گنجور

بخش ۲۵ - در صفت حال

دلا تا چند از این صورت پرستی
قدم بر فرق هستی زن که رستی
غم هر بوده و نابوده تا چند
حکایت گفتن بیهوده تا چند
چو رندان خیز و چابک دستیی کن
ز جام نیستی سر مستیی کن
رها کن عقل و رو دیوانه میگرد
چو مستان بر در میخانه میگرد
که از میخانه یابی روشنائی
کنی با پاکبازان آشنائی
دم از غم زن اگر شادیت باید
خرابی جو گر آبادیت باید
مزن چون نار در خون جگر جوش
بهی خواهی چو به پشمینه میپوش
وگر خواهی ز محنت رستگاری
بکمتر زان قناعت کن که داری
سریر سلطنت بی داوری نیست
غم صاحب کلاهی سرسری نیست
برو چشم هوس را میل درکش
پس آنگه خرقه را در نیل درکش
طمع گستاخ شد بانگی بر او زن
هوس را نیز سنگی در سبو زن
از آن ترسم که چون میبایدت مرد
تو آری گرد و دیگر کس کند خورد
اگر روحت ز آلایش سلیم است
رسیدن در صراط المستقیم است
وگر در چاه نفس افتی به خواری
تو معذوری که بینائی نداری
در این منزل که هم راهست و هم چاه
علایق هر یکی غولی است بگریز
چو مردان بارهٔ دولت برانگیز
به افسون خواندن از این غول بگریز
چو طاووس سرابستان جانی
چو باز آشیان لامکانی
از این بیغولهٔ غولان چه خواهی
نه جغدی خانه در ویران چه خواهی
در این کشتی که نامش زندگانیست
نفس را پیشه در وی بادبانیست
نشاید خفت فارغ در شکر خواب
فتاده کشتی از ساحل به گرداب
در این گرداب نتوان آرمیدن
بباید رخت بر هامون کشیدن
از این دریا مشو یک لحظه ایمن
منت خود این همی گویم ولیکن
بدین ملاحی و این ناخدائی
از این گرداب کی خواهی رهائی
به بادی بشکند بازار دنیا
به کاری می‌نیاید کار دنیا
نه جای تست زین دل گوشه بردار
رهت پیشست رو ره توشه بردار
ترا جای دگر آرامگاهی است
وز این سازنده‌تر آب و گیاهی است
در آنجا بینوایانرا بود کار
در آن کشور گدایانرا بود کار
در او درمان فروشان درد خواهند
تنی باریک و روئی زرد خواهند
ندارد سرکشی آنجا روائی
به کاری ناید آنجا پادشائی
بر این عرصه مشو کژرو چو فرزین
دغا باز است گردون مهره برچین
ادای بد مکن با قول کج بار
که آرد بدادائی مفلسی بار
اگر خوش عیشی و گر مستمندی
در این ده روزه کاینجا پای بندی
چو عنقا گوشهٔ عزلت نگهدار
مرو بر سفرهٔ مردم مگس وار
تردد در میان خلق کم کن
چو مردان روی بر دیوار غم کن
نمی‌بینی کمان چون گوشه گیر است
بر او آوازهٔ زه ناگزیر است
مجرد باش و بر ریش جهان خند
ز مردم بگسل و بر مردمان خند
مکن زن هر زمان جنگی میندوز
ز بهر شهوتی ننگی میندوز
که از بی‌غیرتی به پارسائی
بدیوثی نیرزد کدخدائی
علائق بر سر خاکت نشاند
مجرد شو که تجریدت رهاند
غنیمت مرد را بی‌آب و رنگی است
خوشی در عالم بی‌نام و ننگی است
خراب آباد دنیا غم نیرزد
همه سورش بیک ماتم نیرزد
در این صحرای بی‌پایان چه پوئی
غنیمت زین ره ویران چه جوئی
از این منزل که ما در پیش داریم
دلی خسته روانی ریش داریم
بیابانی است کو سامان ندارد
رهی دارد که آن پایان ندارد
بدین ره رفتنت کاری است مشکل
نه مقصودت نه مقصد هست حاصل
در این ویرانه گر صد گنج داری
وزین کاشانه گر صد رنج داری
گرت کیخسرو جمشید نامست
ورت خلق جهان یکسر غلامست
به وقت کوچ همراهی نیابی
ز کوهی پرهٔ کاهی نیابی
چه خوش میگوید این معنی نظامی
به رغبت بشنو ای جان گرامی
« که مال و ملک و فرزند و زن و زور
همه هستند با تو تا لب گور »
» روند این همرهان چالاک با تو
نیاید هیچکس در خاک با تو »
کجا آن کو از این ماتم نگرید
کدامین سنگدل زین غم نگرید
در این بستان گل و نرگس که بوئی
همان سرو و همان سنبل که جوئی
دلم میگردد از گفتن پریشان
ولی چون بنگری هریک از ایشان
رخ خوبی و چشم دلستانیست
قد شوخی و زلف نوجوانیست
از این منزل هرآنکو بر نشیند
کسش دیگر در این منزل نبیند
به وقت خود چو مردان کار دریاب
مشو غافل که این گردنده دولاب
ندارد کار جز نیرنگ سازی
فغان زین حقه و زین حقه بازی
یکی از مؤبدی پرسید در راز
ز جور چرخ و از انجام و آغاز
جوابش داد از احوال این دیر
که دایم میکند گرد زمین سیر
حقیقت کس نشانی باز ندهد
کسی نیز از فلک آواز ندهد
اگر چه سست مهری زود سیر است
چنین در دور تا دیده است دیر است
در این پرده خرد را نیست راهی
ندارد دانش آنجا دستگاهی
بدین چشمه که نورت میفزاید
بدین ایوان که دورت مینماید
به پای جسم چون شاید رسیدن
به بال روح می‌باید پریدن
طلسمی این چنین از دور دیدن
کجا شاید در احکامش رسیدن
از او جز دور سامانی نبینی
تر آن به که خاموشی گزینی
نصیحت گر ز مؤبد گوش داریم
همان بهتر که لب خاموش داریم
بجز توفیق یاری نیست اینجا
بجز تسلیم کاری نیست اینجا
جهانرا بی‌ثباتی رسم و دین است
همیشه عادت دنیا چنین است
کسی آغاز و انجامش نداند
همان بهتر که کس نامش نداند
خود این احوال ما گر گوش داری
نبینی روی کس گر هوش داری
نیازی عشق و دل در کس نبندی
دگر چون ابلهان بر خود نخندی
عبید از کار دنیا دل بپرداز
دگر ره بر سر افسانه شو باز

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلا تا چند از این صورت پرستی
قدم بر فرق هستی زن که رستی
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی به این ظواهر دنیا دل ببندی؟ قدم بردار و از طریق حقیقی زندگی بگذر تا آزاد شوی.
غم هر بوده و نابوده تا چند
حکایت گفتن بیهوده تا چند
هوش مصنوعی: این شعر اشاره دارد به اینکه غم‌ها و دردهای گذشته و چیزهایی که دیگر وجود ندارند، چقدر می‌توانند ما را مشغول کنند و ما چه زمانی باید از گفتن و تکرار این داستان‌ها دست برداریم. در واقع، این مفهوم به ما یادآوری می‌کند که ماندن در گذشته هرگز موجب بهبود وضعیت کنونی نخواهد شد.
چو رندان خیز و چابک دستیی کن
ز جام نیستی سر مستیی کن
هوش مصنوعی: همان‌طور که مردان زیرک و باهوش عمل می‌کنند، از جام وجود خود سرمست شو و با چابکی و هوشیاری در زندگی ظاهر شو.
رها کن عقل و رو دیوانه میگرد
چو مستان بر در میخانه میگرد
هوش مصنوعی: عقل را رها کن و به جنون روی بیاور، مانند دیوانگان که در اطراف میخانه می‌چرخند.
که از میخانه یابی روشنائی
کنی با پاکبازان آشنائی
هوش مصنوعی: از میخانه نور و روشنایی بگیری و با پاکان و درستکاران آشنا شوی.
دم از غم زن اگر شادیت باید
خرابی جو گر آبادیت باید
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی شاد و خوشحال باشی، باید در دل بگذاری که غم و اندوهی وجود دارد. اگر همه‌چیز به خوبی پیش می‌رود، ممکن است به خاطر آن غفلت کنی از خطرات و مشکلاتی که ممکن است وجود داشته باشد.
مزن چون نار در خون جگر جوش
بهی خواهی چو به پشمینه میپوش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند آتش درونت شعله‌ور نشود، نباید بر روی زخم دل خود نمک بریزی و خود را به درد و رنج بیشتری مبتلا کنی، چرا که این باعث می‌شود که وضعیتت بدتر شود. به جای این کار، بهتر است که خود را با چیزهایی که آرامش می‌دهند بپوشانی و از درد و غم دوری کنی.
وگر خواهی ز محنت رستگاری
بکمتر زان قناعت کن که داری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از رنج و سختی خلاص شوی، باید به آنچه داری قناعت کنی و راضی باشی.
سریر سلطنت بی داوری نیست
غم صاحب کلاهی سرسری نیست
هوش مصنوعی: تخت سلطنت بدون قضاوت و انصاف نمی‌تواند پایدار بماند و کسی که تاج و سلطة‌ خیالی دارد، در واقع دچار غم و نگرانی است.
برو چشم هوس را میل درکش
پس آنگه خرقه را در نیل درکش
هوش مصنوعی: برو و تمایل خود را به سوی معشوق ببر، سپس رنگ و لباس دنیوی را کنار بگذار.
طمع گستاخ شد بانگی بر او زن
هوس را نیز سنگی در سبو زن
هوش مصنوعی: حس طمع چنان جسور شده که با صدایی به او حمله می‌کند؛ آن‌چنان که هوس نیز سنگی را در ظرف آب می‌زند.
از آن ترسم که چون میبایدت مرد
تو آری گرد و دیگر کس کند خورد
هوش مصنوعی: می‌ترسم که وقتی تو باید به مردی برسی، دیگران در کنارت نبودند و به تو ضرر بزنند.
اگر روحت ز آلایش سلیم است
رسیدن در صراط المستقیم است
هوش مصنوعی: اگر روح تو پاک و خالص باشد، در آن صورت به راه درست و مستقیمی خواهی رسید.
وگر در چاه نفس افتی به خواری
تو معذوری که بینائی نداری
هوش مصنوعی: اگر به وضعیتی افتادی که در آن دچار مشکل و ذلت شده‌ای، تقصیر تو نیست زیرا در آن لحظه توانایی دیدن واقعیت‌ها و درست عمل کردن را نداری.
در این منزل که هم راهست و هم چاه
علایق هر یکی غولی است بگریز
هوش مصنوعی: در این مکان که هم مسیرهایی برای پیشرفت وجود دارد و هم دامی برای افتادگی، هر کدام از احساسات و وابستگی‌ها می‌تواند مانند یک غول خطرناک باشد. پس باید از آن‌ها دوری کرد.
چو مردان بارهٔ دولت برانگیز
به افسون خواندن از این غول بگریز
هوش مصنوعی: زمانی که افراد با اراده و توانمندی‌های خاص بر مشکلات فائق می‌آیند، باید از حیله‌ها و ترفندهای خطرناک دوری‌کنند.
چو طاووس سرابستان جانی
چو باز آشیان لامکانی
هوش مصنوعی: مانند طاووسی در سرابستانی سرود زندگی می‌خوانم، و همچون باز در آشیانه‌ای از جاهای فراتر از این دنیا زندگی می‌کنم.
از این بیغولهٔ غولان چه خواهی
نه جغدی خانه در ویران چه خواهی
هوش مصنوعی: از این مکان ترسناک و خطرناک چه چیزی می‌خواهی؟ مثل جغدی که در یک خرابه زندگی می‌کند، چه آرزویی می‌توانی داشته باشی؟
در این کشتی که نامش زندگانیست
نفس را پیشه در وی بادبانیست
هوش مصنوعی: در این کشتی که زندگی نام دارد، نفس ما مانند بادبان‌هایی است که آن را به جلو می‌رانند.
نشاید خفت فارغ در شکر خواب
فتاده کشتی از ساحل به گرداب
هوش مصنوعی: شایسته نیست که در خوشی و آرامش به خواب برویم، چرا که ممکن است کشتی ما ناگهان از ساحل دور شود و در عمق مشکلات و خطرات غرق شود.
در این گرداب نتوان آرمیدن
بباید رخت بر هامون کشیدن
هوش مصنوعی: در این وضعیت پر آشوب و خطرناک نمی‌توان آرامش یافت، باید از اینجا خارج شد و به جایی امن‌تر رفت.
از این دریا مشو یک لحظه ایمن
منت خود این همی گویم ولیکن
هوش مصنوعی: از این دریا یک لحظه هم ایمن نباش، این را می‌گویم اما بدان که من به خاطر تو این را می‌گویم.
بدین ملاحی و این ناخدائی
از این گرداب کی خواهی رهائی
هوش مصنوعی: با این کاشناسان و این راهنمایی، از این مشکلات و خطرات کی می‌توانی رهایی پیدا کنی؟
به بادی بشکند بازار دنیا
به کاری می‌نیاید کار دنیا
هوش مصنوعی: دنیا به سرعت و ناپایداری مانند بادی است که همه چیز را می‌شکند و در نهایت، هیچ کار و نتیجه‌ای از آن حاصل نمی‌شود.
نه جای تست زین دل گوشه بردار
رهت پیشست رو ره توشه بردار
هوش مصنوعی: دل را از جایی که هست، کنار بزن و راهی را که پیش روی توست، دنبال کن. وسایل سفر خود را آماده کن.
ترا جای دگر آرامگاهی است
وز این سازنده‌تر آب و گیاهی است
هوش مصنوعی: تو در مکانی دیگر آرامش خواهی یافت و آنجا سرشار از آب و گیاهانی است که زندگی را زنده می‌کنند.
در آنجا بینوایانرا بود کار
در آن کشور گدایانرا بود کار
هوش مصنوعی: در آنجا، مردم بی‌نوا و نیازمند به کار مشغول هستند و در این کشور، گدایان نیز به کار و تلاش مشغولند.
در او درمان فروشان درد خواهند
تنی باریک و روئی زرد خواهند
هوش مصنوعی: در افرادی که درد را می‌فروشند، نشانه‌ای از درمان وجود دارد؛ آنها آرزو دارند که بدنی لاغر و صورتی زرد داشته باشند.
ندارد سرکشی آنجا روائی
به کاری ناید آنجا پادشائی
هوش مصنوعی: در آنجا شورش و طغیانی وجود ندارد و کسی برای سلطنت و فرمانروایی نیست.
بر این عرصه مشو کژرو چو فرزین
دغا باز است گردون مهره برچین
هوش مصنوعی: در این میدان حق و باطل، انحراف نکن و مانند فرزینِ فریبکار عمل نکن، زیرا سرنوشت و تقدیر در دست توست و می‌توانی آن را شکل دهی.
ادای بد مکن با قول کج بار
که آرد بدادائی مفلسی بار
هوش مصنوعی: بدی را با زبان ناپسند و کجی ادا نکن، زیرا این کلمات می‌توانند بار سنگینی از فقر و نارسایی به دوش انسان بگذارند.
اگر خوش عیشی و گر مستمندی
در این ده روزه کاینجا پای بندی
هوش مصنوعی: اگر در زندگی خوشحال هستی یا در زندگی دچار سختی، باید بدان که این دنیا فقط برای مدت محدودی است و تو اینجا هستی.
چو عنقا گوشهٔ عزلت نگهدار
مرو بر سفرهٔ مردم مگس وار
هوش مصنوعی: همچنان که پرندهٔ نادری (عنقا) در گوشهٔ تنهایی خود را نگه می‌دارد، تو نیز نباید مانند مگس بر سفرهٔ مردم بگردی و دنباله‌روی آنان باشی.
تردد در میان خلق کم کن
چو مردان روی بر دیوار غم کن
هوش مصنوعی: در ارتباط با دیگران کمتر رفت و آمد کن و مانند مردان، درد و غم خود را در دل نگه‌دار.
نمی‌بینی کمان چون گوشه گیر است
بر او آوازهٔ زه ناگزیر است
هوش مصنوعی: نمی‌بینی که کمان در حالت خمیده و در گوشه‌ای قرار دارد و به خاطر این وضعیت، صدای رشته‌ای که به آن متصل است، اجتناب‌ناپذیر است.
مجرد باش و بر ریش جهان خند
ز مردم بگسل و بر مردمان خند
هوش مصنوعی: تنها زندگی کن و به وضعیت دنیا بخند، از روابط با مردم فاصله بگیر و به انسان‌ها بخند.
مکن زن هر زمان جنگی میندوز
ز بهر شهوتی ننگی میندوز
هوش مصنوعی: هرگز برای خوشی‌های زودگذر، با کسی درگیر نشو و برای لذت‌های آنی، خودت را خجالت‌زده نکن.
که از بی‌غیرتی به پارسائی
بدیوثی نیرزد کدخدائی
هوش مصنوعی: از نداشتن غیرت، پرهیزکاری ارزشی ندارد و بی‌وفایی به پای رهبری و مدیریت نمی‌رسد.
علائق بر سر خاکت نشاند
مجرد شو که تجریدت رهاند
هوش مصنوعی: علاقه‌ها و وابستگی‌ها تو را به زمین و خاکی که هستی می‌چسباند، اما اگر خودت را از آنها جدا کنی و آزاد شوی، آزادی و رهایی حقیقی به تو خواهد رسید.
غنیمت مرد را بی‌آب و رنگی است
خوشی در عالم بی‌نام و ننگی است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که زندگی و شادی مردان در حالتی ساده و بدون تجملات، ارزشمند و لذت‌بخش است و این نوع زندگی می‌تواند در جهان به‌دور از معروفیت و بدنامی، خوشایندتر باشد.
خراب آباد دنیا غم نیرزد
همه سورش بیک ماتم نیرزد
هوش مصنوعی: دنیا که از نظرها خراب و نابود شده، ارزش غم و اندوه را ندارد و جشن و شادی‌اش نیز به اندازه یک ماتم و سوگواری نمی‌ارزد.
در این صحرای بی‌پایان چه پوئی
غنیمت زین ره ویران چه جوئی
هوش مصنوعی: در این بیابان وسیع، چه چیزی از این مسیر خراب و بی‌سرانجام می‌خواهی و به دنبال چه چیزی هستی؟
از این منزل که ما در پیش داریم
دلی خسته روانی ریش داریم
هوش مصنوعی: ما در این مسیر زندگی که پیش رو داریم، دل‌هایی پر از خستگی و زخم داریم.
بیابانی است کو سامان ندارد
رهی دارد که آن پایان ندارد
هوش مصنوعی: بیابان وسیعی وجود دارد که هیچ نظمی ندارد و راهی در آن است که هیچ پایانی برایش نیست.
بدین ره رفتنت کاری است مشکل
نه مقصودت نه مقصد هست حاصل
هوش مصنوعی: در این مسیر که در آن قدم گذاشته‌ای، انجام کارها دشوار است و نه هدفی مشخص داری و نه به دست آوردنی از این سفر.
در این ویرانه گر صد گنج داری
وزین کاشانه گر صد رنج داری
هوش مصنوعی: اگر در این ویرانه هزاران گنج داشته باشی، هیچ فایده‌ای ندارد و حتی اگر از این خانه رنج و درد بسیار ببینی، باز هم ارزشی ندارد.
گرت کیخسرو جمشید نامست
ورت خلق جهان یکسر غلامست
هوش مصنوعی: اگر تو همانند کیخسرو یا جمشید هستی، پس تمام مردم جهان در خدمت تو خواهند بود.
به وقت کوچ همراهی نیابی
ز کوهی پرهٔ کاهی نیابی
هوش مصنوعی: زمانی که به جای دوری می‌روی، در آنجا نه یاری پیدا می‌کنی و نه از کوه بلند چیزی به دست می‌آوری.
چه خوش میگوید این معنی نظامی
به رغبت بشنو ای جان گرامی
هوش مصنوعی: این سخن به زیبایی بیان شده است و نظامی به خوبی منظور خود را منتقل کرده است. با کمال میل گوش کن، ای جان عزیز.
« که مال و ملک و فرزند و زن و زور
همه هستند با تو تا لب گور »
هوش مصنوعی: تمامی دارایی‌ها، خانواده و قدرت در زندگی با تو هستند و تنها تا آستانه مرگ در کنار تو می‌مانند.
» روند این همرهان چالاک با تو
نیاید هیچکس در خاک با تو »
هوش مصنوعی: هیچ کس در این دنیا نمی‌تواند مانند تو با این دوستان چالاک و سریع همراهی کند.
کجا آن کو از این ماتم نگرید
کدامین سنگدل زین غم نگرید
هوش مصنوعی: کجا کسی را می‌توان پیدا کرد که از این اندوه و مصیبت بی‌خبر باشد و دلش به حال ما نسوزد؟
در این بستان گل و نرگس که بوئی
همان سرو و همان سنبل که جوئی
هوش مصنوعی: در این باغ گل و نرگس وجود دارد و عطر سرو و سنبل نیز در فضا پراکنده است.
دلم میگردد از گفتن پریشان
ولی چون بنگری هریک از ایشان
هوش مصنوعی: دل من از گفتن حالت آشفته و بی‌قرار است، اما وقتی به هر یک از آن‌ها نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی که هر کدام حال و وضعیت خاصی دارند.
رخ خوبی و چشم دلستانیست
قد شوخی و زلف نوجوانیست
هوش مصنوعی: چهره زیبا و چشمان دلربا، قدی شوخ و زلفی مانند جوانی را به تصویر می‌کشد.
از این منزل هرآنکو بر نشیند
کسش دیگر در این منزل نبیند
هوش مصنوعی: هر کسی که از اینجا برود، دیگر کسی را در اینجا نخواهد دید.
به وقت خود چو مردان کار دریاب
مشو غافل که این گردنده دولاب
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، همچون مردان عمل کن و غافل نباش؛ زیرا زمان مانند یک چرخش دائمی در حال حرکت است و نباید از آن غافل ماند.
ندارد کار جز نیرنگ سازی
فغان زین حقه و زین حقه بازی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شخصی فقط به فریب و نیرنگ مشغول است و از این بازی‌های حقه‌آمیز، فریاد و ناله سر می‌دهد. در واقع، او در کارهایش به جای صداقت، به فریبکاری و دسیسه‌چینی می‌پردازد.
یکی از مؤبدی پرسید در راز
ز جور چرخ و از انجام و آغاز
هوش مصنوعی: یک نفر از یکی از روحانیون درباره‌ی راز بی‌عدالتی‌های دنیا و سرنوشت انسان‌ها در آغاز و پایان زندگی سوال کرد.
جوابش داد از احوال این دیر
که دایم میکند گرد زمین سیر
هوش مصنوعی: او به سوالش درباره وضعیت این مکان پاسخ داد، جایی که همیشه در حال گردش دور زمین است.
حقیقت کس نشانی باز ندهد
کسی نیز از فلک آواز ندهد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند حقیقت را به وضوح نشان دهد و همچنین هیچ‌چیزی از آسمان یا سرنوشت، صدایی نمی‌زند که ما را راهنمایی کند.
اگر چه سست مهری زود سیر است
چنین در دور تا دیده است دیر است
هوش مصنوعی: اگرچه عشق سطحی و ناپایدار به سرعت تغییر می‌کند، اما دیدن واقعیات و درک عمیق زمان‌بر است.
در این پرده خرد را نیست راهی
ندارد دانش آنجا دستگاهی
هوش مصنوعی: در اینجا، عقل و خرد نمی‌توانند وارد شوند و دانش در آن مکان ساختاری ویژه دارد.
بدین چشمه که نورت میفزاید
بدین ایوان که دورت مینماید
هوش مصنوعی: به این چشمه که نور و روشنی‌اش را افزایش می‌دهد و به این ایوان که تو را در بر می‌گیرد و نمایان می‌کند.
به پای جسم چون شاید رسیدن
به بال روح می‌باید پریدن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اوج روحانی، باید از قید و بندهای جسمی آزاد شد و پرواز کرد.
طلسمی این چنین از دور دیدن
کجا شاید در احکامش رسیدن
هوش مصنوعی: دیدن چنین طلسمی از دور چه معنا دارد که بتوان به احکام و قوانینش دست یافت؟
از او جز دور سامانی نبینی
تر آن به که خاموشی گزینی
هوش مصنوعی: اگر از او چیزی جز بی‌نظمی و آشفتگی نمی‌بینی، بهتر است که سکوت کنی و چیزی نگویی.
نصیحت گر ز مؤبد گوش داریم
همان بهتر که لب خاموش داریم
هوش مصنوعی: اگر به نصیحت فرد فرزانه‌ای گوش کنیم، بهتر است که زبانمان را در سکوت نگه‌داریم.
بجز توفیق یاری نیست اینجا
بجز تسلیم کاری نیست اینجا
هوش مصنوعی: جز پشتیبانی و موفقیت تو، در اینجا چیزی برای کمک نیست و جز تسلیم در برابر وضعیت، راهی وجود ندارد.
جهانرا بی‌ثباتی رسم و دین است
همیشه عادت دنیا چنین است
هوش مصنوعی: دنیا همیشه در بی‌ثباتی و تغییر قرار دارد و این ویژگی ثابت و همیشگی آن است. باورها و آداب و رسوم انسان‌ها نیز در این روند ناپایدار به سر می‌برند.
کسی آغاز و انجامش نداند
همان بهتر که کس نامش نداند
هوش مصنوعی: بهتر است که کسی نه بداند از کجا آمده و نه به کجا می‌رود، چون در این صورت کمتر کسی به او توجه می‌کند و در زندگی‌اش آشفته نمی‌شود.
خود این احوال ما گر گوش داری
نبینی روی کس گر هوش داری
هوش مصنوعی: اگر به حال و روز ما توجه کنی، متوجه نمی‌شوی که کسی در کنار ماست؛ اگر هم که زیرک باشی، این وضعیت را می‌بینی.
نیازی عشق و دل در کس نبندی
دگر چون ابلهان بر خود نخندی
هوش مصنوعی: به عشق و دل خود نیازمند نباش و مانند احمق‌ها بر خود نخرس.
عبید از کار دنیا دل بپرداز
دگر ره بر سر افسانه شو باز
هوش مصنوعی: عبید، از مشغله‌های دنیوی کناره‌گیری کن و دوباره به سوی داستان‌ها و افسانه‌ها برو.

حاشیه ها

1391/06/03 22:09
ناشناس

در این منزل که هم راهست و هم چاه
علایق هر یکی غولی است بگریز
متن اصلی رو ندیدم ام بنا به قافیه احتمالا "بر راه" یا "در راه" باید باشه لطفا" تصحیح کنید.

1391/10/02 12:01
اکبر حاجبی

سلام.با تایید نظر دهنده اول شاید "غولی است بد خواه" باشد.استنادی برای آن ندارم.