شمارهٔ ۲۶ - در مدح سلطان محمود غزنوی
مراد عالم و شاه زمین و گنج هنر
قوام ملک و نظام هدی و فخر بشر
یمین دولت و دولت بدو فزوده شرف
امین ملت و ملت بدو گرفته خطر
چهار چیز بود در چهار وقت نصیب
خدایگان جهانرا چو کرد رای سفر
چو عزم کرد : صواب و چو رای زد : توفیق
چو باز گردد : فتح و چو جنگ کرد : ظفر
مراد او ز همۀ خلق حاصل است بدو
نه حکم طالع بایدش نه سپاه و حشر
بلند همت او را همه فلک تبعست
بزرگ دولت او را همه جهان لشکر
بزیر سایۀ جاهش بود کفایت و فخر
بزیر رایت رایش بود قضا و قدر
بهاری ابر چو دستش بدیدگاه عطا
همه سخاوت خویشش نمود هزل و هدر
بخویشتن بر خندید و از حسد بگریست
دلیل خنده ش رعدست و آب دیده مطر
بلشکر عدو اندر چو رای حرب کند
پسر حسد برد از بیم شاه بر دختر
اگرچه مرگ ز پرّندگان ندارد جنس
برزمگاه بود تیر شاه مرگ بپر
بلند مجلس او آسمان دولت گشت
خجسته دولت او اندر آسمان اختر
هنر بسیست و لیکن شمایلش اغلب
عدو بسیست ولیکن فضایلش اکثر
اگر کسی بنویسد فضایلش جزوی
بساط هفت زمینش نه بس بود دفتر
ببحر گفتند : از جود او ترا اصلست
بکوه گفتند : از حلم او تراست اثر
ز فخر جودش بنمود بحر مروارید
ز فخر حلمش بنمود کوه کان گهر
جهان بفایده گیرد همی ز شاه مثال
فلک بمرتبه خواهد همی ز شاه نظر
نه هر که شاعر باشد بمدح او برسد
نه بر نهاد زمانه بهر سری افسر
نه هر چه نظم شود مدح شاه را شاید
نه هرچه گونه سیه دارد او بود عنبر
برو براه مرادش که دولت آید پیش
بکار تخم مدیحش که گوهر آرد بر
چراش عالم خوانی مخوان که عالم را
نیاز و ناز عدیلست و نفع و ضر همبر
هوای او همه نازست و هیچ نیست نیاز
رضای او همه نفعست و هیچ نیست ضرر
رسوم او نه رسومست عالم صورست
پدید جان همه خسروان درو بصور
دهان گشاده میان بسته ایستاده فلک
بمدح و خدمت شاه سپه کش صفدر
دهان او را شد مشتری بجای زبان
میان او را شد جوزهر بجای کمر
ز بهر آنکه از او بد زمانه را زینت
زمانه گفت مرا بگذران و خود مگذر
سخاوت و سخن و طبع ورای او گویی
ز خاک و آب و ز باد آمدند و از آذر
ز آذر آید نور و ز باد زاید جان
ز آب خیزد درّ و ز خاک زاید زر
ز تیغ او عجب آید مرا که صورت او
نگارهای حریرست و رشته های درر
روان ندارد و اندر شود بتن چو روان
جگر ندارد و اندر شود چو خون بجگر
ستاره نی و همه روی او ستاره صفت
فلک نه و همه بالای او فلک چنبر
کمان وری که سر تیر او بهیچ صفت
ز جای خویش نجنبد چو راست کرد نظر
نشانه سازد سوفار تیر پیشین را
برو نشاند پیکان تیرهای دگر
خبر کنند ز شاهان و ما همی نکنیم
که تیغ شاه نماند همی بگیتی شر
بدان زمین که بدو در ز وقت آدم باز
نبود جز همه کفر و نرفت جز کافر
کشید لشکر ایمان و کرد مجلس علم
بساط نور بگسترد شاه حق گستر
میان موج ضلالت جز او که برد هدی
میان زمرۀ دیوان جز او که خواند زیر
سپاس و شکر خداوند را که کرد تهی
جهان بقّوت معروف خسرو از منکر
اگر بکاوی آتش بود زبانه زنان
زمین آن همه بتخانه تا گه محشر
مثل زنند که از گل هوا نیاید و شاه
بنعل اسب هوا کرد خاک کالنجر
زرام و از درۀ رام اگر حدیث کنی
همی بماند گوش از شنیدنش مضطر
سپاه گبر بدو در چو لشکر یأجوج
نهاد آن دره محکم چو سدّ اسکندر
خدایگان بگشاد آن بنصرت یزدان
براند دجله ز اوداج گبر کان کبر
بنیزه زو همه دل شد ز پشتها بیرون
ز تیغ مغز همی جوش کرد بر مغفر
بجای دیدنشان در میان دیده سنان
بجای فکرتشان در میان دل خنجر
چه مایه گردن گردنکشان شکسته بگرز
چه مایه مغز بداندیش کوفته بتبر
هوا چو معدن نیلوفر از نمایش تیغ
سنان نیزه بدو در چو برگ نیلوفر
ز بسکه ریخته گردید خون در آن دره
برنگ روین روید گیاه و برگ شجر
نوشت بر در و بامش هر آنچه گفت خدا
فرو سترد بشمشیر آنچه کرد آزر
خدایگانا جشن خدایگانانست
بخواه باده بفروز خسروی آذر
وگر نباشد باده بدیل آب حیات
ز کف خویش در افکن بکام در ساغر
وگر نباشد آتش سیاست تو بسست
سیاست تو ز آتش بسی فروزانتر
اگر ازو شرری درفتد بکوه بلند
ازو نماند جز توده های خاکستر
سیاست تو یکی آتش است عالم را
چنانکه باشد در آتش از اثیر اثر
سخات آب حیاتست هر کجا بچکد
بطبع زنده شود گرچه برچکد بحجر
همیشه تا بود از پیش ماه دی آذر
همیشه تا بود از پیش مهر شهریور
ملک تو باش ولایت تو بخش و ملک توگیر
هنر تو ورز و بزرگی تو جوی و نوش تو خور
براستی تو گرای و بمردمی تو بسیج
بدشمنان تو شتاب و بدوستان تو نگر
شمارهٔ ۲۵ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود غزنوی: به از عید نشناسم از روزگارشمارهٔ ۲۷ - ایضاً در مدح سلطان محمود: اگر چه کار خرد عبرت است سرتاسر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مراد عالم و شاه زمین و گنج هنر
قوام ملک و نظام هدی و فخر بشر
هوش مصنوعی: مقصود از این عبارات، شخصیتی است که در دنیای علم و دانش برجسته و منحصر به فرد است. او به عنوان سرزمین و پادشاه و گنجینهای از هنر و توانمندیهای اخلاقی به شمار میآید و به تثبیت حکومت و نظم جامعه کمک میکند. همچنین، این شخص سبب افتخار بشر و الگوی نیکو برای دیگران است.
یمین دولت و دولت بدو فزوده شرف
امین ملت و ملت بدو گرفته خطر
هوش مصنوعی: دولت یمن، درخشش و قدرت خود را به او افزوده و او را مروّج شرافت قرار داده است. او نیز به عنوان یک فرد مورد اعتماد، خطرات ملت را بر دوش میکشد و ملت به او وابسته است.
چهار چیز بود در چهار وقت نصیب
خدایگان جهانرا چو کرد رای سفر
هوش مصنوعی: چهار چیز در زمانهای مختلف به بزرگان دنیا عطا شد وقتی که تصمیم به سفر گرفتند.
چو عزم کرد : صواب و چو رای زد : توفیق
چو باز گردد : فتح و چو جنگ کرد : ظفر
هوش مصنوعی: وقتی ارادهاش را جزم کند، به درستی عمل میکند و وقتی تفکر کند، توفیق مییابد. زمانی که به کار خود بازگردد، پیروزی به دست میآورد و وقتی در میدان مبارزه قرار گیرد، به موفقیت میرسد.
مراد او ز همۀ خلق حاصل است بدو
نه حکم طالع بایدش نه سپاه و حشر
هوش مصنوعی: مقصود او از همه موجودات به دست آمده است، نه به سرنوشت و تقدیر نیاز دارد و نه به نیرو و جمعیت دیگران.
بلند همت او را همه فلک تبعست
بزرگ دولت او را همه جهان لشکر
هوش مصنوعی: شخصی که اراده و همت بلندی دارد، تمامی آسمانها به او احترام میگذارند و عظمت و مقام او باعث میشود که تمام جهان به عنوان یاری دهندهاش در کنار او باشد.
بزیر سایۀ جاهش بود کفایت و فخر
بزیر رایت رایش بود قضا و قدر
هوش مصنوعی: در زیر سایه مقام او، کافی و پرافتخار بود و بر زیر پرچم او، تقدیر و سرنوشت حاکم بود.
بهاری ابر چو دستش بدیدگاه عطا
همه سخاوت خویشش نمود هزل و هدر
هوش مصنوعی: ابر بهاری مانند دستی برای بخشیدن نعمتها، سخاوت و بخشندگی خود را نشان میدهد و به همگان از نعمتهایش میدهد و در این بخشندگی هیچ کم و کاستی وجود ندارد.
بخویشتن بر خندید و از حسد بگریست
دلیل خنده ش رعدست و آب دیده مطر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان تضادهای انسانی میپردازد. شخصی به خود میخندد و از حسادت اشک میریزد. دلیل خندهاش به مانند رعد قوی است، در حالی که اشکهایش همچون باران ریخته میشود. این وضعیت نشاندهندهی احساسات متناقضی است که انسانها در زندگی خود تجربه میکنند.
بلشکر عدو اندر چو رای حرب کند
پسر حسد برد از بیم شاه بر دختر
هوش مصنوعی: در میان لشگر دشمن، وقتی برنامهریزی برای جنگ میشود، پسر به خاطر ترس از شاه، حسادت را نسبت به دختر احساس میکند.
اگرچه مرگ ز پرّندگان ندارد جنس
برزمگاه بود تیر شاه مرگ بپر
هوش مصنوعی: هرچند که مرگ مانند پرندگان نیست و نمیتواند در میدان جنگ پرواز کند، اما تیر مرگ همواره آماده است.
بلند مجلس او آسمان دولت گشت
خجسته دولت او اندر آسمان اختر
هوش مصنوعی: مجلس او به قدری باعظمت و باشکوه است که انگار آسمان، محل و نشان دولت او شده است و خوشبختی و سعادت او همچون ستارهای در آسمان درخشان است.
هنر بسیست و لیکن شمایلش اغلب
عدو بسیست ولیکن فضایلش اکثر
هوش مصنوعی: هنر بسیار است، اما شکل و جلوههای آن اغلب با دشواریها همراه است. با این حال، خوبیها و فضایل آن بیشتر از مشکلات است.
اگر کسی بنویسد فضایلش جزوی
بساط هفت زمینش نه بس بود دفتر
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد فضایل و خوبیهایش را بنویسد، حتی اگر تمام زمینها را هم بنویسد، باز هم کم خواهد بود و نمیتواند به تمام ویژگیهایش بپردازد.
ببحر گفتند : از جود او ترا اصلست
بکوه گفتند : از حلم او تراست اثر
هوش مصنوعی: در مورد دریا گفتند که از بخشندگی او نشأت گرفتهای. و درباره کوه گفتند که از صبر و بردباری او تأثیر پذیرفتهای.
ز فخر جودش بنمود بحر مروارید
ز فخر حلمش بنمود کوه کان گهر
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و generosity او، دریا مانند مروارید درخشید و به خاطر شکیباییاش، کوهها پر از گوهر نمایان شدند.
جهان بفایده گیرد همی ز شاه مثال
فلک بمرتبه خواهد همی ز شاه نظر
هوش مصنوعی: دنیا به واسطهی وجود پادشاه، به حیات و معنا ادامه میدهد، همانطور که آسمان به مقام و جایگاه خاص خود نیازمند است و همواره از پادشاه نگاهی دارد.
نه هر که شاعر باشد بمدح او برسد
نه بر نهاد زمانه بهر سری افسر
هوش مصنوعی: هر کسی که شاعر باشد، لزوماً نمیتواند به ستایش او بپردازد؛ و همچنین زمانه هم برای هر کسی مقام و منزلت خاصی قائل نیست.
نه هر چه نظم شود مدح شاه را شاید
نه هرچه گونه سیه دارد او بود عنبر
هوش مصنوعی: هر چیزی که بهخوبی نظم یافته و ترتیب داده شود، لزوماً ستایشگر شاه نیست. همچنین، هر چیزی که ظاهر تیرهای دارد، نمیتواند به معنای ارزش یا خوشعطری باشد.
برو براه مرادش که دولت آید پیش
بکار تخم مدیحش که گوهر آرد بر
هوش مصنوعی: به راهی برو که به خواستهات برسی، زیرا خوشبختی به سراغت خواهد آمد. همچنین، برای عظمت و ستایش او تلاش کن که ارزشهای گرانبهایی به ارمغان خواهد آورد.
چراش عالم خوانی مخوان که عالم را
نیاز و ناز عدیلست و نفع و ضر همبر
هوش مصنوعی: چرا تو در این دنیا به علم و دانش افتخار میکنی؟ زیرا در واقع، نیاز و خودپسندی در کنار هر دانشمندی وجود دارد و همچنین فایده و ضرر همواره با هم هستند.
هوای او همه نازست و هیچ نیست نیاز
رضای او همه نفعست و هیچ نیست ضرر
هوش مصنوعی: میل و اشتیاق او تمام زیباییها و لطافتهاست و هیچ کمبودی در آن نیست. همچنین، رضایت او همه بهره و سود را به همراه دارد و هیچ ضرری در آن نیست.
رسوم او نه رسومست عالم صورست
پدید جان همه خسروان درو بصور
هوش مصنوعی: رسوم و رفتارهای او، تنها عادتها نیستند، بلکه نمایانگر واقعیتهای عمیقتری از زندگی هستند. در این عالم، روح بزرگترین پادشاهان و شخصیتها در قالب ظاهری و شکلهایی تجلی یافتهاند.
دهان گشاده میان بسته ایستاده فلک
بمدح و خدمت شاه سپه کش صفدر
هوش مصنوعی: فردی در میان جمعیتی که سکوت کردهاند، دهان باز کرده و در حال ستایش و خدمت به شاه بزرگ است.
دهان او را شد مشتری بجای زبان
میان او را شد جوزهر بجای کمر
هوش مصنوعی: دهان او به جای زبانش در برابر دیگران، به نوعی محلی برای جلب توجه و صحبت کردن شده است، و به طور مشابه میان او، به جای کمرش، به درد و رنج دچار است.
ز بهر آنکه از او بد زمانه را زینت
زمانه گفت مرا بگذران و خود مگذر
هوش مصنوعی: برای اینکه من به خاطر او دچار مشکلات زمانه نشوم، از من خواسته است که زمان را سپری کنم و خود را رها نکنم.
سخاوت و سخن و طبع ورای او گویی
ز خاک و آب و ز باد آمدند و از آذر
هوش مصنوعی: سخاوت و گفتار و شخصیت او به حدی است که گویی منشاء آنها از عناصر طبیعی مانند خاک، آب و باد و آتش نشات گرفتهاند.
ز آذر آید نور و ز باد زاید جان
ز آب خیزد درّ و ز خاک زاید زر
هوش مصنوعی: از آتش روشنایی به وجود میآید و از باد زندگی نشات میگیرد. مروارید از آب شکل میگیرد و طلا از خاک به دست میآید.
ز تیغ او عجب آید مرا که صورت او
نگارهای حریرست و رشته های درر
هوش مصنوعی: از تیغ او شگفتزدهام، زیرا چهرهاش همچون نگارهای لطیف و پر از درخشش مروارید است.
روان ندارد و اندر شود بتن چو روان
جگر ندارد و اندر شود چو خون بجگر
هوش مصنوعی: اگر روحی در بدن نباشد، بدن بیمعناست؛ همانطور که اگر جگر، خون نداشته باشد، وجودش هیچ ارزشی ندارد.
ستاره نی و همه روی او ستاره صفت
فلک نه و همه بالای او فلک چنبر
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارهای وجود دارد که مانند نی است و تمامی ویژگیهای زیبای ستارهها را دارد. دور آن ستاره، آسمان به صورت گردی شکل گرفته است.
کمان وری که سر تیر او بهیچ صفت
ز جای خویش نجنبد چو راست کرد نظر
هوش مصنوعی: کسی که تیرش به هیچ دلیلی حرکت نمیکند و وقتی نگاهش را به سمت کسی میگیرد، به شدت ثابت و استوار میماند.
نشانه سازد سوفار تیر پیشین را
برو نشاند پیکان تیرهای دگر
هوش مصنوعی: سوفار، نشانهای را که تیر قبلی به جا گذاشته، مشخص میکند و همچنین، پیکان تیرهای دیگر را نیز در جای خود قرار میدهد.
خبر کنند ز شاهان و ما همی نکنیم
که تیغ شاه نماند همی بگیتی شر
هوش مصنوعی: خبرهایی از شاهان میرسد، اما ما در برابر این اخبار واکنشی نشان نمیدهیم، چرا که نمیخواهیم سایهی قدرت شاه بر جهان باقی بماند.
بدان زمین که بدو در ز وقت آدم باز
نبود جز همه کفر و نرفت جز کافر
هوش مصنوعی: در زمینی که از زمان آدم (ع) به بعد، جز کفر و نفاق وجود نداشت، هیچ کس جز کافر نرفت و نیامد.
کشید لشکر ایمان و کرد مجلس علم
بساط نور بگسترد شاه حق گستر
هوش مصنوعی: لشکری از ایمان به صحنه آمد و محفل علم را آراست و نور را در پهنهاش گستراند، شاه حق نیز فضایی را برای این نور افزایی فراهم کرد.
میان موج ضلالت جز او که برد هدی
میان زمرۀ دیوان جز او که خواند زیر
هوش مصنوعی: در وسط امواج گمراهی، جز او که راهنمایی کند وجود ندارد و در میان گروه دیوانهها، جز او که ندای حقیقت را به گوش برساند نیست.
سپاس و شکر خداوند را که کرد تهی
جهان بقّوت معروف خسرو از منکر
هوش مصنوعی: سپاس و شکر خداوند را که به برکت قدرت شناختهشده پادشاه، جهان از چیزهای ناپسند خالی شد.
اگر بکاوی آتش بود زبانه زنان
زمین آن همه بتخانه تا گه محشر
هوش مصنوعی: اگر به عمق موضوع نگاه کنی، آتش شور و هیجان زیادی وجود دارد و زمین پر از معابد و بتهاست تا زمان قیامت.
مثل زنند که از گل هوا نیاید و شاه
بنعل اسب هوا کرد خاک کالنجر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تلاشهایی که بیفایده یا بیهدف هستند، نتیجهای در پی نخواهند داشت. به بیان دیگر، اگر بنیاد و شرایط لازم برای انجام کاری وجود نداشته باشد، زحمتها هدر میرود و به نتیجهای نخواهد رسید.
زرام و از درۀ رام اگر حدیث کنی
همی بماند گوش از شنیدنش مضطر
هوش مصنوعی: اگر از رام و درهاش سخن بگویی، شنونده چنان تحت تأثیر قرار میگیرد که نمیتواند از شنیدن آن دست بردارد.
سپاه گبر بدو در چو لشکر یأجوج
نهاد آن دره محکم چو سدّ اسکندر
هوش مصنوعی: گروه گبر، همانند لشکر یأجوج، به او هجوم آوردند و آن دره را همچون سدی مستحکم مانند سد اسکندر ایجاد کردند.
خدایگان بگشاد آن بنصرت یزدان
براند دجله ز اوداج گبر کان کبر
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به یاری یزدان، دجله را از آبادیهای غیرمؤمنان راند.
بنیزه زو همه دل شد ز پشتها بیرون
ز تیغ مغز همی جوش کرد بر مغفر
هوش مصنوعی: دلها به یکباره از پشت سر بیرون آمدند و به حالت حیرت و شگفتی در برابر تیغی که بر سر داشتند، به شدت هیجانزده شدند.
بجای دیدنشان در میان دیده سنان
بجای فکرتشان در میان دل خنجر
هوش مصنوعی: به جای اینکه آنها را با چشم ببینم، ذکر آنها در دلام مثل خنجر است.
چه مایه گردن گردنکشان شکسته بگرز
چه مایه مغز بداندیش کوفته بتبر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چقدر گردن کسانی که خود را بزرگ میپندارند، زیر ضربهها شکست میشود و همچنین چقدر مغز افرادی که فکرهای نادرست دارند، مانند میوهای که با تبر ضربه میخورد، آسیب میبیند. به نوعی به نقص و آسیبپذیری افراد مغرور و بدبین اشاره دارد.
هوا چو معدن نیلوفر از نمایش تیغ
سنان نیزه بدو در چو برگ نیلوفر
هوش مصنوعی: هوا شبیه به معدن نیلوفر است و به خاطر نمایش تیغ نیزه، او را مانند برگ نیلوفر توصیف میکند.
ز بسکه ریخته گردید خون در آن دره
برنگ روین روید گیاه و برگ شجر
هوش مصنوعی: به دلیل خونریزی فراوان در آن دره، دیگر گیاهی یا برگی بر درختان رشد نمیکند.
نوشت بر در و بامش هر آنچه گفت خدا
فرو سترد بشمشیر آنچه کرد آزر
هوش مصنوعی: بر روی در و بامش هر چه خدا گفت را نوشت، و با شمشیر آنچه را آزر انجام داد، محو کرد.
خدایگانا جشن خدایگانانست
بخواه باده بفروز خسروی آذر
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، این جشن مخصوص خدایان است. بگذار تا می را بهپیش آوریم و شادی را برپا کنیم.
وگر نباشد باده بدیل آب حیات
ز کف خویش در افکن بکام در ساغر
هوش مصنوعی: اگر نوشیدنیای که شبیه آب حیات نیست وجود ندارد، بهتر است آن را از دستانت رها کنی و در پیمانه بریزی تا از آن لذت ببری.
وگر نباشد آتش سیاست تو بسست
سیاست تو ز آتش بسی فروزانتر
هوش مصنوعی: اگر آتش سیاست تو وجود نداشته باشد، سیاست تو میتواند از آتش واقعی نیز روشنتر و درخشانتر باشد.
اگر ازو شرری درفتد بکوه بلند
ازو نماند جز توده های خاکستر
هوش مصنوعی: اگر آتش از یک جرقه ایجاد شود و به کوه بلندی برسد، تنها چیزی که باقی میماند، تودههای خاکستر است.
سیاست تو یکی آتش است عالم را
چنانکه باشد در آتش از اثیر اثر
هوش مصنوعی: سیاست تو مانند آتش است، که جهان را به شدت تحت تأثیر خود قرار میدهد، همانطور که هر چیزی که در آتش باشد، تأثیر آن را احساس میکند.
سخات آب حیاتست هر کجا بچکد
بطبع زنده شود گرچه برچکد بحجر
هوش مصنوعی: سخاوت مانند آب حیات است که هر جا بریزد، موجب زندگی و جانگیری میشود، حتی اگر بر سنگ خشک هم بریزد.
همیشه تا بود از پیش ماه دی آذر
همیشه تا بود از پیش مهر شهریور
هوش مصنوعی: در اینجا به معنای این گفته اشاره میشود که همیشه یک چیز با وجود دیگری همراه است. برای مثال، ماه دی همیشه پیش از آذر است و ماه شهریور همیشه پیش از مهر قرار دارد. این بیان به نوعی نشاندهنده نظم و ترتیب در زمان و وقوع برخی از رویدادهاست.
ملک تو باش ولایت تو بخش و ملک توگیر
هنر تو ورز و بزرگی تو جوی و نوش تو خور
هوش مصنوعی: حاکمیت و سلطنت از آن توست، پس در آن بپراکن و از هنر خود بهره ببر. همچنین به دنبال بزرگواری و عظمت باش و از نعمتها نیز بهرهمند شو.
براستی تو گرای و بمردمی تو بسیج
بدشمنان تو شتاب و بدوستان تو نگر
هوش مصنوعی: واقعاً تو به جانب مردم گرایش داری، اما در برابر دشمنانت بسیار سریع عمل میکنی و نگاهت به دوستانت است.