گنجور

شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

بدان ماند که یزدان گرو گر
جهانی نو بر آورده است دیگر
چو کشمر بوم او پر سرو و با حسن
چو کشمیر اصل او پر نقش و با فر
نه نقش از بن نباشد جز بکشمیر
نه سرو از بن نباشد جز بکشمر
بدو اندر بیابی صنع ایزد
مثال آزری و نقش آزر
شکسته خرد بر شمشاد سنبل
فشانده پست بر کافور عنبر
مغلغل غالیه بر سیم و نقره
مسلسل مشک بر ماه منوّر
از ایشان هر یکی چون روز روشن
ز تیره شب نهاده بر سر افسر
همیشه زیر روز اندر بود شب
که دیده روز از زیر و شب از بر
چو بینی قد ایشان را تو گویی
همی شمشاد روید بر معصفر
فروزان حلبۀ زرین کمرشان
ز چینی صدره و دیبای احمر
چنان تابد که پنداری که آتش
زبانه بر زد از بیجاده مجمر
گرفته گرزها زرّین و سیمین
مخالف رنگ و دیگر سان به پیکر
یکی همچون تن دلداده عاشق
یکی چون ساعد معشوق دلبر
بصف بز مگه صافی روانند
بصف رز مگه شیران عنتر
صف نو کرده بتشان خواند باید
ندانم یا صف نو رسته عرعر
ز بس نقش و نگار او را نداند
کس از بتخانۀ مشکوی و بربر
بیک خان اندرون ماه است چندانک
ستاره نیست بر چرخ مدور
بدو ، مه کاخ و مه منظر ولیکن
ز پیلان ساحتش پر کاخ و منظر
چو تخت کسری اندر نقش دیبا
چو تاج قیصر اندر زرّ و زیور
چرا زیر گهر شد موج دریا
که زیر موج دریا بود گوهر
جهانی هر یکی دریا که بروی
همی گردد همی جوشد برو بر
چو بحری کاتش تیزست موجش
چو گردونی که زر سرخش اختر
چه چیزست این جهان نو که کردست
ز پیروزی و از دولت مصور
مگر میدان سلطان معظم
خداوند زمین شاه مظفر
یمین دولت و خورشید رحمت
امین ملت و جمشید مفخر
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر
ز بهر آن خرد را دید نتوان
که اندر لفظهای اوست مضمر
محمد را بدین گیتی دو چیزست
بدان گیتی دو با این دو برابر
بدین گیتی کف محمود و جاهش
بدان گیتی لوای حمد و کوثر
بدین نیکست کار امت امروز
بدان هم نیک باشد روز محشر
اگر پیغبر اکنون زنده بودی
بنام و نصرت یزدان داور
بجای پرنیان بر نیزۀ او
ردای خویش بر بستی پیمبر
اگر خوی گیرد آن دست مبارک
سرشکی زو به از دریای اخضر
شدست از مدح او چون ناف آهو
دهان شاعران پر مشک اذفر
از آن شادی که بیند طلعت او
بمشرق روز باشد نور گستر
وز آن غم کش نبیند زرد گردد
بهنگام فرو رفتن بخاور
بزورق باده گیرد شاه گه گاه
بروید گل ببزم و مجلس اندر
بصورت ز آرزوی دست او ماه
همی گه گل شود گه زورق زر
چو زرگر نام او بر زر نویسد
ببوسد زر ز شادی دست زرگر
بساید پیش او چون بار باشد
بساط از بوسۀ شاهان کشور
لب معشوق شاهانست گویی
بساط شهریار بنده پرور
مبارز چون ببیند حملۀ او
بدان ساعت دهد مغفر بمعجر
ز بهر آن دهد کاندر هزیمت
مر او را به بود معجر ز مغفر
گه پروردن فرزند دشمنش
بسینه باز گردد شیر مادر
ایا شاهی که بی نام تو باشد
زمانه ناقص و دولت مبتّر
چنان کردی زمین دشمنانرا
که نارد تخمشان جز بیم تو بر
ز تا نیسر بت آوردی به اشتر
ز روم اکنون صلیب آور به استر
زمین هند را چندی سپردی
زمین روم را یک چند بسپر
از ایشان قلعۀ غزنین بیارای
بماه سرو قد زلف چنبر
بدان درکش ز یکسو چتر خانش
بیاویز از دگر سو تاج قیصر
از آن آمدنت مهمان میر کرمان
که فظلت بود نزدیکش مفسر
توانستی بجای خویش بودن
نه عاجز بود ازین معنی نه مضطر
ولیکن خواست کاندر خدمت تو
همی یکچند بنشیند مجاور
همی داند که چون ملک از تو یابد
بود باقی تر و اصلش قوی تر
بنور شمع کی خرسند باشد
کسی کآگه شد از خورشید انور
بیاراید بنام و کینت تو
خطیب بصره و بغداد منبر
همی تا بر قضای نیک و بر بد
نگردد حکم یزدانی مغیر
جهان دار و جهان ساز و جهان جوی
جهان گیر و جهان بخش و جهان خور

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان ماند که یزدان گرو گر
جهانی نو بر آورده است دیگر
هوش مصنوعی: بدان که خداوند اگر جهانی نو بیافریند، دیگر نمی‌توان آن را نادیده گرفت.
چو کشمر بوم او پر سرو و با حسن
چو کشمیر اصل او پر نقش و با فر
هوش مصنوعی: آن‌جا که زادگاهش پر از درختان سرو است و زیبایی‌اش چون کشمیر است، همچنین اصل و نسبش پر از طرح‌ها و زیبایی‌هاست.
نه نقش از بن نباشد جز بکشمیر
نه سرو از بن نباشد جز بکشمر
هوش مصنوعی: هیچ درختی از ریشه‌اش سر بیرون نمی‌آورد جز به دست کسی که آن را پرورش دهد و هیچ سرو (درخت بلند و زیبا) از ریشه‌اش نمی‌روید مگر با مراقبت و رسیدگی.
بدو اندر بیابی صنع ایزد
مثال آزری و نقش آزر
هوش مصنوعی: در آنجا که به لطف و هنر خداوند نگاه کنی، میبینی که نمونه‌ای از آفرینش و خلاقیت او همانند پدر آذر در هنر و زیبایی است.
شکسته خرد بر شمشاد سنبل
فشانده پست بر کافور عنبر
هوش مصنوعی: دل شیشه‌ای‌ام بر روی چوبی از شمشاد، زیبایی را به نمایش گذاشته و در حالی که بر روی کافور و عطر عنبر نشسته، کم‌ارزش به نظر می‌رسد.
مغلغل غالیه بر سیم و نقره
مسلسل مشک بر ماه منوّر
هوش مصنوعی: عطر خوشبوی مشک بر روی نقره و فلز درخشان می‌نشیند و فضایی دلربا و زیبا را ایجاد می‌کند.
از ایشان هر یکی چون روز روشن
ز تیره شب نهاده بر سر افسر
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند روز روشن است و مانند ستاره‌ای در تاریکی شب بر سر خود تاج دارد.
همیشه زیر روز اندر بود شب
که دیده روز از زیر و شب از بر
هوش مصنوعی: همواره در زیر آسمان، شب وجود دارد که در آن، روز از زیر به چشم می‌آید و شب از بالا.
چو بینی قد ایشان را تو گویی
همی شمشاد روید بر معصفر
هوش مصنوعی: وقتی قامت آن‌ها را می‌بینی، گویی شمشادهایی بر روی علف‌های نرم و لطیف سر برآورده‌اند.
فروزان حلبۀ زرین کمرشان
ز چینی صدره و دیبای احمر
هوش مصنوعی: درخشش و زیبایی کمربند طلایی آن‌ها، از پارچه‌های ابریشمی و قرمز رنگ است که به خوبی توجه را جلب می‌کند.
چنان تابد که پنداری که آتش
زبانه بر زد از بیجاده مجمر
هوش مصنوعی: چنان شعله‌ای می‌تابد که گویی آتش از کوره‌ای بی‌جاده بیرون می‌جهد.
گرفته گرزها زرّین و سیمین
مخالف رنگ و دیگر سان به پیکر
هوش مصنوعی: دو سالار (یا قهرمانان) در دست خود عصاهایی طلایی و نقره‌ای دارند که رنگ آنها با ظاهر و شخصیت‌شان تفاوت دارد.
یکی همچون تن دلداده عاشق
یکی چون ساعد معشوق دلبر
هوش مصنوعی: یکی مانند بدن عاشق است و دیگری مانند بازوی معشوقی دلربا.
بصف بز مگه صافی روانند
بصف رز مگه شیران عنتر
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، این جمله به این معناست که باید دقت کنیم که افراد و چیزهای مختلف با هم همخوانی ندارند. برخی از افراد ممکن است به خوبی با یکدیگر کنار نیایند یا در یک گروه قرار نگیرند. در واقع، هر چیز یا فردی در جای خود قرار دارد و این چینش به خوبی انجام نمی‌شود.
صف نو کرده بتشان خواند باید
ندانم یا صف نو رسته عرعر
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از محبوبانی است که صفی طولانی برای خود دور هم جمع کرده‌اند. این شاعر می‌گوید که اگرچه آن‌ها را می‌بیند، نمی‌داند باید به آن‌ها نزدیک شود یا اینکه آیا این صف جدیداً تشکیل شده و شاید دیگر حاکی از هیچ چیز خاصی نیست. در واقع، او در تردید به سر می‌برد که آیا به این جماعت بپیوندد یا خیر.
ز بس نقش و نگار او را نداند
کس از بتخانۀ مشکوی و بربر
هوش مصنوعی: زیبایی و هنر او آنقدر خاص و منحصر به فرد است که هیچ کس نمی‌تواند به درستی آن را درک کند، نه در معابد و نه در مکان‌های دیگر.
بیک خان اندرون ماه است چندانک
ستاره نیست بر چرخ مدور
هوش مصنوعی: در درون بیک خان، ماهی وجود دارد که به اندازه‌ای درخشان است که هیچ ستاره‌ای نمی‌تواند با آن در آسمان گردان رقابت کند.
بدو ، مه کاخ و مه منظر ولیکن
ز پیلان ساحتش پر کاخ و منظر
هوش مصنوعی: برو، ای ماه که در قصر و منظر زیبا می‌درخشی، اما بدان که این زیبایی‌ها گاهی زیر دست فیل‌ها پنهان می‌شود.
چو تخت کسری اندر نقش دیبا
چو تاج قیصر اندر زرّ و زیور
هوش مصنوعی: چو تخت کسری که در پارچه‌ای زیبا نشان داده شده است، مانند تاج قیصر که با طلا و جواهرات تزئین شده است.
چرا زیر گهر شد موج دریا
که زیر موج دریا بود گوهر
هوش مصنوعی: چرا دریا موج می‌زند، در حالی که در زیر این موج‌ها، گوهرها وجود دارند؟
جهانی هر یکی دریا که بروی
همی گردد همی جوشد برو بر
هوش مصنوعی: هر انسانی مانند دریایی است که درونش احساسات و افکار جاری و vibrates دارد. وقتی با هم روبرو می‌شویم، هر یک از ما مثل دریاهایی هستیم که در حال جوش و خروش هستند و این انرژی به یکدیگر منتقل می‌شود.
چو بحری کاتش تیزست موجش
چو گردونی که زر سرخش اختر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن نیرویی فوق‌العاده و انرژی سرشار می‌پردازد. در آن توصیف شده که مانند دریای آتشین و پرهیجان، امواج این نیرو سریع و پرقدرت هستند. همچنین، تشبیه به گردون و ستاره‌ای که رنگ سرخش می‌درخشد، حس زیبایی و بزرگی را منتقل می‌کند. در کل، این تصویر به ما احساس نامحدود و پرشوری می‌دهد که می‌تواند جهان را تحت تأثیر قرار دهد.
چه چیزست این جهان نو که کردست
ز پیروزی و از دولت مصور
هوش مصنوعی: این دنیا چیست که به خاطر پیروزی و قدرت، به این شکل جدید و زیبا درآمده است؟
مگر میدان سلطان معظم
خداوند زمین شاه مظفر
هوش مصنوعی: مگر در میدانی که سلطان بزرگ خداوند و شاه پیروزمند زمین حضور دارد.
یمین دولت و خورشید رحمت
امین ملت و جمشید مفخر
هوش مصنوعی: دولت یمن و خورشید رحمت، نماد اطمینان و اعتماد ملت و جمشید، نماد افتخار و بزرگی است.
مقر آمد جوانمردی که بی او
نشد کس را جوانمردی مقرر
هوش مصنوعی: قیمت و مفهوم جوانمردی به‌گونه‌ای است که بدون وجود او، هیچ‌کس نمی‌تواند به واقع جوانمردی را تجربه کند یا به آن دست یابد.
ز بهر آن خرد را دید نتوان
که اندر لفظهای اوست مضمر
هوش مصنوعی: به خاطر آن است که نمی‌توان عقل را در کلمات او یافت، زیرا حقیقتش در آنها نهفته است.
محمد را بدین گیتی دو چیزست
بدان گیتی دو با این دو برابر
هوش مصنوعی: در جهان، برای محمد دو چیز وجود دارد که با این دو، او با دیگران برابر است.
بدین گیتی کف محمود و جاهش
بدان گیتی لوای حمد و کوثر
هوش مصنوعی: در این دنیا، دستاوردها و مقام محمود ستوده است و در این دنیا، پرچم ستایش و برکت نیز به اهتزاز درآمده است.
بدین نیکست کار امت امروز
بدان هم نیک باشد روز محشر
هوش مصنوعی: امروز باید به خوبی عمل کنیم، زیرا آنچه که ما انجام می‌دهیم بر روز قیامت نیز تأثیر دارد و خوب بودن کارهای امروز، در آن روز نیز خوب خواهد بود.
اگر پیغبر اکنون زنده بودی
بنام و نصرت یزدان داور
هوش مصنوعی: اگر پیامبر امروز در قید حیات بود، بی‌شک به نام و یاری خداوند دادگر، به راهنمایی و هدایت مردم می‌پرداخت.
بجای پرنیان بر نیزۀ او
ردای خویش بر بستی پیمبر
هوش مصنوعی: به جای پارچه‌ی نرم و لطیف که بر نیزه‌اش آویزان بود، ردا و لباست را بر آن قرار دادی ای پیامبر.
اگر خوی گیرد آن دست مبارک
سرشکی زو به از دریای اخضر
هوش مصنوعی: اگر آن دست مبارک به خوی بگیرد، یک قطره اشک از آن بهتر است از دریای سبز.
شدست از مدح او چون ناف آهو
دهان شاعران پر مشک اذفر
هوش مصنوعی: مدح و ستایش او به اندازه‌ای زیبا و خوشبوست که مانند بویی خوش از مشک می‌ماند و شاعران را به خود جذب می‌کند.
از آن شادی که بیند طلعت او
بمشرق روز باشد نور گستر
هوش مصنوعی: از آن خوشحالی که وقتی چهره‌اش را می‌بیند، روشنایی روز را در مشرق احساس می‌کند.
وز آن غم کش نبیند زرد گردد
بهنگام فرو رفتن بخاور
هوش مصنوعی: در اثر اندوه، چهره‌اش زرد می‌شود، به‌ویژه در زمانی که خورشید غروب می‌کند و در سمت شرق فرو می‌رود.
بزورق باده گیرد شاه گه گاه
بروید گل ببزم و مجلس اندر
هوش مصنوعی: شاه گاهی با قایق باده می‌نوشد و به همراه گل‌ها در مجلس و مهمانی‌ها حاضر می‌شود.
بصورت ز آرزوی دست او ماه
همی گه گل شود گه زورق زر
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی دیدار او، چهره‌ام گاهی مانند ماه زیبا می‌شود و گاهی هم به مانند قایق طلایی در نهر زندگی حرکت می‌کند.
چو زرگر نام او بر زر نویسد
ببوسد زر ز شادی دست زرگر
هوش مصنوعی: وقتی طلا فروش نام خود را بر روی طلا می‌نویسد، طلا به خاطر خوشحالی، دست طلا فروش را می‌بوسد.
بساید پیش او چون بار باشد
بساط از بوسۀ شاهان کشور
هوش مصنوعی: در حضور او باید به آرامی بنشینید، چون احترام و شکوهی که در بوسه‌های شاهان وجود دارد، فضایی پر از محبت و بزرگی ایجاد می‌کند.
لب معشوق شاهانست گویی
بساط شهریار بنده پرور
هوش مصنوعی: لب معشوق مانند دنیای باشکوه و سلطنتی است که به نظر می‌رسد جایی است برای پرورش و حمایت از افراد باارزش.
مبارز چون ببیند حملۀ او
بدان ساعت دهد مغفر بمعجر
هوش مصنوعی: وقتی مبارز حمله‌ی دشمن را ببیند، در همان لحظه کلاه‌خودش را برمی‌دارد و آماده‌ی دفاع می‌شود.
ز بهر آن دهد کاندر هزیمت
مر او را به بود معجر ز مغفر
هوش مصنوعی: او برای حفاظت از خود در زمان شکست و ناامیدی، از کلاهی که به او امنیت می‌بخشد، استفاده می‌کند.
گه پروردن فرزند دشمنش
بسینه باز گردد شیر مادر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات فرزند دشمن، به آغوش مادرش بازمی‌گردد و او را در دامن خود پرورش می‌دهد.
ایا شاهی که بی نام تو باشد
زمانه ناقص و دولت مبتّر
هوش مصنوعی: آیا می‌توان به دوره‌ای که در آن حکمروایی بی‌نام تو وجود داشته باشد، اعتنا کرد؟ در آن صورت، دنیا ناقص و حکومت ناتمام خواهد بود.
چنان کردی زمین دشمنانرا
که نارد تخمشان جز بیم تو بر
هوش مصنوعی: تو به قدری بر دشمنان خود غلبه کردی که هیچ امیدی برایشان باقی نمانده و تنها چیزی که از تو می‌ترسند، وجود توست.
ز تا نیسر بت آوردی به اشتر
ز روم اکنون صلیب آور به استر
هوش مصنوعی: تو در گذشته بت را از روم به شتر آوردی، حالا چرا نمی‌توانی صليب را بر اسب بیاوری؟
زمین هند را چندی سپردی
زمین روم را یک چند بسپر
هوش مصنوعی: مدتی است که به سرزمین هند توجه کرده‌ای، حالا کمی هم به سرزمین روم بپرداز.
از ایشان قلعۀ غزنین بیارای
بماه سرو قد زلف چنبر
هوش مصنوعی: از آن‌ها قلعه غزنین را به زیبایی زینت بده که به مانند ماه، قد و زلف تو حلقه‌ای باشد.
بدان درکش ز یکسو چتر خانش
بیاویز از دگر سو تاج قیصر
هوش مصنوعی: بدان که درک و فهم تو مانند این است که از یک سو چتر خانه‌اش را بیاویزی و از سوی دیگر تاج قیصر را بر سرت کنی.
از آن آمدنت مهمان میر کرمان
که فظلت بود نزدیکش مفسر
هوش مصنوعی: از آمدن تو، مهمان میر کرمان، شگفتی و بزرگی نزد او، مفسر به شمار می‌رود.
توانستی بجای خویش بودن
نه عاجز بود ازین معنی نه مضطر
هوش مصنوعی: تو می‌توانی به جای اینکه فقط به خودت فکر کنی و عاجز باشی، به خودت مسلط باشی و احساس نیاز و اضطراب نکنی.
ولیکن خواست کاندر خدمت تو
همی یکچند بنشیند مجاور
هوش مصنوعی: اما او خواسته است که در خدمت تو، مدت زمانی را نزدیک تو بماند و همراهی کند.
همی داند که چون ملک از تو یابد
بود باقی تر و اصلش قوی تر
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که وقتی یک کشور از تو برخوردار شود، برتری و استحکام آن کشور بیشتر خواهد بود.
بنور شمع کی خرسند باشد
کسی کآگه شد از خورشید انور
هوش مصنوعی: کسی که از نور خورشید آگاه شده باشد، دیگر از نور شمع خوشنود نخواهد بود.
بیاراید بنام و کینت تو
خطیب بصره و بغداد منبر
هوش مصنوعی: با نام تو زینت می‌بخشم، ای خطیب بصره و بغداد، تو منبر را مزین کن.
همی تا بر قضای نیک و بر بد
نگردد حکم یزدانی مغیر
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که اراده خدا بر خیر و شر پیوسته است، حکم الهی تغییر نمی‌کند.
جهان دار و جهان ساز و جهان جوی
جهان گیر و جهان بخش و جهان خور
هوش مصنوعی: دنیا را باید به عنوان یک موجود زنده در نظر گرفت که خالق و سازنده‌ای دارد. این دنیا به جستجوی معانی و فرصت‌ها پرداخته و در عین حال نعمت‌ها و برکات زیادی را به انسان‌ها می‌دهد.

حاشیه ها

1401/02/18 04:05
جهن یزداد

به به چه زیبا بود این سرود