گنجور

بخش ۳۹

در بیان آن عارف ربانی که از راه مراقبه با زعفرش ملاقات افتاد و از در مکاشفه مصاحبتش دست داد و قصه کردن زعفر سبب محرومی خود را از جانفشانی در رکاب سعادت انتساب آن حضرت بر سبیل اجمال گوید:

عارفی گوید شبی از روی حال
داشتم بازعفر از غیرت سؤال
کز چه اول رخش همت پیش راند
و آخر از مقصد، چرا محروم ماند؟
راحتی، در خلد پر زیور نکرد
بر لب کوثر گلویی، تر نکرد
گامزن در سایه‌ی طوبی نشد
همنشین، جنی به کروبی نشد
راست گویند اینکه جسم ناریند
بی نصیب از فیض لطف باریند
با خداجویان نبد همدردیش
یا که آگاهی نبود از مردیش؟
تا سحر چشمم ازین سودا نخفت
دل بغیر از شنعت زعفر نگفت
بعد ازین سهرم چه پیش آمد سحر
شد بیابانی به پیشم جلوه گر
جلوه گر شد در برم شخصی عجیب
با تنی پر هول و با شکلی مهیب
بر سر خاکی که در آن جای داشت
بر سر انگشت، نقشی می نگاشت
بعد از آن، آن نقش را از روی خاک
با سرشک دیدگان می کرد پاک
پیش رفتم تا که بشناسم که کیست
همچنین آن نقش را بینم که چیست
چون بدیدم بود آن نام حسین
سرور دین، پادشاه نشأتین
چشم بر من برگشود آن نیک نام
کرد بر من از سر رغبت سلام
پس جوابش داده، گفتم، کیستی
که تو از این جنس مردم نیستی؟
گفت دانم من که شب تا صبحگاه
با منت بود اعتراض ای مرد راه
زعفرم من کز سرشب تا سحر
بود با من اعتراضت ای پدر
با تو گویم حال خود را، شمه‌یی
تا که یابی آگهی، شرذمه‌یی
بهر جانبازی آن شاه ازولا
چون شدم وارد به آن دشت بلا
چار فرسخ مانده تا نزدیک شاه
محشری بد، هر طرف کردم نگاه
جمع، یکسر انبیا و اولیا
اصفیا و ازکیا و اتقیا
روح پاکان، خاک غم بر سر همه
تیغ بر دست و کفن در بر همه
جان ز یکسو جمله‌ی خاصان عرش
زیر سم ذوالجناحش، کرده فرش
تن، ز یک جا جمله‌ی نیکان خاک
بهر ضرب ذوالفقارش کرده پاک
جسته پیشی، خاکیان ز افلاکیان
همچنین افلاکیان از خاکیان
پای تا سر، از جماد و از نبات
در سراپای حسینی، محوومات
جرئت من، جمله صف‌ها را شکافت
یک سر مو روز مقصد برنتافت
از تجری من و آن همرهان
جمله را انگشت حیرت بر دهان
تا رسیدم با کمال جد و جهد
بر رکاب پاک آن سلطان عهد
مظهری دیدم از آب و گل، جدا
از هوی خالی و لبریز از خدا
کرده خوش خوش، تکیه بر فرخ لوا
رو، بر او، پوشیده چشم از ماسوا
دست بر دامان فرد ذوالمنش
دست یکسر ماسوا بر دامنش
بسته لبهای حقیقت گوی او
او سوی حق روی و آنان، سوی او
محوومات حق، همه در ذات او
جمله‌ی ذرات محو و مات او
گفتم ای سرخیل مستان، السلام
مقتدای حق پرستان، السلام
از سلامم، دیدگان را باز کرد
زیر لب، آهسته‌ام آواز کرد
گفت ای دلداده، بر گو کیستی؟
اندرین جا، از برای چیستی؟
گفتم ای سالار دین، زعفر منم
آنکه در پای تو بازد سر، منم
آمدستم تا ترا یاری کنم
خون درین دشت بلا، جاری کنم
با تبسم لعل شیرین کرد باز
گفت ای سرخوش ز صهبای مجاز
چون نباشد پیر عشقت، راهبر
کی ز حال عاشقان یابی خبر؟
خود تو پنداری درین دشت بلا
مانده‌ام در چنگ دشمن، مبتلا؟!
عاجزی از خانمان آواره‌ام
نیست بهر دفع دشمن، چاره‌ام؟!
در سر عاشق، هوای دیگرست
خاطر مردم بجای دیگرست
نیست جز او، دررگ و در پوستم
بی خبر از دشمن وازدوستم
من ندانم دوست کی، دشمن کدام
ای عجب، این را چه اسم، آن را چه نام؟!
اینک آن سر خیل خوبان بی حجاب
بود با من در سؤال ودر جواب
با هم اندر پرده، رازی داشتیم
گفتگوهای درازی داشتیم
هیچکس از راز ما، آگه نبود
در میان، روح الامین را ره نبود
چشم ازو پوشیده، کردم بر تو باز
از حقیقت، رخت بستم بر مجاز
خود تو دیگر از کجا پیدا شدی
پرده‌ی چشم من شیدا شدی؟
این بگفت و دیدگان بر هم نهاد
عجزها کردم، جوابم را نداد
رجعت من، ز آن رکاب ای محتشم
یک جو، از سعی شهیدان نیست کم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در بیان آن عارف ربانی که از راه مراقبه با زعفرش ملاقات افتاد و از در مکاشفه مصاحبتش دست داد و قصه کردن زعفر سبب محرومی خود را از جانفشانی در رکاب سعادت انتساب آن حضرت بر سبیل اجمال گوید:
هوش مصنوعی: در مورد آن عارف بزرگ که از طریق مراقبه با زعفرش دیدار کرد و در حین مکاشفه با او همراه شد، او داستان زعفر را به طور مختصر بیان می‌کند و از دلیل محرومیت خود از فداکاری در راه سعادت ناشی از نسبت به آن حضرت سخن می‌گوید.
عارفی گوید شبی از روی حال
داشتم بازعفر از غیرت سؤال
هوش مصنوعی: شبی در حالی که در عالم معنوی بودم، از روی عشق و محبت از کسی که به او علاقه‌مند بودم دربارهٔ احساساتش پرسیدم.
کز چه اول رخش همت پیش راند
و آخر از مقصد، چرا محروم ماند؟
هوش مصنوعی: چرا باید کسی که با اراده و تلاش خود در آغاز راه به جلو پیش رفته و تمام کوشش‌هایش را کرده، در نهایت از رسیدن به مقصد و هدفش محروم بماند؟
راحتی، در خلد پر زیور نکرد
بر لب کوثر گلویی، تر نکرد
هوش مصنوعی: آرامش و راحتی در باغی پر از زیبایی، به سراغ لبان کوثر نرفته و آن‌ها را با شادی پر نکرده است.
گامزن در سایه‌ی طوبی نشد
همنشین، جنی به کروبی نشد
هوش مصنوعی: کسی که در زیر درخت طوبی قدم نمی‌زند، نتوانسته است با جن یا فرشته‌ای هم‌نشین شود.
راست گویند اینکه جسم ناریند
بی نصیب از فیض لطف باریند
هوش مصنوعی: آنها به درستی می‌گویند که اجسام آتشین از نعمت رحمت الهی بی‌نصیب‌اند.
با خداجویان نبد همدردیش
یا که آگاهی نبود از مردیش؟
هوش مصنوعی: آیا تو با کسانی که در جستجوی خدا هستند همدردی نکردی، یا از وضعیت تو خبر ندارند؟
تا سحر چشمم ازین سودا نخفت
دل بغیر از شنعت زعفر نگفت
هوش مصنوعی: چشمم تا صبح خوابش نبرد و دل جز از محبت تو حرفی نزد.
بعد ازین سهرم چه پیش آمد سحر
شد بیابانی به پیشم جلوه گر
هوش مصنوعی: بعد از این، چه اتفاقی برایم افتاد که صبحگاهان، بیابانی در جلویم نمایان شد.
جلوه گر شد در برم شخصی عجیب
با تنی پر هول و با شکلی مهیب
هوش مصنوعی: شخصی عجیب و غریب در پیش من ظاهر شد، با جثه‌ای ترسناک و ظاهری وحشتناک.
بر سر خاکی که در آن جای داشت
بر سر انگشت، نقشی می نگاشت
هوش مصنوعی: بر روی خاکی که در آن قرار داشت، با انگشتش نقشی را رسم می‌کرد.
بعد از آن، آن نقش را از روی خاک
با سرشک دیدگان می کرد پاک
هوش مصنوعی: بعد از آن، او با اشک چشمانش آن تصویر را از روی زمین پاک کرد.
پیش رفتم تا که بشناسم که کیست
همچنین آن نقش را بینم که چیست
هوش مصنوعی: من پیش رفتم تا بفهمم این شخص کیست و همچنین آن تصویر را ببینم که چه ویژگی‌هایی دارد.
چون بدیدم بود آن نام حسین
سرور دین، پادشاه نشأتین
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم آن نام حسین، سرور دین و فرمانروای دو جهان، به یاد او افتادم.
چشم بر من برگشود آن نیک نام
کرد بر من از سر رغبت سلام
هوش مصنوعی: چشمش را به روی من گشود و با محبت و رغبت به من سلام کرد.
پس جوابش داده، گفتم، کیستی
که تو از این جنس مردم نیستی؟
هوش مصنوعی: به او پاسخ دادم و گفتم: تو کیستی که از این نوع مردم نیستی؟
گفت دانم من که شب تا صبحگاه
با منت بود اعتراض ای مرد راه
هوش مصنوعی: می‌گوید که من می‌دانم که طی شب تا صبح، تو با نارضایتی و شکایت، در حال عبور از این مسیر هستی ای مرد.
زعفرم من کز سرشب تا سحر
بود با من اعتراضت ای پدر
هوش مصنوعی: من از شب تا صبح در کنارم همواره به اعتراض و سخن گفتن تو، ای پدر.
با تو گویم حال خود را، شمه‌یی
تا که یابی آگهی، شرذمه‌یی
هوش مصنوعی: می‌خواهم حال و روزم را با تو در میان بگذارم، تا اندکی از زندگی‌ام آگاه شوی و این مختصری از احساساتم باشد.
بهر جانبازی آن شاه ازولا
چون شدم وارد به آن دشت بلا
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت آن پادشاه، وقتی به آن سرزمین پر از مشکلات و دشواری‌ها وارد شدم...
چار فرسخ مانده تا نزدیک شاه
محشری بد، هر طرف کردم نگاه
هوش مصنوعی: هنگامی که به نزدیک محل تجمع بزرگ و مهمی نزدیک می‌شوم، که در آنجا شاه محشر حضور دارد، چهار فرسخ فاصله دارم و هر سمتی را که نگاه می‌کنم، پیوسته به اوضاع و احوال اطرافم توجه می‌کنم.
جمع، یکسر انبیا و اولیا
اصفیا و ازکیا و اتقیا
هوش مصنوعی: همه انبیا و اولیا و پاکان و پرهیزکاران در یک جا گرد آمده‌اند.
روح پاکان، خاک غم بر سر همه
تیغ بر دست و کفن در بر همه
هوش مصنوعی: روح انسان‌های پاک، با وجود غم و اندوه، همچنان با افتخار و شجاعت روبرو می‌شود و به نوعی آماده رویارویی با سختی‌ها و دشواری‌های زندگی است. این بیان نشان‌دهنده‌ی صلابت و استقامت در مقابل مشکلات است.
جان ز یکسو جمله‌ی خاصان عرش
زیر سم ذوالجناحش، کرده فرش
هوش مصنوعی: جان در یک سو قرار دارد و همه‌ی خاصان عرش را زیر پای ذوالجناح، به فرش تبدیل کرده است.
تن، ز یک جا جمله‌ی نیکان خاک
بهر ضرب ذوالفقارش کرده پاک
هوش مصنوعی: بدن انسان از سرزمین نیکان به خاطر ضربت شمشیر او پاک شده است.
جسته پیشی، خاکیان ز افلاکیان
همچنین افلاکیان از خاکیان
هوش مصنوعی: انسان‌ها به دنبال رسیدن به درجات بالاتر هستند و در این مسیر، زمین‌نشینان از بهشتیان و آسمانی‌ها تأثیر می‌پذیرند و همچنین آسمانی‌ها از زمین‌نشینان.
پای تا سر، از جماد و از نبات
در سراپای حسینی، محوومات
هوش مصنوعی: تمام وجود او، از اجزای بی‌جان و گیاهان، سرشار از عشق و احساسی حسینی است.
جرئت من، جمله صف‌ها را شکافت
یک سر مو روز مقصد برنتافت
هوش مصنوعی: شجاعت من توانست تمام صف‌ها را بشکافد و یک تار موی من در روز هدف، به عقب نیفتاد.
از تجری من و آن همرهان
جمله را انگشت حیرت بر دهان
هوش مصنوعی: به خاطر همدلی و همراهی‌ام با دیگران، همه به حیرت و شگفتی افتاده‌اند و انگشت به دهان مانده‌اند.
تا رسیدم با کمال جد و جهد
بر رکاب پاک آن سلطان عهد
هوش مصنوعی: وقتی با تمام تلاش و کوشش به پای آن پادشاه بزرگ و نیکوکار رسیدم.
مظهری دیدم از آب و گل، جدا
از هوی خالی و لبریز از خدا
هوش مصنوعی: در یک تجربه عمیق، وجودی را مشاهده کردم که تنها از عناصر طبیعی تشکیل نشده بود، بلکه روح و حقیقتی از خدا در آن جاری بود و خالی از هرگونه خودپرستی و نفس‌پروری احساس می‌شد.
کرده خوش خوش، تکیه بر فرخ لوا
رو، بر او، پوشیده چشم از ماسوا
هوش مصنوعی: با لبخندی دل‌نشین و اعتماد به نفس، به زیبایی و خوشی تکیه کرده‌ام و تمام توجه‌ام را به او معطوف کرده‌ام و از چیزهای دیگر غافل شده‌ام.
دست بر دامان فرد ذوالمنش
دست یکسر ماسوا بر دامنش
هوش مصنوعی: اگر به فرد نیکوکار و با منش دست دراز کنی، تمام چیزهای دیگری که در زندگی داری، به سوی او جلب می‌شود.
بسته لبهای حقیقت گوی او
او سوی حق روی و آنان، سوی او
هوش مصنوعی: آنکه حقیقت را بیان می‌کند، زبانش بسته است و او به سمت حق می‌رود، در حالی که دیگران به سوی او توجهی ندارند.
محوومات حق، همه در ذات او
جمله‌ی ذرات محو و مات او
هوش مصنوعی: تمام موجودات و حقایق در وجود خداوند مستتر و ناپدید هستند و تمامی ذرات هستی به نوعی در ذات او غرق شده‌اند و در او حل شده‌اند.
گفتم ای سرخیل مستان، السلام
مقتدای حق پرستان، السلام
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای پیشوای محبوب و خوش‌گذران، سلام بر تو که پیشوای اهل حقیقت و حق‌پرستان هستی، سلام.
از سلامم، دیدگان را باز کرد
زیر لب، آهسته‌ام آواز کرد
هوش مصنوعی: با دیدن سلام من، چشمانش را باز کرد و به آرامی زیر لب برایم آواز خواند.
گفت ای دلداده، بر گو کیستی؟
اندرین جا، از برای چیستی؟
هوش مصنوعی: گفت: ای عاشق، بگو کیستی؟ اینجا برای چه هدفی هستی؟
گفتم ای سالار دین، زعفر منم
آنکه در پای تو بازد سر، منم
هوش مصنوعی: گفتم ای پیشوای دین، من همان کسی هستم که در برابر تو سر فرو می‌آورم و تسلیم تو هستم.
آمدستم تا ترا یاری کنم
خون درین دشت بلا، جاری کنم
هوش مصنوعی: من به اینجا آمده‌ام تا به تو کمک کنم و در این دشت پر از سختی و مشکلات، زندگی و امید را جاری کنم.
با تبسم لعل شیرین کرد باز
گفت ای سرخوش ز صهبای مجاز
هوش مصنوعی: با لبخند دلنشینش حال مرا خوش کرد و دوباره گفت: ای شاداب، از شراب مجازی لذت ببر.
چون نباشد پیر عشقت، راهبر
کی ز حال عاشقان یابی خبر؟
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو را راهنمایی نکند، چگونه می‌توانی از حال و روز عاشقان آگاه شوی؟
خود تو پنداری درین دشت بلا
مانده‌ام در چنگ دشمن، مبتلا؟!
هوش مصنوعی: آیا واقعاً فکر می‌کنی که من در این دشت پر از درد و رنج تنها مانده‌ام و در چنگال دشمن گرفتار شده‌ام؟
عاجزی از خانمان آواره‌ام
نیست بهر دفع دشمن، چاره‌ام؟!
هوش مصنوعی: من از خانه و زندگی‌ام دور افتاده‌ام، اما برای نجات از دشمن چه کاری می‌توانم انجام دهم؟
در سر عاشق، هوای دیگرست
خاطر مردم بجای دیگرست
هوش مصنوعی: در ذهن عاشق، احساسات و افکار متفاوتی وجود دارد و توجه دیگران به موضوعات دیگری معطوف شده است.
نیست جز او، دررگ و در پوستم
بی خبر از دشمن وازدوستم
هوش مصنوعی: تنها او وجود دارد، در درون و در بیرون من، بی‌خبر از دشمن و دوست.
من ندانم دوست کی، دشمن کدام
ای عجب، این را چه اسم، آن را چه نام؟!
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که دوست کیست و دشمن کیست. چه عجیب است! این یکی را چه نامم و آن یکی را چگونه بنامم؟
اینک آن سر خیل خوبان بی حجاب
بود با من در سؤال ودر جواب
هوش مصنوعی: هم‌اکنون آن گروه از زیبایان که بی‌پرده و فارغ از هر نوع محدودیتی هستند، با من در حال گفتگو و تبادل نظر هستند.
با هم اندر پرده، رازی داشتیم
گفتگوهای درازی داشتیم
هوش مصنوعی: ما در کنار هم، رازی داشته‌ایم و گفتگوهای طولانی‌ای را سپری کرده‌ایم.
هیچکس از راز ما، آگه نبود
در میان، روح الامین را ره نبود
هوش مصنوعی: هیچ کس از اسرار ما خبر نداشت و حتی فرشته وحی هم نتوانست به آن راه پیدا کند.
چشم ازو پوشیده، کردم بر تو باز
از حقیقت، رخت بستم بر مجاز
هوش مصنوعی: می‌گوید که از نگاه به حقیقت دوری جسته‌ام و به سوی تو آمده‌ام، چون لباس خود را از حقیقت کنار گذاشته‌ام و به مجاز وظاهر روی آورده‌ام.
خود تو دیگر از کجا پیدا شدی
پرده‌ی چشم من شیدا شدی؟
هوش مصنوعی: چگونه از کجا تو پیدا شدی که همچون پرده‌ای بر چشم من درخشان و دلربا گشتی؟
این بگفت و دیدگان بر هم نهاد
عجزها کردم، جوابم را نداد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس چشمانش را بست. احساس ناتوانی کردم، اما او به من پاسخ نداد.
رجعت من، ز آن رکاب ای محتشم
یک جو، از سعی شهیدان نیست کم
هوش مصنوعی: بازگشت من، به خاطر این که ای بزرگوار، یک ذره از تلاش قهرمانان کم ارزش‌تر نیست.

حاشیه ها

1396/09/29 18:11
نادر کیا دلیری

محو و. مات حق همه ذرات او جمله ذرات محو و مات او