هستند که هم نعمت‌ها را فراهم می‌آورند و هم می‌توانند خطرآفرین باشند.
از سفر کردن چنان گردی که تا گیتی بوَد
نام نیک تو نباشد جاودان جز در سفر
هوش مصنوعی: اگر به سفر بروی و زندگی‌ات پر از تجربه‌های مختلف باشد، تنها در این سفرهاست که نام نیک تو می‌تواند تا ابد در یادها باقی بماند.
هر شبی چندان زمین بُرّی که هر ماهی فلک
هر مهی چندان فلک بینی که هر سالی قمر
هوش مصنوعی: هر شب به اندازه‌ای زمین می‌گردد که هر ماه به دور خود می‌چرخد و هر ماه به‌اندازه‌ای در آسمان به حرکت درمی‌آید که هر سال قمر به دور زمین می‌چرخد.
برحذر باشند مردم از صروف روزگار
خود صروف روزگار از توست دایم برحذر
هوش مصنوعی: مردم باید نسبت به تغییرات و نوسانات زندگی آگاه و مراقب باشند، زیرا این تغییرات همواره در حال تاثیرگذاری بر آن‌ها هستند.
بر سخن‌گویان دو دست تو همی بارد درم
بر سخن‌جویان زبان تو همی بارد درر
هوش مصنوعی: سخن‌رانان با زبان تو به خوبی صحبت می‌کنند و تو نیز بر آن‌ها تأثیر می‌گذاری.
تا همی گردد سپهر و تا همی پاید زمین
تا همی تابد نجوم و تا همی روید شجر
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسمان در حال چرخش است و زمین پابرجاست، و تا وقتی که ستاره‌ها می‌درخشند و درختان می‌رویند.
پادشاهی گیر و نیکی گستر و گیتی گشای
نیکنامی ورز و چاکر پرور و دشمن شکر
هوش مصنوعی: به مقام پادشاهی برس و کارهای نیک انجام بده، راه‌های جدیدی در دنیا بگشای، نام نیک ببر و افرادی را که به تو خدمت می‌کنند تربیت کن و همچنین دشمنان خود را از بدی دور نگه‌دار.