گنجور

شمارهٔ ۱۶ - نیز در مدح امیر نصر بن ناصر الدین

پدید آرد آن سرو بیجاده بر
همی گرد عنبر به بیجاده بر
ز روی و ز بالا و زلف و لبش
خجل شد گل و سرو و مشک و شکر
بت و ماه را نام خوبی مده
که او از بت و مه بسی خوبتر
گره دار زلفش حجاب سمن
زره دار جعدش نقاب قمر
سمن باشد و مشک لیکن چنین
نباشد گره بند و حلقه شمر
همی زلف بر تابد از بیم آنک
درو گم شود ار نتابد کمر
بدیده در از دیدن روی او
نگارست گویی بجای بصر
بمغز اندر از آتش عشق او
شرارست گویی بجای فکر
بتیمار او سال و مه مانده ام
ز دل گشته نومید و جان در خطر
نگاهم که دارد ز بیداد او
مگر خدمت خسرو دادگر
ملک نصر بن ناصر الدین کزو
جهان پر هنر شد ، هنر پر عبر
نشستست رایش بجای خرد
گرفتست عزمش نشان ظفر
پذیره شود جود او پیش آن
که دیبا برون آرد از شوشتر
چو ماران ضحاک تیرش همی
نخواهد غذا جز همه مغز سر
چو مایه برند از کفش زرّ و سیم
کفش کان سیمست یا کان زر
بعصیان دروگر کسی بنگرد
شود مژه در چشم او نیشتر
ایا امر تو رسته اندر قضا
ایا قدر تو بسته اندر قدر
ثنا گوی خود سلک مدح ترا
هم از لفظ تو بر گزیند درر
ز رسم تو آموختم شاعری
بمدح تو شد نام من مشتهر
که بودم من اندر جهان پیش ازین
کرا بود در گیتی از من خبر
ز جاه تو معروف گشتم چنین
من اندر حضر نام من در سفر
ز مال و ز نام تو دارم همی
هم اندر سفر زاد ، هم در حضر
هزار آفرین باد هر ساعتی
بر آن خلق و آن خلق و رسم و سیر
ز فضل تو بر هر زبانی سخن
ز خیر تو در هر مکانی اثر
نه بی جاه تو ملک را قیمت است
نه بی خدمت تو جهانرا خطر
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر
کمر بسته دیدم ترا زین سپس
نگویم که دریا نبندد کمر
ز تدبیر تست آهن از بهر آن
که هم نفع سازند ازو هم ضرر
بدو بر موافق فزایند خیر
بدو بر مخالف فزایند شر
ایا پادشاهی که تخم سخا
پراکندی اندر بلاد و کور
بحزم بداندیش بر ، عزم تو
بخندد همی چون قضا بر قدر
سده است امشب ای شاه دادش بده
بدو گوهر و هر دو از یکدیگر
یکی آنکه مر چوب را پیش تو
کند عتی تودۀ معصفر
زبانه ش بدود اندر آید چنان
که صبح اندر آید بر وی سحر
فلک نی ولیکن چو عالی فلک
شجر نی ولیکن چو زرّین شجر
مشجر بیاقوت و رخشان ازو
جهان سر بسر خاور و باختر
دگر آنکه با جان بیامیزد او
در اندیشه از شادی آرد حشر
ز تبت بمغز اندرش کاروان
ز عسکر بطبع اندر او را شکر
بدیل جوانی حریف ظریف
معین سخاوت رفیق هنر
چو اخلاق تو از محامد غنی
چو آثار تو از فواید زبر
بدان چشم خوش کن بدین شاد جان
بدین دست یازو سوی آن نگر
تو پیرایۀ دولت و ملک را
بمان تا بماند بگیتی مدر
گشاده بطبع و گشاده بدل
گشاده بدست و گشاده بدر
بشادی بباش و بنیکی بزی
برادی ببخش و بشادی بخور

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پدید آرد آن سرو بیجاده بر
همی گرد عنبر به بیجاده بر
هوش مصنوعی: سرو زیبایی که در بیابان می‌روید، گرد و غبار خوشبوی عطر مانند عنبر را به ارمغان می‌آورد.
ز روی و ز بالا و زلف و لبش
خجل شد گل و سرو و مشک و شکر
هوش مصنوعی: زیبایی و ظرافت چهره، موها، لب‌ها و دیگر اجزای وجود او باعث خجالت و شرمندگی گل‌ها، سروها، عطرها و شکر شده است. این کمبود زیبایی در مقابل او چنان مشهود است که دیگر عناصر زیبایی در طبیعت خود را ناچیز می‌بینند.
بت و ماه را نام خوبی مده
که او از بت و مه بسی خوبتر
هوش مصنوعی: بت و ماه را با نام نیک نام نگذار، زیرا او از هر بت و ماهی زیباتر است.
گره دار زلفش حجاب سمن
زره دار جعدش نقاب قمر
هوش مصنوعی: زلف‌های او مثل گره‌ای پیچیده است و حجاب گل‌های سمن مانند زره‌ای است که او به تن دارد. جعد و حالت موی او مانند نقابی است که ماه پشت آن مخفی شده است.
سمن باشد و مشک لیکن چنین
نباشد گره بند و حلقه شمر
هوش مصنوعی: عطرش مثل سمن و بویش مانند مشک است، اما اینطور نیست که فقط با دو گره و حلقه بتوانیم او را تعریف کنیم.
همی زلف بر تابد از بیم آنک
درو گم شود ار نتابد کمر
هوش مصنوعی: زلف‌های زیبا درخشش خاصی دارند، اما از ترس اینکه کمر او جلوه‌اش را بپوشاند و ناپدید شود، این زلف‌ها به آرامی و با احتیاط برافراشته می‌شوند.
بدیده در از دیدن روی او
نگارست گویی بجای بصر
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت چهره محبوب اشاره دارد.گویا چشم‌ها به جای اینکه فقط برای دیدن استفاده شوند، خودشان به تماشای زیبایی او مشغولند. به نوعی، دیدن او برای دیدگان لذت و شادی بیشتری به ارمغان می‌آورد.
بمغز اندر از آتش عشق او
شرارست گویی بجای فکر
هوش مصنوعی: در دل من از آتش عشق او آتش و شعله‌ای وجود دارد که گویی به جای فکر کردن، در حال زبانه کشیدن است.
بتیمار او سال و مه مانده ام
ز دل گشته نومید و جان در خطر
هوش مصنوعی: من مدت‌هاست که در انتظار او به سر می‌برم و از دل به شدت ناامید شده‌ام، در حالی که جانم در معرض خطر است.
نگاهم که دارد ز بیداد او
مگر خدمت خسرو دادگر
هوش مصنوعی: نگاه من از ظلم و ستم او شکایت دارد، مگر اینکه خدمت خسروی دادگر به من برسد.
ملک نصر بن ناصر الدین کزو
جهان پر هنر شد ، هنر پر عبر
هوش مصنوعی: ملک نصر بن ناصرالدین باعث شد که دنیا پر از هنر و خلاقیت شود، به طوری که هنر به میزان زیادی در آن شیوع پیدا کرد.
نشستست رایش بجای خرد
گرفتست عزمش نشان ظفر
هوش مصنوعی: نشست آنجا که عقل و خرد فرمان نمی‌دهد، اراده‌اش نشانه پیروزی است.
پذیره شود جود او پیش آن
که دیبا برون آرد از شوشتر
هوش مصنوعی: سخاوت او برای کسی که در میان رود شوشتر پارچه دیبا بیرون می‌آورد، در نظر گرفته می‌شود.
چو ماران ضحاک تیرش همی
نخواهد غذا جز همه مغز سر
هوش مصنوعی: همانطور که مارهای ضحاک به چیزی جز مغز سر نیاز ندارند، او نیز چیزی غیر از این را نمی‌خواهد.
چو مایه برند از کفش زرّ و سیم
کفش کان سیمست یا کان زر
هوش مصنوعی: هرگاه از برکت و غنای خود چیزی هزینه کنی، به این معنی نیست که آن چیز از خودت است؛ بلکه ممکن است این ثروت متعلق به یک جنس و منبع دیگر باشد.
بعصیان دروگر کسی بنگرد
شود مژه در چشم او نیشتر
هوش مصنوعی: اگر کسی به کارگران نگاه کند که مشغول برداشت محصول هستند، ممکن است با دیدن آن‌ها چشمانش به اشک بیفتد.
ایا امر تو رسته اندر قضا
ایا قدر تو بسته اندر قدر
هوش مصنوعی: آیا فرمان تو از تقدیر رها شده است؟ آیا سرنوشت تو در قضا رقم خورده است؟
ثنا گوی خود سلک مدح ترا
هم از لفظ تو بر گزیند درر
هوش مصنوعی: ستایشگر تو با همان کلمه‌هایی که تو انتخاب می‌کنی، ستایش را زیبا و درخشان می‌سازد.
ز رسم تو آموختم شاعری
بمدح تو شد نام من مشتهر
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های تو آموختم که شاعر شوم، به طوری که به خاطر ستایش تو معروف شدم.
که بودم من اندر جهان پیش ازین
کرا بود در گیتی از من خبر
هوش مصنوعی: من پیش از این در این دنیا چه کسی بودم؟ چه کسی در این جهان از من خبر داشت؟
ز جاه تو معروف گشتم چنین
من اندر حضر نام من در سفر
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و شخصیت تو، من در شهر شناخته شدم و نام من حتی در سفر هم بر زبان‌هاست.
ز مال و ز نام تو دارم همی
هم اندر سفر زاد ، هم در حضر
هوش مصنوعی: من از مال و نام تو برخوردارم، هم در سفر و هم در زمان حضور.
هزار آفرین باد هر ساعتی
بر آن خلق و آن خلق و رسم و سیر
هوش مصنوعی: هزار بار درود بر آن مردم، آن صفات و روش‌هایشان که در هر لحظه قابل ستایش‌اند.
ز فضل تو بر هر زبانی سخن
ز خیر تو در هر مکانی اثر
هوش مصنوعی: از خوبی و دانش تو، هر زبانی به تمجید می‌آید و اثرات نیک تو در هر مکان حس می‌شود.
نه بی جاه تو ملک را قیمت است
نه بی خدمت تو جهانرا خطر
هوش مصنوعی: تو هرگز نمی‌توانی ارزش ملک را بدون مقام و مرتبه‌ات سنجش کنی، همچنین خطر جهان نیز بدون خدماتی که ارائه می‌دهی، قابل اعتنا نیست.
ز فرزانگی رای تو منتخب
وز آزادگی رسم تو مختصر
هوش مصنوعی: از عقل و دانایی تو انتخاب کرده‌اند و از آزادی و آزادگی، روش و رفتار تو را مختصر و کوتاه نشان داده‌اند.
کمر بسته دیدم ترا زین سپس
نگویم که دریا نبندد کمر
هوش مصنوعی: تو را در حالتی دیدم که به شدت آماده و مصمم بودی که دیگر نمی‌توانم بگویم دریا برایت سد راهی نخواهد بود.
ز تدبیر تست آهن از بهر آن
که هم نفع سازند ازو هم ضرر
هوش مصنوعی: تدبیر تو موجب می‌شود که آهن به کار آید، به‌گونه‌ای که هم از آن سود می‌برند و هم ممکن است ضررهایی برساند.
بدو بر موافق فزایند خیر
بدو بر مخالف فزایند شر
هوش مصنوعی: اگر کسی با خوبی و نیکی رفتار کند، برادران و دوستانش به او کمک می‌کنند و خیر و خوبی برایش پیش می‌آید، اما اگر با کسی در مخالفت باشد یا بدی کند، برای او مشکل و بدی خواهند آورد.
ایا پادشاهی که تخم سخا
پراکندی اندر بلاد و کور
هوش مصنوعی: آیا پادشاهی وجود دارد که در سرزمین‌ها ثروت و بخشش را منتشر کند، اما مردم نادان و نابینا باشند؟
بحزم بداندیش بر ، عزم تو
بخندد همی چون قضا بر قدر
هوش مصنوعی: یک فرد بداندیش و تحت تأثیر افکار منفی، به عزم و اراده تو می‌خندد، همان‌طور که سرنوشت به تقدیر می‌خندد.
سده است امشب ای شاه دادش بده
بدو گوهر و هر دو از یکدیگر
هوش مصنوعی: امشب شب مهمی است، ای پادشاه! عدالت را برقرار کن و به هر دوی آن‌ها ارزش و مقام بده، چون هر یک از آن‌ها به دیگری نیاز دارند.
یکی آنکه مر چوب را پیش تو
کند عتی تودۀ معصفر
هوش مصنوعی: یک نفر هست که چوب را به سمت تو می‌آورد و تو را در میان جمعی از معصومین قرار می‌دهد.
زبانه ش بدود اندر آید چنان
که صبح اندر آید بر وی سحر
هوش مصنوعی: زبانش به تندی به سمت او می‌دود، مانند وقتی که صبح به آرامی بر سحر می‌تابد.
فلک نی ولیکن چو عالی فلک
شجر نی ولیکن چو زرّین شجر
هوش مصنوعی: آسمان هرچند نیست، اما مانند آسمان بلند و پرعظمت است؛ درخت نیز اگرچه واقعی نیست، اما به زیبایی و رنگ طلایی خود می‌درخشد.
مشجر بیاقوت و رخشان ازو
جهان سر بسر خاور و باختر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر زیبایی و جذابیت طبیعت است. در آن به درختانی اشاره می‌شود که با جواهرات آراسته شده‌اند و روشنایی آن‌ها به قدری چشم‌نواز است که تمام دنیا را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد، هم در سمت شرق و هم در سمت غرب. به نوعی توصیف کنندهٔ مناظر زیبا و دلربای طبیعت است.
دگر آنکه با جان بیامیزد او
در اندیشه از شادی آرد حشر
هوش مصنوعی: کسی که با جان خودش آمیخته است، در فکر و اندیشه از خوشحالی و نشاط زندگی می‌نویسد و به آن می‌پردازد.
ز تبت بمغز اندرش کاروان
ز عسکر بطبع اندر او را شکر
هوش مصنوعی: از خوشحالی و شادی در دلش، مانند کاروانی از تبت در آمده، و او را به شیرینی و لطافت شکر می‌گوید.
بدیل جوانی حریف ظریف
معین سخاوت رفیق هنر
هوش مصنوعی: جوانی را نمی‌توان با چیز دیگری جایگزین کرد، زیرا دوستی که سخاوت و مهارت دارد، ارزشمند است.
چو اخلاق تو از محامد غنی
چو آثار تو از فواید زبر
هوش مصنوعی: اخلاق تو پر از صفات نیکوست، همان‌طور که آثار و دستاوردهایت از فوائد و زیبایی‌های برجسته پر است.
بدان چشم خوش کن بدین شاد جان
بدین دست یازو سوی آن نگر
هوش مصنوعی: به آن چشم زیبا توجه کن و با این روح شاد زندگی کن. با دستانت به سوی او برو و نگاهت را به سمت آن معشوق متمرکز کن.
تو پیرایۀ دولت و ملک را
بمان تا بماند بگیتی مدر
هوش مصنوعی: تو زیبایی و جاذبۀ فرمانروایی را نگهدار تا این زیبایی در جهان پایدار بماند.
گشاده بطبع و گشاده بدل
گشاده بدست و گشاده بدر
هوش مصنوعی: انسانی با روحیه‌ای باز و دل گسترده است، که در رفتار و عمل نیز با دست گشاده و دل وسیع عمل می‌کند.
بشادی بباش و بنیکی بزی
برادی ببخش و بشادی بخور
هوش مصنوعی: خوشی را در زندگی تجربه کن و با نیکی رفتار کن، و اگر خطایی از کسی دیدی، آن را ببخش و زندگی را با شادی بگذران.