گنجور

بخش ۳۰ - در خواب دیدن عاشق معشوق را

شبی چون شام در فریاد و زاری
به صبح آوردم اندر نوحه کاری
صباحی ناگهانم خواب بربود
زمانی جانم از زاری بیاسود
خرامان آمد اندر خواب نوشین
خیال آن سهی سروم به بالین
مرا دید اوفتاده زار و مدهوش
ز تاب آتش دل سینه پرجوش
در آب دیدهٔ خود غرق گشته
جگر در تاب و دود از سر گذشته
به جان مجروح و تن بیمار و دل ریش
به کام دشمنان افتاده بی خویش
ز مژگان اشک خونین بر زمین ریخت
ز روی مهربانی در من آویخت
به من میگفت کای خو کرده با من
بسی در وصل جان پرورده با من
تو آن در عشق رویم داستانی
تو آن بگزیده یار مهربانی
که بی من یکدم آرامت نبودی
بجز وصلم دگر کامت نبودی
کنون چون بی‌مراد از حس تقدیر
فتادی در چنین هجران دلگیر
در این سرگشتگی چونست حالت
نمیگیرد ز عمر خود ملالت
مرا تا از تو دورم نیست آرام
جدا ماندم بصد ناکامی از کام
خیالی گشته‌ام در آرزویت
به جان آمد دلم در جستجویت
پریشانحال چون زلف بتانم
چو چشم مست خوبان ناتوانم
نماند از سرو قدم جز خیالی
نماند از ماه رویم جز هلالی
تنم از زندگانی بهره‌ور نیست
تو را از حال زار من خبر نیست
چو از بوی خیالش جان خبر یافت
ز بیهوشی زمانی روی برتافت
تصور شد دلم را کاین وصال است
چه دانستم که در خوابم خیال است
شدم تا قصهٔ خود عرضه دارم
یکایک زخم هجران برشمارم
درآمد صالح شوریده در کار
شدم از سؤ بخت خفته بیدار
چو خالی دیدم از دلبر شبستان
برآمد از دل پر دردم افغان
دل مجروح زارم زارتر شد
درون خسته‌ام بیمارتر شد
غم هجران بدو ناگفته ماندم
چو زلفش زین سبب آشفته ماندم
خروشی از من محزون برآمد
نفیرم از دل پر خون برآمد
بجز باد صبا یاری ندیدم
وز او به هیچ غمخواری ندیدم
که راز دل بجانانم رساند
ز دید دل به درمانم رساند
پس از نالیدن و فریاد و زاری
بدو گفتم ز روی بیقراری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی چون شام در فریاد و زاری
به صبح آوردم اندر نوحه کاری
هوش مصنوعی: شبی را به غم و ناله گذراندم و صبح را با نوحه و افسوس آغاز کردم.
صباحی ناگهانم خواب بربود
زمانی جانم از زاری بیاسود
هوش مصنوعی: یک صبح ناگهانی، خواب آرامم را گرفت و زمانی طولانی، با حالی پریشان راحتی نیافتم.
خرامان آمد اندر خواب نوشین
خیال آن سهی سروم به بالین
هوش مصنوعی: دختری زیبا و باوقار در خواب آرام و دل‌انگیز به سوی من می‌آید و همچون گلابی لطیف بر بالین من نشسته است.
مرا دید اوفتاده زار و مدهوش
ز تاب آتش دل سینه پرجوش
هوش مصنوعی: او مرا دید که به شدت در درد و پریشانی افتاده‌ام و شگفت‌زده از سوز و آتش عشق، قفسه سینه‌ام پر از احساسات و هیجانات است.
در آب دیدهٔ خود غرق گشته
جگر در تاب و دود از سر گذشته
هوش مصنوعی: در آب چشم خود غرق شده‌ام و دل‌ام در آتش و عذاب می‌سوزد و از این حال شدید، دیگر دودی از سرم برنمی‌خیزد.
به جان مجروح و تن بیمار و دل ریش
به کام دشمنان افتاده بی خویش
هوش مصنوعی: این جمله به حالتی از درد و رنج اشاره دارد. فردی با روحی آزرده و جسمی بیمار، احساس تنهایی می‌کند و در شرایطی قرار دارد که دشمنانش بر او مسلط شده‌اند و او را وادار به تحمل سختی‌ها کرده‌اند. این احساس عمیق از بلا و ناکامی، نشان‌دهنده‌ی وضعیت ناگوار و آسیب‌پذیری اوست.
ز مژگان اشک خونین بر زمین ریخت
ز روی مهربانی در من آویخت
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک‌های خونین بر زمین جاری شد و این نشان از محبت و مهربانی او به من داشت.
به من میگفت کای خو کرده با من
بسی در وصل جان پرورده با من
هوش مصنوعی: به من می‌گفت که ای کسی که عادت کرده‌ای به من، خیلی چیزها در ارتباط با من برایت پرورش یافته و شکل گرفته است.
تو آن در عشق رویم داستانی
تو آن بگزیده یار مهربانی
هوش مصنوعی: تو در عشق من داستانی هستی و تو همان یار مهربانی هستی که انتخاب شده‌ای.
که بی من یکدم آرامت نبودی
بجز وصلم دگر کامت نبودی
هوش مصنوعی: بدون حضور من هیچ‌گاه یک لحظه هم آرامش نخواهی داشت و جز وصال من، هیچ لذتی نخواهی برد.
کنون چون بی‌مراد از حس تقدیر
فتادی در چنین هجران دلگیر
هوش مصنوعی: اکنون که به خاطر سرنوشت ناگوار خود، بی‌هدف و بدون امید در این جدایی دردناک افتاده‌ای، احساس دلگیری و غمگینی می‌کنی.
در این سرگشتگی چونست حالت
نمیگیرد ز عمر خود ملالت
هوش مصنوعی: در این سردرگمی، حالتی به من دست نمی‌دهد و از زندگی‌ام احساس خستگی نمی‌کنم.
مرا تا از تو دورم نیست آرام
جدا ماندم بصد ناکامی از کام
هوش مصنوعی: من وقتی از تو دور هستم آرامش ندارم و به خاطر همین فاصله، به مدت طولانی با ناامیدی و ناکامی روبه‌رو شده‌ام.
خیالی گشته‌ام در آرزویت
به جان آمد دلم در جستجویت
هوش مصنوعی: من در خیال تو غرق شده‌ام و دل من به شدت در جستجوی توست.
پریشانحال چون زلف بتانم
چو چشم مست خوبان ناتوانم
هوش مصنوعی: بی‌قرار و ناراحت مثل زلف‌های آشفته‌ی معشوقان هستم و مانند چشمان مست زیبایی‌ها ناتوان و ضعیف شده‌ام.
نماند از سرو قدم جز خیالی
نماند از ماه رویم جز هلالی
هوش مصنوعی: از زیبایی و جلوه‌های محبوبم چیزی باقی نمانده است؛ فقط تصویر او در ذهنم مانده و از چهره‌اش تنها یادگاری کم رنگ باقی مانده است.
تنم از زندگانی بهره‌ور نیست
تو را از حال زار من خبر نیست
هوش مصنوعی: بدن من از زندگی هیچ نفعی نمی‌برد و تو از وضعیت ناگوار من اطلاعاتی نداری.
چو از بوی خیالش جان خبر یافت
ز بیهوشی زمانی روی برتافت
هوش مصنوعی: زمانی که بوی یاد او به مشام جانم رسید، از بی‌هوشی درآمدم و لحظه‌ای به چهره‌اش نگاه کردم.
تصور شد دلم را کاین وصال است
چه دانستم که در خوابم خیال است
هوش مصنوعی: دل من فکر می‌کرد که رسیدن به عشق، حقیقت دارد، اما نمی‌دانستم که این فقط خیال و خواب است.
شدم تا قصهٔ خود عرضه دارم
یکایک زخم هجران برشمارم
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم داستان خود را بیان کنم و تمامی زخم‌های ناشی از جدایی را یکی یکی بشمارم.
درآمد صالح شوریده در کار
شدم از سؤ بخت خفته بیدار
هوش مصنوعی: به من الهام شد که در شرایط سخت و ناگوار تلاش کنم و از خواب بیدار شوم تا تغییراتی در زندگی‌ام ایجاد کنم.
چو خالی دیدم از دلبر شبستان
برآمد از دل پر دردم افغان
هوش مصنوعی: وقتی دیدم که شبستان از محبوب خالی است، از دل پر درد خود فریادی بلند کردم.
دل مجروح زارم زارتر شد
درون خسته‌ام بیمارتر شد
هوش مصنوعی: دل زخمی و رنجیده من، بیشتر از قبل دچار درد و اندوه شده و حال درون خسته‌ام نیز به مراتب بدتر شده است.
غم هجران بدو ناگفته ماندم
چو زلفش زین سبب آشفته ماندم
هوش مصنوعی: به خاطر دوری از او، غم و اندوهی در دلم نهفته است و از آنجایی که موهایش به هم ریخته است، حال من هم به هم ریخته و آشفته شده است.
خروشی از من محزون برآمد
نفیرم از دل پر خون برآمد
هوش مصنوعی: صدایی غم‌انگیز از من برخاست و ناله‌ای از دل پر از درد و اندوه من بیرون آمد.
بجز باد صبا یاری ندیدم
وز او به هیچ غمخواری ندیدم
هوش مصنوعی: جز باد صبا هیچ دوستی و یاری برایم نبود و از او نیز دردی را تسلی ندادم.
که راز دل بجانانم رساند
ز دید دل به درمانم رساند
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و نیاز به ارتباط عاطفی می‌پردازد. شخصی در تلاش است تا رازهای درونی‌اش را به محبوبش برساند و امیدوار است که دیدار و نزدیکی به آن فرد، به التیام دردهایش کمک کند. این احساس به نوعی نشان‌دهنده رابطه‌ی عمیق عاطفی و اهمیت ارتباطات انسانی است.
پس از نالیدن و فریاد و زاری
بدو گفتم ز روی بیقراری
هوش مصنوعی: بعد از شکایت و ناله و فریاد، به او گفتم که به خاطر بی قراری‌ام این حرف‌ها را می‌زنم.

حاشیه ها

1401/07/11 21:10
امید مقدم

این شعر ظاهر به پایان نرسیده و من جسارتا بخاطر تنها دلم یک بیت به آن اضافه میکنم که:

که ای جانم بیا نابود گشتم

درغمت ناگه اسیر و پود گشتم..