شمارهٔ ۲۳ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن سبکتکین
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبوَد کسی که دل ندهد
چو داد دل، نتواند گرفت از دلبر
ز بهر وصلش هر حیلتی همیسازم
وصال باشد با او مرا به حیله مگر
شدم بهصورت چنبر، چو زلف او دیدم
بهصورت رسن و اصل آن رسن، عنبر
مگر بهمن گذرد هست در مثل که رسن
اگر چه دیر بود بگذرد سوی چنبر
دم تو بر تو شمردهست ناتوانی را
دم شمرده به تیمار بیهده مشمر
چه خیزد از غزل و نعت نیکوان گفتن
چرا نگویی نعت و ثنای خیر بشر
سلالۀ سیر خوب میر ابو یعقوب
که جز بدو نبود قصد مرد خوبسیر
نظام فضل و هنر یوسف بن ناصر دین
بزرگوار پسر زان بزرگوار پدر
ز منظرش بههمه وقت فرّ یزدانی
همیدرخشد باد آفرین بر آن منظر
ز نیکویی و ز شایستگی که مخبر اوست
گذر نیابد مدح و ثنا از آن مخبر
مثل زنند که جویندۀ خطر بی حزم
از آرزوی خطر در شود به چشم خطر
بهجهد خدمت او کند که هست خدمت او
بهصلح و جنگ طلسم توانگری و ظفر
ثنای نیکو بر نام او ببوید خوش
از آن فراوان خوشتر که عود بر مجمر
شده است رای بدیع و لطیف لفظش را
به روشنی و مزه دشمن آفتاب و شکر
ایا سفینه و هم قطب و گنج هر سه بهم
سفینۀ ادب و قطب علم و گنج هنر
ایا وفای تو بندی که نیستش سستی
و یا سخای تو بحری که نیستش معبر
دو کار سخت شگفت اوفتاده بود مرا
کز آن دو کار نیام جز نژند و خستهجگر
نبود عبرت بسیار تا ندانستم
کنونکه دانستم، زو بماندهام بهعبر
بهمن چنان بود اندر نهفت صورت حال
که میر سیر شد از بندهٔ سخنگستر
گرانی آمدش از من به دل مگر، که چنین
بکاست رسم من و سوی من نکرد نظر
هزار نفرین کردم ز درد بر ایام
هزار مستی کردم ز گردش اختر
ز بسکه وحشتم آمد دگر نگفتم شعر
بهرسم خویش و بهخدمت نیامدم ایدر
دبیر میر ابو سهل گفته بود مرا
بهره که شاه سوی بلخ شد همی بهسفر
که چون نگویی دیگر مدیح میر همی
بهجشنها و نیایی بهوقت خویش بدر
ز درد پاسخ دادم که میر خدمت من
همینخواهد و تو نیز ازین سخن بگذر
اگر بخواستی او رسم من نکردی کم
مرا بگفت غلط کردهای بدین اندر
که میر بسیار آزار دارد از تو بهدل
که تو نکردی از کار ناپسند حذر
گناه تو کنی و هم تو تیز گیری خشم
پس این قضای سدوم است و باشد این منکر
گفتم : این چه حدیث است؟ گفت : زین باب
دگر نگویم و پرس این تو از کس دیگر
چو پار پیش تو عبدالملک مرا امسال
بهشرح گفت حدیث نهفته و مضمر
جوابش آتش بر زد دل مرا بهدماغ
ز دیدگانم گفتی برون دمید شرر
اگر نگفتم آن شعر جز بهنام تو من
بدانکه کافرم اندر خدا و پیغمبر
کسیکه بر تو مزوّر کند حدیث کسان
دهان آنکس پر خاک باد و خاکستر
نگاه کن تو بدین داوری بهچشم خرد
بهفضل باش تو اندر میان ما داور
مرا نباید حاجت بهنقل کردن شعر
که معنی از دل و از طبع من بر آرد سر
زبان من بهمثل ابر و شعر من مطرست
چو رفت باز نگردد بسوی ابر مطر
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که باز شد بهشجر
مرا نباشد دشواری شاعری کردن
که در محاسن تو عرض کردهام لشکر
سخن توانم گفت اندرو که در دل او
نیافرید خدای جهان ز فضل اثر
بنام تو نتوانم سخن طرازیدن
که فضل تست جهان را ز نائبات سپر
فضایل تو چو ابرست و من صدف که ازو
همیستانم قطره همیکنم گوهر
ترا مدیح توان گفت کزیک انگشت
مر آفرین را بسته است صد هزار صور
تو برتری ز معانی و هرچه ما گوییم
که هست خاطر ما زیر و مدحت تو زبر
امیر هر که بود پیش تو همیکوشد
که خوب گوید و زشتی بگسترد داور
کسی که مایه ندارد سخن چه داند گفت؟
چگونه پرد مرغی که بسته دارد پر
بهمجلس تو ز بیدانشی سخن گوید
به فضل خویش نگر تو به قول او منگر
همیشه تا مه و خورشید روشنند و بلند
چو روز روشن باش و بلند همچون خور
خجسته باد ترا عید و روزه پذرفته
ولی بهناز و شادی ، عدو بهمحنت و شر
شمارهٔ ۲۲ - ایضاً در مدح سلطان فرماید: چنین نماید شمشیر خسروان آثارشمارهٔ ۲۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی: جمال لفظ فزای و کمال معنی گیر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
هوش مصنوعی: چگونه با معشوق زیبا و دلربا برخورد کنم، در حالی که آتش جدایی او دل مرا سوزانده است؟
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
هوش مصنوعی: شخصی که به عشق خود امید دارد، باید بداند که در این دنیا چیزی بیشتر از این وجود ندارد که عاشق با معشوقش برخورد کند، و این خود بزرگترین کار خلاف است.
از آنکه عاشق نبوَد کسی که دل ندهد
چو داد دل، نتواند گرفت از دلبر
هوش مصنوعی: هیچکس که عاشق نباشد، نمیتواند دل بدهد. اما اگر کسی دلش را بدهد، دیگر نمیتواند آن را از محبوبش پس بگیرد.
ز بهر وصلش هر حیلتی همیسازم
وصال باشد با او مرا به حیله مگر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به او هر ترفندی که بتوانم به کار میبرم، اما فقط با تدبیر میتوانم به وصالش برسم.
شدم بهصورت چنبر، چو زلف او دیدم
بهصورت رسن و اصل آن رسن، عنبر
هوش مصنوعی: وقتی زلف او را دیدم، چنان احساس کردم که خودم به شکل حلقهای درآمدهام، انگار زلفش مثل ریسمانی است که از عنبر ساخته شده باشد.
مگر بهمن گذرد هست در مثل که رسن
اگر چه دیر بود بگذرد سوی چنبر
شاید که (زلف سیاه او) به من برسد در مثل هست که «رسن عاقبت به چنبر و حلقه میرسد»
دم تو بر تو شمردهست ناتوانی را
دم شمرده به تیمار بیهده مشمر
هوش مصنوعی: زمانی که تو از نفس و زندگی خود میگویی، ناتوانیهایت را شماره نکن. چرا که این کار بیهوده است و به درد نمیخورد.
چه خیزد از غزل و نعت نیکوان گفتن
چرا نگویی نعت و ثنای خیر بشر
هوش مصنوعی: چرا از شعر و مدح خوبان سخن بگوییم، در حالی که از ستایش و تعریف بهترین انسان، یعنی پیامبر، چیزی نمیگوییم؟
سلالۀ سیر خوب میر ابو یعقوب
که جز بدو نبود قصد مرد خوبسیر
هوش مصنوعی: نسل خوب میر ابو یعقوب که جز او کسی به خوبی نرسید، هدفش مردی با رفتار نیکو بود.
نظام فضل و هنر یوسف بن ناصر دین
بزرگوار پسر زان بزرگوار پدر
هوش مصنوعی: این بیت به مدح و ستایش یوسف بن ناصر دین میپردازد و او را فرزند یک بزرگوار دیگر معرفی میکند. در واقع، شاعر ویژگیهای نیک و هنری او را بیان کرده و نشان میدهد که او در زمینههای فضل و هنر از جایگاه ویژهای برخوردار است.
ز منظرش بههمه وقت فرّ یزدانی
همیدرخشد باد آفرین بر آن منظر
هوش مصنوعی: از دیدن منظر زیبا و دلافعال او، همیشه نوری چون نور خدایی میدرخشد. بر آن منظر زیبا باید تحسین کرد.
ز نیکویی و ز شایستگی که مخبر اوست
گذر نیابد مدح و ثنا از آن مخبر
هوش مصنوعی: ز زیبایی و شایستگیای که کسی در مورد آن مطلع است، مدح و ستایش از همان فرد دور نخواهد ماند.
مثل زنند که جویندۀ خطر بی حزم
از آرزوی خطر در شود به چشم خطر
هوش مصنوعی: کسانی که بدون احتیاط به دنبال خطر میروند، در حقیقت آرزوی مواجهه با خطر را در خود دارند و در نهایت با چشم خود خطر را مشاهده میکنند.
بهجهد خدمت او کند که هست خدمت او
بهصلح و جنگ طلسم توانگری و ظفر
هوش مصنوعی: انسان باید با تمام توان خود در خدمت او باشد، زیرا خدمت به او در صلح و جنگ، نشانهای از توانگری و پیروزی است.
ثنای نیکو بر نام او ببوید خوش
از آن فراوان خوشتر که عود بر مجمر
هوش مصنوعی: ستایش خوب از نام او دلانگیزتر است؛ زیرا این ستایش در مقایسه با عود در مجمر، بسیار خوشبوتر و دلفریبتر است.
شده است رای بدیع و لطیف لفظش را
به روشنی و مزه دشمن آفتاب و شکر
هوش مصنوعی: لفظش به تازگی و لطافت خاصی دارد که مانند آفتاب و شکر روشن و دلنشین است، اما در عین حال میتواند طعمی ناخوشایند و مانند دشمن نیز داشته باشد.
ایا سفینه و هم قطب و گنج هر سه بهم
سفینۀ ادب و قطب علم و گنج هنر
هوش مصنوعی: آیا کشتی ادب و قطب علم و گنج هنر همه با هم هستند؟
ایا وفای تو بندی که نیستش سستی
و یا سخای تو بحری که نیستش معبر
هوش مصنوعی: آیا وفای تو به گونهای است که هیچ ضعفی ندارد و یا generosity تو همچون دریایی است که راهی برای عبور ندارد؟
دو کار سخت شگفت اوفتاده بود مرا
کز آن دو کار نیام جز نژند و خستهجگر
هوش مصنوعی: دو کار دشوار و عجیب برایم پیش آمده بود که از آن دو کار، جز اندوه و خستگی نصیبم نشده بود.
نبود عبرت بسیار تا ندانستم
کنونکه دانستم، زو بماندهام بهعبر
هوش مصنوعی: من به خاطر نداشتن تجربه و درسهای عبرتی که باید میآموختم، از حقیقت غافل بودم. حالا که این واقعیت را درک کردهام، از آن عبرت گرفتهام و از آن موقعیت فاصله گرفتهام.
بهمن چنان بود اندر نهفت صورت حال
که میر سیر شد از بندهٔ سخنگستر
هوش مصنوعی: در خفا و باطن، حالتی به من دست داد که حتی راهنمای سفر هم از بندگی کلامم رهایی یافت.
گرانی آمدش از من به دل مگر، که چنین
بکاست رسم من و سوی من نکرد نظر
هوش مصنوعی: اگر او از من دوری کرد و به من توجهی نداشت، نباید از من باشد که این قیمت گران او را به این حال و روز انداخته است.
هزار نفرین کردم ز درد بر ایام
هزار مستی کردم ز گردش اختر
هوش مصنوعی: هزار بار به خاطر درد روزگار نفرین کردم و هزار بار به خاطر نشیب و فرازهای سرنوشت شراب نوشیدم.
ز بسکه وحشتم آمد دگر نگفتم شعر
بهرسم خویش و بهخدمت نیامدم ایدر
هوش مصنوعی: به خاطر شدت وحشت و ترس من، دیگر نتوانستم شعری بسرایم و نتوانستم به خدمت خودم بیایم.
دبیر میر ابو سهل گفته بود مرا
بهره که شاه سوی بلخ شد همی بهسفر
هوش مصنوعی: دبیر میگوید که شخصی به من خبر داد که شاه به سوی بلخ سفر کرده است.
که چون نگویی دیگر مدیح میر همی
بهجشنها و نیایی بهوقت خویش بدر
هوش مصنوعی: اگر تو دیگر از توصیف میران نمیکنی و به جشنها نمیآیی در وقت مقرر خود، پس چه بر من میگذرد؟
ز درد پاسخ دادم که میر خدمت من
همینخواهد و تو نیز ازین سخن بگذر
هوش مصنوعی: از درد به او پاسخ دادم که خدمتکار من نیز دیگر تمایل ندارد و تو هم بهتر است از این حرفها بگذری.
اگر بخواستی او رسم من نکردی کم
مرا بگفت غلط کردهای بدین اندر
هوش مصنوعی: اگر تو میخواستی که من را بشناسی، نباید کمتر از این با من رفتار میکردی. به من گفتی که اشتباه کردهای و در این موضوع دچار مشکل هستی.
که میر بسیار آزار دارد از تو بهدل
که تو نکردی از کار ناپسند حذر
هوش مصنوعی: زندگی سختیهایی دارد و تو باید از کارهای ناپسند دوری کنی تا به این آزار و رنج دچار نشوی.
گناه تو کنی و هم تو تیز گیری خشم
پس این قضای سدوم است و باشد این منکر
هوش مصنوعی: اگر تو گناه میکنی و در عین حال خشم تقسیم میکنی، پس نتیجهاش همانند سرنوشت شهر سدوم خواهد بود و این وضعیت ناپسند است.
گفتم : این چه حدیث است؟ گفت : زین باب
دگر نگویم و پرس این تو از کس دیگر
هوش مصنوعی: گفتم: این چه داستانی است؟ او پاسخ داد: از این موضوع دیگر چیزی نگویم و برای این سؤال خود از کسی دیگر بپرس.
چو پار پیش تو عبدالملک مرا امسال
بهشرح گفت حدیث نهفته و مضمر
هوش مصنوعی: چندین سال پیش، عبدالملک به من اشاره کرد و در مورد داستانی که پنهان و نهفته بود، صحبت کرد.
جوابش آتش بر زد دل مرا بهدماغ
ز دیدگانم گفتی برون دمید شرر
هوش مصنوعی: جوابش مانند آتش به دل من برخورد کرد و دلم آشفت شد. از چشمانم به گونهای مینمود که گویی شرارهای از وجودم بیرون میزند.
اگر نگفتم آن شعر جز بهنام تو من
بدانکه کافرم اندر خدا و پیغمبر
هوش مصنوعی: اگر من آن شعر را تنها به نام تو نگفتم، پس بدان که به خدا و پیامبر کافر هستم.
کسیکه بر تو مزوّر کند حدیث کسان
دهان آنکس پر خاک باد و خاکستر
هوش مصنوعی: کسی که درباره تو دروغ بگوید و سخنانی از دیگران نقل کند، دهان او پر از خاک و خاکستر باد.
نگاه کن تو بدین داوری بهچشم خرد
بهفضل باش تو اندر میان ما داور
هوش مصنوعی: به رفتار و قضاوت دیگران نگاهی بیانداز و با دیدی خردمندانه و با فضل، در میان ما به قضاوت بپرداز.
مرا نباید حاجت بهنقل کردن شعر
که معنی از دل و از طبع من بر آرد سر
هوش مصنوعی: من نیازی به نقل کردن شعر ندارم، زیرا مفهوم آن از عمق دل و طبع من به وجود میآید.
زبان من بهمثل ابر و شعر من مطرست
چو رفت باز نگردد بسوی ابر مطر
هوش مصنوعی: زبان من همچون ابر است و شعر من مانند باران. وقتی کلماتم رها شوند، هرگز به سوی ابر باز نمیگردند.
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که باز شد بهشجر
هوش مصنوعی: دل من، مانند درختی است که میشناسی، و شعر من، گل آن درخت است. شنیدنی است که گل شکفته شدهاست و دوباره به درخت بازگشته است.
مرا نباشد دشواری شاعری کردن
که در محاسن تو عرض کردهام لشکر
هوش مصنوعی: شاعر میگوید که برای او دشواری خاصی در سرودن شعر وجود ندارد، چون زیباییها و ویژگیهای تو برایش الهامبخش و نیرویی مثل یک لشکر هستند.
سخن توانم گفت اندرو که در دل او
نیافرید خدای جهان ز فضل اثر
هوش مصنوعی: من میتوانم درباره او صحبت کنم که در دلش نیکی و فضیلت خداوند وجود ندارد.
بنام تو نتوانم سخن طرازیدن
که فضل تست جهان را ز نائبات سپر
هوش مصنوعی: به خاطر نام تو نمیتوانم سخن بگویم، زیرا فضیلت تو جهان را از مشکلات حفظ میکند.
فضایل تو چو ابرست و من صدف که ازو
همیستانم قطره همیکنم گوهر
هوش مصنوعی: فضیلتها و خوبیهای تو مانند ابری بزرگ و پربار است، و من مانند صدفی هستم که از آن تنها میتوانم چند قطرهای برداشت کنم و به جوهر گرانبهایی تبدیل کنم.
ترا مدیح توان گفت کزیک انگشت
مر آفرین را بسته است صد هزار صور
هوش مصنوعی: هرچقدر دربارهٔ تو سخن به ستایش بگویم، به دلیل اینکه خالق تو از انگشت اشارهاش هزاران جلوه و زیبایی ساخته، این مدح و ستایش ناچیز و کم ارزش است.
تو برتری ز معانی و هرچه ما گوییم
که هست خاطر ما زیر و مدحت تو زبر
هوش مصنوعی: تو از معانی برتری و هر چیزی که ما بگوییم، تنها برداشتهایی از ذهن ماست و ستایش تو فراتر از اینهاست.
امیر هر که بود پیش تو همیکوشد
که خوب گوید و زشتی بگسترد داور
هوش مصنوعی: هر کسی که نزد تو حضور دارد، تلاش میکند تا سخنان نیکو بگوید و عیوب را بزرگتر از آنچه که هستند، نشان دهد.
کسی که مایه ندارد سخن چه داند گفت؟
چگونه پرد مرغی که بسته دارد پر
هوش مصنوعی: کسی که دانش و فهم کافی ندارد، نمیتواند به خوبی حرف بزند. همانطور که پرندهای که پرهایش بسته است، نمیتواند پرواز کند.
بهمجلس تو ز بیدانشی سخن گوید
به فضل خویش نگر تو به قول او منگر
هوش مصنوعی: در مجلس تو، کسی که دانش کافی ندارد، درباره خود صحبت میکند. اما تو نباید به گفتههای او توجه کنی.
همیشه تا مه و خورشید روشنند و بلند
چو روز روشن باش و بلند همچون خور
هوش مصنوعی: دوست من، تا زمانی که ماه و خورشید در آسمان هستند و روزها روشن و بلند هستند، تو نیز باید سرفراز و بلندمرتبه باشی و همچون خورشید در آسمان بدرخشی.
خجسته باد ترا عید و روزه پذرفته
ولی بهناز و شادی ، عدو بهمحنت و شر
هوش مصنوعی: خوشبخت باشی در این عید و روزهای که قبول شده، اما با شادی و ناز خود، دشمنان را به زحمت و درد و رنج بینداز.