گنجور

بخش ۳۱ - پیغام فرستادن عاشق به معشوق

الا ای باد عنبر بوی مشکین
ندیم و مونس عشاق مسکین
شفا و راحت هر دردمندی
دوا و چارهٔ هر مستمندی
علاج سینهٔ دل خستگانی
مداوای به غم پیوستگانی
تو آری نامه از یاران به یاران
تو سازی مرهم امیدواران
انیس خاطر بیچارگانی
مفرح نامهٔ آوارگانی
حدیث درد دلها با تو گویند
کلید شادمانی از تو جویند
ز روی مردمی وز راه یاری
دمی بازم رهان زین نوحه‌کاری
سحرگاهی گذاری کن به جائی
به کوی مهربانی آشنائی
بدان منزل که شیرین جانم آنجاست
دوای درد بی درمانم آنجاست
بدان رشگ بهشت جاودانی
که مسکن دارد آن جان جوانی
قدم بر آستان دلستان نه
ز خاکش دیدهٔ جان را جلا ده
به آزرم از جمالش پرده بردار
بنه در پیش او بر خاک رخسار
سلام و بندگی‌های فراوان
از این مسکین بدان خورشید خوبان
سلامی کز نسیمش جان فزاید
سلامی کز دمش دل برگشاید
سلامی طیرهٔ مشگ تتاری
سلامی رشگ گلبرگ بهاری
سلامی جانفزا چون وصل جانان
سلامی خوش چو خوی مهربانان
سلامی کز وجودش عشق زاید
ز سر تا پای او بوی دل آید
رسان ای خوش نسیم نوبهاری
حدیثم عرضه دار از روی یاری
بگو میگوید آن سرگشتهٔ تو
اسیر عشق و هجران گشتهٔ تو
ز سودای غمت دیوانه گشتم
به عشقت در جهان افسانه گشتم
دلارام ودل و جانم تو بودی
مراد از کفر و ایمانم تو بودی
وصالت همدم و همراز من بود
خیالت روز و شب دمساز من بود
به وصلت سال و مه در کامرانی
همی‌کردم به عشرت زندگانی
چنان در وصل تو خو کرده بودم
چنان مهرت به جان پرورده بودم
که گر یک لحظه بی‌رویت گذشتی
جهان بر چشم من تاریک گشتی
به صد زاری برفتی هوشم از هوش
تنم در تاب رفتی سینه در جوش
کنون شد مدتی تا دورم از تو
به دل خسته به تن رنجورم از تو
برفتی و مرا تنها بماندی
چو مجنون بر سر راهم نشاندی
دلم در آتش سوزان فکندی
مرا در غصهٔ هجران فکندی
نهادی داغ هجران بر دل ریش
گرفتی چون دل ریشم سر خویش
تو آنجا خرم و شادان نشسته
من اینجا در غم از جان دست شسته
تو آنجا در نشاط و شادمانی
به عزت میگذاری زندگانی
من اینجا دیده بر راهت نهاده
به پیغام تو گوش جان گشاده
کجائی ای مداوای دل من
بیا بگشای از دل مشگل من
کجات آن هر زمان از دلنوازی
کجات آن در وفا گردن فرازی
کنون عمریست ای سرو قبا پوش
که رفتی و مرا کردی فراموش
نمی‌گوئی مرا بیچاره‌ای هست
ز ملک عافیت آواره‌ای هست
اسیری دردمندی مهربانی
غریبی بی دلی بی‌خانمانی
ز خویش و آشنا بیگانه گشته
ز سودای غمم دیوانه گشته
نمیگوئی که روزی آرمش یاد
کنم جانش ز بند محنت آزاد
بدو از لطف پیغامی فرستم
به درمانده دلش کامی فرستم
دل درماندگان را بردی از هوش
به آخر دستشان کردی فراموش
ز راه و رسم دلداری نباشد
فرامشکاری از یاری نباشد
بِمُردم نازنینا در فراقت
به جان آمد دلم در اشتیاقت
بِمُردم یاد کن وز غم بیندیش
مرا مپسند در هجران از این بیش
نگارینا به حق دوستداری
دلاراما به حق جان‌سپاری
به حق صحبت دیرینهٔ ما
به حق یوسف و حزن زلیخا
به آب دیدهٔ من در فراقت
به آه و نالهٔ من ز اشتیاقت
که پیمان مشکن و عهدم نگه دار
مخور بر جان من زنهار زنهار
چنان کن ای به رخ خورشید خاور
که تا در زندگی یکبار دیگر
سعادت باز بر من رو نماید
در اقبال بر من برگشاید
به چشم خویشتن رویت ببینم
به کام خویشتن پیشت نشینم
بیابم از فراقت رستگاری
نباید بردت از من شرمساری
صبا از روی لطف و راه یاری
چو پیغامم سراسر عرضه داری
بخواه از لعل نوشینش جوابی
بجوی شادیم باز آر آبی
زمانی باز گرد و زود بشتاب
مرا یکبار دیگر زنده دریاب
به پیغامش روانم تازه گردان
ز بویش مغز جانم تازه گردان
تو تا باز آئیم ای باد شبگیر
دمت دلبند و جانبخش و جهانگیر
من مسکین سر گردان بی‌یار
به عادت شیون آغازم دگر بار
ز روی بی دلی و بی قراری
همی مویم همی گویم به زاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا ای باد عنبر بوی مشکین
ندیم و مونس عشاق مسکین
هوش مصنوعی: ای باد خوشبو، که بوی عطر مشک را به همراه داری، تو همدم و یار عاشقان رنج‌کشیده هستی.
شفا و راحت هر دردمندی
دوا و چارهٔ هر مستمندی
هوش مصنوعی: شفا و آرامش برای هر بیماران و درمان و کمک برای هر نیازمندی.
علاج سینهٔ دل خستگانی
مداوای به غم پیوستگانی
هوش مصنوعی: درمان قلب کسانی که خسته‌اند، در کنار غم کسانی است که دلبسته‌اند.
تو آری نامه از یاران به یاران
تو سازی مرهم امیدواران
هوش مصنوعی: شما نامه‌ای از دوستان خود می‌فرستید که به دوستان دیگر شما برسد و دل‌های امیدوار را تسکین دهید.
انیس خاطر بیچارگانی
مفرح نامهٔ آوارگانی
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به احساس همدلی و نزدیکی اشاره دارد. به عنوان مثال، می‌توان گفت که یک منبع آرامش و شادی برای کسانی است که دچار مشکل و غم هستند، یا به دیگرانی که در جستجوی آرامش و نوید هستند، کمک می‌کند.
حدیث درد دلها با تو گویند
کلید شادمانی از تو جویند
هوش مصنوعی: دل‌ها با تو از غم‌های خود صحبت می‌کنند و شادی را از وجود تو می‌طلبند.
ز روی مردمی وز راه یاری
دمی بازم رهان زین نوحه‌کاری
هوش مصنوعی: از روی ادب و برای کمک، لحظه‌ای از این ناله و غم و اندوه رهایم کن.
سحرگاهی گذاری کن به جائی
به کوی مهربانی آشنائی
هوش مصنوعی: صبح زود به محلی برو که در آنجا با دوستان و آشنایان مهربان روبرو شوی.
بدان منزل که شیرین جانم آنجاست
دوای درد بی درمانم آنجاست
هوش مصنوعی: به جایی برو که محبوبم آنجا حضور دارد؛ همان جاست که راهم را بهبود می‌بخشد و آرامش می‌دهد.
بدان رشگ بهشت جاودانی
که مسکن دارد آن جان جوانی
هوش مصنوعی: بدان حسادت کن به زندگی ابدی و زیبا که آن روح جوان در آنجا ساکن است.
قدم بر آستان دلستان نه
ز خاکش دیدهٔ جان را جلا ده
هوش مصنوعی: به سوی مظهر زیبایی برو، و از خاک آن دلبر، چشم جانت را روشن کن.
به آزرم از جمالش پرده بردار
بنه در پیش او بر خاک رخسار
هوش مصنوعی: از زیبایی او خجالت می‌کشم، پس پرده را کنار بزن و بر خاک به او تعظیم کن.
سلام و بندگی‌های فراوان
از این مسکین بدان خورشید خوبان
هوش مصنوعی: سلام و خدمت‌های فراوان این حقیر را از این خورشید نیکوکار، که به خیر و زیبایی معروف است، بپذیر.
سلامی کز نسیمش جان فزاید
سلامی کز دمش دل برگشاید
هوش مصنوعی: سلامی که با نسیمش جان را تازه کند و سلامی که با نفسی که می‌کشد، دل را شاد و خوشحال کند.
سلامی طیرهٔ مشگ تتاری
سلامی رشگ گلبرگ بهاری
هوش مصنوعی: سلامی مانند عطر بی‌نظیر و دل‌فریب گل‌های بهاری، که حسودی را برمی‌انگیزد و توجه را به خود جلب می‌کند.
سلامی جانفزا چون وصل جانان
سلامی خوش چو خوی مهربانان
هوش مصنوعی: سلامی دل‌انگیز و شاداب که مانند وصل دوست عزیز است، سلامی خوشایند و دلنشین که یادآور دوستی و مهربانی است.
سلامی کز وجودش عشق زاید
ز سر تا پای او بوی دل آید
هوش مصنوعی: سلامی که از وجود او سرچشمه می‌گیرد، عشق را به ارمغان می‌آورد و از سر تا پای او بویی شگفت‌انگیز و دل‌نشین حس می‌شود.
رسان ای خوش نسیم نوبهاری
حدیثم عرضه دار از روی یاری
هوش مصنوعی: ای نسیم خوشبو و تازه بهار، پیامی را که از روی محبت دارم، به او برسان.
بگو میگوید آن سرگشتهٔ تو
اسیر عشق و هجران گشتهٔ تو
هوش مصنوعی: بگو که آن کسی که در عشق و دوری‌ات سردرگم شده، حالا در دام عشق و فراق تو گرفتار شده است.
ز سودای غمت دیوانه گشتم
به عشقت در جهان افسانه گشتم
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی تو، دیوانه شدم و به خاطر عشق‌ات، در این دنیا به داستانی تبدیل شدم.
دلارام ودل و جانم تو بودی
مراد از کفر و ایمانم تو بودی
هوش مصنوعی: عزیزترین و محبوب‌ترین موجود در زندگی‌ام تو بودی و هدف من از اعتقادات و باورهایم، تو بودی.
وصالت همدم و همراز من بود
خیالت روز و شب دمساز من بود
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی تو همیشه با من بود و فکر تو در روز و شب همواره با من همراه بود.
به وصلت سال و مه در کامرانی
همی‌کردم به عشرت زندگانی
هوش مصنوعی: من در آرزوی رسیدن به وصال تو و تجربه شادی و خوشبختی در زندگی بودم.
چنان در وصل تو خو کرده بودم
چنان مهرت به جان پرورده بودم
هوش مصنوعی: من به قدری با وصال تو عادت کرده بودم و آن‌قدر محبتت در جانم ریشه دوانده بود که حس می‌کردم جز تو چیزی نمی‌تواند زندگی‌ام را پر کند.
که گر یک لحظه بی‌رویت گذشتی
جهان بر چشم من تاریک گشتی
هوش مصنوعی: اگر حتی یک لحظه از حضور تو غافل شوم، دنیا برای من تاریک و بی‌روح می‌شود.
به صد زاری برفتی هوشم از هوش
تنم در تاب رفتی سینه در جوش
هوش مصنوعی: به شدت گریه کردم و تو از کنارم رفتی، عقل و هوش من از دست رفت و بدنم دچار تب و تلاطم شد، در حالی که دلم پر از درد و احساسات بود.
کنون شد مدتی تا دورم از تو
به دل خسته به تن رنجورم از تو
هوش مصنوعی: حالا مدتی است که از تو دور هستم و دل خسته‌ای دارم، بدنم هم از این دوری رنج می‌کشد.
برفتی و مرا تنها بماندی
چو مجنون بر سر راهم نشاندی
هوش مصنوعی: تو رفتی و من را تنها گذاشتی، همچنان که مجنون را در مسیرش نشاندند.
دلم در آتش سوزان فکندی
مرا در غصهٔ هجران فکندی
هوش مصنوعی: دلم را در آتش عشق سوزاندی و من را در اندوه جدایی رها کردی.
نهادی داغ هجران بر دل ریش
گرفتی چون دل ریشم سر خویش
هوش مصنوعی: تو آن‌چنان درد و رنج جدایی را بر دل شکسته‌ام گذاشتی که دیگر نمی‌توانم تحمل کنم؛ مانند دلی که خودش زخم خورده است، اکنون نمی‌تواند بر زخم دیگری تحمل کند.
تو آنجا خرم و شادان نشسته
من اینجا در غم از جان دست شسته
هوش مصنوعی: تو در آنجا خوشحال و سرزنده‌ای، ولی من اینجا در غم و اندوهی عمیق به سر می‌برم که حتی به جانم هم بی‌تفاوت شده‌ام.
تو آنجا در نشاط و شادمانی
به عزت میگذاری زندگانی
هوش مصنوعی: تو در آن مکان با خوشحالی و افتخار زندگی‌ات را سپری می‌کنی.
من اینجا دیده بر راهت نهاده
به پیغام تو گوش جان گشاده
هوش مصنوعی: من در این مکان، چشمانم را به انتظار تو دوخته‌ام و با تمام وجودم آماده‌ام تا پیام تو را بشنوم.
کجائی ای مداوای دل من
بیا بگشای از دل مشگل من
هوش مصنوعی: کجایی ای درمانگر دل من؟ بیایید و مشکلاتم را حل کن.
کجات آن هر زمان از دلنوازی
کجات آن در وفا گردن فرازی
هوش مصنوعی: کجایی که همیشه با لطافت قلبی، خود را در وفا بزرگ و سربلند می‌کنی؟
کنون عمریست ای سرو قبا پوش
که رفتی و مرا کردی فراموش
هوش مصنوعی: اینک مدت زیادی است که ای زیبای بلندقامت، تو رفته‌ای و دیگر مرا به یاد نمی‌آوری.
نمی‌گوئی مرا بیچاره‌ای هست
ز ملک عافیت آواره‌ای هست
هوش مصنوعی: تو به من نمی‌گویی که من تنها و بی‌پناهم و از سرزمین آرامش و راحتی دور افتاده‌ام.
اسیری دردمندی مهربانی
غریبی بی دلی بی‌خانمانی
هوش مصنوعی: در این دنیا، فردی که در درد و رنج به سر می‌برد و در عین حال مهربان است، دچار احساس بیگانگی و بی‌خانمانی است.
ز خویش و آشنا بیگانه گشته
ز سودای غمم دیوانه گشته
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که در دل دارم، از خودم و نزدیکانم بیگانه شده‌ام و همچنان از این وضعیت دیوانه و ناآرام هستم.
نمیگوئی که روزی آرمش یاد
کنم جانش ز بند محنت آزاد
هوش مصنوعی: تو نمی‌گویی که روزی به یاد آرامش او بیفتم و جانش را از دست و پای رنج‌ها آزاد کنم.
بدو از لطف پیغامی فرستم
به درمانده دلش کامی فرستم
هوش مصنوعی: به او پیامی از روی لطف می‌فرستم تا دل ناامیدش را شاد کنم.
دل درماندگان را بردی از هوش
به آخر دستشان کردی فراموش
هوش مصنوعی: دل‌های خسته و ناتوان را با خود بردی و در پایان، آخرین یاد آنها را از خاطرشان پاک کردی.
ز راه و رسم دلداری نباشد
فرامشکاری از یاری نباشد
هوش مصنوعی: در مسیر و روش محبت، فراموشی وجود ندارد و کمک و یاری همیشه در دسترس است.
بِمُردم نازنینا در فراقت
به جان آمد دلم در اشتیاقت
هوش مصنوعی: دلم برای تو، ای عزیز، به شدت تنگ شده و در دوری تو به شدت دچار درد و رنج شده‌ام.
بِمُردم یاد کن وز غم بیندیش
مرا مپسند در هجران از این بیش
هوش مصنوعی: به خاطر من یاد کن و از غم و اندوه دوری کن. در جدایی ما، بیشتر از این را نمی‌پسندم.
نگارینا به حق دوستداری
دلاراما به حق جان‌سپاری
هوش مصنوعی: ای دلبر زیبا، به راستی که عشق تو حق و حقیقت است و به خاطر تو جانم را فدای تو می‌کنم.
به حق صحبت دیرینهٔ ما
به حق یوسف و حزن زلیخا
هوش مصنوعی: به خاطر صحبت‌های قدیمی ما، به حقیقت یوسف و اندوه زلیخا اشاره می‌کنم.
به آب دیدهٔ من در فراقت
به آه و نالهٔ من ز اشتیاقت
هوش مصنوعی: اشک‌های من در سوگ جدایی‌ات و ناله‌هایم از شوق دیدارت حکایت می‌کند.
که پیمان مشکن و عهدم نگه دار
مخور بر جان من زنهار زنهار
هوش مصنوعی: عهد و پیمان خود را نشکن و به promises وفادار باش. به جان من رحم کن و مرا اذیت نکن.
چنان کن ای به رخ خورشید خاور
که تا در زندگی یکبار دیگر
هوش مصنوعی: بیشتر تلاش کن تا مانند خورشید در سمت شرق بدرخشی، به طوری که زندگی‌ام را دوباره روشن کنی.
سعادت باز بر من رو نماید
در اقبال بر من برگشاید
هوش مصنوعی: خوشبختی دوباره به من روی می‌آورد و خوش‌شانسی به سراغ من خواهد آمد.
به چشم خویشتن رویت ببینم
به کام خویشتن پیشت نشینم
هوش مصنوعی: من در چشمان خودت، زیبایی‌ات را می‌بینم و به خاطر رضایت خودم، پیش تو می‌آیم و می‌نشینم.
بیابم از فراقت رستگاری
نباید بردت از من شرمساری
هوش مصنوعی: اگر از دوری تو به آرامش و رهایی برسم، نباید تو از من احساس شرم کنی.
صبا از روی لطف و راه یاری
چو پیغامم سراسر عرضه داری
هوش مصنوعی: باد صبا با محبت و حمایت خود پیامم را به طور کامل به دیگران منتقل می‌کند.
بخواه از لعل نوشینش جوابی
بجوی شادیم باز آر آبی
هوش مصنوعی: از او که لب‌های شیرین دارد، پاسخی بخواه و شادی را به زندگی‌ام برگردان.
زمانی باز گرد و زود بشتاب
مرا یکبار دیگر زنده دریاب
هوش مصنوعی: زمانی را به یاد بیاور و به سرعت به سوی من بیا، تا یک بار دیگر زندگی را در آغوش بگیری.
به پیغامش روانم تازه گردان
ز بویش مغز جانم تازه گردان
هوش مصنوعی: به خاطر پیغام او، روح و روانم تازه می‌شود و عطر او جانم را احیا و سرزنده می‌کند.
تو تا باز آئیم ای باد شبگیر
دمت دلبند و جانبخش و جهانگیر
هوش مصنوعی: ای باد شبگیر، تو به قدری محبوب و بخشنده‌ای که وقتی برمی‌گردم، دلم به تو وابسته و سرشار از محبت می‌شود.
من مسکین سر گردان بی‌یار
به عادت شیون آغازم دگر بار
هوش مصنوعی: من آدم بی‌چاره و سرگردانی هستم که به تنهایی و به عادت همیشگی‌ام دوباره شروع به ناله و شکایت می‌کنم.
ز روی بی دلی و بی قراری
همی مویم همی گویم به زاری
هوش مصنوعی: به خاطر ناامیدی و بی‌قراری‌ام، به شدت در جست‌وجو هستم و با دل‌سوزی سخن می‌گویم.