بخش ۱۸ - حدیث گفتن قاصد با معشوق
دگر بار آن فسون پرداز استاد
بر او افسونی از نو کرد بنیاد
جوابش داد کای سرو سرافراز
مکن زین بیشتر بر بیدلان ناز
اسیری کو تمنای تو دارد
سرش پیوسته سودای تو دارد
چنین تا چند کوشی در هلاکش
بترس آخر ز آه سوزناکش
بس این بیچاره را در درد کشتن
چراغش را بباد سرد کشتن
بهل تا از لبت کامی بگیرد
بود کاین دردش آرامی بگیرد
من آن پیر کهنسالم که در کار
جوانان از من آموزند هنجار
طبیب رنج رنجوران عشقم
دوای درد بیدرمان عشقم
کنم دلدادگان را دلنوازی
کنم بیچارگان را چارهسازی
علاج عاشق دیوانه دانم
هزار افسون از این افسانه دانم
ز من بشنو غنیمت دان جوانی
دوباره نیست کس را زندگی
دگر بر عاشقان خویش خواری
مکن گر طاقت خواری نداری
بدین دلسوخته آتش چه ریزی
رها کن بعد از این تندی و تیزی
کز این آتش به جز دودی نبینی
پشیمان گردی و سردی نبینی
بهاری زحمت خاری نیرزد
همه دنیا به آزاری نیرزد
کسی با مهربانان کین نورزد
خصومت کس بدین آئین نورزد
بدین سرگشتگی مسکین جوانی
غریبی دردمندی ناتوانی
دل اندر مهر و سودای تو بسته
شده از مهر و سودای تو خسته
روا چون داریش مهجور کردن
بخواری زاستانش دور کردن
گرفتم کز تو کامی برنگیرد
چرا باید که در هجرت بمیرد
نمیگویم که در پیشت نشیند
بهل تا یکدم از دورت ببیند
چه رسمست این جفا با یار کردن
دل یاران ز خود بیزار کردن
زمانی با غریبی همزبان شو
دمی با مهربانی مهربان شو
بدین آتش دل او گرم میکرد
دمش میداد و آهن نرم میکرد
میانشان مدتی این ماجرا رفت
ز هر جانب بسی چون و چرا رفت
بهر عذری که میورد در کار
جوابی مینهادش تازه در بار
چو بسیاری از این معنی بر او خواند
بت شکر لب از پاسخ فرو ماند
بحیلت مرغ در شست آمد آخر
رمیده باز در دست آمد آخر
بت سوسن مزاج از بد لگامی
به آئینی که میگوید نظامی
« بچشمی ناز بیاندازه میکرد
بدیگر چشم عهدی تازه میکرد»
« عتابش گرچه میزد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ میبرید در جنگ »
بخش ۱۷ - جواب گفتن معشوق بقاصد: چو بشنید این سخن را سرو آزادبخش ۱۹ - پاسخ معشوق قاصد را بار دیگر: چو با همراز خود همداستان شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر بار آن فسون پرداز استاد
بر او افسونی از نو کرد بنیاد
هوش مصنوعی: یک بار دیگر، آن هنرمند مجدداً با سحری تازه و جذاب، پایهای نوین از جادو و فریب را برای او به وجود آورد.
جوابش داد کای سرو سرافراز
مکن زین بیشتر بر بیدلان ناز
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد: ای سرو بلندبالا، بیشتر از این بر دلفروختگان ناز مکن.
اسیری کو تمنای تو دارد
سرش پیوسته سودای تو دارد
هوش مصنوعی: کسیکه اسیر توست، همیشه در دلش آرزوی تو را دارد و در فکر و خیال او همواره تو جای داری.
چنین تا چند کوشی در هلاکش
بترس آخر ز آه سوزناکش
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که چرا تو همچنان در تلاش هستی که به نابودی خود ادامه دهی؟ به خاطر بسپار که از درد و آهی که در دل داری، بیمناک باش.
بس این بیچاره را در درد کشتن
چراغش را بباد سرد کشتن
هوش مصنوعی: این مسکین را از درد کشتن، چراغش را در باد سرد خاموش کردند.
بهل تا از لبت کامی بگیرد
بود کاین دردش آرامی بگیرد
هوش مصنوعی: بگذار تا از لبانت بهرهای ببرم، زیرا اینگونه دردش آرامش مییابد.
من آن پیر کهنسالم که در کار
جوانان از من آموزند هنجار
هوش مصنوعی: من آن سالمند با تجربهای هستم که جوانان از من الگو و درس میگیرند.
طبیب رنج رنجوران عشقم
دوای درد بیدرمان عشقم
هوش مصنوعی: دکتر و درمانگر دردهای عاشقان من هستم، و عشق من خود درمانی است برای دردهایی که هیچ درمانی ندارند.
کنم دلدادگان را دلنوازی
کنم بیچارگان را چارهسازی
هوش مصنوعی: من به علاقهمندان محبت میکنم و برای بیچارگان راه حلی پیدا میکنم.
علاج عاشق دیوانه دانم
هزار افسون از این افسانه دانم
هوش مصنوعی: من میدانم که برای درمان عاشق دیوانهام هزار نیرنگ و حیله وجود دارد و از این داستان هم آگاه هستم.
ز من بشنو غنیمت دان جوانی
دوباره نیست کس را زندگی
هوش مصنوعی: به من گوش کن، جوانی را غنیمت بدان، چون زندگی دیگر برای هیچ کس تکرار نخواهد شد.
دگر بر عاشقان خویش خواری
مکن گر طاقت خواری نداری
هوش مصنوعی: دیگر بر عاشقان خود بیاحترامی نکن، اگر نمیتوانی تحمل تحقیر را داشته باش.
بدین دلسوخته آتش چه ریزی
رها کن بعد از این تندی و تیزی
هوش مصنوعی: به این دل سوخته که پر از آتش است، دیگر چه چیزی میخواهی جولان بدهی؟ بعد از این دیگر تندی و زشتی را کنار بگذار.
کز این آتش به جز دودی نبینی
پشیمان گردی و سردی نبینی
هوش مصنوعی: از این آتش جز دودی نمیبینی، اگر پشیمان شوی و سردی را احساس نکنی.
بهاری زحمت خاری نیرزد
همه دنیا به آزاری نیرزد
هوش مصنوعی: کوشش و سختی یک گل خار، ارزش ندارد، چون هیچ چیز در دنیا به درد و رنج ارزش نمیدهد.
کسی با مهربانان کین نورزد
خصومت کس بدین آئین نورزد
هوش مصنوعی: کسی که با مهربانان دشمنی کند، نباید به هیچ کسی به این روش دشمنی ورزد.
بدین سرگشتگی مسکین جوانی
غریبی دردمندی ناتوانی
هوش مصنوعی: در این سرگشتگی، جوانی ناامید و بیچارهای وجود دارد که دردلش درد و رنجی عمیق احساس میکند.
دل اندر مهر و سودای تو بسته
شده از مهر و سودای تو خسته
هوش مصنوعی: دل من به عشق و آرزوی تو وابسته شده و به خاطر همین عشق و آرزو، خسته و دلسرد است.
روا چون داریش مهجور کردن
بخواری زاستانش دور کردن
هوش مصنوعی: چرا باید کسی را که به او علاقه داری و از او دور شده، با بیمحبتی و سختی رنجش بدهی؟
گرفتم کز تو کامی برنگیرد
چرا باید که در هجرت بمیرد
هوش مصنوعی: من به این نتیجه رسیدم که چرا باید در دوری از تو بمیرم، در حالی که هیچ کامی از تو نمیتوانم ببرم.
نمیگویم که در پیشت نشیند
بهل تا یکدم از دورت ببیند
هوش مصنوعی: نمیگویم که کسی در برابر تو بنشیند تا فقط برای یک لحظه تو را ببیند.
چه رسمست این جفا با یار کردن
دل یاران ز خود بیزار کردن
هوش مصنوعی: چه وضع عجیبی است که با دوست چنین رفتار میشود و دل دوستان را از خود دلگیر و ناامید میکند.
زمانی با غریبی همزبان شو
دمی با مهربانی مهربان شو
هوش مصنوعی: مدتی با کسی که احساس غریبی دارد، هم صحبت باش و لحظهای با مهربانی و محبت رفتار کن.
بدین آتش دل او گرم میکرد
دمش میداد و آهن نرم میکرد
هوش مصنوعی: او با احساسات عمیق خود دلش را گرم میکرد و با نفسهایش، آهن را نرم میساخت.
میانشان مدتی این ماجرا رفت
ز هر جانب بسی چون و چرا رفت
هوش مصنوعی: مدتی در میان آنها بحث و جدل زیادی در این باره پیش آمد و هر کس نظرات گوناگونی ارائه داد.
بهر عذری که میورد در کار
جوابی مینهادش تازه در بار
هوش مصنوعی: به خاطر هر دلیلی که او در کارش میداشت، پاسخ تازهای به او میداد.
چو بسیاری از این معنی بر او خواند
بت شکر لب از پاسخ فرو ماند
هوش مصنوعی: وقتی که او بسیاری از این معنا را شنید، بت شیرینی لبش از جواب باز ماند.
بحیلت مرغ در شست آمد آخر
رمیده باز در دست آمد آخر
هوش مصنوعی: با تدبیر و حیله، مرغی که فرار کرده بود، در نهایت دوباره به دام افتاد و در دست قرار گرفت.
بت سوسن مزاج از بد لگامی
به آئینی که میگوید نظامی
هوش مصنوعی: عشق به کسی که مانند گل سوسن زیبایی دارد، بر من تاثیر منفی گذاشته است. این عشق به نوعی از رابطه اشاره دارد که صاحب این احساس به آن دل بسته است.
« بچشمی ناز بیاندازه میکرد
بدیگر چشم عهدی تازه میکرد»
هوش مصنوعی: دوست داشتنی با چشمان زیبا و دلربا، زمین دلش را پشت سر گذاشت و به چشمان دیگری وعدهای نو داد.
« عتابش گرچه میزد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ میبرید در جنگ »
هوش مصنوعی: هرچند او با نرمی و تندی سخن میگوید و مانند شیشه بر سنگ سخت آسیب میزند، اما در زمان جدال و رویارویی، ارزش و بهایی که دارد، محفوظ است.
حاشیه ها
1393/02/18 10:05
کز این آتش بجز دودی نبینی
پشیمان گردی و سودی نبینی
1393/02/18 10:05
بهر عذری که می آورد در کار
جوابی مینهادش تازه در بار