گنجور

بخش ۲۳ - آمدن معشوق به خانهٔ عاشق

چو زرین بال عنقای سرافراز
ز مشرق سوی مغرب کرد پرواز
نهان گردید شمع گیتی افروز
سپاه شام شد بر روز پیروز
عروس مهر رفت اندر عماری
مقرر گشت بر شب پرده‌داری
هیون کوه را در سایه بستند
ز گوهر بر فلک پیرایه بستند
فرو شد شاه خاور در سیاهی
برآمد ماه بر اورنگ شاهی
در آن گلشن که ماوا جای من بود
بدان صورت که رسم و رای من بود
به آئین جایگاهی ساز کردم
بروی دوستان در باز کردم
مقامی همچو جنت جانفزائی
چو گلزار ارم بستان سرائی
ز خاکش عنبر تر رشک برده
ز آبش حوض کوثر غوطه خورده
نشستم گوش بر در دیده بر راه
بیمن دولت بیدار ناگاه
خور خرم خرام و حور مهوش
گل نازک مزاج و سرو سرکش
چو گنج از دیدهٔ مردم نهانی
بدان رونق بدان آئین که دانی
درآمد ناگهان سرمست و دلشاد
نقاب از روی چون خورشید بگشاد
مبارک ساعتی فرخنده روزی
که باز آید ز در مجلس فروزی
بدیدم رویش و دیوانه گشتم
بر شمع رخش پروانه گشتم
به دستی چادر از رخ باز میکرد
به دستی زلف مشکین ساز میکرد
چو زد خورشید رویش در سرا تیغ
برون آمد گل از غنچه مه از میغ
ز زیبائی گلش در پای میمرد
صنوبر پیش قدش سجده میبرد
کمند زلف مشکین تاب داده
ز سنبل خرمنی بر گل نهاده
لب از باد نفس افکار گشته
خمارین نرگسش بیمار گشته
دهانش ز آب حیوان آب برده
عقیقش رونق عناب برده
صبا زلفش پریشان کرده در راه
گلاب انگیز گشته گوشهٔ ماه
بهشت آئین شد از وی خانهٔ ما
منور گشت از او کاشانهٔ ما
ز عزت بر سر و چشمش نشاندم
زرش بر سر، سرش در پا فشاندم
ز رویش خانه بستانی دگر شد
سرای ما گلستانی دگر شد
کسی کامی که میجوید همه سال
چو با دست آیدش چون باشد احوال
نشسته او و من استاده خاموش
در او بکشاده چشم و رفته از هوش
چو بیماری که درمان باز یابد
چو درمان مرده‌ای جان باز یابد
ز دل آتش فروزان پیش رویش
چو شمع از دور سوزان پیش رویش
نظر بر شمع رخسارش نهاده
چو شمعم آتشی بر جان فتاده
رمیده صبر و دل از جای رفته
زبان از کار و زور از پای رفته
چو چشم فتنه‌جویان رفته در خواب
مسلط گشته بر آفاق مهتاب
نشاط انگیز بزمی ساز کردیم
ز هر سو مطربان آواز کردیم
درآمد ساقی از در خرم و شاد
می آورد و صلای عیش در داد
گرفتم از رخش فالی مبارک
زهی وقت خوش و حال مبارک
زبانگ نی فلک را گوش بگرفت
جهان آواز نوشا نوش بگرفت
بخار می خرد را خانه پرداز
بخور عود و عنبر گشته غماز
پیاپی جام زرین دور میکرد
دو چشمش ناز و ساقی جور میکرد
جهان بر عشرت ما رشگ میبرد
بر آن شب زهره شبها رشگ میبرد
خرد را چون دماغ از می سبک شد
حیا را شیشهٔ دعوی تنک شد
چو خلخال زرش در پا فتادم
به عزت بوسه بر پایش نهادم
نشستم پیشش از گستاخ روئی
شدم گستاخ در بیهوده گوئی
حدیث تن بر جان عرضه کردم
شکایتهای هجران عرضه کردم
وز آن اندوه بی‌اندازه خوردن
وز آن هرلحظه زخمی تازه خوردن
وز آن آب سرشگ و آه دلسوز
وز آن نالیدن شبهای بی‌روز
وز آن رندی وز آن بی‌آب و رنگی
وز آن مستی وزان بی‌نام و ننگی
وز آن عجز غلام و دایه بردن
حمایت بر در همسایه بردن
چو از حال خودش آگاه کردم
خجل گشتم سخن کوتاه کردم
مرا چون آنچنان بی‌خویشتن دید
به چشم مرحمت در حال من دید
پریشان گشت و با دل داوری کرد
زبان بگشاد و مسکین پروری کرد
حکایتهای عذرآمیز میگفت
شکایتهای شوق انگیز میگفت
به هر لطفی که با این بنده میکرد
تو گوئی مرده‌ای را زنده میکرد
چو خوش باشد سخن با یار گفتن
غم دیرینه با غمخوار گفتن
مرا چون وصل او امیدگاهی
شبی چون سالی و روزی چو ماهی
چه خوش سالی چه خوش ماهیکه آن بود
چه خوش وقتی چه خوش حالیکه آن بود
جوانی بود و عیش و شادمانی
خوشا آن دولت و آن کامرانی
که یابد آنچنان دوران دیگر
که بیند مثل آن دوران، دیگر
خوشا آندور و آن تیمار و آن سوز
خوشا آن موسم و آنوقت و آنروز
گرفتم دولتم دمساز گردد
کجا روز جوانی باز گردد
اگر روزی نشاط و ناز بینم
شب قدری چنان کی باز بینم
همه شب تا سحر می نوش میکرد
مرا از شوق خود مدهوش میکرد
سحرگاهی صبوحی کرد برخاست
به زیبا روی خود گلشن بیاراست
چمن از مقدمش در شادی آمد
ز قدش سرو در آزادی آمد
چمان چون شاخ ریحان میخرامید
چو گل بر طرف بستان میخرامید
گل از شوق رخ رعناش میمرد
صنوبر پیش سر تا پاش میمرد
ز لعلش تنگ مانده غنچه را دل
ز قدش سرو بن را پای درگل
صبا هرگه که رخسارش بدیدی
بخواندی آیتی بروی دمیدی
چو بگذشتی چنان بالا بلندی
فشاندی لاله بر آتش سپندی
چو گل پیش خودش میدید در خود
به صد افسوس میخندید بر خود
نظر چون بر رخ زیباش میکرد
به دامان زر نثار پاش میکرد
شقایق جامه بر تن چاک میزد
ز شوق او کله بر خاک میزد
صنوبر بندهٔ بالاش می‌شد
بساط سبزه خاک پاش می‌شد
بدین رونق چو گامی چند پیمود
نشاط افزود و عزم باده فرمود
کنار آب دید و سایهٔ سرو
دمی از لطف شد همسایهٔ سرو
بهر دم کز شراب ناب میزد
رخش رنگی دگر بر آب میزد
چنین زیبا نگاری دل ستانی
به رعنائی و خوبی داستانی
گهی بر یاد گل می نوش میکرد
گهی آواز بلبل گوش میکرد
نسیم نوبهار و نکهت گل
نوای قمری و گلبانگ بلبل
دل غنچه چو طبع تنگدستان
شده نرگس چو چشم نیم‌مستان
چکاوک بیقراری پیشه کرده
چو من فریاد و زاری پیشه کرده
چو گبران لاله در آتش فشانی
مقرر بر عنادل زنده خوانی
برید سبز پوشان گشته بلبل
ز جوش گل خروشان گشته بلبل
ز هر مستی سرود آغاز کرده
بهر برگی نوائی ساز کرده
دمادم نالهٔ دلسوز میکرد
نوا در پردهٔ نوروز میکرد
به آواز بلند از شاخ شمشاد
سحرگاه این ندا در باغ دردار
بیاور ساقیا می در ده امروز
که بختم فرخ است و روز پیروز
از این خوشتر سر و کاری که دارد
چنین باغی چنین یاری که دارد
زهی موسم زهی جنت زهی حور
از این مجلس خدایا چشم بد دور
بده ساغر که یاران می‌پرستند
ز بوی جرعه گلها نیم مستند
مباش ار عاقلی یک لحظه هشیار
که هشیاری فلاکت آورد بار
مخور غم تا به شادی میتوان خورد
غم دور فلک تا کی توان خورد
غم بیهوده پایانی ندارد
بغیر از باده درمانی ندارد
در این ده روز عمر سست بنیاد
میاور تا توان جز خرمی یاد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو زرین بال عنقای سرافراز
ز مشرق سوی مغرب کرد پرواز
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند عنقای افسانه‌ای با بال‌های طلایی، از شرق برخاست و به سوی غرب پرواز کرد.
نهان گردید شمع گیتی افروز
سپاه شام شد بر روز پیروز
هوش مصنوعی: شمعی که دنیا را روشن می‌کرد، پنهان شد و سپاه شب بر روز پیروز شد.
عروس مهر رفت اندر عماری
مقرر گشت بر شب پرده‌داری
هوش مصنوعی: عروس مه فروغ خود را در آسمان به نمایش گذاشت و در شب برای نگهداری از رازها و زیبایی‌ها آماده شد.
هیون کوه را در سایه بستند
ز گوهر بر فلک پیرایه بستند
هوش مصنوعی: درختان و کوه‌ها را در سایه قرار دادند و دانه‌های درخشان را بر آسمان همچون زینتی آویزان کردند.
فرو شد شاه خاور در سیاهی
برآمد ماه بر اورنگ شاهی
هوش مصنوعی: خورشید در افق شرق غروب کرد و ماه بر تخت پادشاهی نمایان شد.
در آن گلشن که ماوا جای من بود
بدان صورت که رسم و رای من بود
هوش مصنوعی: در آن باغ که من زندگی می‌کردم، همه چیز به گونه‌ای بود که مطابق خواسته و سلیقه من بود.
به آئین جایگاهی ساز کردم
بروی دوستان در باز کردم
هوش مصنوعی: من فضایی را برای دوستانم ایجاد کردم و در را به روی آنها گشودم.
مقامی همچو جنت جانفزائی
چو گلزار ارم بستان سرائی
هوش مصنوعی: مکانی با زیبایی و جذابیت چون بهشت، شبیه به گلزار ارم که همانند یک باغ سرسبز و دل‌انگیز است.
ز خاکش عنبر تر رشک برده
ز آبش حوض کوثر غوطه خورده
هوش مصنوعی: عطرش از خاکش بیشتر است و آبش آن‌قدر زیباست که حوض کوثر به آن حسادت می‌کند.
نشستم گوش بر در دیده بر راه
بیمن دولت بیدار ناگاه
هوش مصنوعی: من نشسته‌ام و به در گوش می‌دهم و چشمانم را به راه دوخته‌ام، در انتظار نعمت و خوشبختی که ناگهان بر من فرود آید.
خور خرم خرام و حور مهوش
گل نازک مزاج و سرو سرکش
هوش مصنوعی: آفتاب درخشان و روشن، با زیبایی‌های دلربا، و دختران زیبایی که لطافت و ظرافت خاصی دارند، در کنار درختان سرسبز و سرکش قرار گرفته‌اند.
چو گنج از دیدهٔ مردم نهانی
بدان رونق بدان آئین که دانی
هوش مصنوعی: مثل گنجی که از نگاه مردم پنهان است، به همان رونق و زیبایی که می‌دانی.
درآمد ناگهان سرمست و دلشاد
نقاب از روی چون خورشید بگشاد
هوش مصنوعی: با شادابی و سرمستی ناگهان وارد شد و مانند خورشید که نقابش را کنار می‌زند، چهره‌اش را نمایان کرد.
مبارک ساعتی فرخنده روزی
که باز آید ز در مجلس فروزی
هوش مصنوعی: ساعت خوبی مبارک باشد و روزی خوش که دوباره به این مجلس بازگردی.
بدیدم رویش و دیوانه گشتم
بر شمع رخش پروانه گشتم
هوش مصنوعی: وقتی که چهره‌اش را دیدم، دیوانه شدم و مانند پروانه‌ای به دور شمعی که درخشندگی‌اش مرا به سمت خود می‌کشید، گرد او چرخیدم.
به دستی چادر از رخ باز میکرد
به دستی زلف مشکین ساز میکرد
هوش مصنوعی: زن جوان با یک دست چادرش را از روی صورتش کنار می‌زد و با دست دیگرش زلف‌های مشکی‌اش را آراسته می‌کرد.
چو زد خورشید رویش در سرا تیغ
برون آمد گل از غنچه مه از میغ
هوش مصنوعی: زمانی که خورشیدِ چهره‌اش تابید، گل از غنچه باز شد و ماه از ابر نمایان گردید.
ز زیبائی گلش در پای میمرد
صنوبر پیش قدش سجده میبرد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی گلش، در مقابل قامت بلندش درخت صنوبر به خاک می‌افتد و فروتنی می‌کند.
کمند زلف مشکین تاب داده
ز سنبل خرمنی بر گل نهاده
هوش مصنوعی: زلف‌های مشکی که پیچ و تاب خورده‌اند، مانند دسته‌ای از سنبل، بر روی گل‌ها قرار گرفته‌اند.
لب از باد نفس افکار گشته
خمارین نرگسش بیمار گشته
هوش مصنوعی: لب از نسیم نفس افکار بی‌حال و خسته شده و نرگسش به خاطر بیماری دچار ناخوشی گردیده است.
دهانش ز آب حیوان آب برده
عقیقش رونق عناب برده
هوش مصنوعی: دهان او به خاطر نوشیدن آب حیات، شکوه خاصی یافته و عقیق او زیبایی و جذابیت عناب را به همراه دارد.
صبا زلفش پریشان کرده در راه
گلاب انگیز گشته گوشهٔ ماه
هوش مصنوعی: نسیم، زلف او را در هم ریخته و در مسیر خود، بویی خوش و دلپسند از آن آزاد کرده است که به گوشهٔ صورتش می‌وزد.
بهشت آئین شد از وی خانهٔ ما
منور گشت از او کاشانهٔ ما
هوش مصنوعی: به خاطر وجود او، بهشت برای ما به یک مکان مقدس تبدیل شد و خانه‌مان از نور او پرنور گردید.
ز عزت بر سر و چشمش نشاندم
زرش بر سر، سرش در پا فشاندم
هوش مصنوعی: به خاطر احترام و مقام او، تاجی از طلا بر سرش گذاشتم، اما او به خاطر محبت و فروتنی‌اش، خود را در پای من انداخت.
ز رویش خانه بستانی دگر شد
سرای ما گلستانی دگر شد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و طراوت چهره‌اش، خانه ما به یک باغ دیگر تبدیل شده است و حالا بهاری تازه و شاداب برای ما به ارمغان آورده است.
کسی کامی که میجوید همه سال
چو با دست آیدش چون باشد احوال
هوش مصنوعی: کسی که هر سال به دنبال کامیابی است و وقتی که با دستش به آن می‌رسد، حالش چه طور خواهد بود؟
نشسته او و من استاده خاموش
در او بکشاده چشم و رفته از هوش
هوش مصنوعی: او نشسته و من در سکوت ایستاده‌ام، در حالی که چشمانم به او خیره شده و از یاد و حواسم خارج شده‌ام.
چو بیماری که درمان باز یابد
چو درمان مرده‌ای جان باز یابد
هوش مصنوعی: وقتی کسی بیمار باشد و درمان شود، مانند این است که موجودی مرده دوباره به زندگی برمی‌گردد.
ز دل آتش فروزان پیش رویش
چو شمع از دور سوزان پیش رویش
هوش مصنوعی: دل من همچون شمعی در حال سوختن است و این آتش درون، به وضوح و روشنی از دور نمایان است.
نظر بر شمع رخسارش نهاده
چو شمعم آتشی بر جان فتاده
هوش مصنوعی: زمانی که به چهره‌اش نگاه می‌کنم، مانند شمعی می‌شوم که آتش عشق در وجودم شعله‌ور شده است.
رمیده صبر و دل از جای رفته
زبان از کار و زور از پای رفته
هوش مصنوعی: دل از تحمل دور شده و دیگر آرامش ندارد، زبان از گفتن بازمانده و نیرومندی نیز از دست رفته است.
چو چشم فتنه‌جویان رفته در خواب
مسلط گشته بر آفاق مهتاب
هوش مصنوعی: زمانی که چشمان فتنه‌جویان در خواب رفته‌اند، ماه در آسمان به قدرت و زیبایی خود درخشیده و بر همه جا تسلط یافته است.
نشاط انگیز بزمی ساز کردیم
ز هر سو مطربان آواز کردیم
هوش مصنوعی: ما با شادی و سرور، مهمانی راه انداختیم و از هر طرف نوازندگان را دعوت کردیم تا به اجرای آواز بپردازند.
درآمد ساقی از در خرم و شاد
می آورد و صلای عیش در داد
هوش مصنوعی: ساقی با خوشحالی و سرزندگی وارد شد و خبر خوشی از شادی و لذت آورد.
گرفتم از رخش فالی مبارک
زهی وقت خوش و حال مبارک
هوش مصنوعی: از چهره‌ی او نشانه‌ای خوب گرفتم، چه زمانی خوش و چه حال خوبی دارم.
زبانگ نی فلک را گوش بگرفت
جهان آواز نوشا نوش بگرفت
هوش مصنوعی: صدای نی به گوش آسمان رسید و همه جهان نغمه‌ای شیرین و دل‌انگیز را پذیرا شد.
بخار می خرد را خانه پرداز
بخور عود و عنبر گشته غماز
هوش مصنوعی: بخار به خانه شخصی می‌رود که در آن عطر و بوی خوش عود و عنبر پخش شده است و به نوعی این خانه حالتی رازآلود و فریبنده دارد.
پیاپی جام زرین دور میکرد
دو چشمش ناز و ساقی جور میکرد
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبا و جذاب او به طور مکرر جام طلایی را به دور می‌چرخاند و ساقی با دقت و هنرمندی مشروبات را سرو می‌کرد.
جهان بر عشرت ما رشگ میبرد
بر آن شب زهره شبها رشگ میبرد
هوش مصنوعی: جهان به خوشی و شادی ما حسد می‌ورزد و در آن شب که ماه درخشان بود، شب‌ها حسرت آن را می‌خورد.
خرد را چون دماغ از می سبک شد
حیا را شیشهٔ دعوی تنک شد
هوش مصنوعی: وقتی که عقل مانند باده سبک و بی‌پروا می‌شود، حیا و شرم هم به اندازه یک شیشه باریک و ضعیف می‌گردد.
چو خلخال زرش در پا فتادم
به عزت بوسه بر پایش نهادم
هوش مصنوعی: وقتی که خلخال زری در پایم افتاد، به خاطر احترام و ارادت، بوسه‌ای بر پایش زدم.
نشستم پیشش از گستاخ روئی
شدم گستاخ در بیهوده گوئی
هوش مصنوعی: نشستم مقابلش و از روی بی‌ادبی، جرات یافتم که در حرف‌های بی‌فایده و بی‌مورد سخن بگویم.
حدیث تن بر جان عرضه کردم
شکایتهای هجران عرضه کردم
هوش مصنوعی: تن خود را به جانم معرفی کردم و از درد جدایی شکایت کردم.
وز آن اندوه بی‌اندازه خوردن
وز آن هرلحظه زخمی تازه خوردن
هوش مصنوعی: از آن اندوه بی‌پایان رنج می‌کشم و هر لحظه زخم جدیدی بر دلم ایجاد می‌شود.
وز آن آب سرشگ و آه دلسوز
وز آن نالیدن شبهای بی‌روز
هوش مصنوعی: از آن اشک‌ها و آه‌های دل‌خستگی و از ناله‌هایی که در شب‌های بدون روز سر می‌زنند، می‌توان احساس درد و اندوه عمیقی را دریافت کرد.
وز آن رندی وز آن بی‌آب و رنگی
وز آن مستی وزان بی‌نام و ننگی
هوش مصنوعی: از آن خوش‌خبر بودن و بی‌هیچ ادعایی، از آن حال مستی و بی‌اعتنایی، و از آن بی‌صدایی و بی‌نام و نشان بودن.
وز آن عجز غلام و دایه بردن
حمایت بر در همسایه بردن
هوش مصنوعی: غلام و پرستار از ناتوانی خود، برای حمایت و یاری به همسایه تلاش کردند.
چو از حال خودش آگاه کردم
خجل گشتم سخن کوتاه کردم
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدم او از وضعیت خودش خبر دارد، شرمنده شدم و صحبت را کوتاه کردم.
مرا چون آنچنان بی‌خویشتن دید
به چشم مرحمت در حال من دید
هوش مصنوعی: من را مانند کسی که به شدت بی‌خود و بی‌خبر است، مشاهده کرد و با چشمی مهربان، به حال و روز من نگریست.
پریشان گشت و با دل داوری کرد
زبان بگشاد و مسکین پروری کرد
هوش مصنوعی: دلش آشفته شد و با خود تصمیم گرفت، سپس زبانش را باز کرد و به مسکینی کمک رساند.
حکایتهای عذرآمیز میگفت
شکایتهای شوق انگیز میگفت
هوش مصنوعی: او داستان‌های توجیهی و عذرخواهی را بیان می‌کرد و همزمان از احساس‌های شوق‌انگیز و دلنشین نیز صحبت می‌کرد.
به هر لطفی که با این بنده میکرد
تو گوئی مرده‌ای را زنده میکرد
هوش مصنوعی: هر کمکی که به من می‌کردی، مثل این بود که جان تازه‌ای به کسی که مرده بود، بخشیده‌ای.
چو خوش باشد سخن با یار گفتن
غم دیرینه با غمخوار گفتن
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت با معشوق خوشایند است، بیان درد و رنج‌های گذشته هم با کسی که همدرد است، آسان‌تر می‌شود.
مرا چون وصل او امیدگاهی
شبی چون سالی و روزی چو ماهی
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال او امیدوارم، یک شب برایم مانند یک سال به طول می‌انجامد و هر روزی که به او نزدیک می‌شوم، برایم مثل یک ماه زیباست.
چه خوش سالی چه خوش ماهیکه آن بود
چه خوش وقتی چه خوش حالیکه آن بود
هوش مصنوعی: چه سالی که خوش بگذرد، چه ماهی که خوش و سرشار از لذت باشد؛ چه زمانی که شیرین و خوشحال است.
جوانی بود و عیش و شادمانی
خوشا آن دولت و آن کامرانی
هوش مصنوعی: در جوانی، لذت و شادی فراوانی وجود داشت. چه خوب بود آن زمان و خوشبختی!
که یابد آنچنان دوران دیگر
که بیند مثل آن دوران، دیگر
هوش مصنوعی: کسی پیدا شود که دورانی مانند آنچه را که تجربه کرده است، دوباره ببیند.
خوشا آندور و آن تیمار و آن سوز
خوشا آن موسم و آنوقت و آنروز
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن مکان و آن رفتار و آن احساس. خوشا به حال آن فصل و آن زمان و آن روز.
گرفتم دولتم دمساز گردد
کجا روز جوانی باز گردد
هوش مصنوعی: من در جستجوی آن هستم که روزهای خوش و جوانی دوباره به زندگی‌ام برگردد.
اگر روزی نشاط و ناز بینم
شب قدری چنان کی باز بینم
هوش مصنوعی: اگر روزی لحظه‌ای خوشی و زیبایی را تجربه کنم، شب به قدر آن لحظه را دوباره نمی‌یابم.
همه شب تا سحر می نوش میکرد
مرا از شوق خود مدهوش میکرد
هوش مصنوعی: تمام شب تا سپیده‌دم، او مرا شاداب می‌کرد و از عشقش بی‌خبر و مدهوش می‌ساخت.
سحرگاهی صبوحی کرد برخاست
به زیبا روی خود گلشن بیاراست
هوش مصنوعی: در صبح زود، بعد از نوشیدن شرابی، برخواست و به زیبایی صورت خود، باغی را آراسته کرد.
چمن از مقدمش در شادی آمد
ز قدش سرو در آزادی آمد
هوش مصنوعی: چمن با حضور او به شادی و نشاط آمده و سرو نیز به خاطر قد بلندقامتش احساس آزادی کرده است.
چمان چون شاخ ریحان میخرامید
چو گل بر طرف بستان میخرامید
هوش مصنوعی: چمن مانند شاخ گل ریحان در حال ناز و طراوت می‌رقصد و مانند گلی که در کنار باغ می‌رقصد، به زیبایی و شادابی خود ادامه می‌دهد.
گل از شوق رخ رعناش میمرد
صنوبر پیش سر تا پاش میمرد
هوش مصنوعی: گل به خاطر زیبایی و چهره دلربای محبوبش جان می‌داد، تا جایی که درخت صنوبر نیز به خاطر جلوه او به خاک می‌افتاد.
ز لعلش تنگ مانده غنچه را دل
ز قدش سرو بن را پای درگل
هوش مصنوعی: غنچه به خاطر زیبایی و جاذبه‌ی آن لعل، دلش تنگ شده و از قد بلندقامت سرو در میان گل‌ها، حسرت می‌خورد.
صبا هرگه که رخسارش بدیدی
بخواندی آیتی بروی دمیدی
هوش مصنوعی: هر وقت نسیم صبحگاهی چهره‌اش را دید، آیتی زیبا را می‌خواند و بر چهره‌اش دمید.
چو بگذشتی چنان بالا بلندی
فشاندی لاله بر آتش سپندی
هوش مصنوعی: زمانی که از بلندی عبور کردی، لاله‌ای را بر آتش چوبی افکندی.
چو گل پیش خودش میدید در خود
به صد افسوس میخندید بر خود
هوش مصنوعی: او مانند گلی که در مقابل خودش است، به خود نگاه می‌کند و با حسرت و افسوس می‌خندد.
نظر چون بر رخ زیباش میکرد
به دامان زر نثار پاش میکرد
هوش مصنوعی: وقتی نگاهش به چهره زیبایش می‌افتاد، طلا را به پایش نثار می‌کرد.
شقایق جامه بر تن چاک میزد
ز شوق او کله بر خاک میزد
هوش مصنوعی: شقایق از شادی و شوق او لباسش را چاک می‌کند و برای ابراز محبتش، سرش را بر خاک می‌ساید.
صنوبر بندهٔ بالاش می‌شد
بساط سبزه خاک پاش می‌شد
هوش مصنوعی: درخت صنوبر به خاطر قد بلندش، خود را به آسمان می‌ساید و این باعث می‌شود که زمین زیر آن پر از سبزه و نشانه‌های حیات شود.
بدین رونق چو گامی چند پیمود
نشاط افزود و عزم باده فرمود
هوش مصنوعی: با این رونق و زیبایی که به وجود آمده، وقتی چند قدم برداشتیم، شادی بیشتری به ما دست داد و تصمیم به نوشیدن باده گرفتیم.
کنار آب دید و سایهٔ سرو
دمی از لطف شد همسایهٔ سرو
هوش مصنوعی: در کنار آب، سایه‌ی سرو را مشاهده کرد و لحظه‌ای از خجالت و زیبایی آن سرو، به او خوش گذشت و احساسی خوب گرفت.
بهر دم کز شراب ناب میزد
رخش رنگی دگر بر آب میزد
هوش مصنوعی: هر لحظه که از شراب خالص می‌نوشید، چهره‌اش رنگی تازه به آب می‌پاشید.
چنین زیبا نگاری دل ستانی
به رعنائی و خوبی داستانی
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت یک دختر اشاره دارد که دل‌ها را از خود نمی‌کند و همچنین به داستانی پر از خوبی و زیبایی اشاره می‌کند. این توصیف نشان‌دهنده جذابیت و اثرگذار بودن اوست.
گهی بر یاد گل می نوش میکرد
گهی آواز بلبل گوش میکرد
هوش مصنوعی: گاه می‌نوشید و به یاد گل‌ها خوش می‌گذرانید و گاه هم به آواز بلبل گوش می‌داد.
نسیم نوبهار و نکهت گل
نوای قمری و گلبانگ بلبل
هوش مصنوعی: باد بهاری و عطر گل، صدای قمری و نغمه بلبل.
دل غنچه چو طبع تنگدستان
شده نرگس چو چشم نیم‌مستان
هوش مصنوعی: دل مانند غنچه‌ای است که به خاطر تنگ‌نظری و محدودیت، بسته و فشرده شده، اما نرگس (نیز در اینجا به عنوان نماد زیبا، مانند چشم نیمه‌بیدار) به زیبایی و شگفتی خود ادامه می‌دهد.
چکاوک بیقراری پیشه کرده
چو من فریاد و زاری پیشه کرده
هوش مصنوعی: چکاوک در حالتی از بی قراری به سر می‌برد و مانند من در حال فریاد و زاری است.
چو گبران لاله در آتش فشانی
مقرر بر عنادل زنده خوانی
هوش مصنوعی: مانند کسانی که در آتش‌فشان زندگی می‌کنند، به بلبلان زنده آواز می‌خوانند.
برید سبز پوشان گشته بلبل
ز جوش گل خروشان گشته بلبل
هوش مصنوعی: سبزپوشان به باغ آمده‌اند و بلبل از شوق و شادی گل، به سر و صدا درآمده است.
ز هر مستی سرود آغاز کرده
بهر برگی نوائی ساز کرده
هوش مصنوعی: از هر نوع سرخوشی و خوشحالی، شروع به خواندن کرده و برای هر برگ تازه‌ای، نغمه‌ای ساخته است.
دمادم نالهٔ دلسوز میکرد
نوا در پردهٔ نوروز میکرد
هوش مصنوعی: هر لحظه صدای دل‌سوزی را می‌شنیدم که در جشن نوروز نغمه‌ای سر می‌داد.
به آواز بلند از شاخ شمشاد
سحرگاه این ندا در باغ دردار
هوش مصنوعی: در صبح زود، صدای بلندی از شاخه‌های شمشاد به گوش می‌رسد که در باغ درختان پخش می‌شود.
بیاور ساقیا می در ده امروز
که بختم فرخ است و روز پیروز
هوش مصنوعی: ساقی، امروز می را بیاور چون شانس و روزگار من مساعد و خوش است.
از این خوشتر سر و کاری که دارد
چنین باغی چنین یاری که دارد
هوش مصنوعی: این باغ و این دوست، بسیار دلپذیرتر از هر چیز دیگری است که ممکن است وجود داشته باشد.
زهی موسم زهی جنت زهی حور
از این مجلس خدایا چشم بد دور
هوش مصنوعی: چه فصل زیبایی! چه بهشتی! چه حوری‌هایی در این مجلس هستند، خدایا از چشم بد دور نگه‌دار!
بده ساغر که یاران می‌پرستند
ز بوی جرعه گلها نیم مستند
هوش مصنوعی: به من جام شراب بده، زیرا دوستان به عطر گل‌ها احترام می‌گذارند و در حال باده‌گویی تا حدی مست هستند.
مباش ار عاقلی یک لحظه هشیار
که هشیاری فلاکت آورد بار
هوش مصنوعی: هرگز یک آن هم نباید در فکر عقل باشی، زیرا هشیاری و عقل می‌توانند تو را به سختی‌ها و بدبختی‌ها مبتلا کنند.
مخور غم تا به شادی میتوان خورد
غم دور فلک تا کی توان خورد
هوش مصنوعی: غم را نخور، زیرا شاد بودن ممکن است. دوری و مشکلات زندگی تا چه زمانی می‌تواند تحمل شود؟
غم بیهوده پایانی ندارد
بغیر از باده درمانی ندارد
هوش مصنوعی: غم بی‌فایده هیچ پایانی ندارد و تنها راه درمان آن نوشیدن شراب است.
در این ده روز عمر سست بنیاد
میاور تا توان جز خرمی یاد
هوش مصنوعی: در این ده روز از عمر کوتاه و ناپایدار، چیزی از خود به جا نگذار که جز خوشی و خوشحالی یادگاریت نماند.

حاشیه ها

1394/01/26 16:03
میثم آیتی

مصرع دوم بیت هشتاد و پنجم(از آخر، بیت نهم):
قافیه: درداد
به آواز بلند از شاخ شمشاد
سحرگاه این ندا در باغ درداد