گنجور

بخش ۳۶

در بیان توصیه‌ی آن مقتدای انام و سید و سرور خاص و عام، خواهر خود را از تیمار بیمار خود، اعنی گرامی فرزند و والاامام السید السجاد، زین العابدین(ع) و تفویض بعضی ودایع که بآن حضرت برساند:

باز دل را نوبت بیماری ست
ای پرستاران زمان یاری‌ست
جستجویی از گرفتاران کنید
پرسشی از حال بیماران کنید
«عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
پای تا فرقش گرفتار تب است
سرگران از ذکر یارب یارب ست
رنگش از صفرای سودا، زرد شد
پای تا سر مبتلای درد شد
چشم بیماران که تان، فرهماست
اندر اینجا روی صحبت با شماست
هرکه را اینجا دلی بیمار هست
با خبر ز آن ناله‌های زار هست
می‌دهد یاد از زمانی، کآن امام
سرور دین، مقتدای خاص و عام
خواهرش را بر سر زانو نشاند
پس گلاب از اشک بر رویش فشاند
گفت ای خواهر چو برگشتی ز راه
هست بیماری مرا در خیمه گاه
جان بقربان تن بیمار او
دل فدای ناله‌های زار او
بسته‌ی بند غمش، جسم نزار
بسته‌ی بند ولایش، صد هزار
در دل شب گر ز دل آهی کند
ناله‌یی گر در سحرگاهی کند
آن مؤسس، این مقرنس طاق راست
ز آن مروج، انفس و آفاق راست
جانفشانی را فتاده محتضر
جان ستانی را ستاده منتظر
پرسشی کن حال بیمار مرا
جستجویی کن، گرفتار مرا
ز آستین اشکش ز چشمان پاک کن
دور از آن رخساره گرد و خاک کن
با تفقد بر گشابند دلش
عقده‌یی گر هست در دل، بگسلش
گر بود بیهوش، باز آرش بهوش
در وحدت اندر آویزش بگوش
آنچه از لوح ضمیرت جلوه کرد
جلوه ده بر لوح آن سلطان فرد
هرچه نقش صفحه‌ی خاطر مراست
و آنچه ثبت سینه‌ی عاطر مراست
جمله را بر سینه‌اش، افشانده‌ام
از الف تا یا، بگوشش خوانده‌ام
این ودیعت را پس از من حامل اوست
بعد من در راه وحدت، کامل اوست
اتحاد ماندارد حد و حصر
او حسین عهد و من سجاد عصر
من کیم؟ خورشید، او کی؟ آفتاب
در میان بیماری او شد حجاب
واسطه اندر میان ما، تویی
بزم وحدت را نمی‌گنجد دویی
عین هم هستیم مابی کم و کاست
در حقیقت واسطه هم عین ماست
قطب باید، گردش افلاک را
محوری باید سکون خاک را
چشم بر میدان گمار ای هوشمند
چون من افتادم، تو او را کن بلند
کن خبر آن محیی اموات را
ده قیام آن قائم بالذات را
پس وداع خواهر غمدیده کرد
شد روان و خون روان از دیده کرد
ذوالجناح عشقش اندر زیر ران
در روش، گامی بدل گامی بجان
گر بظاهر، گامزن در فرش بود
لیک در باطن، روان در عرش بود
در زمین ار چند بودی، ره نورد
لیک سرمه چشم کروبیش کرد
داد جولان و سخن کوتاه شد
دوست را، وارد به قربانگاه شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در بیان توصیه‌ی آن مقتدای انام و سید و سرور خاص و عام، خواهر خود را از تیمار بیمار خود، اعنی گرامی فرزند و والاامام السید السجاد، زین العابدین(ع) و تفویض بعضی ودایع که بآن حضرت برساند:
هوش مصنوعی: در توصیه‌های آن رئیس بزرگ و آقای خاص و عام، از خواهر خود خواسته شده که در نگهداری از بیمار خود، یعنی فرزند گرامی و بزرگوار امام زین العابدین (ع)، تلاش کند و برخی از امانت‌ها را به آن حضرت منتقل نماید.
باز دل را نوبت بیماری ست
ای پرستاران زمان یاری‌ست
هوش مصنوعی: دل دوباره به درد و بیماری افتاده است، ای پرستاران! زمان کمک و یاری شما فرا رسیده است.
جستجویی از گرفتاران کنید
پرسشی از حال بیماران کنید
هوش مصنوعی: از کسانی که در دشواری و گرفتاری هستند، جویای حالشان شوید و از بیماران حالشان را بپرسید.
«عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
هوش مصنوعی: عشق واقعی از دل پر درد و رنج انسان مشخص می‌شود، نه از بیماری‌ و مشکلاتی که او را آزار می‌دهد.
پای تا فرقش گرفتار تب است
سرگران از ذکر یارب یارب ست
هوش مصنوعی: نیمه بدنش تا فرق سرش در تب و حرارت است و سرش از یادآوری نام خدا در حال بی‌تابی و اضطراب است.
رنگش از صفرای سودا، زرد شد
پای تا سر مبتلای درد شد
هوش مصنوعی: رنگ او به خاطر غم و اندوه به شدت زرد شده و به تمام وجودش درد و رنج چیره شده است.
چشم بیماران که تان، فرهماست
اندر اینجا روی صحبت با شماست
هوش مصنوعی: چشم‌های بیماران در اینجا حاکی از امید و تسلی است؛ در این مکان، صحبت و گفتگو با شما جریان دارد.
هرکه را اینجا دلی بیمار هست
با خبر ز آن ناله‌های زار هست
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا دلش رنج می‌کشد، از ناله‌های غم‌انگیز دیگران آگاه است.
می‌دهد یاد از زمانی، کآن امام
سرور دین، مقتدای خاص و عام
هوش مصنوعی: این جمله به یادآوری زمانه‌ای اشاره دارد که یک امام بزرگ، الگوی ویژه و عمومی مردم و پیشوای دین بوده است.
خواهرش را بر سر زانو نشاند
پس گلاب از اشک بر رویش فشاند
هوش مصنوعی: او خواهرش را روی زانو نشاند و سپس اشک‌هایش را به عنوان گلاب بر چهره‌اش ریخت.
گفت ای خواهر چو برگشتی ز راه
هست بیماری مرا در خیمه گاه
هوش مصنوعی: ای خواهر، هنگامی که از سفر بازگشتی، بدان که من در خیمه‌ام بیمار هستم.
جان بقربان تن بیمار او
دل فدای ناله‌های زار او
هوش مصنوعی: جان من فدای وجود بیمار اوست و دلم به خاطر ناله‌های عذاب‌آور او می‌سوزد.
بسته‌ی بند غمش، جسم نزار
بسته‌ی بند ولایش، صد هزار
هوش مصنوعی: غمش مانند زنجیری او را محصور کرده و بدن او در بند زحمات و مصائب عشقش، به شدت رنج می‌برد.
در دل شب گر ز دل آهی کند
ناله‌یی گر در سحرگاهی کند
هوش مصنوعی: اگر در دل شب کسی آهی از دل بکشد و ناله‌ای سر دهد، یا اگر در صبح زود صدایی از او بلند شود، نشان‌دهنده‌ی عواطف عمیق و احساساتش است.
آن مؤسس، این مقرنس طاق راست
ز آن مروج، انفس و آفاق راست
هوش مصنوعی: این شخص بنیان‌گذار، این معماری زیبای طاق راست را از آن سرزمین‌های خوبی که در آن انسانیّت و دنیای وسیع وجود دارد، به وجود آورده است.
جانفشانی را فتاده محتضر
جان ستانی را ستاده منتظر
هوش مصنوعی: فردی که در حال مرگ است، جان خود را فدای دیگری می‌کند و در عوض، کسی که منتظر دریافت این جان است، از جانش آمادگی دارد و برای این کار آماده است.
پرسشی کن حال بیمار مرا
جستجویی کن، گرفتار مرا
هوش مصنوعی: حالم را بپرس و به دنبال من بگرد، زیرا در بند هستم.
ز آستین اشکش ز چشمان پاک کن
دور از آن رخساره گرد و خاک کن
هوش مصنوعی: اشک‌هایش را از آستین خود بپاک و چشم‌هایت را از غم دور کن، دور از آن چهره زیبای پر از غبار.
با تفقد بر گشابند دلش
عقده‌یی گر هست در دل، بگسلش
هوش مصنوعی: با محبت و توجه کردن، اگر در دلش درد یا گرفتاری وجود دارد، آن را از بین ببر.
گر بود بیهوش، باز آرش بهوش
در وحدت اندر آویزش بگوش
هوش مصنوعی: اگر کسی بی‌حواس باشد، باز هم آرش را به هوش می‌آوردند و او را در اتحاد و همبستگی به گوش می‌سپرند.
آنچه از لوح ضمیرت جلوه کرد
جلوه ده بر لوح آن سلطان فرد
هوش مصنوعی: هر چیزی که از ذهن و دل تو نمایان شد، آن را بر لوح دل آن پادشاه یگانه و با شکوه نشان بده.
هرچه نقش صفحه‌ی خاطر مراست
و آنچه ثبت سینه‌ی عاطر مراست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ذهنم نقش بسته و آنچه در دل و یادم مانده است.
جمله را بر سینه‌اش، افشانده‌ام
از الف تا یا، بگوشش خوانده‌ام
هوش مصنوعی: تمام کلمات و جملاتی که می‌خواستم به او بگویم را از ابتدا تا انتها در دلش حک کرده‌ام و در گوشش خوانده‌ام.
این ودیعت را پس از من حامل اوست
بعد من در راه وحدت، کامل اوست
هوش مصنوعی: پس از من، این امانت به کسی دیگر تحویل داده می‌شود و او در مسیر رسیدن به وحدت، به کمال خواهد رسید.
اتحاد ماندارد حد و حصر
او حسین عهد و من سجاد عصر
هوش مصنوعی: محبت و همراهی همواره برای حسین جاودانه و بی‌حد و حصر است، و من هم در این زمان بر دنباله‌رو او سجاد هستم.
من کیم؟ خورشید، او کی؟ آفتاب
در میان بیماری او شد حجاب
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به پرسش هویتش می‌پردازد و خود را با خورشید مقایسه می‌کند. او همچنین اشاره می‌کند که عشق یا معشوقش، که به نوعی مانند آفتاب در زندگی‌اش است، باعث ایجاد حجاب و مانع در درک کامل او شده است. انگار که در میان تلخی‌ها یا بیماری‌ها، نور و روشنی عشقش محو شده و نمی‌تواند به وضوح ببیند.
واسطه اندر میان ما، تویی
بزم وحدت را نمی‌گنجد دویی
هوش مصنوعی: تو در میان ما واسطۀ ارتباطی هستی و در بزم اتحاد، دوگانگی جا ندارد.
عین هم هستیم مابی کم و کاست
در حقیقت واسطه هم عین ماست
هوش مصنوعی: ما در ذات خود هیچ تفاوتی نداریم، حتی اگر ظاهراً کم و کاستی وجود داشته باشد. در واقع، آنچه وجود دارد و ما را به هم مرتبط می‌کند، نیز همانند ماست.
قطب باید، گردش افلاک را
محوری باید سکون خاک را
هوش مصنوعی: برای حرکت و گردش افلاک، وجود یک قطب ضروری است، و برای آرامش زمین نیز نیاز به نقطه‌ای ثابت و محوری داریم.
چشم بر میدان گمار ای هوشمند
چون من افتادم، تو او را کن بلند
هوش مصنوعی: ای هوشمند، به میدان بنگر که من به او افتادم؛ حال تو باید او را بلند کنی.
کن خبر آن محیی اموات را
ده قیام آن قائم بالذات را
هوش مصنوعی: خبر از زنده کردن مردگان را به من بده و به قیام آن حضرتی که به ذات خود برپا می‌شود اشاره کن.
پس وداع خواهر غمدیده کرد
شد روان و خون روان از دیده کرد
هوش مصنوعی: سپس خواهر غمگین وداع کرد، و اشک‌هایش مانند خون از چشمانش سرازیر شد.
ذوالجناح عشقش اندر زیر ران
در روش، گامی بدل گامی بجان
هوش مصنوعی: عشق او مانند اسب ذوالجناح همیشه در حال حرکت است، هر گام که برمی‌دارد به جان و وجودش می‌رسد و او را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
گر بظاهر، گامزن در فرش بود
لیک در باطن، روان در عرش بود
هوش مصنوعی: اگر کسی در ظاهر به زمین و دنیای مادی وابسته باشد و در سطح زندگی کند، در باطن و در عمق وجودش، می‌تواند به عوالم بالا و معنویات دست یابد.
در زمین ار چند بودی، ره نورد
لیک سرمه چشم کروبیش کرد
هوش مصنوعی: اگرچه در زمین چیزهای زیادی وجود دارد، اما در دل مسافر، زیبایی چشمان فرشته‌هایی که او را راهنمایی می‌کنند، جای خاصی دارد.
داد جولان و سخن کوتاه شد
دوست را، وارد به قربانگاه شد
هوش مصنوعی: دوست قصد داشت چیزی بگوید، اما فرصتی نیافت و در نهایت به جایی رسید که باید تصمیم مهمی بگیرد.