بخش ۲۹
در بیان مرخص نمودن جناب علی اکبر سلام اللّه علیه را، و امر به تمکین و تسلیم فرمودن، گوید:
خوش نباشد از تو شمشیر آختن
بلکه خوش باشد سپر انداختن
مهر پیش آور، رها کن قهر را
طاقت قهر تو نبود دهر را
بر فنایش گر بیفشاری قدم
از وجودش اندر آری در عدم
مژه داری، احتیاج تیر نیست
پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟
گرچه قصد بستن جزو وکلت
تار مویی بس بود ز آن کاکلت
ور سر صید سپیدست و سیاه
آن ترا کافی بیک تیر نگاه
تیر مهری بر دل دشمن بزن
تیر قهری گر بود، بر من بزن
از فنا مقصود ما عین بقاست
میل آن رخسار و شوق آن لقاست
شوق این غم از پی آن شادیست
این خرابی بهر آن آبادیست
من در این شر و فساد ای با فلاح
آمدستم از پی خیر و صلاح
ثابتست اندر وجودم یک قدم
همچنین دیگر قدم اندر عدم
در شهودم دستی و دستی به غیب
در یقینم دستی و دستی به ریب
رویی اندر موت و رویی در حیات
رویی اندر ذات و رویی در صفات
دستی اندر احتیاج و در غنا
دست دیگر در بقا و در فنا
دستی اندر یأس و دستی در امید
دستی اندر ترس و دستی در نوید
دستی اندر قبض و بسط و عزم و فسخ
دستی اندر قهر و لطف و طرح و نسخ
دستی اندر ارض و دستی در سما
دستی اندر نشو و دستی در نما
دستی اندر لیل و دستی در نهار
در خزان دستی و دستی در بهار
مرمرا اندر امور از نفع و ضر
نیست شغلی مانع شغل دگر
نیستم محتاج و بالذاتم غنی
هست فرع احتیاج این دشمنی
دشمنی باشد مرا با جهلشان
کز چه رو کرد اینچنین نااهلشان
قتل آن دشمن به تیغ دیگرست
دفع تیغ آن، به دیگر اسپرست
رو سپر میباش و شمشیری مکن
در نبرد روبهان شیری مکن
بازویت را، رنجه گشتن شرط نیست
با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست
بوسه زن بر حنجر خنجر کشان
تیر کآید، گیر و در پهلو نشان
پس برفت آن غیرت خورشید و ماه
همچو نور از چشم و جان از جسم شاه
باز میکرد از ثریا تاثری
هر سر پیکان، به روی او، دری
مست گشت از ضربت تیغ و سنان
بیخودیها کرد و داد از کف عنان
عشق آمد، عشق ازو پا مال شد
آن نصیحت گو، لسانش لال شد
وقت آن شد کز حقیقت دم زند
شعله بر جان بنی آدم زند
پرده از روی مراتب؛ واکند
جملهی عشاق را؛ رسوا کند
باز عقل آمد، زبانش را گرفت
پیر میخواران، عنانش را گرفت
رو بدریا کرد دیگر آب جو
زی پدر شد آب گوی و آب جو
بخش ۲۸: در بیان جواب دادن آن ولی اکبر با توجهات و تفقدات مر نوردیدهی خود، علی اکبر را برمصداق اینکه، بهرچه از دوست و امانی، چه کفر آن حرف و چه ایمان» بر مذاق اهل عرفان گوید:بخش ۳۰: در بیان اینکه چون تمیز خاصیت شراب، سر از گریبان خاطر جمشید بر زد و خیال تدارک عشرت، از منبت ضمیرش سر زد نخستین جامی تعبیه ساخت و خطوط هفتگانهی آن را با اسامی هفت گانه پرداخت و ساقی دانایی اختیار نموده و بنای سقایت او را، قانونی نهاد، منوط بر حکمت و بآن قانون رسم سرخوشی ووضع میکشی را دایر و سایر میداشت:
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در بیان مرخص نمودن جناب علی اکبر سلام اللّه علیه را، و امر به تمکین و تسلیم فرمودن، گوید:
هوش مصنوعی: در بیان آزاد کردن جناب علی اکبر سلاماللّه علیه و دستور به تسلیم و اطاعت فرمودن، گفته شده است:
خوش نباشد از تو شمشیر آختن
بلکه خوش باشد سپر انداختن
هوش مصنوعی: خوشحالی و خوشبختی در آن نیست که در برابر دیگران به ستیز و جنگ بپردازی، بلکه در این است که از کینه و درگیری دوری کنی و به صلح و سازش روی بیاوری.
مهر پیش آور، رها کن قهر را
طاقت قهر تو نبود دهر را
هوش مصنوعی: عشق و محبت را پیش بکش و از کینه و دشمنی دست بردار. زیرا قدرت تحمل ناراحتیها و مشکلات به خاطر قهر تو از توان دنیا خارج است.
بر فنایش گر بیفشاری قدم
از وجودش اندر آری در عدم
هوش مصنوعی: اگر بر نابودی او تأکید کنی، قدم از وجودش برخواهی داشت و او را به نیستی خواهی برد.
مژه داری، احتیاج تیر نیست
پیش ابروی کجت، شمشیر چیست؟
هوش مصنوعی: تو مژه داری و چشمانت خود به تنهایی قادرند که بر دلها اثر بگذارند، پس نیازی به تیر و کمان برای جلب توجه و عشق دیگران نیست. ابروی کج تو به تنهایی قدرتی دارد که حرفهای زیادی برای گفتن دارد، انگار شمشیر به کار نمیآید.
گرچه قصد بستن جزو وکلت
تار مویی بس بود ز آن کاکلت
هوش مصنوعی: هرچند که قصد بستن وابستگي وکالت همچون تار مویی از موی تو کافی بود.
ور سر صید سپیدست و سیاه
آن ترا کافی بیک تیر نگاه
هوش مصنوعی: اگر شکار تو سفید و سیاه باشد، یک تیر نگاه تو برای آن کافی است.
تیر مهری بر دل دشمن بزن
تیر قهری گر بود، بر من بزن
هوش مصنوعی: اگر خواستی به دل دشمن محبت ورزی، این کار را انجام بده، اما اگر بخواهی قهری و کینهای باشی، این را به من نسبت بده.
از فنا مقصود ما عین بقاست
میل آن رخسار و شوق آن لقاست
هوش مصنوعی: از نابودی، هدف ما وجود دائمی و پایدار است؛ اشتیاق ما به آن چهره زیبا و ملاقات با اوست.
شوق این غم از پی آن شادیست
این خرابی بهر آن آبادیست
هوش مصنوعی: این غم و اشتیاقی که داریم، به خاطر شادیای است که در گذشته احساس کردهایم. این خرابی و نقصان کنونی، برای آن آبادانی و خوشیای است که زمانی وجود داشته است.
من در این شر و فساد ای با فلاح
آمدستم از پی خیر و صلاح
هوش مصنوعی: من در این آشفتگی و فساد از سر خیر و نیکی به سوی تو آمدهام.
ثابتست اندر وجودم یک قدم
همچنین دیگر قدم اندر عدم
هوش مصنوعی: در وجود من یک قدم وجود دارد و قدم دیگری نیز در عدم و نیستی.
در شهودم دستی و دستی به غیب
در یقینم دستی و دستی به ریب
هوش مصنوعی: در تجربهام، دستی از عالم شهود و دستی دیگر به عالم غیب دارم؛ در یقین خود، یکی از دستها به حقیقت و دیگری به تردید پیوسته است.
رویی اندر موت و رویی در حیات
رویی اندر ذات و رویی در صفات
هوش مصنوعی: در زندگی و مرگ، ویژگیهایی از تو نمایان است. در وجود واقعی و در صفات خود نیز جلوههایی از تو دیده میشود.
دستی اندر احتیاج و در غنا
دست دیگر در بقا و در فنا
هوش مصنوعی: دستی در حال نیاز دارد و دستان دیگر در وضعیت توانگری، یکی در بقای زندگی و دیگری در زوال آن قرار دارد.
دستی اندر یأس و دستی در امید
دستی اندر ترس و دستی در نوید
هوش مصنوعی: در زندگی، برخی از افراد در حالتی از ناامیدی به سر میبرند و برخی دیگر در جستجوی امید هستند. عدهای ممکن است از آینده و موقعیتهای ناشناخته بترسند، در حالی که دیگران تلاش میکنند به وعدهها و امیدهای بهتر نگاه کنند.
دستی اندر قبض و بسط و عزم و فسخ
دستی اندر قهر و لطف و طرح و نسخ
هوش مصنوعی: دست تو در اختیار و کنترل امور مختلفی است، از جمله زمینههای تصمیمگیری و جلب رضایت. همچنین در قدرت تو، توانایی ایجاد تغییرات و اصلاحات وجود دارد.
دستی اندر ارض و دستی در سما
دستی اندر نشو و دستی در نما
هوش مصنوعی: یک دست در زمین و یک دست در آسمان است؛ یک دست در رشد و پرورش و یک دست در نمایان شدن.
دستی اندر لیل و دستی در نهار
در خزان دستی و دستی در بهار
هوش مصنوعی: دست من در شب و روز در حال حرکت است و در فصل پاییز و بهار نیز همین طور.
مرمرا اندر امور از نفع و ضر
نیست شغلی مانع شغل دگر
هوش مصنوعی: من در کارها و امور خود به نفع و ضرر فکر نمیکنم، بلکه هیچ چیزی نباید مانع از انجام کارهای دیگرم شود.
نیستم محتاج و بالذاتم غنی
هست فرع احتیاج این دشمنی
هوش مصنوعی: من به خودی خود به چیزی نیاز ندارم و از نظر درونی غنی هستم؛ این حس نیازمندی تنها نتیجهی دشمنی است که احساس میکنم.
دشمنی باشد مرا با جهلشان
کز چه رو کرد اینچنین نااهلشان
هوش مصنوعی: من با جهل و نادانی آنها دشمنی دارم، چون نمیدانم چرا اینقدر نااهل و ناآگاه شدهاند.
قتل آن دشمن به تیغ دیگرست
دفع تیغ آن، به دیگر اسپرست
هوش مصنوعی: کشتن آن دشمن با یک شمشیر متفاوت است و برای جلوگیری از آسیب شمشیر او باید با سپر دیگری مقابله کرد.
رو سپر میباش و شمشیری مکن
در نبرد روبهان شیری مکن
هوش مصنوعی: در مواجهه با مشکلات، خود را محافظت کن و بیجهت به چالشهای بیمورد نپرداز. با دلایل قانعکننده و مستحکم روبرو شو، اما در برابر دشمنان ضعیف، خود را قوی نشان نده.
بازویت را، رنجه گشتن شرط نیست
با قضا هم پنجه گشتن شرط نیست
هوش مصنوعی: بدن خود را به زحمت انداختن لازم نیست، نباید با سرنوشت درگیر شد.
بوسه زن بر حنجر خنجر کشان
تیر کآید، گیر و در پهلو نشان
هوش مصنوعی: بوسهای که بر گلوی کسی نهاده میشود، مانند خنجری است که به سمت قلب پرتاب میشود، پس باید به دقت دقت کرد تا نشانهای از درد و آسیب در پهلو ظاهر نشود.
پس برفت آن غیرت خورشید و ماه
همچو نور از چشم و جان از جسم شاه
هوش مصنوعی: بعد از آن، حس غیرت خورشید و ماه از بین رفت، مانند نوری که از چشم و جان شاه جدا میشود.
باز میکرد از ثریا تاثری
هر سر پیکان، به روی او، دری
هوش مصنوعی: هر روز آسمان به زیباییهای خود میافزاید و با هر ستاره، حالتی از شگفتی و تاثیرگذاری را به نمایش میگذارد. در این میان، روزی درخشان به روی او باز میشود.
مست گشت از ضربت تیغ و سنان
بیخودیها کرد و داد از کف عنان
هوش مصنوعی: او از ضربههای تیغ و نیزه مست و گیج شده و به حالت بیخبری افتاده است و کنترل خود را از دست داده است.
عشق آمد، عشق ازو پا مال شد
آن نصیحت گو، لسانش لال شد
هوش مصنوعی: عشق آمد و آن کسی که نصیحت میکرد، سخنش در برابر عشق بیاثر شد و خاموش ماند.
وقت آن شد کز حقیقت دم زند
شعله بر جان بنی آدم زند
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده است که از حقیقت سخن گفته شود و این حقیقت همچون شعلهای بر جان انسانها اثر بگذارد.
پرده از روی مراتب؛ واکند
جملهی عشاق را؛ رسوا کند
هوش مصنوعی: پردهها از روی مراحل عشق کنار میروند و تمام عاشقان را در معرض دید قرار میدهند و به نوعی در این کار رسوا میشوند.
باز عقل آمد، زبانش را گرفت
پیر میخواران، عنانش را گرفت
هوش مصنوعی: عقل دوباره به صحنه برگشته و وقتی خواسته صحبت کند، مردی از جمع میخوارگان او را ساکت کرده و کنترل اوضاع را در دست گرفته است.
رو بدریا کرد دیگر آب جو
زی پدر شد آب گوی و آب جو
هوش مصنوعی: پس از آنکه آب چشمه به دریا رسید، دیگر نمیتوان آن را به چشمه برگرداند؛ همچنین در اینجا اشاره به این است که پس از تغییرات و گذشت زمان، دیگر نمیتوان به وضعیت قبلی بازگشت.
حاشیه ها
1403/04/12 15:07
سیدجواد سیدی
بند ۳۰ را علامه مروجی سبزواری این طوری می خونه
عشق آمد، عقل ازو پا مال شد